به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي ناي خوش نوا كه دلدارو سر خوشي

دم ميدهي تو گرم و دم سرد ميكشي
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=times new roman, times, serif]باز من ماندم و خلوتی سرد
[FONT=times new roman, times, serif]خاطراتی ز بگذشته ای دور[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]یاد عشقی که با حسرت و درد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رفت و خاموش شد در دل گور[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دامنم شمع را سرنگون کرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چشم ها در سیاهی فرو رفت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لیکن او رفت ، بی گفتگو رفت ...

[/FONT] [FONT=times new roman, times, serif]http://[img]http://i16.tinypic.com/4mhee15.jpg%5B/IMG%5D[
[/FONT]

[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبر کن
اندکی مانده تا خورشید بر اید
نرم رقص نیلوفران را
در نوازش ترد نسیم
بنگر
ترنم جویبار را
در متن جاری یک حس
بشنو
آنگاه
از سبوی یاد یاران
جرعه ای آب بنوش
بعد با خود بگو
صبح
یعنی که شب گذشت
و برو
 
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است
 
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی راه رفتن زیر باران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی من می روم تو بمان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی آن روز وصال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی بوسه ها در طوله سال[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی پای معشوق سوختن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی چشم را به در دوختن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی جان می دهم در راه تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی دستانه من دستانه تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی می برم تا اوج تورو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی حرف من در نیمه شب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی انقباظو انبصاط[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی درده من درده کتاب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی زندگیم وصله به توست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی قلب من در دست توست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق یعنی عشقه من زیبای من[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عشق یعنی عزیزم دوستت دارم[/FONT]​
javascript:void(0)
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي که عقل و هوش و جام و جامه در بستان توست
شهريار عاشقان چون برده در دستان توست
اي سپيده آي و بر دل مرهمي زن چاره ساز
چاره ساز و مرهم دل صورت زيباي توست
تا به کي در دوري ات بايد بسوزم همچو شمع
آتش و نور و فروغ از عشق بي همتاي توست
بين حقيقت ها ز عشق و عاشقي در چهره ام
شهريارت همچو گويي در خم چوگان توست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اينجا براي از تو نوشتن هوا کم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا کم است
اکسير من نهاينکه مرا شعر تازه نيست
من از تو مي نويسم و اين کيميا کم است
دريا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا که از اهالي اين روزگارنيست
امشب ولي هواي جنون موج ميزند
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
اي کاش از تو هيچ نمي گفتمش ببين
دريا هم اينچنين که منم بردبار نيست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
غير عشق او ، كه دردش عين درمان گشتن است
حاصل هر كار ديگر جفت حرمان گشتن است

خوشدلي خواهي پي او گير ، كاندر باغ مهر
صبح را از بوي اين گل ذوق خندان گشتن است

از لب پيمانه ، گر سر ميرود، لب بر مگير
مرد را از جان گذشتن به ز پيمان گشتن است
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان خزانی گل من
همره همهمه*ی گله و همپای سکوت
همدم زمزمه*ی نای شبانی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط و گه خط امانی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگ*آمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی
چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در برق آن نگاهت ٬هرشب رهایم ای دوست
شاعر شدم که روزی وصفت نمایم ای دوست

چشمان پرفروغت ٬ میعادگاه عشق است
من آسمان چشمت رامی ستایم ای دوست
احساس وشورعشقی بازآی ای بی تو زردم
عمری به درد دوری من مبتلایم ای دوست
درد است زنده بودن وقتی شبی نباشی
گربی توزنده بودم ٬گو بی وفایم ای دوست.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من آن صبحم كه ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بيا اي چشم روشن بين كه خورشيد عجب زادم

ز هر چاك گريبانم چراغي تازه ميتابد
كه در پيراهن خود آذرخش آسا در افتادم

چو از هر ذره من آفتابي نو به چرخ آمد
چه باك از آتش دوران كه خواهد داد بر بادم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از عشق تو مجنون شدنم گشته بهانه
سرگشته شوم تا که روم خانه به خانه
شمعم شوی پروانه صفت دور تو گردم
بال و پرم از شعله بسوزم به نشانه
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
از من گريز تا تو، هم در بلا نيفتي!
بگزين رهِ سلامت، ترك ره بلا كن...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]آنگاه که... ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس میکنی؛ به خاطر بیاور که ... زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است!!!! :gol:[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای خاتون شعر من
مرا ببخش
که اندک مایه ام و تنک سرمایه
و از تو گفتن را ندانم و نتوانم
تو با خرام نرم خویش
رقص واژه ها را به شعر من بیاموز
ای همه غزل شور غزلم را به نگاهی رنگین کن
و فراز و فرودش را آهنگین
اگر چنین کنی
آن زمان توانم گفت
شعرم نثارت باد
ای خاتون شعر من

 

alireza behbood

عضو جدید
شايد آن روز که سهراب (سپهري) نوشت : تا شقايق هست زندگي بايد کرد خبري از دل پر درد گل ياس نداشت. بايد اينطور نوشت: هر گلي هم باشي چه شقايق، چه گل پيچک و ياس، زندگي اجبار است، زندگي در گروي فاصله­هاست. فاصله تلخ­ترين خاطره هست.:(:cry:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست

کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست

جان باید داد و دل بشکرانه‌ی جان

آنرا که تمنای چنین مأوائیست

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه خوش افسانه ميگويي به افسونهاي خاموشي
مرا از ياد خود بستان بدين خواب فراموشي

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگيرم
كه من خود غرقه خواهم شد درين درياي مدهوشي

مي از جام مودت نوش و در كار محبت كوش
به مستي ، بي خمارست اين مي نوشين اگر نوشي

سخنها داشتم دور از فريب چشم غمازت
چو زلف گر مرا بودي مجال حرف درگوشي

نمي سنجند و ميرنجند از اين زيبا سخن سايه
بيا تا گم كنم خود را به خلوت هاي خاموشي
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای آنکه از دیار من آخر گریختی
چون شد که از تو باز نیامد نشانه ای
از بعد رفتنت نشناسم جز این دو حال
رنج زمانه ای و گذشت زمانه ای
در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گذشت عمر و به دل عشوه ميخريم هنوز
كه هست در پي شام سياه صبح سپيد

كراست سايه درين فتنه ها اميد امان؟
شد آن زمان كه دلي بود در امان اميد
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

چون خودم اين شعر رو دوست دارم هديه ش ميكنم به دوستام ...
 

mahdi271

عضو جدید
پاسخ

چه مي كني ؟ چه مي كني ؟
درين پليد دخمه ها
سياهها ، كبودها
بخارها و دودها ؟
ببين چه تيشه ميزني
به ريشه ي جوانيت
به عمر و زندگانيت
به هستيت ، جوانيت
تبه شدي و مردني
به گوركن سپردني
چه مي كني ؟ چه مي كني ؟
چه مي كنم ؟ بيا ببين
كه چون يلان تهمتن
چه سان نبرد مي كنم
اجاق اين شراره را
كه سوزد و گدازدم
چو آتش وجود خود
خموش و سرد مي كنم
كه بود و كيست دشمنم ؟
يگانه دشمن جهان
هم آشكار ، هم نهان
همان روان بي امان
زمان ، زمان ، زمان ، زمان
سپاه بيكران او
دقيقه ها و لحظه ها
غروب و بامدادها
گذشته ها و يادها
رفيقها و خويشها
خراشها و ريشها
سراب نوش و نيشها
فريب شايد و اگر
چو كاشهاي كيشها
بسا خسا به جاي گل
بسا پسا چو پيشها
دروغهاي دستها
چو لافهاي مستها
به چشمها ، غبارها
به كارها ، شكستها
نويدها ، درودها
نبودها و بودها
سپاه پهلوان من
به دخمه ها و دامها
پياله ها و جامها
نگاهها ، سكوتها
جويدن برو تها
شرابها و دودها
سياهها ، كبودها
بيا ببين ، بيا ببين
چه سان نبرد مي كنم
شكفته هاي سبز را
چگونه زرد مي كنم

م. اخوان ثالث
 

Similar threads

بالا