رمان الهه ناز - جلد اول

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرش را به راست و چپ تكان داد و با لبخند گفت:نه! اجازه ندارین .امشب رو باید بد بگذرونین
· خواهش میكنم ولی.......
· شما نذر دارین؟
· چطور مگه؟
· كه هی این راه رو برین و بیاین؟
· كاش همه نذرها به این آسونی بود
با لحن قشنگی گفت: بمونین گیتی خانم
نتونستم مقاومت كنم وگفتم: چشم. مزاحم میشم
· اختیار دارین ،بفرمایین بشینین
· ممنونم
· امروز فوق العاده شده بودین
· چشمهای زیبا ، زیبا می بینن
· نه الحق زیبایین.من اصولا موهای بلند باز دوست ندارم .یعنی احساس میكنم مدام مو می ریزه، ولی موهای شما جعد قشنگی داره ، حتی موهای صاف هم بهتون میاد
· شما لطف دارین
از هیجان حرارت زیادی روی گونه هایم حس میكردم
· ثریا؟
· بله آقا
· قبل از اینك بری دو فنجون قهوه برای ما بیار
· چشم
· میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
· البته
· چرا امروز نگفتین من پرستار مادرتونم .از محبتتون شرمنده شدم در ضمن شما كه گیسورو ندیدین ، پس چرا گفتید دیدین ؟
· وقتی روانشناسید، چرا باید بگم پرستارید . وقتی با هم دوستیم .چرا باید بگم غریبه این ووقتی گیسو خانم درست مثل شما هستن ، چرا باید بگم ایشون رو ندیدم .شما رو كه دیدم ، انگار ایشون رو دیدم
· ممنون
· وقتی گفتم شما دوست جدید خونوادگی ماهستین ، نمی شد بگم گیسو خانم رو نمی شناسم ، درسته؟
· آه،بله
· از اینكه المیرا بی پروا صحبت میكرد معذرت میخوام .اون همینطوره ولی الناز با اون فرق داره .بنظرتون اینطور نبود؟
· راست بگم یا رودربایستی كنم؟
· معلومه ، راست بگید .
· خب الناز هم خواهر المیرا خانمه ودرست مثل ایشونه، ولی سیاستمدار
· جدی؟
· بگذریم ،میترسم سوء تفاهم بشه و فكر كنید غرضی دارم
· نه،چنین فكری نمیكنم شما كه وقتش رو ندارین
كمی بهش خیره شدم و لبخند زدم .خب راستش نگاه هردو یكی بود. بنظر من المیرا زبون النازه، ولی بعدها زبون الناز هم باز میشه .
بلند زد زیر خنده وگفت: بعدها یعنی كی؟
ثریا با سینی قهوه وارد شد و به ما تعارف كرد .
· برو بگیر بخواب ثریا.خسته شدی .من فنجونها رو تو آشپزخونه می ذارم
· چشم آقا،ممنون. شب بخیر!
· خب، ادامه بدین
· بگذریم مهندس
· نه، خواهش میكنم .اصلا میخوام با یه روانشناس مشورت كنم
· پس شما هم دوستش دارین؟
· اینطور فكر می كنی؟
· البته
· خب، بعدا یعنی كی؟
ای بابا ول كن نیست.
· وقتی شما رو تصاحب كرد .فعلا پشت یك چهره زیبا و دوست داشتنی پنهون شده تا بعد چهره واقعی خودشو نشان بده .البته این نظر منه . شاید اشتباه می كنم
· امیدوارم اشتباه كرده باشین
· شما به صحبتهای من توجه نكنین ، من فقط نظرم رو گفتم .انشاءا... خوشبخت می شین .
· ممنون
حال خودم را نمی فهمیدم .داشتم از حسادت می تركیدم .البته نظری كه دادم از روی حسادت نبود. واقعیت را گفتم .ولی خدایا غصه هایم كم بود كه این هم اضافه شد؟
فنجان قهوه را برداشتم وكمی نوشیدم .او هم همین كار را كرد .به دفتر دستكش اشاره كردم و گفتم : كمكی از دست من برمیاد؟
· اگر حسابداری هم بلد باشین چرا كه نه؟
· خب، راستش پدرم همیشه حساب كتابهای آخر سالش رو به من و گیسو می داد تا براش انجام بدیم، از خودش یاد گرفتیم
· چه خوب! خوش بحال چنین پدری با چنین فرزندانی! خدا رحمتشون كنه
· ممنون .پدرم و مادرم همیشه متعقد بودن زن مدیر كسی‌یه كه از هر كاری سررشته داشته باشه.
· چه پدر فهیمی!راستش حساب كتابا باهم نمیخونه .هر كاری میكنم نودهزار تومان كسر میارم
· نود هزار تومان؟
· بله
· می خواین كمكتون كنم؟
· زحمتی براتون نیست؟
· ابدا.آخرین قلپ فنجانم را سر كشیدم و بلند شدم روی مبل كنار متین نشستم وكمی مبل را جلوی میز كشیدم
· می خواین شما ارقام رو بخونین ، من حساب كنم
· موافقم
و شروع كرد .من هم تند تند به ماشین حساب وارد كردم
· درسته صد هزار تومان كم میاد .میتونم نگاهی به دفترتون بندازم؟
· بله بفرمایین
· دفتر سالیانه رو هم می دین؟
· بله، این هم دفتر سالیانه این شش ماه اول . این هم شش ماه دوم
نگاهی به دفاتر كردم و چند سوال كردم. احساس میكردم منصور رفتار مرا زیر نظر دارد وهرازگاهی به چهره ام دقیق میشود .معذب شدم و با لبخند گفتم: میشه خواهش كنم شما یه جوری خودتون رو مشغول كنین؟ وقتی بالا سرم هستین نمیتونم كار كنم.
منصور لبخندی زد و گفت:حق با شماست من كتاب میخونم، شما حساب كنید ومارو از این گرفتاری نجات بدین
· انشاءا....
متین بلند شد رفت، كتابش رااز روی ویترین برداشت ، روی مبلی دورتر نشست ، عینكش را به چشمش زد و مشغول مطالعه شد .

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهاردهم

قسمت چهاردهم

قسمت چهاردهم : : : : :gol:

http://groups.yahoo.com/group/shiz/join
http://groups.yahoo.com/group/shiz/joinارقام را با دفتر اصلی مقایسه كردم .حساب كتاب كردم .باز هم كم بود. شش ماه اول را كه كنترل كردم ، درست بود. پس هرچه بود در حسابهای شش ماه دوم بود .مهر ، آبان ،آذر و دی هم مشكلی نداشن .بهمن ماه را كه كنترل كردم ، متوجه شدم در دفتر اصلی یكصد هزار تومان هست و دفتر فرعی ده هزار تومان زده شده بود. خوشحال شدم و نفس عمیقی كشیدم .نگاهی به مهندس كردم واز خجالت مردم .
در مبل فرو رفته بود و سرش را تكیه داد بود ، كتاب را بسته بود و عینكش را روی كتاب گذاشته بود و با لبخند به من نگاه میكرد .انگار داشت از تماشای من لذت میبرد .خیلی خونسرد گفت: به كجا رسیدین خانم؟
· شما همیشه اینطوری مطالعه می كنین مهندس؟
خندید وگفت: خب ، گاهی حواسی برای مطالعه نمی مونه
· آه پس داشتین منو مطالعه می كردین!
· خیلی دقیق
· چند دقیقه‌س؟
· 20 دقیقه
· چطور بودم؟ ارزش مطالعه داشتم؟
· اوه عالی، در ضمن اگه حسابدار می شدین حسابدار موفقی بودین
· فكر نمی كنم ، چون نتونستم مشكلتون رو حل كنم
· مهم نیست، همینكه زحمت كشیدین یه دنیا می ارزه.ولی گمان میكنم به نتیجه رسیدین
· چطور
· از لبخند زیباتون واون نفسی كه بیرون دادین فهمیدم
· آدم باهوشی هستین
· نه به اندازه شما
· ممنون.حالا بفرمایین براتون توضیح بدم
از خدا خواسته بلند شد آمد كنارم نشست
· ببینید مهندس نقطه كور كه میگن اینه. وبه صفر اضافه اشاره كردم.
با لبخند به من نگاه كرد.هر دو خندیدیم .دستهایم را تكاندم وگفتم:همین، این هم از توضیح بنده
اشتباه نمیكردم .لبخند ونگاهش عاشقانه بود . از آن فاصله نزدیك به راحتی میشد فهمید
· این حسابدار كم حواس رو باید اخراج كنم و شما رو به جانیش بنشونم
· پس مادرجون چی؟
· مادر دیگه نیاز به پرستار نداره.تازه بعدازظهرها هم اینجا هستین دیگه
· از لطفتون ممنونم.ولی من جام خوبه
· گفتین گیسو خانم هم حسابداری بلدن؟ پس ایشون رو می بریم
· گویا فقط سه هفته وقت دارم
· اگه در پرستاری موفق نشدین تو شركت استخدامتون می كنم
· اگه موفق نشم برای همیشه باهاتون خداحافظی میكنم مهندس.چشممون به هم نیفته بهتره
· مگه جنایت كردین خانم؟
· مگه پرستارهای قبلی رو می بینین؟
· خب شما با بقیه فرق می كنین
خوشحال شدم ، بلكه میخواهد
· چطور؟
· خب، باعرضه ترین،مهربون ترین، مسئول ترین.
خدا ذلیلت نكنه مرد؟ دلم رو شكستی .عشق الناز لالت كرده؟
· امشب كه افتخار می دین؟
رنگ پرید، یاد حرف گیسو افتادم .گفتم: در چه مورد
· اینكه بمونید
قلبم ریخت ، مردحسابی این چه طرز سوال كردن است؟
· بله گفتم كه امشب مزاحمتون هستم
· مراحمید
· با اجازه، من می رم بخوابم
· شما كه غروب یه ساعت ونیم خوابیدین .باز هم خوابتون میاد؟ تازه صحبتهامون داغ شده
· میترسم از داغی جوش بیاد و سر بره
با لبخند پرسید: چرا؟
· شب بخیر
· نمی گید چرا؟
· همینطوری گفتم .شب بخیر
· شبتون بخیر وبابت كمكتون ممنون. باعث شدین امشب راحت بخوابم
· خواهش میكنم .
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسمت پله ها رفتم.احساس كردم كه با نگاهش بدرقه ام میكند. سری به اتاق مادر زدم خواب بود. به اتاق خودم رفتم و در را قفل كردم و روی تخت نشستم و این وقایع را به دفتر خاطراتم اضافه كردم .واقعا دوستش دارم .در كنار او بودن برام لذتبخشه ،آرام بخشه.لباسهایی كه میپوشه منو دیوونه میكنه .ادوكلنی كه میزنه روحم رو به بهشت میبره .اون متانتی كه در راه رفتن ، صحبت كردن ، غذا خوردن بخرج می ده دلم رو میلرزونه . درست همونی‌یه كه در رویاهام میخواستم
نمی دانم چقدر غرق فكر بودم كه صدای موسیقی روح نوازی را شنیدم . صدای آرشه ای روی سیمهای ویولن . آه خدایا چقدر ماهرانه مینوازد! آهنگ الهه ناز! چقدر این آهنگ را دوست دارم با آهنگ زمزمه كردم
باز ای الهه ناز با دل من بساز كین غم جانگداز برود ز برم
خدا رحمت كند استاد بنان را، چه یادگاری از خودش گذاشت . ربدوشامبر سفیدی پوشیدم و از پله ها پایین رفتم .چراغهای سالن خاموش بود، فقط دیوار كوبها روشن بود. جلو رفتم و سرم را از میان در سالن داخل كردم .این منصور بود كه آنطور زیبا ، گردن كشیده بود و ویولن را زیر چانه اش گذاشته بود و به آرشه حركتهای زیبا می داد .چنان در خود فرو رفته بود و مینواخت كه تحسین بر انگیز بود. خوش بحالت الناز ! آخه تو چكار كردی كه توجه منصور رو بخودت جلب كردی؟ تو چشمات كه جز شرارت و قساوت ندیدم ، حیف این مرد كه اسیر تو بشه!
آخرهای آهنگ بود كه تصمیم گرفتم از آنجا دور بشوم. درست نبود مرا ببیند. نیاز به هوای آزاد داشتم ، بلكه بتواند آتش این عشق را كمی آرام كند . آرام در ورودی را باز كردم و به باغ رفتم . خوشبختانه دو سه تا از چراغهای باغ روشن بود. روی صندلی نشستم .نسیم سردی كه به صورتم خورد حالم را جا آورد .آهنگ دیگری را شروع كرد كه اشكهایم سرازیر شد .بیاد بدبختیهایم افتادم .دیگر صدایی نمی آمد .از ترسم كه در را قفل نكند ، بلند شدم، آهسته وارد ساختمان شدم .سكوت كنجكاوی ام را برانگیخت .باز بطرف سالن رفتم ، ولی خبری نبود .حدس زدم رفته خوابیده .تا خواستم برگردم كسی جلوی دهانم را گرفت .داشتم زهره ترك میشدم .نفسم بند آمده بود. انگشتش را جلوی بینی اش گذاشت یعنی كه آرام باشم. بعد دستش را برداشت .دستم را روی قلبم گذاشتم
· معذرت میخوام ترسیدین؟
· كم نه
· گفتم منو بی هوا ببینین جیغ می كشین . این بود كه جسارت كردم جلوی دهنتون رو گرفتم .ببخشید .خب اینجا چیكار میكردین؟
· فضولی
· در چه مورد؟
· ببینم كیه كه انقدر زیبا میزنه
· خب این فضولی نیست ذوق هنریه .معلومه به موسیقی علاقه دارین
· خب بله
· آهنگی كه می نواختم خیلی غم انگیز بود؟
· نه خیلی، اما فوق العاده با احساس می نوازین
· شما لطف دارین خانم رادمنش
از نگاه عجیبی كه به من كرد مجبور شدم بپرسم: مشكلی پیش آمده
· میخوام بدونم چرا جوش آوردین و سر رفتین؟ و به اشكهایم اشاره كرد
آه،گفتم بی بخاره ، مثل یخ می مونه، گیسو باور نكرد . به همون علت كه شما می نواختین
· راستی؟!شما كه گفتین وقتش رو ندارین
لبخند زدم .پس او علشق بود نه بدبخت
· غصه های دلم با سوزآهنگ شما آب شد.
· به من نمی گین چه غصه هایی تو دلتونه؟
· نه
· چرا؟
· هنوز فاصله های زیادی بین ماست
· فرض كنین میخوام این فاصله ها رو بردارم
· یعنی میخواین بمونم؟ حتی اگه مادرتون صحبت نكن؟
· من سرحرفم هستم .شما فقط دو هفته وقت دارین
· پس درددلها باشه وقتی موندگار شدم . تازه، شنیدن غمهای من چه سودی براتون داره مهندس؟ من اومدم اینجا كه غمها رو از رو دلتون بردارم نه اینكه اضافه كنم
· خب شاید اگه غصه های شما بیشتر باشه بفهمم دردمندتر از من هم هست و تسكین پیدا كنم
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
· وجود اون كسی كه براش الهه ناز رو می زدین مرحم تمام زخمهای شماست مهندس، نه شنیدن درددل من ، میگن عشق تسكین تمام دردهاست و برای شما یعنی الناز خانم
نگاه عمیقی به من كرد .تك تك اجزای صورتم را بررسی كرد و گفت : آره دارم این رو حس میكنم
· خب اجازه می دین؟
· میخواین برین؟
· بله
· بیاین داخل بشینیم
· دیروقته،درست نیست .مگه شما صبح نمی خواین برین شركت؟ ساعت دو نیمه شبه
· مدتیه كم خواب شدم .از غلت زدن تو رختخواب اعصابم خرد میشه.میام پایین هنرنمایی میكنم
· عالی بود .احسنت .هركس بتونه اشكهای منو دربیاره خیلی هنرمنده .
خنده قشنگی كرد وگفت: كسی كه اشكهای شما رو در بیاره باید دار زده بشه
اسم دار اعصابم را متشنج كرد . یك لحظه برادرم را در حالیكه آویزان بود دیدم . لبخند تلخی زدم وگفتم : شب بخیر
· شب خوش
اصلا نفهمیدم چطور سی تا پله را نمیدایره زدم آمدم بالا، انگار خواب دیدم .خدایا تا تو این خانه دیوانه زنجیری نشده ام به دادم برس. رحم كن، من جرئت اینكه خودم را از بارفیكس آویزان كنم ندارم
صبح روز بعد به اتفاق مادر برای صرف صبحانه سر میز رفتیم .مهندس سر میز بود .خیلی عادی برخورد كرد. اصلا انگار نه انگار كه دیشب فقط یك وجب با من فاصله داشت .صبحانه اش را خورد ، خداحافظی كرد و رفت . آن روز برای نصب پرده آمدند .پرده ها بسیار زیبا شده بود .
***************************
به همین ترتیب سه هفته از ورود من به این منزل گذشت. لرزش دستهای مادر كم شده، روحیه اش بهتر است ، خودش می آید پایین ، می رود بالا .انگار فقط یك مونس میخواست .با هم بیرون می رویم ، پارك و سینما می رویم گردش وتفریح فرصت فكر كردن وغصه خوردن را به او نمی دهد .یكبار هم با مهندس به رستوران رفتیم .یكی دوتا از آشنایان آنها به دیدن آنها آمدند. از جكله دختردایی خانم متین بنام مینو خانم كه دختر دلنشینی بنام نگین دارد كه تقریبا همسن و سال من است .یك هفته به تعیین سرنوشت من باقی است و البته به فصل بهار .انگار با تغییر سال، سرنوشت من هم عوض میشود. دوباره باید دنبال كار بگردم .این از همه بدتر است . خانه تكانی و تكاپوی مخصوص سال نو فضای دیگری ایجاد كرده . چقدر من روزهای آخر اسفند را دوست دارم . هر روز به انتظار مهندس صبح را ظهر میكنم .او هم كه از شانس بد من بخاطر مشغله های مخصوص آخر سال دیرتر بخانه می آید .بنظرم خودش هم زیاد از این وضعیت راضی نیست چون مرتب غر میزند ومیگوید : دیگه حوصله كار كردن ندارم. دیگه نمی كشم .باید شركت را بسپارم دست فرهان و بشینم خونه .
یك روز ظهر ، حدود ساعت سه بعدازظهر ، با صدای پی در پی زنگ تلفن گوشی را برداشتم
· بله!
· سلام گیتی خانم
· سلام خانم
· بجا نیاوردین؟
· نخیر
· من الناز هستم
· آه، حالتون چطوره الناز خانم؟ ببخشید بجا نیاوردم
· خوبم
· خونواده خوبن؟
· الحمدالـله ، منصورخان نیستن؟
· نخیر، هنوز نیومدن
· با شركت تماس گرفتم نبودن. حتما تو راهن.بهشون بگید من تماس گرفتم .منتظر تلفنشون هستم
· بله،حتما
· خدانگهدار
· خدانگهدار
از بخت بد كاملا فراموش كردم به مهندس بگویم كه با الناز تماس بگیرد. طرفهای ساعت هشت شب در اتاق مادر بودم كه دو ضربه به در اتاق خورد و در به تندی باز شد . مهندس بر افروخته گفت: خانم امروز كسی با من كار نداشت؟
· امروز؟ امروز ؟آه، چرا ساعت 3 الناز خانم تماس گرفتن . ببخشید، فراموش كردم
· فراموش كردین یا مخصوصا نگفتین؟
با تعجب بلند شدم ایستادم .منظورتون چیه؟
· خودتون رو به اون راه نزنین خانم . من خودم استاد این كارهام
از عصبانیت نگاهم را به زمین دوختم . احساس میكردم مادر متعجب شده چرا باید برای قصد نداشته توبیخ میشدم؟ فكر كرده دوستش دارم و به الناز حسودی میكنم .خب آره ، دوستش دارم ، ولی واقعا فراموش كرده بودم .بغضم در حال شكستن بود ، ولی غرورم به من اجازه اشك ریختن نمی داد .با صدایی بلندتر از حد معمول گفت: پس چرا ساكن شدین؟
· در برابر رفتار شما بهت زده‌م
· لطف كنید یا گوش را بر ندارین یا وقتی بر می دارین احساستون رو كنار بذارین .شاید مردم كار واجبی داشته باشن
دستم را از فرط عصبانیت مشت كردم و به خانم متین گفتم: ببخشید مادر و از اتاق خارج شدم و به اتاق خودم رفتم . روی تخت افتادم و بغضم را شكستم و هر چی بد و بیراه بود نثارش كردم .جدا كه فقط لایق الناز بود و بس.مرتیكه بی صفت عاشق
نمی دانم چقدر گذشت كه دستی را روی شانه هایم احساس كردم .هراسان رو برگرداندم. مادر بود، كنارم نشست و اشكهایم را پاك كرد .
· این اشكها را جلو كسی بریز كه طاقت دیدنش رو داشته باشه دخترم ، من ندارم
چه صدای قشنگی! چه ملاحت كلامی! چقدر زیبا حرف میزنه! خدایا چه می بینم؟ چه می شنوم؟
در آغوشش افتادم و گفتم : خدای من شكرت! چقدر زیبا حرف می زنین مادر جون .باورم نمی شه.
مادر موهایم را نوازش كرد وگفت: باور كن عزیزم .دارم حرف میزنم.
http://groups.yahoo.com/group/shiz/join+

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت پانزدهم

قسمت پانزدهم

قسمت پانزدهم : : : : :gol:


خیلی خوشحالم! خیلی!
ممنونم
خودتون دیدین چی به من گفت . قسم میخورم فراموش كرده بودم .منظوری نداشتم .
می دونم. منصور هم اهل این حرفها نیست .خودم تعجب كردم .نمی دونم چرا اینكار رو كرده
· عیب نداره، عوضش باعث شد صدای قشنگ شما رو بشنوم . همینكه به آرزوم رسیدم همه چیز رو فراموش كردم
· ممنونم عزیزم
· چرا سكوت می كردین مادرجون؟
· خب، آدم تا شنونده نداشته باشه برای چی باید حرف بزنه؟
· ولی من كه بودم
· میترسیدم به منصور بگی، ولی امروز دیگه طاقتم تموم شد
· یعنی بازهم نمی خواین اون بفهمه
· نه
· چرا؟ اون آرزو داره با شما حرف بزنه وجواب بگیره
· باید تنبیه بشه
· تنبیه بشه؟ چرا؟
· یه روز بهم گفت قرتی بازی وحرافی من باعث مرگ پدر وخواهرش شده ، منم، هم خودم رو تنبیه كردم هم اونو
· پس با بقیه چرا حرف نزدین؟
· نمیخواستم فكر كنن با منصور قهرم .ولی خدا تو دختر مهربون و پاك رو برام فرستاد
· باور كنید از لحظه ای كه دیدمتون مهرتون به دلم نشست .خیلی دوستتون دارم
· من هم همینطور عزیز دلم . قول بده به منصور نگی
· اگه میخواستم اینجا بمونم این قول رو نمی دادم . ولی حالا می دم.
· مگه میخوای بری؟
· بله مادر، بهتره برم .اجازه بدین غرورم رو حفظ كنم .شما هم كه الحمدالـله دیگه نیاز به من ندارین .می دونم كه دلم براتون خیلی تنگ میشه .صبحها میام بهتون سر میزنم
· من به تو نیاز دارم. نذار پشیمون بشم كه چرا حرف زدم
· نه، من قبل از صحبت شما این تصمیم رو گرفتم .دیگه نمیتونم اینجا بمونم
· میخوای از دوریت دق كنم و دوباره عصبی بشم ؟
· خدا نكنه
· پس بمون
· شرمنده‌م نكنین .الان نرم چند روز دیگه مهندس عذرم رو میخواد .چون شما كه نمی خواین باز هم حرف بزنین
· اون چنین كار نمی كنه
· چیزی رو كه اصلا فكرشو نمیكردم ، امشب دیدم . اینكه دیگه پیش بینی شده‌س
خانم متین بلند شد وگفت: تو هیچ جا نمی ری ، چون من نمی ذارم و بطرف در رفت
· اگه ندیدمتون خدانگهدار مادر
· صبح باید بیای وگرنه از دستت ناراحت می شم .و رفت
بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم .دست و صورتم را شستم و به اتاق برگشتم وسایلم را جمع كردم .ساكم را برداشتم و پایین رفتم . خیر سرش نشسته بود حساب كتاب میكرد (( ایشاءا... مرده شور ببردت! ایشاءا.... كارخونه ات رو سیل ببره . هم آغوش الناز دیوونه بشی كه زجرت بده ، انقدر كه هرروز آروزی منو......)) به ثریا برخوردم .اِ خانم تشریف آوردین؟ داشتم می اومدم صداتون كنم برای شام
با زاویه دیدم متوجه شدم سرش را بالا كرد و به ما خیره شد
· ممنونم ثریا خانم. من دارم می رم. اگه بدی دیدین حلال كنین
· كجا دارین می رین؟
· خونه خودم. درجوارتون خوش گذشت .از قول من از بقیه خداحافظی كنین
بلند شد بطرف ما آمد .ثریا گفت: آخه برای چی دارین می رین؟ ما همه بشما عادت كردیم گیتی خانم
· آدمها باید تو این دنیا به هیچ چیز عادت نكنن .منم بشما عادت كردم ، ولی مجبورم ثریا خانم
در سه قدمی ما ایستاد و با خونسردی گفت: كجا خانم رادمنش؟
دلم نمیخواست حتی جوابش را بدهم، ولی بالاخره نان و نمكش را خورده بودم .گفتم: اونجا كه دل خوشه
· صبح كه تشریف میارین؟
· نخیر
· از دست من ناراحت شدین؟
· بله،ولی زود فراموش میكنم .این مرام بعضی از پولدارها و به اصطلاح متشخص هاست .
· طعنه می زنین؟
· حرف دلم رو میزنم
دستهایش را در جیبش كرد وگفت: پس بالاخره جا زدین
· حالا میفههم كه نه تقصیر پرستارها بوده ، نه تقصیر مادر
· اگه شما برین من جواب مادر رو نمیتونم بدم.
· ایشون كه از شما سوالی نمی كنن .تازه بهتر بود قبلا به این مسئله فكر میكردین
· خانم عزیز ، خب شما چرا فراموش كردین بگین؟
· شما كه قضاوت فرمودین .فكر كنین به همون علت
· خب، شاید من زود قضاوت كردم .معذرت میخوام
· گاهی اوقات عذرخواهی غرور آدمها رو برنمیگردونه مهندس متین .با اجازه تون می رم . برای همه چیز ممنون .ثریا خانم خداحافظ
· صبر كنین!
ثریا گفت: گیتی خانم، آقا كه معذرت خواهی كردن .حتما براشون عزیز ومحترمید
· عزیز ومحترم؟ عزیز ومحترم نه ثریا خانم .عزیز ومحترم كس دیگه ای‌یه .تازه امروز نرم فردا بیرونم میكنه
متین چنگی به موهایش زد وگفت: حالا تا اون موقع .فعلا كه مادر به شما عادت كرده،از كارتون راضی ام ، حرف زدن مادر اهمیتی نداره. فقط تصمیم داشتم دیگه خرج تراشیهاتون رو قبول نكنم
· اونها خرج تراشی نیست، فراهم كردن زمینه آرامش و رفاهه
· حالا هرچی كه شما اسمش رو می ذارین، دیدین كه موثر نبود.
· بود. خیلی معذرت میخوام كه این رو میگم ، ولی دیدن نتایج كار من چشم بصیرت میخواد
· مادر فقط كمی اجتماعی تر شده، همین
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
· این كافی نیست؟ مگه من چند وقته كه اینجا هستم ؟هنوز یه ماه نشده
· من دوست دارم مادر رو مثل سابق ببینم .شاد و پرانرژی و پرحرف
· مگه از پرستارهای قبلی چنین انتظاری داشتین كه از من دارین؟
· خب شما روانشناسی و مرتب خرج می تراشین كه بلكه مادر روحیه اش عوض شه.
· من به اندازه یه روز پول تو جیبی شما خرج تراشیدم . اون رو هم حاضرم تقدیم كنم
· منظورم این نبود
· كمی فكر كنین چیكار كردین كه مادرتون باهاتون یه كلمه حرف نمی زنه
· من؟
· بله،شما
· اینم از نگاهش فهمیدین؟
سكوت كردم
· با شما چرا حرف نمی زنه ؟ شما كه دریای محبت و احساسید .
باز سكوت كردم .نه، قول دادم. باید جلوی دهانم را بگیرم
· چرا سكوت كردین ؟حرف منطقی جواب نداره،آره؟
راهم را كشیدم بروم
· خانم عزیز ، من عذرخواهی كردم، چقدر كینه ای هستین!
· متاسفم .اینجا دیگه جای من نیست .خداحافظ!
· اقلا صبر كنین حقوقتون رو براتون بیارم
· من حقوق نمیخوام
· من دوست ندارم منتی رو سرم باشه
· منتی نیست .من حقوقم رو یه ساعت پیش گرفتم
با تعجب نگاهم كرد .
· چیزی كه من گرفتم مادی نبود
· آه! همون نگاه مادرانه!
سری به افسوس تكان دادم و خودم را به در رساندم
· صبر كن گیتی جان
بر جا میخكوب شدم .بطرف پله ها برگشتم . همه با دهان نیمه باز به خانم متین چشم دوخته بودیم كه از پله ها پایین می آمد و با غضب به منصور نگاه میكرد. رو به روی منصور قرار گرفت و گفت: تو هیچكس رو برای خودت نگه نمی داری، البته برخلاف خواسته قلبی ات
بعد جلو آمد وگفت: مگه قرار نشدنری عزیزم
· گفتم كه باید برم مادرجون. بهتون سر میزنم .قهر كه نكردم .می رم كه مهندس و الناز خانم راحت باشن
· اگه بری یك لحظه اینجا نمی مونم به روح محسن و ملیحه قسم، می رم ساختمون پشتی
منصور و ثریا خانم به من نگاه میكردند
· تو مگه بخاطر منصور اومدی كه بخاطر منصور بری. تو برای من اینجا هستی و منم دوست دارم كه بمونی .چیه خشكت زده منصور؟
· والـله منم دوست دارم گیتی خانم بمونن مامان جان.چند بار عذرخواهی كردم.بازم میگم .گیتی خانم، معذرت میخوام.دلتون میاد كه مامان منو ترك كنین؟...... ثریا ساك و كیف گیتی رو بگیر ببر بالا
· چشم،الهی شكر! نمی دونین چقدر خوشحالم كه شما رو در حال صحبت می بینم ، خانم جون!
· ممنونم ثریا
ثریا كیف و ساك را از من گرفت.
· مامان جان شما از كی صحبت می كنین؟باورم نمیشه.
· از وقتی اشك عزیز دل منو در آوردی
· من حاضرم دارم بزنین گیتی خانم .سرحرفم هستم
لبخند تلخی زدم
· چرا به من نگفتین مادر باهاتون صحبت كرده؟ فقط در برابر سوالات من سكوت كردین
· برای اینكه من ازش خواستم
متین مادرش را در آغوش كشید وگفت: نمی دونم بخندم یا گریه كنم .الهی شكر .خیلی خوشحالم . و مادرش را بوسید .
خانم متین دست دور شانه های من انداخت وگفت: بیا بریم شام بخوریم عزیزم
چند قدم كه رفتیم منصور گفت: گیتی خانم؟
· بله؟
· منو بخشیدین؟
· مهم نیست
· بخاطر همه محبتهاتون ممنونم . شما لطف بزرگی كردین
· من فقط وظیفه‌م رو انجام دادم
· من رو به محفل گرمتون دعوت نمی كنین؟ منم گرسنمه.
من و مادر لبخند زدیم . مادر گفت: تو برو محفل الناز خانم .اونجا گرمتره . گرسنگیت رو هم برطرف میكنه
انگار یخ روی دلم گذاشتند .خیلی دلم خنك شد كه حرف دل مرا زد
منصور با لبخند گفت: الناز كیه دیگه. حالا ما یه غلطی كردیم .البته ببخشید
· پس اگه غلط كردی بیا بشین پسرم
دور میز نشستیم
· خب از كی دست یه یكی كردین منو فریب بدین؟
· از وقتی گیتی جون حقوق گرفت
زدیم زیر خنده
· پس حقوقتون رو گرفتین. خرو شكر
مادر دست دور گردنم انداخت وگفت: تا آخر عمر هم نمی تونیم حقی رو كه به گردن ما داره ادا كنیم .این دختر جواهره
· تازه فهمیدین مامان جان؟
· فكر نمیكردم انقدر كینه ای باشین .خیلی دل نازكین .ماهم كه نازكشی بلند نیستیم متاسفانه
· تو برو ناز الناز رو بكش .همون به درد تو میخوره
· ای به چشم.
این حرفش آتش به جانم زد .حسادت دامن به قتل من بسته بود. معلوم نبود چه مرگش بود .با دست پیش می كشید ، با پا پس میزد
ثریا با ظرف جوجه كباب وارد شد و آنرا سر میز گذاشت و رفت . منصور برای ما جوجه كباب گذاشت و گفت: یه چیزی بگم باور می كنید؟ سكوت كردیم
· وقتی احساس كردم گیتی خانم داره میره زانوهام سست شد. بخدا قسم
· چرا منصور؟ باز مادر بود كه حرف دل مرا میپرسید
· وای مادر! وقتی می گید منصور بند دلم پاره میشه .تازه قدر كلمه به كلمه حرفهاتون رو می دونم
· ممنونم پسرم . جواب منو ندادی صحبت رو عوض نكن
· خب جواب شما رو نمی تونستم بدم
· من كه باهات حرف نمی زدم . پس دروغ نگو . آخ كه سرتاپات رو جواهر بگیرن مادر!
· خب، شاید بخاطر اینكه اگه حساب كتابام با هم نخوند از ایشون كمك بگیرم
· و دیگه ؟
· حوصله دوباره پرستار پیدا كردن نداشتم
· و دیگه؟
· اِ مامان بس كنید دیگه، حالا ما یه بار در زندگی به یه حقیقت اعتراف كردیم . پشیمونم نكنین.
· حرف دلت رو بزن منصورخان
· همین دیگه! دلیلی وجود نداره
آخ كه خیر از جوونیت نبینی!پسره بی احساس كور! این همه زیبایی ومحبت چشمت رو نگرفته
با اینحال گفتم: در هر صورت ممنون مهندس
· امشب میخوام به افتخار باز شدن نطق مادر براتون ویولن بزنم .

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت شانزدهم

قسمت شانزدهم

قسمت شانزدهم : : : : : :gol:


شام را صرف كردیم و به سالن نشیمن رفتیم .ویولنش را برداشت و شروع به نواختن كرد .آهنگ شاد زیبایی زد .وقتی مادر منصور را در آنحال دیدكه با چه شور و عشقی ویولن می نوازد، در گوش من گفت: قربون قد وبالاش برم الهی، ولی بهش نگی ها
خندیدم وگفتم: اگه منم بهش نگم، خودتون می گید
· اگه تو بخوای بری، خب آره.البته برعكسش رو، چون تو رو از من جدا كرده
خندیدیم .سرا را به شانه مادر چسباندم و ابراز علاقه كردم.مرا بخودش فشرد
منصور آهنگ را تمام كرد وگفت: دیگه داره حسودیم می شه ها، وویولن را روی میز گذاشت
برایش دست زدیم و تشكر كردیم .ثریا با سینی چای وارد شد .من برنداشتم .وقتی رفت بلند شدم و گفتم : با اجازه من می رم
· چرا به این زودی گیتی خانم ؟
· نمیخوام شما رو عصبانی كنم و حسادتتون طغیان كنه
· خانم من شوخی كردم، هرچه مادر عاشق شما میشه.منم عاشقتر میشم وخوشحال تر
· منظورت چیه منصور؟
منصور با انگشت پیشانی اش را خاراند و گفت: والـله ، خودمم نفهمیدم چی گفتم
همه زدیم زیر خنده.
· مهندس ذوق زده شدن مادرجون، آرزوشون بود كه باهاشون حرف بزنین
· میخوای بری خونه عزیزم؟
· بله
· شب همین جا بمون دیگه
· نه ممنون. گیسو منتظره
· بهشون زنگ بزنین ، اطلاع بدین گیتی خانم
· نه، حالم خوش نیست باید حتما برم ، ببخشید
· صبح كه میایین؟
· انشاءا....
· اگه نیایین میام دنبالتون ها!
بخانه كه آمدم هنوز از رفتار منصور گیج بودم .گیسو علتهای مختلفی را برای رفتار منصور مطرح كرد، ولی بنظر من كه او فقط عاشق الناز بود .
*****************************
منصور برای شب سال نو میهمانی بزرگی ترتیب داده و همه در تدارك جشن هستند .این جشن به افتخار سلامتی خانم متین برگزار میشود . خانم متین به خیاطش سفارش داد لباس زیبایی برای من بدوزد كه از بهترین جنس لمه به رنگ نقره ای است و در نور تلالویی خاص دارد . لباسم مدل ماهی است ، زانو به پایین كلوش میشود با آستینهای كوتاه و یقه دلبری كه تا سر شانه ام باز بود . خیاط به خواست من شالی از همان جنس برای روی شانه ام دوخت . كفش نقره ای هم دارم كه مناسب این لباس است لباس خیلی زیبا از آب در آمده ولی چه فایده، آنكه دوست دارم تحسینم كند دلش جای دیگری است .
دو سه شب مانده به میهمانی، بیخوابی به سرم زده بود .نیمه شب با صدای ویولون متین پایین رفتم و مستقیما به باغ رفتم و روی صندلی نشستم تا دقیق تر گوش كنم . وقتی احساس میكردم این شور و نوا بخاطر الناز است . دلم آتش می گرفت. از آن بدتر رو به رو شدن با المیرا و الناز در جشن بود . سرم را به صندلی تكیه دادم و به آسمان پرستاره چشم دوختم .نسیم خنك به من آرامش می بخشید .
· بی خواب شدین گیتی خانم؟
بطرفش برگشتم و نیم خیز شدم.
· بشینین.راحت باشین خانم
روی صندلی كنارم نشست و سیگاری روشن كرد
· بله، خوابم نمی برد
· چرا؟
· نمی دونم، گاهی اینطوری میش م .صدای آرشه ویولن شما كه بلند میشه آروم میشم. آهنگهای قشنگی می زنین، مملو از احساس
· ممنونم
· حیف نیس تو هوای به این خوبی اون دود سمی رو وارد ریه تون می كنین، مهندس؟
· صدای ویولن، شما رو آروم میكنه .دود سیگار منو
· اصلا قابل مقایسه نیستن. تازه شما كه الحمدلـله مشكلتون حل شد. شادی به این خونه برگشته، چرا نا آرومین؟
سرش را به صندلی تكیه داد. پا روی پا انداخت و در صندلی فرو رفت و به آسمان چشم دوخت وگفت: یه مشكل حل میشه، یكی دیگه میاد. آدم هیچوقت راحن نیس
· چه مشكلی؟
سرش را بطرفم برگرداند وگفت: شما نمی خواین از مشكلاتتون برام بگید؟ حالا كه موندگار شدین.
· نكنه مشكلتون مشكل منه؟
لبخند زد وگفت: قول داده بودین برام بگین .من هم قول می دم یه روزی راز دلم رو بگم . و دوباره به آسمان چشم دوخت و به سیگارش پك زد
بی مقدمه گفتم : سه سال پیش برادرم خودش رو بخاطر دختری دار زد طاقت دیدن عروسی عشقش رو نداشت .
سریع سرش را برگرداند . انگار جرات نداشت شدت غم را در چشمانم نظاره كند . كه فقط به دستهایم چشم دوخت . به آسمان چشم دوختم و ادامه داد: از میله بارفیكس خودشو حلق آویز كرد و داغش رو به دل من ، گیسو، مادرم و پدرم گذاشت .طوریكه پدرم و مادرم روزی صدبار خودشون رو سرزنش میكردن كه چرا با ازدواجش با اون دختر بی خانواده و بی اصل ونسب مخالفت كردن .خب،آره حقیقتی‌یه. لااقل بهتر از این بود كه صورت كبود و بدن آویزونش رو ببینن.بعد از اون ، مارم كم كم مریض شد و سكته كرد .بعد هم پدر مریض شد، كم حواس شد، رفقاش سرش كلاه گذاشتن و خونه به اون دراندشتی رو از چنگمون در آوردن .ماشین و مغازه برامون موند .ماشین رو فروختیم و جایی رو رهن كردیم .مغازه رو هم اجاره دادیم .خلاصه تقدیر اینطور خواست كه من وگیسو بمونیم ، با انبوهی مشكل پیش رومون .یعنی میشه آدم در عرض یكسال همه چیزش رو از دست بده؟ وقتی می بینم از گذشته فقط گیسو برام مونده ، دلم میخواد با چنگ و دندون حفظش كنم .ولی با تمام مصیبتها خدا رو فراموش نكردم وهمیشه ازش كمك خواستم .مصیبتها رو خودمون بسر خودمون میاریم مهندس ، نه خدا. حالا كه فهمیدین دردمندتر وبدبخت تر از شما هم هست كمتر غصه بخورین
به او نگاه كردم در صندلی فرو رفته بود و به دقت به حرفهای من گوش میكرد .انگار خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چون چهره اش آینه دردهای خودم بود .سیگارش را در جاسیگاری روی میز خاموش كرد وگفت: دختر مقاومی هستین گیتی خانم. آدم وقتی شما رو می بینه فكر نمی كنه انقدر زجر كشیده باشین .
· مقاومت نكنم چكار كنم؟ یه موقع ها ، وقتی غرق افكار پریشون خودم میشم توانایی هركاری رو از دست میدم ، مغزم كار نمیكنه ، سست و بی اراده می شم، ولی وقتی یادم می افته كه گیسو دلش به من خوشه .به خودم نهیب میزنم كه بلند شو ، گذشته ها گذشته ، باید به آینده فكر كرد و زندگی رو ساخت .
· از خدا برای آینده چی می خواین؟
· اینكه دیگه داغ عزیزی رو نبینم!اینكه اینبار به جای عزیزانم منو ببره
· عزیزانم؟
· مگه شما به جز مادرتون كسی رو دوست ندارین؟
· چرا یه نفر هست كه خیلی دوستش دارم .
· خب،منم جز خواهرم كسانی رو دارم كه دوستشون داشته باشم
· با اینكه شما نپرسیدین ، ولی من میپرسم و جواب میخوام . اون كیه؟
· هر موقع شما گفتین من هم میگم .هرچند می دونم اولیش الناز خانمه
به آسمان چشم دوخت و با آهی گفت: الناز؟
بند دلم پاره شد .خدای من یعنی انقدر دوستش داره كه اینطور با حسرت صداش میكنه و در آسمونها او را می بینه؟ كنار ستارگان زیبا كه چشمك می زنن؟لابد فكر میكنه یكی از اون ستاره ها النازه كه داره بهش چشمك میزنه،وای،خوش بحالت الناز،چقدر خوشبختی!
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
· حق دارین،واقعا هم ایشون ازنظرظاهرمثل ستاره میدرخشه.باید هم او رو بین ستاره ها جستجو كنین .
· چه تشبیه جالبی!اونكه من دوستش دارم واقعا مثل ستاره زیباست و می درخشه .بقول مادر جواهره
از فشار دردی كه به قلبم وارد شد چشمهایم را بستم
· شما هنوزنظرتون راجع به الناز منفیه؟
· ول كنید تو رو خدا مهندس .من اوندفعه فكر كردم شما واقعا قصد مشورت دارین .دیگه حوصله این رو ندارم كه بخاطر نظرم سركوبم كنین
· ای بابا ، من كه عذرخواهی كردم .تازه من برای اون كارم دلیل داشتم
· چه دلیلی جز عشق بیش از حد؟
· نه،دلیلش این نبود
· پس چی بود؟
· بگذریم،دیگه گذشته
· مهندس من به هر كس كه مورد علاقه شما و مادره احترام می ذارم . الناز خانم هم همینطور .شما ومادرتون انقدر خوبید كه مطمئنم ایشون رو عوض می كنین
· این نظر لطف شماست ، ولی میخوام بدونم چرا در یه برخورد احساس كردین الناز ذات خوبی نداره وخوش قلب نیست
· باز شروع كردین؟
· نه،خواهش میكنم
· دوباره پس فردا نگید حسادت میكنم؟
· اگه گفتم بزنید تو صورتم ، خوبه؟
· این چه حرفیه
· بگید منتظرم .
· خب می دونید كسیكه شما رو دوست داشته باشه طبعا باید مادر شما رو هم دوست داشته باشه. چون شما از وجود او هستین .یعنی در واقع یك وجودین .ولی الناز خانم در طول مدتیكه مادر بیمار بود و گوشه عزلت رو اختیار كرده بود .حتی یكبار حال ایشون رو نپرسید .حتی اگر شما هم مانع می شدین الناز باید از نزدیك احوالپرسی میكرد. پس حتما مادر براش مهم نیست . حتی وقتی با من تلفنی صحبت كرد حال مادر رو نپرسید .الان كه این باشه،وای بحال بعدها
· یعنی فكر می كنین الناز منو هم دوست نداره
· این رو نمی دونم.یعنی می دونم كه شما رو دوست داره، ولی نمی دونم بخاطر چی! بخاطر ثروت،موقعیت اجتماعی،تیپ،قیافه،شخصیت،ذات،نمی دونم كدومش. برای همین تهمت نمی زنم .شاید در برخوردهای بعد یبه این موضوع پی ببرم .شناخت كامل با یك برخورد ممكن نیست
· ولی اونها وضعشون خوبه. پدرش مرد محترم و پولداریه.چرا باید به مال و اموال من چشم دوخته باشه
· خب اینكه دلیل نمی شه. پول با خودش حرص وطمع میاره . مثل این می مونه شما یه گنجی داشته باشین بعد یه گنج دیگه پیدا كنین . نمی رین سراغش؟ می گین من كه یه گنج دارم،میخوام چكار؟ بذار باشه برای یكی دیگه؟
نگاهش پر از تحسین بود
· پس به اونهایی كه توانایی مالی كمی دارن كه دیگه اصلا نمی شه اطمینان كرد
· بله، تو اون قشر هم آدمهای طماع زیادن.یكیش فائزه دختر مورد علاقه برادرم .ولی یادتون باشه آدمهای فقیر یا با قدرت مالی ضعیف ، بیشتر با معنویات بزرگ شدن تا با مادیات. بخاطر همین هم عادت دارن با همه چیز بسازن .اونها عادت دارن دنبال معنویات بگردن ، تازه وقتی هم به ثروت برسن خیلی زود خودشون رو نشون می دن . خیلی زود میشه فهمید با جنبه اند یا بی جنبه
· شما كه روزی خودتون جزو خونواده های مرفه بودین چرا تصورتون از پولدارها اینه ؟
· شاید چون مادر داشتم كه از طبقه متوسط بود. وقتی هم با پدرم ازدواج كرد نه تنها خودش رو نباخت، بلكه همیشه دست یه عده رو می گرفت .همیشه به پدرم می گفت كه من با همه چیز میسازم ، مال حروم تو این خونه نیار .البته پدرم هم مرد معتقدی بود .
· پس چرا با ازدواج برادرتون با اون خونواده فقیر مخالفت كرد؟
· مادر فائزه زن بدكاره ای بود و مادر همیشه از این هراس داشت كه نكنه دختر به مادرش رفته باشه .هر چی باشه ایمان از دامن مادر به بچه ها منتقل میشه .راستش از شما چه پنهون،مادر می ترسید حتی خود فائزه هم ثمره یه گناه باشه . با اینحال من خیلی تلاش كردم پدر ومادر رو قانع كنم كه همیشه اینطور نیست . شاید اشتباهات مادر برای اون دختر غعبرت شده باشه.مادر متقاعد شد ولی پدرم نه. تعصبات خاصی داشت. بعد از اینكه فائزه ازدواج كرد و برادرم خودكشی كرد ، فهمیدیم كه حق با پدرم بوده فانزه فقط مال وثروت برادرم رو میخواست .اون حتی نیومد به ما تسلیت بگه .یه هفته بعد از فوت برادرم دیدمش،با آرایشی غلیظ چنان به من فخر می فروخت و سوار ماشین مدل بالای شوهرش شد كه سوختم .راستش برخلاف خواسته قبلی ام نفرینش كردم .من عادت دارم همیشه از اشتباهات دیگران بگذرم ، ولی اون اولین كسی بود كه من نفرین كردم و مطمئنم كه روز خوش نمی بینه. اون بود كه برادرم رو عاشق كرد، انقدر به این در واون در زد ، انقدر پیغام پسغام فرستاد و نامه نگاری كرد كه علی رو دیوونه كرد. برادرم قلبش مثل آینه صاف بود و از محبت می درخشید با محبت و عشق جلو رفت و دلسوخته مرد .
اشكهایم بدون توقف روی گونه هایم ریخت .دلم نمیخواست متین بیشتر از این شاهد آنها باشد .بلند شدم و بطرف انتهای باغ رفتم و بغضم را شكستم .دستهایم را روی درخت گذاشتم و پیشانی ام را روی دستهایم و با صدای بلند گریستم .دلم برای مادرم،پدرم،برادرم و محبتهایشان تنگ شده بود. حسرت نوازش پدرم را میخوردم كه دستی روی شانه هایم احساس كردم.مرا بطرف خودش برگرداند و در چشمهایم خیره شد .منتظر بودم چیزی بگوید ، ولی هیچ نگفت . اشكهایم را پاك كردم وگفتم:ببخشید آقای مهندس سرتون رو درد آوردم شبتون بخیر.
به اتاقم رفتم وروی تخت افتادم وزار زدم و به دستهای گرمش اندیشیدم .آری، آن لحظه دستهایش به من آرامش بخشید .او بهترین كسی بود كه بعد از عزیزان از دست رفته ام میتوانست تكیه گاهم باشد .آغوش گرم او بود كه میتوانست پناهگاه من از بدبختیها و در بدریهایم باشد. ولی صدافسوس او هیچ كلام تسلی بخشی برای من نداشت .عشق الناز آنقدر در قلبش ریشه كرده بود كه حتی از دلداری من هم عاجز بود....باز،آهنگ الهه ناز به گوش می رسید واشكهایم بی اختیار جاری شد.آری الهه ناز آهنگ مناسبی برای الناز بود. عشق ناجی آدمهاست .فرشته نجات. میتونه هركسی رو از دنیای خودش بیرون بیاره .منصور!حتی اگه به تو نرسم،با یادت آرامش میگیرم.چون یا كسی رو دوست نداشتم یا اگه دوست داشتم ، حسم بسیار عمیق وواقعی بوده .آره،تو یكی از عزیزان منی كه هیچوقت نمی تونم داغت رو ببینم .قسم میخورم كه حاضرم پیشمرگت بشم منصور. خیلی خسته ام،خسته از این دنیای پراز آرزوهای غیر ممكن،پراز آرزوهای محال.
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت هفدهم

قسمت هفدهم

قسمت هفدهم : : : : : :gol:

روز میهمانی فرا رسید.برای جشن گیسو هم دعوت شد.اما ترجیح داد بمنزل طاهره خانم برود .با نسرین حسابی صمیمی شده بود و سرش با او گرم بود.شور وشعف خاصی بر خانه حكمفرما بود. همه در تكاپو بودند . ولی من انگیزه ای برای خوشحالی نداشتم .آخر چرا باید خوشحال می بودم؟از اینكه امشب الناز ومنصور همدیگر را می بینند؟ یا از اینكه با هم می رقصند .
وای خدایا كمكم كن بر احساساتم غلبه كنم كه فكر نكن حسودم. بخدا من آدم حسودی نیستم .دلم نمیخواد عشق كسی رو بگیرم یا به كسی خیانت كنم .ولی چه كنم دوستش دارم. دلم براش میسوزه .منصور برای الناز زیاده .منصور حیفه .ای خدا؟اینها بهانه نیس. حتی اگه منصور با گیسو ازدواج كنه حسادت نمی كنم .چون گیسو به درد منصور میخوره ، دركش میكنه ، ولی الناز نه.منصور! با اینكه درد عشقت تا آخر عمر در قلبم می مونه ولی تحملش میكنم .آرزوی من اینه كه خواهرم رو خوشبخت ببینم. دوست داشتن واقعی همینه .اینكه حاضر باشم مال من نباشی ولی خوشبخت باشی .مطمئنم الناز رابطه تو ومادرت رو به هم میزنه .عنان زندگی زیبای شما رو بدست میگیره و همه چیز رو بهم میریزه.
با حالت افسرده لباس نقره ای‌ام را پوشیدم .كفشهایم را به پا كردم .شال را روی شانه ام انداختم. موهایم را كمی از دوطرف بالا بردم و با همان شلوغی و جعد به جمع موهای پشتم رساندم. كمی هم آرایش كردم و عطر زدم .خانم متین هرچه اصرار كرد كه آرایشگر آرایشم كند ، قبول نكردم .اصلا حوصله نداشتم .چند ضربه به در خورد
· بفرمایین
· به به!چقدر زیبا شدی عزیزم
· ممنونم مادر،جدا لباس زیباییه،ازتون ممنونم
· این لباس به تن هركسی زیبا نیست ، فقط برازنده تو دختر زیبا و خوش اندامه ، عزیزم
· خجالتم ندین
· من چطور شدم؟
· عالیه . كت ودامن مشكی خیلی بهتون میاد .چه گل سینه قشنگی زدین مادر.
· ممنونم دختر قشنگم .بیا بریم مهمونها الان پیداشون میشه
· شما تشریف ببرین ، من میام
· باشه عزیزم،پس زود بیا. و رفت
به كنار پنجره اتاقم رفتم و از گوشه پرده بیرون را نگاه كردم .باغ با چراغهای پایه دار بلند روشن شده بود. خدمتكاران در رفت وآمد بودند.آقا نبی فوراه های استخر را باز میكرد .كت وشلوار چقدر به او می آمد .محبوبه داشت بسمت عمارت می دوید.آه،اولین گروه میهمانان وارد شدند.چه ماشین شیكی دارند .خودشان هم شیكند .آقا وخانم همراه پسرشان .آه ماشین بعدی هم آمد .ماشین به رنگ لباس من است. وای چه یكدفعه شلوغ پلوغ شد. آقایان با كت وشلوار وكراوات. وخانمها با لباسهای فاخر چنان به زمین و زمان فخر می فروختند كه انگار فرمانروای این سرزمین بودند.وای،اصلا از چنین آدمهای خوشم نمی آمد . كاش مرااز حضور در این مجلس معاف میكردند
به به!صاحب آینده این عمارت هم كه با خانواده شون تشریف فرما شدن .چقدر هم خودشون رو می گیرن .واه واه اصلا این دوتا من رو عصبی میكنن.این آقای موقر كیه دیگه؟چه ماشین آلبالوئی خوشگلی داره. احتمالا همون معاون منصوره(پرویز فرهان) كه صحبتش تو خونه زیاده
· بله بفرمایید
· گیتی خانم!خانم می گن چرا تشریف نمیارین؟
· اومدم،محبوبه خانم
این علاقه زیادی هم شده واسه ما دردسر،چرا قلبم تاپ وتاپ میزنه؟چرا اضطراب به جونم افتاده؟
از اتاق خارج شدم .از پله ها پایین آمدم .صدای قهقهه خنده وهیاهو از سالن به گوش می رسید .دو سه پله به آخر،به ثریا خانم برخوردم
· ماشاءا.... خیلی خواستنی شدین .هزار الـله اكبر!
· متشكرم ثریا خانم، لباس شما هم قشنگه
نگاهی به سینی كه در دست ثریا خانم بود كردم وگفتم:كاش زودتر فهمیده بودم ، در اون صورت نمی اومدم ، ثریا خانم
· والـله منم مخالفم و عذاب وجدان دارم.... و حرفش را خورد . بطرف چپم نگاه كردم ببینم چی باعث شده ثریا حرفش را قطع كند . او بود،با كت وشلوار مشكی وكراوات زرشكی!چقدر با این لباس زیبا بود!خدای من،به من اعتماد به نفس بده .انگار او هم از دیدن تیپ و قیافه من جا خورد
· سلام مهندس
· سلام خانم
· ثریا پس چرا انقدر طول دادی. اونها رو ببر بذار سر میز
· بله آقا. ثریا رفت. متین نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت: فوق العاده شدین خانم!انگار یه پری دریایی در برابر منه
· ممنونم
جلو آمد ، دستم را بالا آورد كه ببوسد. گفتم: نه مهندس، شرمنده‌م نكنین
· مایه افتخار بنده‌س
· ولی من خجالت میكشم . واجازه ندادم
· خب ، چه چیز رو اگه زودتر فهمیده بودین نمی اومدین؟
حالا بیا و درستش كن. گفتم : هیچ چیز
· من تا ندونم از اینجا تكون نمیخورم
· ممكنه ناراحت بشید
· نمی شم
· من دوست ندارم در مهمونی‌ای كه مشروب توش سرو میشه شركت كنم
لحظه ای نگاهم كرد .سر فرصت سیگاری بیرون آورد و روی لبش گذاشت و با فندك روشن كرد .فندك را در جیبش گذاشت و گفت: و دلیلش؟
· برای اینكه مقابل افرادی قرار میگیرم كه خودشون نیستن .با كسانی صحبت میكنم كه حرف خودشون نیست .یه مهمونی مصنوعی چه لذتی داره،چقدر خوب میشد اگه شادیها و خنده ها طبیعی بود. نه نتیجه مصرفالكل. البته من بكار شما ایراد نمیگیرم .قصد بی احترامی و توهین هم ندارم. پرسیدین ،نظرم رو گفتم . اینطور بار اومدم. ولی مهمونم و دعوتتون رو پذیرفتم
پكی به سیگارش زد و گفت: اگه می دونستم شما ناراحت می شین اختصاصا امشب صرفنظر میكردم ، آخه مهمونی امشب به افتخار شما و سلامتی مادره،اما حالا دیگه دیر شده چون سرو شده
· شما محبت دارین
· گیتی جان!پس چرا نمیای دخترم؟
· داشتم با جناب مهندس صحبت میكردم .ببخشین دیر كردم
خانم متین دستش را بطرفم دراز كرد وگفت: بیا بریم عزیزم تا به دوستان و اقوام معرفیت كنم .منصور جان تو هم بیا پسرم
با مادر بطرف سالن راه افتادم .وارد سالن كه شدیم مادر گفت: با دخترم گیتی آشنا بشین .چون دخترم كه از دستم رفت برام عزیزه
همه بلند شدند .از خجالت سرخ شدم .با لبخند از خانم متین تشكر كردم و سلام كردم. منصور وارد سالن شد و از كنار ما رد شد. همراه مادر جلو رفتم .خانم متین معرفی میكرد ومن با تك تك آنها احوالپرسی كردم.
· مهندس عسكری و خونواده‌شون.دكتر فروزش وخونواده‌شون.دكتر متین عموی منصور وكیل دادگستری،ایشون هم خانم و پسرشون پرهام جون و دخترشون پروانه جون.خانم ملك دوست صمیمی بنده .با دكتر سپهر نیا هم كه آشنا هستی عزیزم،پزشك خودم ، ایشون هم مادرشون.با خونواده مهندس فرزاد هم كه آشنایی. المیرا والناز بسردی با من دادند. با خواهرزاده ام سوسن هم كه آشنایی.ایشون عمه منصور هستن،همسرشون و سعیدجان پسرعمه منصور. مهندس فرهان معاون شركت منصور. خانم حكیمی حسابدار شركت منصور. خانم كاظمی منشی شركت،ایشون هم همسرشون.آقای لطفی مسئول فروش شركت وهمسرشون و دخترشون ندا جون. شیرین دوست عزیزم و همسر ودخترشون ساناز جون .سرهنگ نیكو وخونواده‌شون.تیمسار شكوهی،ایشون هم دكتر شكوهی پسرشون.با دختر دایی بنده مینوجان ودخترش نگین هم كه آشنا هستی. ایشون هم آقای شادمهر موسیقی دان هستن و رشته اخصصی شون پیانوست واین آقایون هم گروه اركستر امشب ما رو تشكیل میدن
· خوشوقتم،بفرمایین بشینین
· بیا عزیزم،اینجا پیش خودم بشین
چشمم به منصور افتاد كه روی مبل نشسته بود و به من خیره شده بود .صفورا سینی شربت مقابلم گرفت كه شیرین دوست مادر گفت:مرجان جون ، راجع به گیتی خانم بیشتر توضیح بده عزیزم. كنجكاو شدیم. شاید عروس آینده تونه. همه لبخند زدند بجز الناز و خانواده اش .منصور هم كه پا روی پا انداخته بود،مثل بقیه لبخند به لب داشت
مادر گفت:گیتی جان لیسانس روانشناسی داره،محبت كرد و بخواست ثریا پیش من اومد تا روحیه بیمار منو تغییر بده وموفق هم شد. آخرش تونست زبون منو با اون شیرین زبونی ها و دل نازكش باز كنه .تنها كسی بود كه خیلی خوب منو درك كرد .او ، با توجه و محبتش منو به زندگی برگردوند .محبتش رو هیچوقت فراموش نمی كنم.
· خجالتم ندین مادرجون. من كه كاری نكردم
· بالاخره نگفتی عروسته یانه
نخیر،این شیرین خانم ول كن نبود و تا الناز رو به جون من نمی انداخت دست بر نمی داشت. به الناز نگاه كردم كه هم منتظر پاسخ مادر بود و هم از حسادت داشت خاكستر میشد .سریع به میان صحبت مادر پریدم و گفتم: مادر اول فرمودن كه من دخترشون هستم نه عروسشون. هرچند كه من خودم رو لایق چنین مادر مهربونی نمی بینم و هیچوقت نمی تونم جای ملیحه خانم باشم ، ولی امیدوارم حداقل سنگ صبور مادر و برادرم مهندس متین باشم. وهزار لعنت برخودم فرستادم كه مهندس را برادر خطاب كرد. ماشاءا... چه دختر فهیمی!حق داری مرجان.
· اختیار دارین خانم.
نگاه مهندس ناشناخته بود،ولی انگار افتخار هم میكرد چنین خواهری داشته باشد،انگار با حرفم الناز كمی آرام گرفت. چرا میهمانی را به بدبخت زهركنم؟برای من زهر میشود كافی است. اینطور راضی ترم. من عادت دارم
بعد از كمی صحبت و گفتگو گروه موزیك آماده شدند و به گوشه سالن رفتند.هركس یك لیوان دستش گرفته بود ومشغول نوشیدن بود. متین بلند شد و نزد یكی از دوستانش كه ایستاده بود رفت ومشغول صحبت و خنده شد .المیرا و الناز وپروانه به آنها پیوستند .الناز خودش را كنار منصور رساند و شانه به شانه‌اش ایستاد. كمی مشروب میخورد و كمی ناز وادا می آمد .المیرا هم با آن موهای بلند خرمایی و آن لباس لخت كه فقط یك آستین داشت ، چشمهای سعید ، پسر عمه منصور را روی خودش ثابت كرده بود. برایم شگفت آورد بود كه اینقدر آسان خودش را در معرض تماشای دیگران گذاشته بود. باز هم الناز، شاید هم می دانست منصور لباسهای سنگین ومتین را می پسندد و دارد فعلا فریبش می دهد.
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
بحث داغی شروع شد راجع به اینكه سر تحویل سال چه آهنگی نواخته میشود .هركسی نام یك آهنگ را می گفت. الناز هم نام آهنگی را گفت و اصرار ورزید ،حتی با المیرا بر سر خواسته اش ناسازگاری میكرد وحوصله همه را سر برده بود.
متین گفت :بالاخره چی بزنن؟ اركستر ما رو گیج نكنین
الناز گفت:اینكه سوال نداره منصورخان
· خب،حق با شماست الناز خانم،آهنگ مورد علاقه الناز خانم رو بزنین
جانم به آتش كشیده شد. پنج دقیقه بیشتر به شروع سال نو نمانده بود . از خانم متین عذرخواهی كردم و بطرف در سالن راه افتادم .متین در حالیكه لیوانش را سر می كشید نگاهی به من كرد و دنبالم آمد.
· كجا تشریف می برین؟ الان سال تحویل میشه.
· ممنونم مهندس ، من عادت دارم سال رو با دعای مخصوص سال نو و آیات قران شروع كنم .دلم میخواد سال خوبی داشته باشم
· بین ما كه سال نو رو با رقص وآواز شروع میكنیم و شما كه با دعا ونیایش شروع می كنید،هیچ فرقی نیست .هر دو با هزار مشكل دست وپنجه نرم میكنیم
· ما با هم خیلی فرق میكنیم مهندس. در دو دنیای متفاوتیم .باید دید كی قلب و روح آرومتری داره.با اجازه
از در سالن خارج شدم و به اتاقم برگشتم .دعای تحویل سال وكمی قرآن خواندم. واقعا كه هیچ چیز به اندازه یاد خدا به انسان آرامش نمی دهد و هیچ چیز لذت قرآن خواندن را ندارد
نیمساعتی بحال خودم بودم .بعد با منزل طاهره خانم تماس گرفتم و سال نو را به آنها وگیسو تبریك گفتم. یك لحظه حسرت خوردم كه چرا در آن خانه كوچك باصفا ودوست داشتنی نیستم .بعد روی تخت دراز كشیدم اما با صدای در از جا پریدم
· سال نو مبارك گیتی خانم !
بلند شدم ،جلو رفتم و محبوبه را بوسیدم و سال نو را تبریك گفتم .
· خانم گفتن چرا نمیاین؟
· بگید حالم خوش نیس. سرم درد میكنه .عذرخواهی كنید . بهتر شدم میام
دوباره روی تخت دراز كشیدم .چه اشتباهی كردم .منصور آدمی كه من میخوام نیست . چه وقیحانه جلو روی من مشروب میخورد .اگه براش ذره ای ارزش داشتم اینكار رو نمیكرد .چه سریع دستور دادآهنگ مورد علاقه الهه نازش رو بزنن .آره، همین شنل قرمزی به درد تو میخوره كه جیگرت رو رنگ لباسش كنه .بی لیاقت !
دوباره صدای در مرا مثل ترقه از جا پراند .نمی گذارند كمی استراحت كنم و آرام بگیرم .تو این خونه نمیشه لحظه ای افقی بود
· چرا نمیای عزیزم؟ اتفاقی افتاده؟
· نخیر،فقط كمی سرم درد گرفته. در ضمن دوست داشتم لحظه تحویل سال رو با دعا شروع كنم ، این بود كه اومدم بالا
· التماس دعا
· محتاجیم به دعا و با مادر روبوسی كردم و سال نو را تبریك گفتم
· بیا بریم پایین قربونت برم. چرا تنها نشستی مادر؟
· میشه من رو معذور كنین؟ كمی سرم درد میكنه
· نه نمیشه، تو كه كنارم نیستی انگار یه چیزی گم كرده‌م. همچین اعتماد به نفسم رو از دست می دم.
· این نظر لطف شماست،اما...........
· بیا بریم دیگه یه قرص بهت می دم سرت خوب میشه دخترم
ناچار دنبال مادر راه افتادم .در پله های آخر صدای منصور را شنیدیم كه می پرسید: صفورا كاری كه گفتم انجام دادی؟
· خانم خودشون رفتن آوردنشون . و به من اشاره كرد
انگار منصور خجالت كشید .شما اومدین؟
· بله، كاری داشتین؟
· از صفورا خواستم بیاد بهتون بگه تشریف بیارین پایین تا شریك شادیهامون باشین، می دونین كه همیشه این جشنها برپا نیست
· ممنونم،انشاءا... همیشه شاده وخوشحال باشین . در ضمن سال نو مبارك
· سال نوی شما هم مبارك
· منصور چرا نمی ری وسط؟ مامان جان تو كه لالایی می گی چرا خوابت نمیبره؟
منصور لبخندی زد و رفت . روی مبل نشستم .خانم متین سرگرم گفتگو با خانم سرهنگ شد. چشمم به الناز افتاد كه با دیدن منصور ، پرهام را رها كرد و خودش را به منصور چسباند .پچ پچی كرد و دست منصور را گرفت . بعد رو در رو شروع به رقصیدن كردند .كاش مرده بودم و این صحنه را نمی دیدم .كاش كور می شدم . خیلی سوختم ، خیلی! حسابی آویزان منصور شده بود!آهنگ ملایم تر شد و چراغها كم نورتر و بقول معروف شاعرانه. طاقت دیدن آن صحنه را نداشتم كه الناز با لبخند چشم در چشم منصور دوخته بود. بلند شدم برم هوایی بخورم كه مهندس فرهان،معاون شركت منصور،مقابلم ظاهر شد و گفت: گیتی خانم افتخار همراهی می دین؟
· خواهش میكنم افتخار ماست ، اما به هوای آزاد احتیاج دارم ، كمی سرم درد میكنه
فرهان همان مرد جوان زیبایی بود كه در ابتدای ورود توجهم را جلب كرده بود،خدایا! باید چه كنم ، من كه از رقص در جمع شرابخوار متنفر بودم، من كه این رفتار را ناپسند می دانستم .
اما نفسش بوی الكل نمی ده،از چشمهاش هم صداقت هویداس.چرا یكباره حس خاصی نسبت به اون پیدا كردم؟ چه تیپی داره!چه خوش قیافه‌س! سبزه روشن، چشم ابرو مشكی، قد بلند و خوش هیكل . كت و شلوار سرمه ای چقدر بهش میاد
پرسید : مزاحم كه نیستم؟
· نخیر ،ابدا
همانطور كه با هم صحبت میكردیم به گوشه ای از سالن رفتیم .آهنگ ملایمی نواخته میشد. سعی میكردم به چشمهایش نگاه نكنم ، چون گیرایی خاصی داشت . با لبخند چشم از من بر نمی داشت . در این گیرودار یك خواستگار كم داشتم كه آنهم درست شد.
· شما خانم زیبایی هستین. با یك نظر آدم رو جذب می كنین
· ممنونم مهندس
· بیشتر از همه وقارتون چشمگیره
· لطف دارین
· چند سالتونه؟
· 24 سال
· مهندس میگفتن یه فرشته زیبای مهربون به منزلشون اومده . می بینم حق داشتن
خدایا چی میشنوم؟ نه،حتما اشتباه میكنه .یا شاید هم یه كلاغ چهل كلاغه. پرستار مهربون رو كرده فرشته مهربون كه منو فریب بده
· ممنونم،لطف دارن
· از آشنایی با شما خوشوقت شدم
· من هم همینطور
· تاثیر بسزایی روی خانم متین داشتین . خیلی سر حال تر از سابقن
· آدمها ، مخصوصا خانمها، نیازمند محبت اند .هر كس محبت ببینه سر حال میشه، هر چند من فقط وظیفه‌م رو انجام دادم
· تهرانی هستین؟
· نخیر شیرازی ام
· دخترهای شیرازی به زیبایی و با نمكی شهرت دارن
چشم منصور به ما افتاد .قلبم فرو ریخت .از نگاهش حالم منقلب شد. منصور، متحیر وگله مند به من نگاه كرد. الناز گفت : مهندس، خوش می گذره؟
· بله خانم، هرچقدر بشما خوش میگذره به من هم خوش میگذره . هم صحبتی با ایشون دنیاییه
شاید غیرتش جوش آمده بود. شاید هم فكر میكرد چه آسان پرستار مهربانش را از دست داد. با حالت خاصی نگاهم میكرد .انگار دیگر حوصله رقصیدن نداشت .كمی كه از ما دور شد ، از الناز جدا شد و با لبخندی تصنعی از سالن خارج شد .
· چنین همسری آرزوی دیرینه من بوده . در واقع تو رویاهام دنبال شما میگشتم . به مهندس بگم خوشحال میشه. چون معتقده كه من تا آخر عمر تن به ازدواج نمی دم
آب دهانم را بسختی فرو دادم .حالم بد شده بود .از یكطرف یك جور خواستگاری بود، از یكطرف از او خوشم آمده بود. از این طرف میخواست منصور را مطلع كند و از طرفی فهمیدم منصور به من علاقه ای ندارد كه درباره من با فرهان صحبت كرده است .
· حالا شما اجازه می دین خانم؟
· این نظر لطف شماست، اما من قصد ازدواج ندارم
· سنتون كه مناسبه ، در مورد من هم می تونین تحقیق كنین. با صداقت تر از مهندس متین هم وجود نداره، از ایشون بپرسین
· اختیار دارین . در اینكه شما شایسته‌این شكی ندارم، ولی من معذرویت دارم
· مشكل چیه؟
چی باید به او می گفتم؟ میگفتم كه عاشق مهندس متین هستم؟ میگفتم مشكل من همان مهندس متین است؟
· مادرم با من زندگی میكنه.زن مهربون و با ایمانیه.خواهرم هم در آمریكاست و تشكیل خونواده داده .از مال دنیا هم بی نیازم و برای همسرم جونم رو می دم و از اون جز صداقت هیچی نمیخوام
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت هجدهم

قسمت هجدهم

قسمت هجدهم : : : : : :gol:


چقدر زیبا حرف میزد.چقدر با صداقت وموقر بود.كاش قبل از آشنایی با منصور با او برخورد كرده بودم، اما دیگر كمی دیر شده! ای كاش این جملات را از زبان منصور شنیده بودم! همان موقع دكتر شكوهی از كنار ما رد شد وگفت: مهندس بیاین .باهاتون كار دارم
چشم الساعه میام
اجازه بدین فكر كنم، چشم.خبرتون میكنم
·
كی گیتی خانم؟
·
قطعا یكی دو هفته كمه
· باشه. ولی می دونین كه انتظار چقدر بده ؟منتظرم نذارین .من تلفن منزلم رو بهتون می دم
· نیازی نیست توسط مهندس خبرتون میكنم
· متشكرم خانم.برم بببینم دكتر چكارم داره
نیاز به آب خنك داشتم.خدا محبوبه خانم را خیر بدهد كه آورد. از منصور خبری نبود .با خودم گفتم نكند ناراحت شده .هرچه باشد من یك پرستارم ، ولی به درك .بگذار ناراحت بشود .خودش گفت : در شادیهامون شریك باشین . مگه من حق خوشبختی ندارم. بالاخره من هم باید بعد از او دلم را به كسی خوش كنم یا نه؟
صدای بسلامتی و برخورد گیلاسها اعصابم را متشنج میكرد .انگار هرچه بیشتر مینوشیدند بیشتر می رقصیدند، یا نه هر چه بیشتر می رقصیدند بیشتر می نوشیدند .احساس میكردم كمی گیج شده ام .بلند شدم از سالن خارج شدم. باید می فهمیدم منصور كجا رفته .به اتاقم رفتم و از پنجره به بیرون نگاه كردم.منصور را وسطهای باغ دیدم .تنها ایستاده بود و سیگار می كشید . شدیدا در فكر بود .
آخ آخ ،فاتحه‌ت خونده‌س گیتی! اگه شب اخراجت نكرد ! وای چه عصبانی سیگارش رو پرت كرد .بالاخره از انزوا دست كشید ووارد ساختمان شد .جلوی آینه كمی خودم را مرتب كردم و سریع پایین آمدم. منصور جلوی پله ها ایستاده بود و به ثریا امر ونهی میكرئ
· كم كم میز شام رو آماده كنین .چیزی از قلم نیفته .گلهای روی میز فراموش نشه
از پله ها پایین آمدم و لبخند قشنگی تحویل متین دادم . با كنایه گفت: به به! خانم رادمنش خوش میگذره؟
· البته ، چرا خوش نگذره . چقدر جناب فرهان موقرن مهندس
نگاه گله مندش اعصابم را خراش داد.از مقابلش رد شدم . با خودم گفتم فكر كرده من بلد نیستم . فكر كرده فقط بلدم پرستاری كنم و غصه بخورم .نه جونم، ما بلدیم خوش باشیم .وارد سالن شدم .هنوز عده ای می رقصیدند و از هرگوشه سالن صدای قهقهه خنده و برخورد گیلاسهای شراب و پچ پچ و صدای اركستر به گوش می رسید . كنار نگین نشستم و با او مشغول صحبت شدم و .متین آمد روی مبل نشست و مشغول صحبت با تیمسار شوكهی شد .
پرهام جلو آمد و گفت: گیتی خانم افتخار می دین؟
· آقا پرهام ؟ درسته؟
· بله، پرهام هستم . چه باهوشید ماشاءاله
· ببخشید ، آقای پرهام كمی سرم گیج رفت، برای همین نشستم .بنده رو معاف بفرمایین .با نگین جان برقصین
· بله،اشكالی نداره .نگین خانم افتخار می دین؟
نگین بدون هیچ تعارفی دست به دست پرهام داد و بلند شد .چشمم به متین افتاد كه در حین صحبت با تیمسار شكوهی متوجه من بود .بعد كه نگین وپرهام رفتند نگاهش را از من برگرفت. مادر در حالیكه بطرف من می آمد با همسر مهندس عسكری در حال صحبت و خنده بود . می گفت: شما بلند شین افتخار بدین شهلا خانم .من دیگه رقصم نمیاد . پیر شدم دیگه
عموی منصور گفت: كاش همه پیرها مثل شما ترگل ورگل باشن
عموی منصور بلند شد جلوی مادر را گرفت و از او تقاضای رقص كرد به شوخی گفت: پس با پیرها برقصید مرجان خانم
همه زدیم زیر خنده .مادر با خنده گفت: نمی ذارن چند دقیقه پیش گیتی بشینم ، این همه جوون زیبا اینجا هست ، منو انتخاب كردین؟
· ما بهتر همدیگر رو درك میكنیم زن داداش
باز صدای خنده بلند شد. شهلا خانم گفت: چقدر هم به هم میایین.
سر شام الناز مثل كنه به منصور چسبیده بود. بالاخره منصور به بهانه سركشی به اوضاع ، دوری سر میز زد و به همه تعارف كرد كه از خودشان پذیرایی كنند. بطرفم آمد و گفت: شما چیزی احتیاج ندارین؟
· ممنونم ، همه چیز هست. سپاسگزارم
· خواهش میكنم .شما امشب فقط سالاد خوردین ها
· شما از كجا فهمیدین؟
· من به مهمونای عزیز توجهی خاص دارم.
· لطف دارین.راستش من در مهمونی ها كم اشتها می شم. اصلا هیچی نمیتونم بخورم
· ولی باید این تكه جوجه كبابی رو كه براتون می ذارم بخورین . و از بشقاب خودش یكی دو تكه ران و سینه تو بشقابم گذاشت و گفت: دستخورده نیست
· اختیار دارین. خیلی ممنون
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دلم گفتم چطور بدم بیاد .دست خورده هم باشه با جون و دل پذیرام .مشغول خوردن غذایش شد و پرسید: فرهان رو چطور آدمی دیدین؟
· بسیار متشخص
· از شما چی می پرسید؟
· مشخصاتم،كجایی هستم ، چند سالمه ، ازدواج میكنم یا نه
· یعنی خواستگاری كرد؟
· بله
· عجیبه. فرهان به این زودیها دم به تله نمی داد.
· من برای مهندس فرهان تله نذاشته بودم
با لبخند پرسبد: خب، جواب مثبت گرفتن؟
· اگر شما ایشون رو تایید كنین ، كمی هم خودم پرس وجو كنم، شاید
نمی دانم دلم میخواست اینطور باشد یا همینطور بود. احساس كردم لقمه از گلویش پایین نمی رود. و مجبور شد نوشابه بردارد . الناز آمد وگفت: منصور خان، بین مهمونهاتون فرق می ذارین ها!
· چطور خانم؟
· برای ما از بشقابتون سرو نكردین
منصور به من نگاه كرد. انگار پیش خودش می گفت این دختر همه وجودش چشم است .بعد با لبخند گفت: علتش این بود كه گیتی خانم هیچی نخوردن ، فقط سالاد میل كردن
· پس یعنی ما زیاد خوردیم
· اختیار دارین .شما اگه زیاد می خوردین كه چنین اندامی نداشتین
بالاخره خیال الناز راحت شد و او را رها كرد و خطاب به من گفت: گیتی خانم، مهندس فرهان چشم از شما بر نمی داره
· این چه فرمایشیه الناز خانم
· منصورخان دروغ میگم تو رو خدا؟
منصور نگاهی به من انداخت و گفت: خب حق داره
الناز گفت: كی حق داره فرهان، گیتی خانم ، یا من؟
· فرهان
رنگ از رخسار الناز پرید ، ولی گفت: پس بهتره شما بعنوان بزرگتر و رئیسشون واسطه بشین منصورخان و دست این دو جواهر رو تو دست هم بذارین. بالاخره باید برای خواهرتون كاری انجام بدین كه جبران محبتهاشون بشه. من كه فكر میكنم مهندس فرهان بهترین هدیه از طرف شماست . مطمئنم گیتی خانم رو خوشبخت میكنه .
احساس كردم منصور عصبانی شده . دیگر در این یكماه تا حدی با اخلاق و رفتارش آشنا شده بودم. بشقاب را روی میز گذاشت و با دستمال عرق پیشانی اش را پاك كرد، بعد كتش را در آورد .با خودم گفتم میخواد همین وسط یا خودش رو بزنه یا الناز رو. از این دو حال خارج نیست .آخه من كه كاری نكردم منو بزنه. دارم خیر سرم یه تكه جوجه كباب رو گاز میزنم كه اونهم وا... زوركی‌یه. محبوبه را صدا زد، گفتم حتما میخواد از اونهم كمك بگیره ، چون بالاخره زمانی در مسابقات دو شركت داشته
· بله آقا
· محبوبه اینو ببر بزن به جالباسی ، خیلی گرمه
· چشم آقا، و رفت .داشتم به افكارم می خندیدم كه الناز خنده را بر لبانم خشكاند
· خب نظرتون چیه گیتی خانم؟
· در كنار خانم متین كه باشم خوشبختم .همین برام كافیه
باز با نگاه تحسین آمیز منصور رو به رو شدم .
· خب بالاخره چی؟ وقتی منصورخان ازدواج كنن، فكر نمیكنم شما بتونین زیاد اینجا رفت و آمد كنین .پس بهتره مهندس فرهان رو از دست ندین . اینطوری با خیال راحت تری تشریف میارین اینجا و خانم متین رو می بینین .خانم متین هم با اومدن عروس به این خونه وابستگی‌شون بشما كم میشه. نگران نباشین
تما وجودم لرزید .مارمولك خوش خط وخال شیطان صفت! برای اینكه مرا از سرش باز كند چه زوری میزد . با خشم به منصور نگاه كردم كه اقلا او دفاعی بكند كه گفت: می دونید الناز خانم..... خواهش میكنم نوش جانتون سرهنگ
حالا مگه مردم می ذارن این از من دفاع كنه .كوفت كردین برین بتمرگین تا هضم بشه. حالا انگار منصور نگه نوش جونتون، اسیدهای معده شون ترشح نمیكنه .از عصبانیت بشقاب را روی میز گذاشتم و به هر چی آدم شكموست لعنت فرستادم
· نوش جون، اگر كمی، كسری بود، به بزرگواری خودتون ببخشین....... چی می گفتم. آها...... می دونید الناز خانم ......... نوش جان ......... اختیار دارین.........
بر پدر هر چی مهمونه لعنت. بابا بذارین حرفش رو بزنه بدبخت .بخدا اگه یكی دیگه بیاد جلو و بگه دستتون درد نكنه منصورخان، با مشت میزنم تو دهنش، حالا بعد از عمری یكی اومده از ما دفاع كنه.
· تو این خونه مادرم تصمیم گیرنده‌س. اگر بنده بر فرض مثال بخواست همسرم بگم ایشون.... و به من اشاره كرد ، باید اینجا رو ترك كنه ، فكر میكنم مادر، بنده و همسرم رو بیرون میكنه .اینه كه من هوای ایشون رو خیلی دارم .
و به من چشمك زد و لبخند زد .آخ كه اگه در تمام این مدت یه حرف حسابی زدی همین بود. آخ كه دلم میخواد به اندازه كلماتی كه ادا كردی بر لبات بوسه بزنم .خدا از بزرگی، غیرت و عزت و مهربونی كمت نكنه. خدا از حاضر جوابی نندازدت مرد
با لبخند گفتم :پس با اجازه من می رم پیش مادر جون. چون فقط ایشونه كه به دادم می رسه. و با حالتی معنی دار به الناز نگاه كردم، به منصور چشمك زدم و با لبخند دور شدم . بعد از دو سه قدم برگشتم ، هنوز مرا نگاه میكردند . گفتم: مهندس ممنون شام دلچسبی بود.
· نوش جون گیتی خانم ، شما كه چیزی میل نكردین .
· چرا مهندس، بهترین تكه جوجه كباب امشب رو من خوردم .جوجه كبابی كه خیلی ها آرزوش رو دارن . و به الناز نگاه كردم تا دیگر هوس نكند مرا بیرون كند. چنان زهر خندی زد كه دندانهای سفید و ردیفش نمایان شد. راهم را كشیدم و رفتم .
بعد از صرف شام همه به سالن پذیرایی برگشتیم و دوباره اركستر شروع به نواختن كرد .آن موقع كه گرسنه بودند سرسام گرفتیم، وای به حالا كه سیر شده بودند .منصور وارد سالن شد و با همه خوش وبش كرد، انگار اصلا من وجود ندارم
صدای شكستن دلم وجودم را لرزاند و بغض راه گلویم را بست .اشكهایم هر لحظه در حال چكیدن بود. نمی توانستم جلوی احساسم را بگیرم. دست خودم نبود. آهسته بلند شدم و از ساختمان خارج شدم و به باغ رفتم .خیلی سعی كردم كه گریه نكنم و در درون اشك بریزم ، ولی نتوانستم و چند قطره اشك بر گونه هایم جاری شد كه خیلی زود آنها را پاك كردم .خودم را با دیدن گلها و بوییدن آنها سرگرم كردم.مثل دیوانه ها فواره ها را بیشتر باز كردم تا قطره های خنك آب جسم و روحم را آرام كند .ای كاش این چراغها رو هم خاموش میكردن .ای كاش صدای اركستر قطع میشد تا اعصابم آرامش بگیره .بالاخره به خواست خدا كمی آرام گرفتم .خودم را قانع كردم كه حتما مصلحت همین است و باید پرستار می شدم. دو سه قدم به عقب برداشتم .و بطرف ساختمان برگشتم كه سینه به سینه با منصور برخورد كردم .یكه خوردم و گفتم: عادت دارین آدم رو غافلگیر كنین ، مهندس ، ترسیدم بخدا .
· ببخشید ، چرا خلوت كردین؟
· همینطوری
· نیاز به هوای آزاد داشتین ، چون سرتون درد میكنه درسته؟
· بله
نگاهی عمیق به من كرد.
· با اجازه تون من به سالن می رم
· همینجا باشیم من حوصله مهمونا رو ندارم
· اما اونا هم بخاطر شما اومده‌ن، درست نیست تنها بمونن
قصد گرفتن دست من را كرد. اجازه ندادم و گفتم: شما مشروب خوردین، مستین .خیلی معذرت میخوام آقا. من حتی دوست ندارم با آدمها مست صحبت كنم
كمی نگاهم كرد .من هم نگاهش كردم .دهانش را جلوی بینی ام گرفت . از ترس زهره ترك شدم .ها كرد و گفت: نفس من بوی الكل می ده ؟
با تعجب گفتم: نه
· پس مست نیستم
· ولی شما مرتب گیلاس مشروب دستتون بود و می نوشیدین . این رو كه انكار نمی كنین
· درسته من می نوشیدم، اما چی؟
سكوت كردم چون نمی دانستم
· من نوشابه می نوشیدم ، نه شراب ، كنیاك و ویسكی
به تك تك اجزاء صورتش با تعجب نگاه كردم .او هم همین كار را میكرد ، ولی عاشقانه نه با تعجب، حالت مستی در چشمهایش نبود ، راست می گفت
· چرا نوشابه؟
· چون شما دوست ندارین و امشب هم شب شماست
لبم را گزیدم و گفتم: ازتون ممنونم. و دوباره خواستم بروم كه اجازه نداد و گفت: حالا، بهم افتخار می دین؟
· اینجا؟ تو باغ؟
· آره، تو خلوت بهتره
· ولی درست نیست
· اینجا خونه منه. درستی و نادرستی كارهای این خونه هم با منه .چهار دیواری اختیاری.
· بله ولی برای من بده، فكر می كنن من شما رو كشیدم اینجا
· نكشیدین؟
· نه، خودتون اومدین
لبخند زد و بهم نزدیكتر شد ،پشت ستون فقراتم لرزید و بی اختیار چشمهایم را فشردم. حالا كه به آرزویم، به آن احساس قشنگ رسیده بودم می لرزیدم. توانایی حركت نداشتم .بی حركت ایستاده بودم .

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت نوزدهم

قسمت نوزدهم

قسمت نوزدهم : : : : : : :gol:

لبخند زد و بهم نزدیكتر شد ،پشت ستون فقراتم لرزید و بی اختیار چشمهایم را فشردم. حالا كه به آرزویم، به آن احساس قشنگ رسیده بودم می لرزیدم. توانایی حركت نداشتم .بی حركت ایستاده بودم .
· چیه؟
· راستش خجالت می كشم، نمی دونم چرا در برابر شما نمیتونم .خواهش میكنم بنده را معاف كنید. دوست دارم اما نمیتونم

كمی نگاهم كرد و سپس گفت: باشه هر طور راحتی گیتی جان
وی تا حالا انقدر از شنیدن اسم خودم لذت نبرده بودم .خدایا خوابم یا بیادر. مستم یا هشیار . این منصوره كه رو به روم ایستاده و داره عاشقانه بهم نگاه میكنه
· قدم كه باهام میزنی؟
· شما مهمان دارین فراموش كه نكردین؟
· ابدا میخوام چند دقیقه تو حال خودم باشم، اشكالی داره ؟
با هم به اعماق باغ رفتیم . پرسیدم: چرا اینجا برای با من بودن كردین؟
· خب، شاید چون تو خلوت و فضای آزاده
· تو چرا اومدی اینجا؟
· همینطوری
· دلت كه نگرفته بود؟
· نه
· پس اون اشكها چی بود پاك میكردی؟
آه، از كی منو زیر نظر داشته؟
· اشك خوشحالی
· بابت....؟
· جشن
· از حرفهای الناز ناراحت شدی؟
· من عادت دارم مهندس. از وقتی پدرم اعصابش ناراحت شد،به گوشه كنایه های مردم عادت كردم .مهم نیست، همین كه شما جوابش رو دادین آروم شدم
· من جوابهای بهتری هم براش داشتم،اما دیدم مهمون ماست كوتاه اومدم
· بله كار خوبی كردین،یه مهمون عزیز كه همسر آینده شماست ، عشق شماست
· انقدر نگو مهندس متین، مهندس، من اسم دارم گیتی . بگو منصور.
در حالیكه بطرف ساختمان می رفتیم گفتم:الناز خانم میگن منصورخان،اونوقت من بگم منصور؟ یه كم عجیب نیس؟ میخواین همین الان بیرونم كنه.
· بیخود میكنه
· ولی بالاخره باید رفت ، دیر یا زود
· اگه شده ازدواج كنم ، نمی ذارم اینجا رو ترك كنی !این خونه بوجود تو زنده‌س.روح تازه ای به این خونه و آدمهاش بخشیدی گیتی
· ممنونم. من كاری نكردم. راضی هم نیستم مجرد بمونین .راستی میخواستم در اینمورد باهاتون صحبت كنم
با تعجب وصف ناپذیری پرسید: در مورد ازدواج؟
با خنده گفتم:نه. در مورد رفتن. دیگه به وجود من نیازی نیست. دوست دارم بمونم. اما دلم نمیخواد دیگران فكر كنن قصد سوء استفاده دارم یا كنگر خوردم لنگر انداختم
· دیگران غلط میكنن چنین فكری كنن .نكنه میخوای دوباره زانوهام رو سست كنی گیتی
· نمیخوام، ولی مجبورم
· خب، هنوز احساست رو نگفتی؟
· در كنار شما بودن برام لذتبخش بود. برای همین احساس خوبی داشتم .ولی احساس بدم این بود كه فكر میكنم برای این اینجا رو انتخاب كردین كه از الناز خانم می ترسین و یا اینكه خجالت می كشین جلوی اون جمع با پرستار منزلتون باشین ، از طرفی هم دلتون نیومد من رو طرد كنین. چون ذاتا مهربونید و بدون تكبر
با گله مندی نگاه تندی به من كرد و بی هوا دستم را كشید و دنبالش برد
· كجا؟
· بیا بریم تو سالن
· خب دارم میام ،چرا اینطوری؟
· میخوام بهت ثابت كنم كه علتش این چیزها نبوده
· باشه قبول كردم،ولم كنین ، آقای مهندس، خواهش میكنم
· باز گفتی مهندس؟
· خب منصور، ولم كن خودم میام
ایستاد
· پس چرا تو جمع...................؟
· یعنی تو نمی دونی چرا؟
· نه از كجا بدونم .شما جای من بودین چنین فكری نمی كردین؟
فقط نگاهم كرد
· دیدین حق با منه
دستی داخل موهایش كرد و گفت: برای اینكه با اون دخترهایی كه تو سالن هستن برام فرق میكنی. حالا بیا بریم.
برای اینكه ازش بیشتر حرف بكشم گفتم: چه فرقی؟ چون بدبخت تر و بی كس ترم ، دلتون برام سوخته؟
كلافه شد و گفت: میای یا بغلت كنم ببرمت
· می خواین آبروی منو ببرین؟
· نه،نترس.بیا بریم دیگه
شالم از اضطراب آویزان شده بود. خودش شالم را روی شانه ام انداخت . آن را مرتب كرد و كنار در ورودی گفت: بفرمایین
· حالا من یه چیزی گفتم . گفتین احساسم رو بگم، گفتم. پشیمونم نكنین!
· پشیمون نمی شی.
· باور كردم .كوتاه بیاین .خواهش میكنم!

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
با كلافگی نگاهم كرد و گفت: برو تو گیتی!
به خودم مسلط شدم.شال را از دو طرف مرتب كردم و وارد سالن پذیرایی شدم .رفتم كنار المیرا نشستم ، چون اولین مبل خال بود. منصور هم آمد .از نگاه المیرا و الناز خواندم كه در فكرند كه من و منصور تا حالا كجا بودیم. منصور لبخندی به من زد و بطرف گروه اركستر رفت و به آنها چیزی گفت . اركستر دست از نواختن كشید . دلم هری فرو ریخت . عده ای كه وسط بودند نشستند .منصور كمی از گروه اركستر فاصله گرفت و گفت: خانمها،آقایون یكبار دیگه سال نو رو خدمت همگی تبریك عرض میكنم و از تشریف فرمایی شما بی نهایت سپاسگزارم .سال خوبی رو براتون آرزو میكنم .مستحضر هستین كه امشب این مهمونب به مناسبت قدر دانی از خانم گیتی رادمنش ترتیب داده شده . برای قدر دانی از دختری كه با دل پاك و محبت صادقانه‌ش شادی و صفا رو به این خونه برگردوند .واقعا نمی دونم چطور میشه از این خانم زیبا، مهربون و پاك تشكر و قدردانی كرد. فقط تنها میتونم اینو بگم كه اینهمه خوشبختی رو اول از خدا، بعد از تو داریم گیتی جان . و از دور بوسه ای برایم فرستاد و گفت: من ومادر به اینكه در كنارت هستیم افتخار می كنیم.
اگر غش میكردم كم بود .اگر آب میشدم و زیر زمین فرو می رفتم باز هم كم بود. داشتم بال در می آوردم و پرواز میكردم .این كلمات قلبم را لرزاند . همه كف زدند و به من چشم دوختند. خانم متین لبخند به لب داشت .الناز با دهان نیمه باز و چشمهای از حدقه در آمده به من نگاه میكرد و حرص میخورد
گفتم: من كار مهمی انجام ندادم .فقط وظیفه‌م رو انجام دادم .محبت دیدم كه محبت كردم . خجالتم ندین مهندس
منصور جلو آمد .دستش را دراز كرد .همانطور كه دستم در دستش بود، به دنبال او به وسط سالن رفتم . به مادرش اشاره كرد كه بیاید .
خانم متین آمد و سرویس طلای زیبایی را به من هدیه كرد و گفت: قابل تو رو نداره دخترم .این یه یادگاری از طرف من ومنصوره. مباركت باشه.
· ممنونم مادرجون، اینكارها چیه؟ منو شرمنده كردین.
در جعبه را باز كردم .می درخشید . چقدر زیبا بود .مادر را بوسیدم و تشكر كردم .از منصور هم تشكر كردم .منصور دستم را بوسید و گفت : در برابر محبت تو گیتی جان، ناقابله!
· اختیار دارین ، خجالتم دادین
مادر كمكم كرد تا سینه ریز را به گردنم آویختم.قفل دستبند را هم منصور بست . گوشواره را هم خودم به گوشم آویختم .همه كف زدند و تبریك گفتند ، كنار مادر نشستم .حسابی عرق كرده بودم، هم از گرما و فعالیت ، هم از خجالت و هیجان .با دستم صورتم را باد می زدم كه منصور یك لیوان آب داد و گفت: بیا گیتی جان
· ممنونم
نیمی از لیوان را سر كشیدم .منصور مقابلم ایستاده بود و با پرهام صحبت میكرد . به او گفت: به شادمهر بگو آهنگ معروفش رو بزنه پرهام جان
تا آمدم لیوان را روی میز مقابلم بگذارم لیوان را از دستم گرفت و به پرهام گفت: بگو من خواستم و لیوان را سر كشید
از منصور وسواسی بعید بود. هیچ كارش آنقدر روی من اثر نگذاشت كه ته مانده آب مرا بخورد .خدایا نكند امشب خوابم و غافلم .منصور نگاهی به من كرد و كنارم نشست وگفت: حالا دیدی من از هیچكس نمیترسم
· بله ازتون ممنونم.خجالت زده‌م كردین. من لیاقتش رو نداشتم.
· اوه حالا مونده تا جبران كنیم .می گم مثل اینكه فرهان حالش خوب نیست
· درست همون احساس رو داره كه شما داشتین. الناز خانم هم همین طور شد .راستش من فكر كردم چون پرستار اینجا هستم كار بدی كردم با مهندس فرهان صحبت كردم
· باز از این حرفها زدی؟ چه لذتی داره در كنار تو بودن
· دارین كارهایی می كنین كه دل كندن رو برام سخت میكنه
· منم قصدم همینه .تو جات همین جاست
چی چی شد؟ جام كجاست؟ تو این خونه یا كنار تو؟ چرا دو پهلو حرف می زنی مرد ، دیوونه‌م كردی، از جون من چی میخوای ؟ الناز رفته بیرون برید از دلش در بیارین
· بذار تو حا خودم باشم فرشته مهربون
آه پس مهندس فرهان راست می گفت. خدای من! چه اسم قشنگی برام انتخاب كرده
· آخه............
· آخه چی عزیزم؟
· پس فردا نگین من باعث شدم به الناز نرسین ها! من بهم ثابت شد كه آدم فروتنی هستین . حالا برید به عشقتون برسید. بخاطر همه چیز ممنونم
· انقدر غصه الناز رو نخور. واقعا راست میگفتی عشق تسكین تمام دردهاست .هیچوقت اینطور آروم نبودم گیتی
وجودم لرزید ، اما گفتم: ولی عشق شما رفت به باغ وباهاتون قهر كرد.
· هیس هیچی نگو.خودش برمیگرده
باز زد تو ذوقم .لامذهب دربه‌در!انگار جنون داره!
· گیتی هفته دیگه می ریم شمال، خواستم بدونی
· انشاءا... بهتون خوش بگذره، مهندس
با اخم نگاهم كرد.
· ببخشید منصور!
· گفتم می ریم
· ولی من نمیام .ممنونم
· مگه دست خودته؟
· پس نه، دست شماست
· فعلا كه دیدی سه تا جمعه كشیدمت اینجا ! پس دست منه
· خیلی بی انصافین .خواهرم گناه داره.صداش در اومده بخدا. فردا، هر كار كنید نمی مونم
· خواهیم دید. در ضمن گیسو خانم رو هم می بریم
· ممنونم.بهتره با الناز خانم برید. با خواهر مسافرت رفتن لذتی نداره، ولی با عشق رفتن البته!
· جدا تو خودت رو خواهر من می دونی گیتی؟
· اگه قابل بدونید
· چرا خواهر؟
· مگه دیگه جایی تو قلب شما هست؟ عشق كه دارین، مادر هم كه دارین، پسر هم كه نیستم بشم برادرتون ، پس همون خواهر بهتره
· قلب من فقط مال یك نفهر و مثل دریا وسیعه
· خدا ضربانش رو طولانی تر كنه
كنار گوشم خندید وگفت: بدون عشقم ضربان طولانی نمیخوام
· ولی شما كه دارین بدون اون خوش می گذرونین ، اون بیچاره الان داره غصه میخوره
· بذار تنبیه بشه تا دیگه به تو مزخرف نگه
· مهندس؟!
جوابم را نداد. با خجالت گفتم: منصور! نگاهم كرد و گفت: جانم!
· انقدر اذیتش نكنین!
· اون داره منو اذیت میكنه گیتی جان . چه حلال زاده! دیدی گفتم خودش میاد.
الناز نگاهی به ما كرد و كنار مادرش نشست .دكتر شكوهی به كنایه و با لبخند گفت: منصور جان تصمیم داری تا تحویل سال بعدی تو همون حالت باشی
عده ای كه صدای اورا شنیدند خندیدند.منصور گفت: شما هم جای من بودی نوید جان، تا ابد در همین حالت می مونی .
صدای خنده بلند شد .
· اجازه میدی امتحان كنیم منصور جان؟ بالاخره نوبتی هم باشه نوبت ماست .شما پاشو ما بشینیم
· متاسفم دوست عزیز ، خدا روزی تون رو جای دیگه حواله كنه.
باز هم صدای خنده ها بلند شد . عموی منصور گفت : فكر نمیكردم انقدر خسیس باشی منصور. بابات كه خسیس نبود خدابیامرز
· اما این قضیه كمی فرق میكنه
· خب بذار به تفاوتش پی ببریم پسرم، چقدر سخت می گیری
منصور ابرویی بالا انداخت و گفت: متاسفم!
آهنگ تند شروع شد و مناسب آنهایی كه اجق وجق رقصیدن را دوست دارند. بهتر دیدم منصور را ترك كنم و حس كنجكاوی مردم را بیش از این تحریك نكنم .بنابراین بلند شدم تا به اتاقم بروم و كمی سر ووضعم را مرتب كنم . در ضمن دلم میخواست جواهرات را در آینه ببینم
منصور پرسید: كجا می ری گیتی؟
· می رم بالا الان بر میگردم .بسمت پله ها راه افتادم .منصور تا كنار جالباسی دنبالم آمد و در حالیكه از كتش پاكت سیگار را بیرون می آورد گفت: پس زود بیا یه سورپریز برات دارم
· چه سورپریزی مهندس؟ اخم كرد
· ببخشید منصور
· شادمهر میخواد آهنگ قشنگی رو با پیانو بزنه .مطمئنم خوشت میاد
· باشه، الان میام
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیستم

قسمت بیستم

قسمت بیستم : : : : : :gol:

سریع پله ها را بالا رفتم .آنقدر شاد و خوشحال بودم كه نفهمیدم سی تا پله یعنی چه، آنهم با آن كفشهای پاشنه بلند نقره ای . به اتاق رفتم . جلوی آینه هدیه ام را خوب برانداز كردم خیلی زیبا بود .بعد موهایم را مرتب كردم، آرایش صورتم را تجدید كردم، چرخی جلوی آینه زدم و آمدم پایین. وارد سالن كه شدم المیرا از دور به من اشاره كرد كه بروم كنارش بنشینم .راستش كمی ترسیدم چون الناز هم كنارش بود. رفتم نشستم .
منصور گوشه سالن نشسته بود و با دكتر فروزش صحبت میكرد .از آن دور نگاهی به من كرد و لبخند زد . بعد بلند گفت: آقای شادمهر ما آماده شنیدن آهنگ زیبای شما هستیم. تا نوازنده آماده شود، المیرا گفت: خسته نباشی گیتی خانم
· ممنونم
نگاهی به گردنبندم انداخت و گفت: هیچ فكر میكردی پرستار منزلی بشی و اینطور برات جشن بگیرن؟
فهمیدم كه مبارزه تن به تن شروع شده
· نه،مگه شما فكر میكردین روزی منو اینجا ببینین. و با من آشنا بشین
جا خورد و به الناز نگاه كرد . الناز گفت: برای اینكه صاحب منصور بشی بیخود تلاش نكن. بی فایده‌س. او خیلی عاقله
حرارت عجیبی روی گونه هام حس كردم از عصبانیت گر گرفتم .اما با آرامشی كه بسختی بهش رسیدم گفتم: من برای بدست آوردن هیچ چیزی تو دنیا تلاش نمیكنم چون به این امر اعتقاد دارم كه روزی و قسمت هر آدمی به دست خداست و خدای مهربون به وقتش آدم رو بی نصیب نمی گذاره .من همیشه توكلم به خداست .كارم رو درست انجام می دم و دعا می كنم .از دست و پا زدن و اصرار كردن بیزارم ، یعنی درست برعكس شماهام .
حالا الناز و المیرا داشتند آتش می گرفتند و من از انتقامی كه گرفتم لذت میبردم و برای اینكه نقش یك آتش نشان را بازی كرده باشم ادامه دادم: نگران نباشین ، ایشون فقط قصد قدر دانی داشتن.
الناز گفت: تا حالا ندیده بودم منصور اینطوری از كسی قدر دانی كنه
· حالا كه دیدین ، خب چكار كنم؟ برین بزنینش
· لازم نیست فقط كافیه دورش رو خط بكشین و دنبال قسمت هم شانتون باشین،همین
نمی دانستم باید چه بگویم .بنابراین فقط لبم را به هم فشردم .اما از آنجا كه دیگر آرام شدنی نبودم گفتم: آخه موضوع سر اینه كه شما هم هم شانش نیستین و من رو حساب محبتی كه به من دارن حتما این رو به ایشون گوشزد خواهم كرد .بهر حال برای آینده‌شون نگرانم.
المیرا با عصبانیت و پرخاش گفت: شما نمیخواد نگران باشی. مگه كیِ اون هستی؟ فراموش نكن كه فقط پرستار خانم متینی و بس
· ببین المیرا خانم،میخوای همین الان ظرف چند ثانیه مهمونی رو به هم بزنم؟ می دونی كه این مهمونی به افتخار من و سلامتی خانم متین گرفته شده . دو جمله در گوش منصور جانتون بگم با یك پوزش از همگی ختم جلسه رو اعلام میكنه. جناب متین تا این حد تابع دستورات من هستن .پرستارهای قبلی هم فقط یك پرستار بودن، اما چرا نتونستن تا این حد روشون اثر گذار باشن؟ پس من فقط یك پرستار نیستم .الان هم لازم می دونم كه خانم متین رو برای استراحت آماده كنم .پس باید با منصور صحبت كنم
انگار هر دو غلاف كردند كه الناز دستم را كشید و گفت: بگیر بشین بابا، من فقط می گم كه درست نیست از راه نرسیده همه چیز رو عوض كنی. روحیه خانم متین رو عوض كردی كافیه. به روحیه منصور كاری نداشته باش.روح منصور متعلق به منه. خواستم این رو بهت یادآوری كنم. شاید پیش خودت بگی چقدر الناز پرروئه. اما من چهار ساله روی منصور كار كردم تا اون رو بطرف خودم كشیدم و حالا نمی ذارم یه ماهه زحمت چهار ساله منو به هم بریزی
· خودتون ملاحظه فرمودین كه ایشون كنار من نشستند نه من
· ولی شما نیمساعت بیرون با هم بودین كافی نیود؟ وای خدای من! الناز چه شب تلخی رو گذرونده!
شما كه ما رو زیر نظر داشتین باید دیده باشین كه دو بار خواستم بیام تو ولی مهندس نذاشت
· همه چیز رو به گردن اون ننداز.آهنگ شروع شد
از كوره در رفتم و آهسته گفتم: ببین الناز خانم،هرموقع نامزدی شما و ایشون رسما اعلام شد حق دارین با من اینطور صحبت كنین و از من چنین انتظاراتی داشته باشین. در حال حاضر من و شما یكسانیم. پس این گوی و این میدون . در ضمن یه صحبتی هم با شما دارم المیرا خانم .یادمه با اولی كه دیدمتون آرزو داشتین بجای من استخدام می شدین و به مهندس گله كردین، ولی شما اگه جای من بودین، چنین شبی رو بخواب هم نمی دیدین ، چون ذاتتون خیلی خرابه و منصور فقط تو نخ ذات آدمهاست و بقول شما خیلی عاقله .با اجازه .
و عصبانی بلند شدم و به منصور نگاه كردم . با تعجب به من نگاه میكرد. بطرف در سالن رفتم . لبخندی تصنعی زدم كه كسی از قضیه بویی نبرد و به اتاقم پناه بردم .لبه تخت نشستم و سرم را میان دو دستم گرفتم .لعنتیها از دل و دماغم در آوردند .اصلا این دوتا مرا یاد خواهر ناتنی سیندرلا می اندازند. با این تفاوت كه مثل آنها زشت نیستند .ولی بیشتر این سیرت زیباست كه صورت را زیبا میكند. این دوتا هیچكدام سیرت زیبایی ندارند خاك بر سرها نگذاشتند آهنگ را گوش بدهم .واقعا كه چه سورپریزی بود .چند ضربه به در خورد .
· بفرمایین
· گیتی جان؟
مثل ترقه پریدم و رفتم در را باز كردم . چرا اومدی بالا ؟ مگه قرار نشد به آهنگ گوش كنی
· معذرت میخوام مهندس،دوست داشتم ، اما.........
· المیرا والناز چیزی بهت گفتن؟
· خصوصی بود
· ولی در مورد من بود.مگه نه؟
سكوت كردم
· چی گفتن؟
· چیز مهمی نبود باور كنین
· پس نمی گی؟
· ناراحت كردن شما چه سودی داره
· خیلی خب، الان میرم از خودشون می پرسم
· نه،صبر كنین
· پس بگو
· میگم ، ولی حالا نه، وقتی رفتن، قول می دم
· باشه. پس بیا پایین چون دارن می رن
· چه خوب. و یكدفعه جلوی دهانم را با دستم گرفتم و لبخند زدم
لبخند زد وگفت: بیا بریم
· شما برید ، من میام .میترسم دوباره من با شماببینن اعصابم رو خرد كنن
· اتفاقا میخوام حرصشون بدم .این الناز رو فقط من میتونم آدم كنم
· بیچاره الناز به هزار امید بشما نگاه میكنه
· پس باید خودش رو درست كنه و به عزیز من بی احترامی نكنه
چند پله به آخر از شانس گند من و شانس خوب منصور، مثل دوتا هویج جلوی ما سبز شدند .كیفشان را روی شانه انداخته بودند و خداحافظی میكردند. من و منصور را كه دیدند.لبخندی تصنعی زدند . نگاهم را از آنها برگرفتم .به پله آخر كه رسیدم به مهندس فرهان چشم دوختم كه در حال خداحافظی با مادر بود .بعد بطرف من آمد و گف: خیلی از دیدارتون خوشوقت شدم .منتظر جوابتون هستم
· من هم از دیدنتون خوشحال شدم مهندس .فقط بهم فرصت بدین
· بله حتما.خدانگهدار
· خدانگهدار، خوش اومدین . بعد با منصور خداحافظی كرد و رفت .الناز و المیرا هم جلو آمدند و از منصور ومن خداحافظی كردند . من هم به سردی جواب آنها را دادم .خلاصه با همه خداحافظی كردیم. خانمها در اصل با گردنبند وگوشواره من خداحافظی میكردند، چون بدون استثنا وقتی مقابلم قرار می گرفتند ، چهار چشمی به آنها خیره می شدند، بعد خداحافظی میكردند. بالاخره همه رفتند .به سالن برگشتیم. مادر یك خیار برداشت و نشست وگفت: شش ساعته میخوام یه خیار بخورم نتونستم . بس كه این مردم حرف می زنن
خندیدیم .روی مبل نشستم و به پشتی تكیه دادم .منصور گفت: بس كه حرف می زنین یا حرف می زنن؟
· تو دیگه نطق مارو كور كردی پسر جان
· قربون اون نطقتون برم الهی ، خودم بازش میكنم. ورفت مادرش را بوسید بعد گره كراواتش را شل كرد وگفت : خب گیتی جان، حالا میتونی شالت رو برداری و راحت باشی
· من راحتم،ممنون
مادر همانطور كه به خیارش گاز می زد خیار بر لب ثابت ماند وابرویی بالا انداخت و گفت: به شال گیتی چكار داری بچه جان ؟ این همه تن و بدن دیدی بس نیست .
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر سه زدیم زیر خنده.ثریا برای جمع كردن میوه ها ، سینی به دست وارد شد
· نكنه مست كردی منصور؟
· نه مادر جون،مهندس هم مثل ما لب به مشروبات الكلی نزدن
· منصور مشروب نخوره؟
· باور كنین نخوردم مامان، می خوای دهنم رو بو كنی؟
· نه نه ، باور كردم ، لازم نگرده
صدای خنده بلند شد .منصور روی مبل كنار من نشست و گفت: آخیش،چقدر سكوت خوبه .خسته شدم بس كه اون چماق رو كوبیدن تو سر اون سطل .رسمی برخورد كردنش هم از همه بدتر!
ثریادر حالیكه سینی پر از میوه را بیرون می برد گفت: تا باشه انشاءا... این برنامه ها .ایشاءا.... عروسی شما آقا!
· ممنون ثریا، حسابی خسته شدی.راستی چرا مرتضی نیومد؟ مگه دعوتش نكرده بودیم؟
· راستش پدر یكی از دوستهاش حالش بد شد، زنگ زدن بهش كه بره اونجا اونها رو ببره بیمارستان،خیلی دوست داشت بیاد،قسمت نبود. ماشین شما رو برد و عذر خواهی كرد.
· هنوز نیومده؟
· نه آقا
· عیب نداره، اون كار واجب تر بوده، ولی جاش خالی بود.
· شما محبت دارین .ما نمك پرورده ایم
· اختیار دارین. در هر صورت ممنون .میتونی بری استراحت كنی، به محبوبه و صفورا هم بگو .كارها رو بذارین برای صبح
· چشم آقا ، پس شبتون بخیر . گیتی خانم، شب بخیر!
· شب بخیر .زحمت كشیدین غذاها خیلی خوشمزه بود
· نوش جونتون
در دلم گفتم گوشت بشه به تنتون. ما كه هر چه خوردیم آب شد، خدا لعنتتون كنه خواهران سیندرلا
مادر گفت: چقدر لباست شیكه، خیلی بهت میاد عزیزم
· سلیقه شماست دیگه مادرجون .ازتون ممنونم
· خب من می رم بخوابم خیلی خسته‌م.دواهام رو هم یادم رفت بخورم
· آخ آخ! ببخشید منم یادم رفت بهتون بدم
· مهم نیست عزیزم. چه بهتر!اگه میخوردم كه نمی تونستم بشینم ، همه شون خواب آورن
· اما سلامتی شما از هر چیزی مهمتره
· قربونت برم الهی!عروسیت رو ببینم و خمیازه امانش نداد
منصور گفت: برین بخوابین مادر تا آبروی منو نبردین
مادر رو به من كرد و گفت : بیا اینم اولاد! من نمی دونم چطور بعضی ها نادونی می كنن ووقتی بچه دار نمی شن می رن دخیل می بندن .آدم تو خونه‌ش نمیتونه خمیازه بكشه؟
· مادر من! نگفتم خمیازه نكشین. خودتون می دونین بدم میاد جلوی من كسی خمیازه بكشه .برین تو سالن خمیازه بكشین
· مگه دست خودمه؟ چه حرفها می زنی ؟ فكر میكنی سیگاره كه هر موقع اراده كنی بكشی!
· خیلی خب. حق با شماست مامان
· شب بخیر گیتی جان . تو نمی خوابی؟
· چرا مادر، منم الان میام . و بلند شدم همراه مادر بروم كه منصور گفت: تو بمون گیتی ، باهات كار دارم . یه قولهایی داده بودی
سر جایم نشستم و گفتم : چشم.مادر شب بخیر
· شب بخیر عزیزم . منصور شب بخیر
· شبتون بخیر
مادر دوباره برگشت و با كنایه به منصور گفت: دستت سپرده منصور ها!
منصور چند ضربه به پاكت سیگار زد تا یك سیگار بیرون بیاد بعد گفت: نه مامان جان، مطمئن باشین كه سی وچهار سال پیش دختر زائیدی نه پسر
مادر قهقهه خنده سر داد وگفت: والـله كم كم خودم هم دارم شك میكنم بجنب پسر! داره میشه چهل سالت .پس كی میخوای زن بگیری؟ آخه منم آرزو دارم .اینهمه دختر تو جشن بود.
· چشم مادر، در فكرش هستم
· تا ببینم . و رفت
منصور پكی به سیگارش زد ، نگاهی به من كرد وگفت: من نمی دونم آخه آوردن كسیكه چشم نداره ببینه،آرزو داره؟ مادر هنوز نمی دونه عروس یعنی چه؟
· مگه عروس یعنی چه؟
· یعنی ساواك ، یعنی شكنجه گر روحی، یعنی آینه دق، یعنی سوهان روح
· با این تعابیر، فكر كنم ازدواج نكنین بهتره. بیچاره عروسی كه گیر شما بیفته
· پس از الناز دفاع میكنی؟
خدا مرگت نده مرد كه اینطور دلم رو می شكنی.آره، می دونم عروست النازه . (( فرق نمی كنه عروس عروسه. بذارین بیاد بعد قضاوت كنین .
منصور سیگارش را خاموش كرد وآمد كنارم روی مبل سه نفره نشست . خودم را جمع و جور كردم .بعد به چشمهایم خیره شد و گفت : خب الناز و المیرا چی گفتن؟
· فراموش كنید مهندس
· باز كه..........
· آخه من روم نمیشه بگم منصور. شما ده سال از من بزرگترین
· عادت می كنی. حالا جمله ات رو تكرار كن
· خب، فراموشش كن منصور
· آفرین حالا شدی دختر خوب،ولی من نمیتونم فراموشش كنم چون اونوقت تا صبح خوابم نمی بره
· یعنی انقدر براتون مهمه؟
· بله، برام خیلی مهمه
با اصرار او گفتگویی را كه بین من والمیرا والناز رد و بدل شده بود برایش تعریف كردم.منصور همانطور كه نگاه پر تحسینش را به من هدیه میكرد لبخند زد .بعد گوشه شالم را از روی پایم برداشت و بویید و گفت: یادم باشه ایندفعه با هر كی دعوام شد تو رو با خودم ببرم كه جوابشون رو بدی، چون خیلی حاضر جوابی گیتی .
· كار بدی كه نكردم؟
· نه عزیزم،اگه یكی یه سیلی هم بهشون می زدی خوشحال تر می شدم .حقشونه،تا چشمهاشون از كاسه در بیاد.
· با اینكه خیلی ناراحت شدم، ولی ته دلم حق رو به الناز می دم. منم بودم ناراحت می شدم .می دونید ، من باید زودتر از اینجا برم. میترسم رابطه شما دو خونواده به هم بریزه .با اینكه بهتون عادت كردم، ولی قدرتش رو دارم دل بكنم .فكر نمی كنم دیگه مادر نیاز به پرستار داشته باشه . میشه یه نفر دیگه رو برای ایشون پیدا كنین.خواهش میكنم ، من تحمل ندارم كسی باهام اینطور وقیحانه صحبت كنه. میترسم ایندفعه بزنم تو صورتشون.من خودم می دونم آدم بدبختی ام و اینهمه مهربونی و توجه برام زیاده . اما دیگه دوست ندارم اینو به رخم بكشن . و بغض راه گلویم را بست .اشك در چشمهایم حلقه زد .نگاهم را به زمین دوختم تا اشكهایم را نبیند. ولی او دید.شاید هم از لرزش صدایم متوجه شد كه بغض كرده ام .چانه ام را با دستش بالا آورد.مجبور شدم نگاهش كنم .اشكهایم به ترتیب سرازیر شدند .لحظه ای در چشمهایم نگاه كرد. بلند بلند گریستم .این اشك عشق بود كه بی وقفه بر روی گونه هایم می ریخت. از شدت گریه شانه هایم تكان میخورد .موهایم را نوازش كرد و گفت: تو خوشبخت ترین . خانم ترینی، گیتی جان! اونها بهت حسادت می كنن، می دونن كمتر از آنها كه نیستی هیچ ، بیشتر هم هستی. گیتی! گیتی جان، گریه نكن دیگه ، ناراحت می شم.
با انگشتش اشكهایم را پاك كرد و گفت: مگه من می ذارم تو از اینجا بری. من به عشق تو روزها میام خونه. تو منو از تنهایی در آوردی.
· از شماممنونم ، ولی بالاخره چی. اون همسر آینده شماست و من مجبورم ازش اطاعت كنم وقتی دلش نمیخواد من اینجا باشم ، چرا ناراحتی و اختلاف درست كنم؟
· اون شاید دلش خیلی چیزها بخواد .مگه باید به حرف اون باشم؟ مگه نگفتی میخوای جای خواهر از دست رفته‌م باشی و سنگ صبورم؟
در حالیكه بخاطر این حرف به خودم لعنت می فرستادم، گفتم: آره
· پس نباید هیچوقت تركم كنی.
غم دنیا به دلم نشست .منصور مرا بجای ملیحه فرض میكرده و در تمام این مدت او را در چهره من می دیده. بخاطر اونه كه دوستم داره، نه بخاطر خودم .خداوندا پس چرا بعد از اینهمه خوشی یكباره سركوبم كردی .تازه وارد دنیای دیگری شده بودم .فشار و دردی طاقت فرسا برمن وارد شد .بلند شدم وگفتم: فكر كنین خواهرتون میخواد ازدواج كنه و باید به زودی اینجا رو تر كنه .مهمونی با شكوه ومفصلی بود . شبتون بخیر مهندس .
نگاهم را از او برگرفتم وبطرف در سالن راه افتادم. كنار در برگشتم و نگاهش كردم .بلند شده بود و از روی میز،پاكت سیگارش را بر می داشت. سیگاری روی لبش گذاشت و به من نگاه كرد وگفت: بهترین شب زندگیم بود . شب خوش!
از پله ها بالا رفتم و به اتاقم آمدم .اشكهایم سیلاب شد. روی تخت افتادم و بالشم را روی دهانم گذاشتم . خدایا چرا باید آرزوی هرچیزی كه دوست دارم به دلم بمونه،چرا باید حسرت به دل باشم .چرا منصور منو بخاطر خودم دوست نداره .چقدر گیجم .اصلا سر در نمیارم .آدم مگه به خواهرش بیشتر از همسرش توجه داره چرا تمام حواسش به منه ولی میخواد با الناز ازدواج كنه .این سوالات درهم وبرهم گیجم كرده ، نمی دونم باید چكار كنم ، غرورم حسابی خرد شده .آه!باز داره آهنگ الهه ناز رو میزنه .برو كه دیگه از چشمم افتادی ، شاید قسمت اینه كه من الهه ناز كس دیگه ای باشم یا الهه ناز مهندس فرهان .
بلند شدم بطرف پنجره رفتم .پنجره را باز كردم .نسیم خنكی روحم را آرام كرد .لباسهایم را عوض كردم و به رختخواب رفتم تا ببینم فردا چه روزی خواهد بود .

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست ویکم

قسمت بیست ویکم

قسمت بیست ویکم : : : : :gol:

برای صرف صبحانه پایین رفتم .منصور پیراهن سفید و شلوار سرمه ای به تن داشت .
· سلام صبح بخیر .مجددا عیدتون مبارک
· سلام گیتی جان. عید تو هم مبارک.سال خوبی داشته باشی
· ممنونم انشاءاله
· خستگیت در رفت؟
· بله، شما که دیشب خیلی دیر خوابیدید ؟
· من اصلا نخوابیدم، و مرا بسمت میز هدایت کرد و صندلی را برایم عقب کشید نشستیم
· یعنی تا الان بیدار موندین؟
· ساعت سه اومدم بالا که بخوابم ، ولی تا شش خوابم نبرد. شش خوابیدم تا نه ونیم .بعد هم که در خدمت شمام
· چرا نخوابیدین .نکنه من ناراحتتون کردم
· الهه ناز واسه ما آرام وقرار نذاشته گیتی جان
· الهه ناز؟ الهه ناز کی یه دیگه
· سلام!صبح بخیر
· سلام ثریا
· سلام ثریا خانم صبح شما بخیر
· بفرمایین. وبرایمان فنجانهای چای گذاشت و رفت
· یه بنده خدا
· خوش به حالش که چنین لقبی داره
· خوش بحال کی؟
· الناز خانم دیگه
در حالیکه با قاشق چای را هم میزد ، لبخند زد
· شبهایی که اینجام به آهنگی که براش می زنین گوش میکنم، واقعا زیبا می نوازین.پدرم خیلی این آهنگ رو دوست داره.اون موقع ها همیشه به آهنگ های استاد بنان گوش می داد.
· دوست داره؟ هول شدم
· خب،هنوز مرگ اونا باورم نمیشه. برای همین فعل حال بکار میبرم. فکر میکنم هنوزم وقتی این آهنگ رو بشنوه روحش شاد میشه. مطمئنم، قانع شد .خیالم راحت شد
· شعرش رو بلدین؟
· بله،گاهی که شما می زنین باهاتون میخونم . ودیکته وار برایش خوندم
باز ای الهه ناز با دل من بساز کاین غم جانگداز برود زبرم
گر دل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا زسر گنهت گذرم
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
· آفرین!ولی باید یه شب که من میزنم برام با آهنگ بخونی
· من صدام خوب نیست متاسفانه
· صدای گرمی داری. از من بپرس
· امیدوارم. انشاءا... اگه موندگار شدم چشم.
· باز شروع کردی؟ خوشت میاد تن منو بلرزونی؟
لبخند زدم
· شما چرا تا دیروقت بیدار بودی گیتی جان؟
· شاید یه نفر هم هست که آرام و قرار رو از دل من ربوده . و خیلی خونسرد فنجان چای را سر کشیدم و نگاهش کردم .فنجان را کنار لبش نگهداشت ، کمی نگاهم کرد، بعد فنجان را داخل نعلبکی گذاشت و گفت: اون کیه؟
· یه بنده خدا
· تلافی میکنی؟
· خب شما هم مثل من حدس بزنین
· فرهان؟
سکوت کردم و لبخند زدم .مانده بودم چه بگویم که خوشبختانه مادر وارد سالن شد و گفت: سلام، صبح بخیر بچه ها
· سلام مادر جون
· سلام مامان،صبح بخیر. عیدتون مبارک
· خوب خوابیدین مامان؟
· مگه تو میذاری آدم بخوابه،نمیشه یه شب صدای سازت رو در نیاری؟
· معذرت میخوام .دست خودم نیست .این آهنگ از دل و روحم بلند میشه
· قربون اون دل و روحت برم. الهی عروسیت رو ببینم
من و منصور نگاهمون به هم برخورد کرد و لبخند زدیم
صبحانه ام تمام شده بود .از سر میز بلند شدم. اقلا بذار یه بارم اون دلش برام بتپه .چرا همه ش من. از این به بعد می دونم چه بلایی سرت بیارم
· تو چرا شیر نمیخوری گیتی جان ؟هنوز تو سن رشدی،دخترم
· میل ندارم مادرجون
· حواست باشه که پس فردا باید مادر یه بچه شیر خوار بشی .اون توجه نداره که تو میخوری یا نمیخوری. شیر میخواد. اونوقت کسیکه ضرر میکنه تویی.ضعیف میشی. پوستت خراب میشه.پوکی استخوان میگیری
از خجالتم به منصور نگاه کردم .گفت: حرفهای شما درست مامان .برای سلامتی خودش لازمه شیر بخوره .ولی من خواهرم رو شوهر نمی دم .
انگار تو قلبم زلزله آمد . انگار مغزم آتشفشان کرد .خدایا چرا با من اینطور میکنه .نکنه سادیسم داره.
بطرف در رفتم و با شوخی گفتم : کاش زودتر گفته بودین برادر خوبم .چون کمی دیر شده .بهتون که گفتم
مادر زد زیر خنده و گفت: می دونی منصور، مهندس فرهان بدجوری عاشق و شیدای گیتی شده .مدام درباره اون از من سوال میکرد .گویا با خود گیتی هم صحبت کرده .قراره جواب بگیره .گفت میخواد با تو هم صحبت کنه .
منصور از سرمیز بلند شد و گفت:فرهان بیخود کرده .بعد از عمری چشمش به چراغ خونه ما افتاده .خدا خونه شو با یه چراغ دیگه روشن کنه و روزیش رو جای دیگه بده .
از سالن غذاخوری بیرون آمدم و بسمت پله ها راه افتادم .منصور در پله ها خودش را به من رساند و گفت : من هنوز جواب سوالم رو نگرفتم
· دیگه چه فرقی میکنه؟ شما که شوهرم نمی دی.
· بستگی داره طرف کی باشه
· دیگه از فرهان بهتر کیه مهندس؟
· منصور!
· خوب،منصور
· واقعا از فرهان بهتر نیست؟
· هست،ولی برای دیگران .برای من مهندس فرهان بهترینه. به من گفت تو رویاهام دنبال تو می گشتم .پس قدرم رو می دونه
بطرف اتاقم رفتم و ادامه دادم: برای همین هم سلام منو به ایشون برسونین
ابرویی بالا انداخت .دستهایش را در جیبش گذاشت و با حرص با نوک زبانش دندانهایش را لمس کرد و سری تکان داد .از او فاصله گرفتم و به اتاقم رفتم . او هم بسمت اتاقش رفت . بعد از چند دقیقه ، چند ضربه به در اتاقم خورد .هرچه گفتم بفرمایین کسی جواب نداد .بلند شدم در را باز کردم.کسی نبود به بیرون نگاه کردم دیدم کیفش را برداشته و کنار پله ها ایستاده . ولی کت و کراوات نپوشیده بود . شما بودین مهندس؟
· بله
· دارین می رین شرکت؟
با دست اشاره به سر و وضعش کرد و گفت: من اینطوری میرم شرکت؟ دیگه کم کم داری منو میکنی حسنی.
· حسنی کیه دیگه؟
· همون حسنی که به مکتب نمی رفت وقتی هم می رفت جمعه می رفت . تعطیلات نوروزه خانم!
زدم زیر خنده و گفتم: برای همین پرسیدم .حواسم بود که امروز تعطیله گفتم شاید الهه ناز حواستون رو بر باد داده
· اون که بله و لبخند زد
· خب کاری داشتین؟
· خواستم بگم با گیسو خانم تماس بگیر و ازشون خواهش کن ناهار بیان پیش ما،میخوام ببینمشون
· ممنونم،باشه برای وقتیکه دائمی شدم مهندس
آهسته جلو آمد .مقابلم قرار گرفت و گفت : اینقدر با اعصاب من بازی نکن خانم کوچولو
خانم کوچولو جد وآبادته. خانم کوچولو الهه نازته .بی تربیت! حالا نشونت می دم .اتفاقا این تویی که با اعصاب من بازی میکنی و دیوونه م کردی آقا بزرگ .
جرات نکردم اینها را با صدای بلند بگویم .فقط چون خیلی بر من فشار آمد گفتم: ایشاءا... ایندفعه پرستار مادرتون خانم بزرگ باشن ، که به اعصاب شما آرامش بدن
لبخند زد. سری تکان داد و گفت: ما تو رو می خوایم خانم کوچولو .بیا پایین تو حساب کتابا کمکم کن .دوباره کارم گیر کرده
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست به سینه زدم و گفتم: خانم کوچولو که حسابداری بلد نیست
· خانم کوچولوی خونه ما بلده .دست هر چی پرستار و معلم و مدرس و حسابدار و آرایشگر و هنرمند و رقاصه از پشت بسته وا....
لبخندی بر لبانم نشست
· منتظرم
مادر جون که از پله ها آمده بود بالا گفت:تو با گیتی چی کار داری؟اصلا من نمی دونم گیتی مال منه یا مال تو منصور؟ یک لحظه رهاش نمیکنی !اِ ، یعنی چی؟
منصور لپهای مادرش را گرفت و گفت: مال هر دومون مامانی. از پله ها رفت پایین.
مادر لبخندی زد و گفت: می بینی با ما چه کردی دختر قشنگم ؟
· محبت دارین ، خبر ندارین شما با من چه کردین؟
· قربونت برم الهی .راستی ، گیتی جان عصری میای با هم بریم امامزاده صالح ؟نذر دارم .روز اول ساله ، ثواب داره
· راستش اگه اجازه بدین یه ساعت دیگه رفع زحمت میکنم .خیلی دوست دارم امامزاده صالح ،چون خودم هم حاجت دارم ، اما یه دفعه دیگه ایشاءا...
· کجا میخوای بری؟ بگو گیسو جون هم بیاد اینجا
· نه مادرجون، این جمعه اگر نرم ÷درم رو در میاره .باهام قهر کرده. روز اول عیده، برم خونه بهتره .الان میخواستم برم ولی گویا مهندس حسابدار میخواد
· هر طور میلته عزیزم .ناراحتت نمیکنم .راست میگی .گیسو جون هم حقی داره .ما که انقدر دوستت داریم ، وای بحال او
· ممنونم مادرجون، ببخشین باهاتون نمیام
· اشکالی نداره عزیزم .یه دفعه دیگه با هم می ریم. ئ به اتاقش رفت
از پله ها پایین رفتم منصور در سالن نشیمن نشسته بود و دفتر و دستکش را روی میز پهن کرده بود .نیم خیز شد و گفت: بیا گیتی جان. اینجا بشین . و به کنار خودش اشاره کرد
به حرفش توجهی نکردم و مبلی را جلو کشیدم و جدا نشستم .لبخند زد و گفت: بیا این دفتر سالیانه .اینم ماشین حساب
· مگه کارهای آخر سال رو تموم نکردین؟
· چرا، ولی ماه آخر چیزهایی خریدیم و فروختیم .باید اونها رو حساب کنم
· پس گیر نکردین
· گیر نکردم ،ولی بهت احتیاج دارم
· با کمال میل
و با هم شروع به حساب کتاب کردیم و باز تمام حرکاتم را زیر نظر داشت .یکساعت و نیم بعد محاسبات به پایان رسید .نیمساعت به ظهر مانده بود .بلند شدم و گفتم: دیگه امری نیست؟
· نه ممنونم .لطف کردی گیتی جان. راستی این حقوق این ماه شما .خیلی ازت ممنونم
· متشکرم .با اجازه تون دیگه می رم خونه
لبخند به لبش خشک شد و با تعجب نگاهم کرد ، بعد گفت: گفتم زنگ بزن گیسو بیاد.هنوز زنگ نزدی؟
· تعارف نمی کنم .گیسو باهام قهر کرده ، این جمعه ، مخصوصا امروز که روز اول سال نوئه باید خونه باشم
· گیتی روز اول عید رو خراب نکن ، تو رو خدا عصر می خوایم با هم بریم منزل عمو عید دیدنی
· من تو این ماه یه روزم مرخصی نداشتم .بی انصاف نباشین مهندس،خواهرم گناه داره
· خیلی خب،اگه تو دوست نداری اصرار نمی کنم .مثل اینکه اینجا خیلی بهت بد می گذره
· خودتون می دونین که اینطور نیست .فقط بخاطر گیسوئه
چشم ابرویی آمد و به اوراقش چشم دوخت . با حالتی معصوم گفتم: چکار کنم منصور،بمونم یا برم؟ هر طور شما بخوای .دلم نمیخواد ناراحت بشین
انگار خیلی جمله ام به دلش نشست .چهره اش باز شد و گفت : پس عصر بیای ها! منتظر می مونیم تا تو بیای بعد با هم می ریم منزل عمو
· سعی میکنم .باهاتون تماس میگیرم
· ما منتظریم گیتی ها
به اتاقم رفتم ، کیفم را برداشتم و از مادرجون خداحافظی کردم با هم پایین آمدیم .منصور هم تا بیرون همراهی ام کرد و سفارش کرد که حتما برگردم .خداحافظی کردم .سر راه برای گیسو بلوز شیکی عیدی خریدم و به منزل رفتم
********************
· سلام گیسو !عیدت مبارک خواهر خوبم! روبوسی کردیم
· سلام!عید تو هم مبارک!اینکارها چیه، پولش رو می دادی. خواستی ارزونتر در آد خسیس
زدیم زیر خنده . حقوق گرفتی؟
· لیاقت نداری !منو بگو که یه ساعت مرتضی رو کنار خیابون نگهداشتم رفتم اینو خریدم
· دستت درد نکنه،شوخی کردم . بسته را باز کرد و گفت: وای چقدر قشنگه
· قابل تو رو نداره،چه خبرها؟
· سلامتی.دیشب پیش نسرین اینا بودم. جات خالی بود. شب نذاشتن بیام .نیمساعته که اومدم .می دونستم حتما میای
· با مصیبتی اومدم .مگه منصور می ذاشت؟آخر التماسش کردم ازم قول گرفته عصربرگردم
· غلط کرده!چه رویی داره ها!پس من چی؟ نمیگه من تو این خونه تنهام و دلم به تو خوشه؟
· بخاطر تو این چندساعت رو هم اجازه داده
· نمیشه بری .اگه بری ،دیگه نه من نه تو . شب باید منو ببری گردش ،رستوران،شیرینی اولین حقوقت رو ندادی
· گیسو جان ،آخه من چه گناهی کردم؟ این وسط از دست شما دوتا تلف میشم بخدا .باید برم . ناراحت میشه
· همین که گفتم .من ناراحت بشم مهم نیست؟
· تو منو درک نمیکنی .عجب هفت سینی چیدی ناقلا!
· اگه منصور رو بیشتر دوست داری ، خب برو . و بلند شد و به آشپزخانه رفت .حق داشت بیچاره ، ولی اخم و تخم منصور را چکار میکردم .بلند شدم و گفتم: جای ناهارخوری رو عوض کردی؟ اینجا بهتره ،کار خوبی کردی .میگم دیگه میز دوازده نفره به درد ما نمیخوره ،بفروشیمش به جاش چهار نفره بخریم
با سینی شربت از آشپزخانه بیرون آمد و گفت: که با ما به التفاوتش امشب ما رو مهمون کنی؟ آره؟ خیلی گدایی! آدم میز ناهار خوری خونه رو میفروشه چلو کباب میخره؟
از خنده ضعف کردم
· چیه نشونت کردن آبجی گیتی؟
· برای چی؟
· این جواهرات ناب.......
· اینها رو مادر بهم هدیه کرد. گفت از طرف خودش ومنصوره .نمی دونی چه شبی بود! و همه چیز را از سیر تا پیاز تعریف کردم
· با اینهمه علایم باز هم میگی تو رو بجای ملیحه می دونه؟
· آره،مطمئنم .خودش گفت
· چه ساده ای تو !

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست و دوم

قسمت بیست و دوم

قسمت بیست و دوم : : : : ::gol:

ناهار را صرف کردیم.یکساعتی حرف زدیم .بعد رفتم روی تخت گیسو کنارش خوابیدم. و باز کلی با او درددل کردم .بعد چرتی زدیم .ساعت چهارونیم از خواب پریدم و گیسو را صدا زدم
· گیسو من برم؟ گیسو با توام؟ تکلیف منو معلوم کن
· گفتم که ببین کی رو بیشتر دوست داری،تصمیم بگیر
· اّه از دست دو !منطقت کجا رفته دختر؟
· تو منطق داری؟ نمی گی خواهر بدبخت من چکار میکنه؟
· بابا من که شبا میام . حالا یه دیشب نبودم
· جمعه ها حق منه .نمی ذارم از حالا بر ما مسلط بشه
· بابا منتظره!میخوان برن عید دیدنی
· خب برو،جلوت رو که نگرفتم .برو به عشقت برس!ما هم که باید بریم مثل بقیه بمیریم
بلند شدیم تا چای خوردیم ساعت شد پنج .گوشی را برداشتم و شماره منزل منصور را گرفتم. دعا میکردم که ثریا خانم بردارد و پیغام بگذارم که دعایم مستجاب نشد و منصور برداشت
· بله بفرمایین
· سلام
· سلام گیتی خانم، من منتظر بودم زنگ در رو بزنی
· ببخشید مهندس، شرمنده م نمی تونم بیام
· چرا؟
· کار دارم
· چی کار داری؟
· مهمون داریم
· مهمون دارین؟ این وقت نشناس کیه ؟ از کی شدی بزرگ فامیل و روز اول عید می آیند دیدن تو؟
· حالا پیش آمده دیگه
· بیرونش کن
· دیگه چی؟
· من نمی دونم تا ساعت شش باید اینجا باشی وگرنه.......
· وگرنه چی؟
· وگرنه نمی ریم خونه عمو
· یعنی چه؟ چه ربطی به هم دارن؟ من صبح میام دیگه. چقدر سخت می گیرین!
· برای اینکه سخت می گذره
· شما لطف دارین ، ولی باور کنین نمیتونم بیام
· خیلی خب،هر طور دوست داری و گوشی را گذاشت
اعصابم بهم ریخت. سرگیسو فریاد کشیدم: دیدی ناراحت شد .گوشی رو گذاشت. وقتی بهت می گم لوس بازی در میاری .بابا من خدمتکار مردمم. میخوای بیرونم کنه؟
· چیه هوار میکشی؟ اینی که من می بینم تا موهاش سفید شه تو رو ÷یش خودش نگه می داره .تازه اگه ناراحتی بلند شو برو. عاشق دلباخته!
· دیگه اگه تو هم اصرار کنی نمی رم. بی تربیت بدون خداحافظی گوشی رو کوبید رو تلفن. فکر کرده میترسم! تا تو باشی لقب خواهر به من ندی منصور!
گیسو احساس کرد هوا پس است. بنابراین بلند شد و به آشپزخانه رفت . با خودم کلنجار می رفتم که نروم ، ولی از طرفی هم عشق مرا به آنسو میکشاند .نگران این بودم که لجبازی کند و بخانه عمویش نرود،بعد مادر جون از چشم من ببیند.بالاخره غرورم بر عشقم غلبه کرد و نرفتم
غروب با گیسو بیرون رفتیم و شام را در یک رستوران خوردیم و حدود ساعت ده ونیم بخانه برگشتیم
***********************
صبح بمنزل متین رفتم.اضطراب داشتم .خودم را آماده کرده بودم که سرم فریاد بکشد و بیرونم کند. وارد منزل که شدم به ثریا برخوردم
· سلام خسته نباشین
· سلام گیتی خانم،حالتون چطوره؟
· الحمدالـله .آهسته پرسیدم :چه خبر ثریا خانم؟اوضاع خوشه یا پسه؟
· والـله چی بگم دخترم؟پسه
· پسه؟
· دیشب آقا خیلی کلافه بود با مادرش هم بحثش شد
· برای چی؟
· آخه آقا برای دیدن عموش نرفت
· نرفت؟چرا؟
· خودت که بهتر می دونی .مگه پای تلفن بهت نگفت؟
· چرا،ولی من فکر نمیکردم نرن .خیلی بد شد .ولی آخه نباید اینقدر به من وابسته باشن
· حالا که وابسته ن ، اون هم بدجوری، مثل اینکه آقا دلش پیش شما گیر کرده
· ای بابا ثریا خانم،منو جای ملیحه خانم فرض کرده
· نه،اشتباه مب کنب
· حالا کجان؟
· خوابه،هنوز نیامده پایین.شما صبحانه خوردین؟
· بله،ممنون
از پله ها بالا رفتم که سری به مادر جون بزنم .تازه بیدار شده بود .کلی هم از من گله کرد .ولی حق را هم به من داد. بعد به اتاق خودم رفتم .جرا روبه رو شدن با منصور را نداشتم .از صدای باز و بسته شدن در اتاق منصور فهمیدم بیدار شده .پنج دقیقه بعد از داخل اتاق شنیدم که پرسید: ثریا،گیتی اومده؟
· بله آقا، یکساعتی میشه
· مادر بیداره؟
· بله،پایین دارن صبحانه میخورن
محبوبه و صفورا که رفتن مرخصی .شما هم اگه میخوای دو سه روزی استراحت کن. می گم غذا از بیرون بیارن
· نه آقا من کار نکنم مریض میشم
· هرطور دوست داری.درهرصورت ازت ممنونم .این روزها همه مرخصی میخوان .فکر کردم شما روت نمیشه بگی
· نه آقا، خیالتون راحت!
فهمیدم به من کنایه زد
· گیتی کجاست؟
· تو اتاقش
· که اینطور .برو ثریا من اومدم
· چشم آقا
فهمیدم میخواهد بیاید سروقت من. قلبم فرو ریخت .یک ربعی منتظر ماندم ولی خبری نشد .ترس را کنار گذاشتم و به طبقه پایین رفتم . مادر در سالن نشسته بود و به رادیو گوش می داد. منصور هم در سالن غذاخوری صبحانه میخورد .رفتم کنار مادر نشستم
· گیسو چطور بود عزیزم ؟
· سلام رسوند .خوب بود. رفتین امامزاده صالح؟
· نه دخترم،نرفتیم. اعصابم رو بهم ریخت ، بی حوصله شدم. قرار بود منو ببره امامزاده ، بعد بریم خونه دکتر که بازی درآورد .خیلی بد شد . ما همیشه روز اول عید می رفتیم اونجا .البته بغیر از این دو سال ، توقع داره
· متاسفم تقصیر من شد. می دانستم منصور صدای ما را میشنود
· مهم نیست .حالا امروز می ریم. میگم حالم خوب نبوده نشده بیاییم .منصور هم نیومد خودمون می ریم .خودش جواب عموش رو بده
· اوم میاد.
· شایدم نیاد. غذ و یکدنده س .مثل بابا خدابیامرز من می مونه
· خدا رحمتشون کنه
منصور از سالن غذاخوری بیرون آمد. بقولی آخر جذبه بود. به ما نزدیک شد .بلند شدم و سلام کردم
· سلام مهندس
اصلا نگاهم نکرد .با کلی اخم و تخم گفت: سلا. سلام مامان جان
تلافی اش را مادر در آورد و مثل خودش جوابش را داد .منصور عینک و کتابش را از روی میز برداشت و آمد روی مبل نشست و بدون اینکه نگاهم کند کتابش را بازکرد، بعد رو به مادرش کرد و گفت: حالتون خوبه؟
به کنایه گفت: از محبتهای شما خوب خوبم
· خب الحمدالـله . و مشغول مطالعه شد . بدجوری با من قهر کرده بود .مادر نگاهی به من کرد و چشمک زد ،یعنی که منصور باهات قهره .من هم بظاهر لبخندی زدم ، ولی در دل خون گریه میکردم .هم از دستش عصبانی بودم ، هم به غلط کردن افتاده بودم. خلاصه حالت عجیبی بود. بعد از بی توجهی اش عصبانی شدم و گفتم: مادرجون، من بالا هستم .اگه کاری داشتین صدام کنین .
· برو دخترم
متوجه شدم منصور از زیر عینک نگاهی به من کرد. با خودم گفتم حالا کاری کنم که تو به غلط کردن بیفتی آقا کوچولو .
به اتاقم رفتم .مغزم از کار افتاده بود .نه حوصله مطالعه داشتم نه قلاب بافی . روی تخت دراز کشیدم و فکر کردم . سه ربع گذشت که مادر جون به اتاقم آمد و گفت: گیتی جان، منصور میگه حاضر شین بریم خونه دکتر .فقط زود باش تا پشیمون نشده .البته به عموش خبر دادیم که برای ناهار می ریم اونجا .
· حالا که ایشون میان ، منو معاف کنین مادر
· میخوای دوباره بازی در بیاره؟
· نه دیگه، وقتی اطلاع دادین ، مجبوره بیاد. ایشاءا... خوش بگذره
· بلند شو گیتی. چقدر تعارفی شدی!
· تعارف نمی کنم .من یکی بهم احم کنه اعصابم خرد میشه . اونم مهندس اینه که تا تلافی نکنم راحت نمی شم .
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
رمان الهه ناز - جلد اول

· مگه تو از ÷س این بربیای!هر طور دوست داری،ولی اگه می اومدی خیلی خوب بود.
· انشاءا.... در فرصتهای دیگه شما کی برمیگردین؟
· احتمالا شب ،چون همیشه نگهمون می داره
· خوش بگذره ! پس منم شاید برم خونه
· برو عزیزم .اگه می دونستم بهت زنگ میزدم این همه راه نیای .بگو مرتضی تو رو برسونه
· باشه
· پس فعلا خداحافظ
مادر را تا کنار در اتاقم همراهی کردم. متوجه منصور شدم که به اتاقش می رفت. نگاهی به ما کرد و از خداحافظی ما به قضیه ÷ی برد .سریع به اتاقم برگشتم و در را بستم واز پشت در گوش دادم .منصور آهسته پرسید: مگه گیتی نمیاد؟
· اگه دوباره بازی در نمیاری نه. می ره خونه شون
· می ره خونه شون
· خب تا شب تنها بمونه اینجا چکار .اقلا می ره پیش خواهرش
· برین بگین بیاد
· اصرار کردم ،میگه حوصله دیدن اخمهای تو رو نداره
· برنامه دیشب ما رو به هم زده ،توقع داره بهش بخندم
· به اون چه مربوطه؟ جمعه روز استراحتشه منصور، چرا اینطوری می کنی؟
· نیاد ما هم نمی ریم.
· باز شروع کردی؟
· نکنه وظایفش رو فراموش کرده
· من که دیگه حالم خوبه. چرا اذیتش می کنی؟
· دوست دارم با ما باشه .این اذیته؟
· من نمی دونم،خودت برو بهش بگو .میخواستی اخم و تخم نکنی!یه احوالپرسی ازش نکردی .اون از تو غدتره .نمی دونی بدون!
· برین بهش بگین بیاد مامان . اگه من برم و نیاد اونوقت قاتی میکنم
· خودت بری بهتره ، مطمئن باش میاد
· اگه نیومد نمی ریم ها!
· تو برو، اگه نیومد با من
از پشت در بسمت مبل دویدم و الکی کتابی را برای مطالعه باز کردم و مشغول خواندن شدم .چند ضربه به در خورد. بفرمایین .
در راباز کرد .بلند شدم ایستادم
· گیتی حاضر شو بریم
· ممنونم مهندس شما برین خوش بگذره
· تو نیای خوش نمی گذره
· آخه من بیام شما اخم می کنین .اینه که نمیخوام باعث دردسر بشم میترسم وسط پیشونی تون چروک برداره
لبخندی به لبش نشست و جلو آمد وگفت: چرا دیشب نیومدی؟
· مهمون داشتیم
· مطمئنم گیسو خانم نذاشته بیای
· اینطور نیست
· خب حالا عیبی نداره،بیا بریم
· من دوست ندارم با کسی جایی برم که اونطور جواب سلامم رو می ده .ببخشین
· خب، معذرت میخوام .خوبه ؟ اینها همه اش نشونه علاقه س
· شاید هم نشونه اخراجه
لبخند کمرنگی زد وگفت: تو عزیز مایی. حالا حاضرشو بریم دیگه . انقدر ناز نکن می دونیم ناز داری
· چی شد؟ میای؟
· باشه،الان حاضر میشم . و در دلم گفتم دیدی به پام افتادی آقا بزرگ!
· پس ما پایین منتظریم و کنار در لبخند زد و رفت
خدایا چقدر دوستش دارم! اگه منصور مال من نشه دیوونه می شم .نه، خودم رو می کشم .خدایا رحم کن .
به منزل عموی منصور رفتیم .عموی منصور مردی پنجاه و هفت ساله بود که تنها زندگی میکرد .تا بحال ازدواج نکرده بود. و این خیلی برایم عجیب بود.یک لحظه پیش خودم فکر کردم حتما منصور هم میخواهد رویه عمویش را در پیش بگیرد .چطور با این همه ثروت و موقعیت عالی، به این سن رسیده و ازدواج نکرده؟مرد خوش تیپی هم بود یک لحظه مادر جون را کنار هموی منصور گذاشتم، دیدم زوج خوبی میشوند . ولی خب، هیچوقت منصور اجازه نمی دهد عمویش جای پدرش را بگیرد ، با اینهمه تعصب و غرورش!
سر ناهار عمو گفت: اون شب که شما دوتا می رقصیدین احساس کردم خیلی به هم میاین، هر دو قد بلند و زیبایین .
با خجالت نگاهی به منصور انداختم.او هم به من لبخند زد . مادرجون گفت: خدا از دهنتون بشنوه دکتر.ولی الناز رو چکار کنیم .موهام رو می کنه بخدا.
زدیم زیر خنده .منصور گفت: من میخوام راه عموجون رو در پیش بگیرم
· تو بیخود می کنی .من آرزو دارم منصور .دلم میخواد نوه ام رو بغل کنم
· زیاد هم جدی نگیر مادر، یه چیزی گفتم. اگه عمل کردم حسابه
باز خندیدیم
عموی منصور گفت: ولی بهت نصیحت میکنم منصور جان که اشتباه منو نکنی. تنهایی خیلی بده .الان پشیمونم .یه موقع ها پیش خودم می گم نادونی کردم . اونکه ازدواج کرد و رفت .من چرا حماقت کردم وتشکیل خانواده ندادم .
کنجکاو شدم و پرسیدم : دکتر متین کسی رو دوست داشتین؟
· آره عزیزم،وقتی سی و دو سه ساله بودم عاشق دختری شدم که وضع مالی خوبی نداشتن ، ولی خونواده اصیلی بودند .مادرم اجازه نداد با اون ازدواج کنم .من هم چون خیلی به مادر وابسته بودم حرفش رو گوش کردم . ولی عهد کردم که ازدواج نکنم و تا حالا هم نکردم .اون دختر تا پنج سال بعد هم به پام نشست .بعد ازدواج کرد و داغش رو به دلم گذاشت .الان هم دو تا پسر داره که هر دو رفتن اتریش .شوهرش هم دو سال پیش در اثر تصادف کشته شد حالا تنها شده گاهی با هم تماس داریم اونم میخواد بره پیش بچه هاش
· خب دیگه حالا که مشکلی نیست .می تونین باهاش ازدواج کنین
· من که از خدامه گیتی خانم ، اما اون راضی نمیشه .زن مغروریه . خیلی التماسش کردم . بی فایده بود.
· ایشون چندسالشونه
· چهل و پنج سال
· پس هنوز جوونه
· آره خیلی هم خوشگله . با چشمهای سبز و موهای بلوند .بیچاره زود بیوه شد .بچه هاش سیزده ساله و چهارده ساله اند .رفتن اتریش پیش عموشون
· چطور دلش اومده بچه های به این کوچکی رو بفرسته اونجا؟
· شوهر خدابیامرزش اصرار داشت .قرار بود خانوادگی برن ، ولی مرگ مهلتش نداد
· دکتر متین عقب نشینی نکنین . زنها موجودات دلرحم و حساسی هستن .مطمئنم روزی به خواسته تون می رسین
منصور نگاه معنی داری به من کرد
· دیگه کی دخترم؟ من میخوام اقلا یه بچه هم ازش داشته باشم .برای بچه دار شدن دیگه وقت زیادی نداره ، تازه دیر هم شده
· اگه با شما ازدواج کنه بچه هاشم بر میگردونه ایران
· یه مشکلش همینه،اونا دوست دارن اونجا بمونن ، اینم دلش پیش اوناس
· خب شما برین
· حاضرم بخدا ،انقدر که دوستش دارم ، ولی ما رو قبول نداره . مدش خیلی رفته بالا خانوم .من از مادرم خیلی گله مندم .نگذاشت اونطور که دوست دارم زندگی کنم
· خدا رحمتشون کنه. حالا هم دیر نشده دکتر متین
· امیدوارم. حالا شما تصمیم به ازدواج نداری گیتی خانم؟

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست و سوم

قسمت بیست و سوم

قسمت بیست و سوم : : : : : : :gol:

راست نشستم .مادر زد زیر خنده و گفت : اگه جواب مثبت گرفتین ذوق زده نشین دکتر .
بلند خندیدیم .منصور گفت: برای خودتون که نمی خواین عمو جان؟
عمو در حالیکه می خندید گفت: نه منصورجان نترس .همینطوری پرسیدم .گفتم سوال دل تو رو من بپرسم

صدای خنده فضا را پر کرد .گفتم: منتظرم ببینم خدا برام چی میخواد،دکتر متین
· خدا برات خواسته دخترم. و به منصور نگاه کرد و ادامه داد: فقط باید زرنگ باشی.رقیب زیاد داری،البته رقبایی که بازنده اند و البته با معذرت پررو
با تعجب و خجالت اول به عمو ، بعد به مادر و سپس به منصور نگاه کردم .سرخ شدم .منصور سینه ای صاف کرد و مثلا خیر سرش آمد حرف را عوض کند : راستی از خونواده فرزاد چه خبر دارین عمو جان؟
· اتفاقا شب میان اینجا
خشکم زد .منصور هم متعجب شده بود. می دانست دوست ندارم شب آنجا باشم .
· شما دعوتشون کردین؟
· نه،دیشب تماس گرفتن وگفتن امشب میان اینجا برای عرض تبریک عید. من هم گفتم شام بیان
آنقدر کلافه بودم که قاشق و چنگال را در بشقاب گذاشتم و کمی بشقاب را عقب زدم وآخرین لقمه را فرو دادم .منصور متوجه من بود. گفتم : دکتر متین از لطفتون ممنون. غذای خوشمزه ای بود
· نوش جونتون گیتی خانم ، چقدر کم خوردین!
· کافیه سیر شدم
· اقلا سالاد میل کنین
· ممنونم،دیگه اشتها ندارم
· ای بابا، ایشون همیشه اینطور غذا می خورن زن داداش؟
· آره دکتر،گیتی کم غذاست
منصور نگاه معنی داری به من کرد، بعد برای اینکه خیالم را راحت کند گفت: بهشون سلام ما رو برسونین عمو جان
· مگه میخواین عصر برین؟
· با اجازه تون
· مگه من می ذارم؟ بعد از دو سال زن داداش قدم رنجه کردن، همینطور گیتی خانم، تو هم که جای خود داری .همین جا دور هم هستیم
تشکر کرد و گفتم : خیلی ممنون دکتر ، اما من باید حتما برم. مادرجون و مهندس رو نگهدارین
· گفتم که نمی ذارم .پس انقدر تعارف نکنین لطفا یه شب رو بد بگذرونین .
سکوت کردم و آرامشم به اضطراب تبدیل شد . بعد از ناهار در سالن جمع شدیم . دکتر متین دو خدمتکار داشت که از ما پذیرایی میکردند . صحبت می کردیم،می گفتیم و می خندیدیم.منصور و عمویش با هم تخته بازی کردند .بعد منصور از من دعوت کرد و بازی خوبی با هم کردیم . در حین بازی محو صورتم می شد و رفتارم را زیر نظر داشت .آن روز با آن کت و دامن فیروزه ای که پوشیده بودم و موهایی که مدل پر سشوار کشیده بودم خیلی ملیح تر و چذاب تر شده بودم و همین باعث شده بود که منصور از من چشم برندارد
دور آخر بازی منصور آهسته پرسید: گیتی چکار کنیم؟بمونیم یا بریم؟
· از من چرا می پرسین مهندس؟ من مهمون شما هستم!
· آخه تو می گی میخوام برم
· خب آره، من که میرم، ولی شما بمونید .الناز خانم اینها هم میان .بهتون خوش میگذره
· تو بری که ما نمی مونیم
· یعنی چی مهندس؟ شما به من چکار دارین. معذبم نکنین .خودتون می دونین چرا نمیخوام بمونم
· خیلی خب ، همه با هم می ریم
· گفتم که نه .من می رم خونه پیش گیسو ، شما هم اینجا می مونید .عموتون ناراحت می شن ها .جفت شش،عجب شانسی ! بردم مهندس
· بازی خوبی بود لذت بردم خانم روانشناس
با تعجب نگاهش کردم
· از این به بعد منم می گم روانشناس .این مهندس از دهن تو نمی افته؟
· خب،منصور!
· آفرین خانم خانما!
· بالاخره کی برد؟
· گیتی جان ماشاءا... خیلی ماهره. از اون قماربازهاس
· مهندس! و نگاهش کردم .جلو عمو که نمی شد بگویم منصور .ادامه دادم: مهندس بهم ارفاق کردن
· نه دیگه شکسته نفسی نکن گیتی جان،من ارفاقی نکردم .اعتراف میکنم که باختم اونم یه پیرهن شیک
· ممنونم ، نکنه زحمت بکشید که ناراحت می شم . این فقط یه سرگرمی بود .
ساعت شش بعد از ظهر آهسته به مادر گفتم : مادر جون من با اجازه میخوام برم، اشکالی نداره؟
· توبری که منصور نمی مونه عزیزم.خب همه با هم می ریم.
· نمیخوام برنامه شما به هم بخوره .اما من با الناز اینها آبم تو یه جو نمی ره. براتون که گفتم مادر
· منم مثل تو گیتی جان با هم می ریم خونه
مادر با یک بشکن منصور را متوجه خودش کرد و گفت: بلند شو بریم ،گیتی میخواد بره
· بریم مامان جان
عمو وارد سالن شد و گفت: چیه پچ پچ می کنین؟ در مورد رفتن نباشه که ناراحت میشم .
· عموجان اجازه بدین بریم ممنون میشیم. کمی کار داریم .انشاءا..... یه فرصت دیگه
· تعطیلات نورورز چی کار دارین آخه؟
مادر جون گفت: شادی مهمون بیاد، خوب نیست خونه نباشیم
· عیده همه دید وبازدید دارن.یک پیغام می ذارن که ما اومدیم تشریف نداشتین
· حالا یه فرصت دیگه میاییم عمو جان
· خونواده فرزاد بشنوند اینجا بودین و رفتین ناراحت می شن
· به قول شما می دونن دید و بازدید داریم. منصور بلند شد ، ما هم بلند شدیم
· عمو جان خیلی زحمت دادیم
· ای بابا،منصور تو که تعارفی نبودی!
می دانستم منصور بخاطر من دعوت عمویش را رد میکند .موقعیت بدی بود .از خجالت داشتم می مردم .من نمی دانم پرستار آنها بودم یا بزرگتر آنها
عمو گفت: گیتی خانم شما راضیشون کنین .می دونم منصور روی شما رو زمین نمی ذاره
· اختیار دارین
منصور هم گفت : روی شما رو هم زمین نمی ذارم عموجان.فقط نمی خوایم مزاحم باشیم .بالاخره میان دیدنتون ، زیاد شلوغ نباشه بهتره
· یعنی چی. کی بهتر از شما؟ خودت می دونی چقدر دوستت دارم منصور. اونوثت از این حرفها می زنی
منصور نگاهی به من کرد وگفت: اجازه بدین بریم عمو
دیدم خیلی زشت است اینهمه اصرار را نپذیریم .برخلاف خواسته قلبی ام گفتم: خب حالا که عموجان انقدر اصرار می کنن بمونیم .البته باز هم هر چی شما بگین . و به مادر ومنصور نگاه کردم. منصور خوشحال شد و گفت: من تابع شما هستم
مدر گفت: بگو تابع تو هستم گیتی جان
قاه قاه خنده بلند شد . مادر ادامه داد: من هم که تابع دریای محبتم و به من نگاه کرد
عمو گفت : کاش از اول از گیتی خانم میخواستم انقدر اصرار کردم که دهنم خشک شد بخدا.
خندیدیم و نشستیم .منصور نگاهی به من کرد و پا روی پا انداخت و چشمک زد .یعنی که ممنون .من هم لبخند زدم .ساعت هفت خواهران سیندرلا تشریف فرما شدند .الناز با اینکه نمی دانست منصور هم آنجاست ولی لباس چشمگیری پوشیده بود.بلوز شلوار سفید کرپ که لبه آستینها و شلوارش حریر کلوش بود. و پشت بلوزش هم تا وسطهای کتفش باز بود یعنی یقه را از پشت در آورده بودند .از دیدن ما جاخوردند و البته معلوم بود بیشتر خوشحال شدند .دست دادند و احوالپرسی کردند. البته همه ظاهری درست مثل من. جالب اینجا بود که منصور هم کنار من نشسته بود و هر دو روی یک مبل سه نفره بودیم. کمی به صحبت ، کمی به شوخی ، کمی به نفرت گذشت تا اینکه الناز از منصور خواهش کرد که با هم تخته بازی کنند .منصور نمی دانم از خدا خواسته یا از رودربایستی پذیرفت و البته نگاهی هم به من کرد که معنی اجازه گرفتن می داد. من هم اصلا لبخند نزدم .بیچاره انگار حساب کار دستش آمد که گفت: گیتی جان شما هم بیا کمکم کن
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
الناز نگاه نفرت باری به من کرد، هم از اینکه چرا دعوتم کرده و هم از اینکه به من گفت گیتی جان
· پس منم کمک میارم ها ،منصورخان!
· بیارین ،من که حرفی ندارم پس المیرا بیا پیش من بشین که کمکم کنی
· مهندس شما کمک نیاز ندارین ماشاءا... واردین و هرچه اصرار کرد نرفتم .
الناز و منصور با هم بازی کردند و من ترکیدم از حسادت،از حرص ، از خودخوری.وای که خدا هیچکس را عاشق نکند که کارش به اینجا نکشد .با مادر و خانم فرزاد صحبت میکردیم و البته با المیرا حرف نزدم .بازی آنها تما شد و منصور برد .بعد رفت کنار عمویش و مهندس فرزاد نشست و با آنها مشغول صحبت شد،ولی انگار با من حرف میزد چون بیشتر مرا نگاه میکرد
خلاصه هرطور بود آنشب را گذراندیم .داشتم خدا را شکر میکردم که المیرا والناز امشب به من گیر ندادند که الناز گفت: بنده خدا گیسو خانم، آدم دلش میسوزه ،همه ش تنهاست
انگار با پتک زدند تو سرم .می دانستم منظورش چیست .یعنی مگر تو خانه زندگی نداری؟ مگر خواهر نداری؟ مگر عید نمیخواهی پیش خواهرت باشی .رنگ از رخسارم پرید .آنهم جلوی همه . گفتم : همه ش که تنها نیست من اکثر شبها و جمعه ها پیشش هستم . و به منصور نگاه کردم .معلوم بود عصبانی شده چهره اش برافروخته شده بود. گفت: اتفاقا میخوایم گیسو خانم رو هم بیاریم پیش خودمون .چون از گیتی جان خواستیم شبانه روزی پیش ما باشه .
این بار رنگ از رخ الناز پرید .بعد گفت : حالا تا ایشون رو هم بیارین. چند روزی به گیتی خانم مرخصی بدین منصور خان
· امکانش نیست ، چون شدیدا به ایشون وابسته شدیم. در ضمن ایشون نیازی به مرخصی نداره .سالار اون خونه س .و هرموقع دلش بخواد میتونه بره خواهرشو ببینه
انشاءا... نصیب من بشی مرد! چقدر تو خوبی! (( اختیار دارین مهندس))
عموی منصور صحبت را عوض کرد و گفت : خب تصمیم ندارین برین مسافرت جناب دکتر فرزاد؟ هر سال می رفتین
· چرا دکتر ، قراره بریم شمال
· کی انشاءا...؟
· چهار پنج روز دیگه .البته شما و مهندس متین هم باید بیایین تا جمعمون جمع باشه
عمو گفت: ممنونم، من هفته دوم عید از مشهد برام مهمون میاد .اینه که شرمنده م
· چه بد شد ! شما چطور منصورخان؟ شما که دیگه باید بیاین ما اونجا همسایه می خوایم
فهمیدم که ویلای منصور و مهندس فرزاد کنار هم است. حالت مرگ به من دست داد .بیچاره عمو آمد حرف را عوض کند که بهترش کند بدتر شد. منصور نگاهی به من کرد و گفت: هنوز برنامه ریزی نکردیم مهندس فرزاد. بهتون اطلاع می دیم .
· پس منتظریم
بالاخره به منزل برگشتیم .آنقدر عصبی بودم که بخانه آمدم سریع شب بخیر گفتم و به اتاقم رفتم
*******************************
شش روز بعد وقتی سر میز ناهار نشسته بودیم منصور گفت: انشاءا... که کارهاتون رو برای فردا آماده کردید؟ فردا راهی شمال هستیم .امشب هم می ریم گیسو خانم رو میاریم که همه با هم بریم
· ممنونم مهند....،منصور ، ما مزاحم نمی شیم
· باز شروع کردی، گفتم می ریم.
مادر گفت: راست میگه مادر، بدون شما به ما خوش نمی گذره .بیاین بریم حال وهوای شمام عوض میشه
لبخند زدم و پذیرفتم و گفتم: خودتون هستین یا.....؟
· نه دخترم ،خونواده فرزاد نمیان .گفتن براشون مهمون ماید .ولی من گفتم که صبح می ریم
منصور گفت: بهتر، پس به گیسو خانم زنگ بزن گیتی ، بگو میریم دنبالش
· باشه
بعد از ناهار با گیسو تماس گرفتم .اول نپذیرفت ، ولی بعد که مادر خودش با او صحبت کرد و از او دعوت کرد ، پذیرفت
حدود ساعت دوازده شب بود که زنگ تلفن به صدا در آمد .مادر جون گوشی را برداشت
· بفرمایین
· سلام خانم فرزاد، حال شما چطوره؟
قلبم فرو ریخت .دست از قلاب بافی کشیدم .نگاه من ومنصور به هم برخورد کرد. قربان شما همه خوبن .سلام می رسونن
· بله اینجا هستن . و به من نگاه کرد
· جدی؟چه خوب ! و با دست زد توی سرش و به سقف چشم دوخت
· خب اینطوری ما هم تنها نیستیم . تو شمال دور هم بودن خوبه
منصوربا دست به پیشانیش کوبید و سرش را تکان داد
· بله بله ،ایشون هم میان . یعنی به هزار التماس راضیش کردیم .قراره گیسو خانم هم بیاد....... خواهش میکنم ، هر گلی یه بویی داره ......... اختیار دارین..... قربان شما، چشم اینها هم سلام می رسونن ....... صبح؟! آره دیگه صبح زود حرکت کنیم بهتره ........ اجازه بدین از خودشون بپرسم .منصور جان خانم فرزاد اینها هم تشریف میارن .صبح می ریم دنبالشون؟
منصور نگاهی به من کرد و به مادرش علامت داد که چرا آنها می آیند .مادرش هم با دست فهماند که من چه تقصیری دارم .منصور گفت ساعت ده اونجا هستیم .تا بریم دنبال گیسو خانم طول میکشه ....... بله ما ده، ده و نیم میایم دنبالتون خانم فرزاد ....... قربان شما....... خدانگهدار
و گوشی را گذاشت و گفت: بیا،مار از پونه بدش میاد،در لونه ش سبز میشه .میگه برنامه مهمونامون به هم خورده نمیان
منصور لپهایش را پر باد کرد و نفسی بیرون داد .من فقط سکوت کردم .آخر چه میتوانستم بگویم .جز اینکه بر اقبال گند خود لعنت بفرستم .هیچ دلم نمیخواست هفته دوم نوروزم را با آنها سپری کنم .وقتی برای خواب بالا رفتیم به اتاق مادر رفتم و گفتم: مادرجون جلوی مهندس جرات نکردم بگم، ولی صبح به ایشوت بگید که ما نماییم
· خودت می دوتی که برنامه رو به هم میزنه گیتی. می دونم که الناز و المیرا اعصابت رو خرد می کنن ، ولی بهشون اهمیت نده.بیا بریم خوش می گذره
· ممنونم مادر، ولی من تصمیمم رو گرفتم .دلم میخواد این روزهای آخر نوروز رو آرامش داشته باشم. اونجا با وجود من ، نه به الناز خوش می گذره، نه به من و نه به شما . سفر رو به کام مهندس تلخ می کنن.بهتره نیام
· من بدون تو نمی رم
· مادر درکم کنین،اقلا شما اصرار نکنین
مادر سکوت کرد .بعد گفت: عجب شانسی داریم ما بخدا..... عیب نداره آنها هم خوش سفرن، مادر
· ما هم دوست داریم با شما باشیم.ام یه دفعه دیگه
· آخه به منصور چی بگم گیتی؟
· بگید من منصرف شدم .الان یه گیسو هم زنگ میزنم میگم
· می گم، ولی اگه اومد سرت داد زد ناراحت نشی ها!
· فریاد مهندس بهتر از همسفری با النازه
· باشه،هر طور راحای
· من می رم بخوابم ،شما برید بهشون بگید
· میترسی؟
· آره والـله
هر دو زدیم زیر خنده
· پس در اتاقت رو قفل کن که بهت حمله ور نشه، چون می دونم خیلی عصبانی میشه. بعد مرا بوسید وگفت: دلم برات تنگ میشه دخترم
· من هم همینطور مادر جون .شبتون بخیر
· شب بخیر
به اتاقم آمدم .هر لحظه منتظر بودم در اتاقم کوبیده شود، ولی نشد. صبح داشتم خمیازه می کشیدم و دستهایم را برای رفع خستگی از هم باز میکردم که چند ضربه به در خورد
· بله
· سلام گیتی خانم
· سلام صفورا خانم!حال شما چطوره؟ دلمون برات تنگ شده بود
· ممنون خانم
· ببخشین صورتم رو نشستم ، وگرنه می بوسیدمتون
· خواهش میکنم
· صفورا خانم این هفته رو هم استراحت می کردین .آقا وخانم که دارن می رن مسافرت
· خب تا امروز مرخصی داشتم .نمی دونستم میخوان برن مسافرت ، ولی گویا نظرشون عوض شده
از جا پریدم
· منظورتون چیه؟
· آقا عصبانی یه میگه نمی ریم .
· یعنی چه؟
· بخاطر شما .خانم هرچی میگه زشته قول دادیم،منتظرن ، آقا زیر بار نمی ره .گیتی خانم متوجه شدین آقا تازگی ها یه طورهایی شدن؟
· چطوری شدن؟
· در هر صورت، تحول ایشون باعث خوشحالی ماست .چه کسی بهتر از شما! یادمه آخر هفته ها آقا اکثرا می رفتن شمال. ولی از وقتی شما اومدین نرفتین .حالا هم بدون شما حاضر نیستن برن . و لبخند زد
· آخه مادرجون حالشون بد نیست که حتما وجود من لازم باشه
· واقعا شما فکر کردین بخاطر خانم جونه؟ وسری تکان داد.
· مهندس منو مثل ملیحه خانم می دونه
· اگه آقا انقدر به ملیحه خانم خدابیامرز توجه داشت که خوب بود. البته همدیگر رو خیلی دوست داشتن ولی مدام اختلاف سلیقه داشتن و با هم نمی ساختن
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست وچهارم

قسمت بیست وچهارم

قسمت بیست و چهارم : : : : : : :gol:

ند شدم تا صفورا ملحفه را عوض کند . رفتم صورتم را شستم و مسواک زدم و به اتاق برگشتم .لباسم را عوض کردم ، موهایم را شانه زدم و به طبقه پایین آمدم .در پله ها متوجه شدم منصور با مادرش در حال صحبت اند . این بود که برگشتم بالا و گوش تیز کردم .

· منصور چرا لجبازی میکنی؟ بلند شو ،دیر شد!منتظرن!
· چقدر اصرار می کنی مامان؟ خب شما باهاشون برین
· یعنی چی؟ چرا برنامه رو بهم می زنی؟
· اینو به گیتی بگین نه به من
· به گیتی چه مربوطه؟ خب دلش نمیخواد بیاد،مگه زوره؟ بیاد ادا اصول الناز رو تماشا کنه یا گوشه کنایه های المیرا رو بشنوه؟
· من از کنار گیتی تکون نیمخورم، خوبه؟ ببینم که میتونه به گیتی حرف بزنه؟
· آره الناز هم از تو میترسه .آهسته تر گفت: بابا بالاخره تو الناز رو میخوای یا گیتی رو؟
سکوت کرد
· با توام منصور!
· من نمی فهمم شما چرا تا آدم به کسی علاقه مند میشه مسئله ازدواج رو پیش میکشین؟ اصلا مگه ازدواج جز بدبختی و دعوا مرافعه و پایان عشق و عاشقی معنی دیگه ای هم داره؟
· باز رفت تو فلسفه! بلند شو! دیر شد!ساعت نه ونیم شد!
· اون پرستار شماست و باید کنار شما باشه
· من که علیل نیستم .حالم خوبه .اون بنده خدا هم حق داره. میخواد پیش خواهرش باشه. میخواد تو خونه ش باشه، چه انتظاریه تو داری!تازگیها خیلی لوس شدی ها!
· خب من هم میخواستم ببرمشون سفر که استراحت کنن
· با وجود الناز و المیرا میشه شکنجه روحی .والـله خودم هم دوست ندارم، ولی چه کنم که مجبورم
· من خودم ازشون عذرخواهی میکنم .میگم کاری پیش اومده نمی تونیم بیاییم
· نمیشه بابا، نمیشه. حالا چقدر سیگار میکشی ، خفه شدم !
· اعصابم خرده مامان، تمام برنامه ها رو به هم ریخته .حالا چرا خودش رو قایم کرده؟
· اگه دوستش داری ،بگو تا برات بگیرمش .چرا بازی در میاری؟
سکوت
· چی کار میکنی؟
· میخوام تلفن کنم به فرزاد و عذرخواهی کنم .بگم نمیاییم .
· اصلا می دونی چیه .خود دانی. تکلیف رو معلوم کردی خبرم کن! عجب بساطی داریم بخدا! معلوم نیست تو اون مغزش چی می گذره!
پله ها را دو سه تا یکی آمدم پایین و سلام کردم .منصور گوشی به دست شماره می گرفت .سرش را بالا کرد و گفت: سلام! صبح بخیر خانم خوش قول. و گوشی را روی تلفن گذاشت .
· گیتی !دیدی گفتم از سفر منصرف میشه
· نه نباید اینکار رو بکنین مهندس. اونا منتظرن
· شما هم نباید خیلی کارها بکنین .مثلا نباید برنامه ما رو به هم بریزین
· من که میخواستم بیام ، ولی می دونید که با وجود اونا مسافرت به من و شما و اونا زهر میشه. البته نه اینکه فکر کنین حسادت میکنم ، نه، اعصابم رو خرد می کنن
· من نمی ذارم شما رو ناراحت کنن
· نه مهندس من نمیام. اصلا یه هفته مرخصی میخوام
· خیلی خب. و گوشی را دوباره برداشت
گوشی را از دستش گرفتم و گفتم : اصلا چه اصراری دارین من بیام؟ کسیکه آینده تون بهش مربوطه باهاتون میاد دیگه. منو میخواین چکار؟
· آینده من به هیچکس مربوط نیست!
· مهندس، خواهش میکنم سخت نگیرین!منم دوست ندارم چند روز خونه م باشم ، پیش خواهرم .از تجملات خسته شدم
· ویلای ما مثل اینجا پر زرق وبرق نیست
· ولی افراد همون افرادن
· منزل فرزاد از ما جداست
· بالاخره که همدیگه رو می بینیم
· یعنی روزی چند ساعت هم نمی تونین تحملشون کنین
· بگید یک دقیقه،یعنی تحمل میکنم ولی از درون داغون میشم
· خیلی خب ما هم نمی ریم . اینکه مسئله ای نیست . وگوشی را دوباره برداشت .
با عصبانیت گوشی را گرفتم و گفتم: باشه میام .ولی اگه یک کلمه،فقط یک کلمه بهم متلک بگن یا چیزی بگن که به غرورم بر بخوره ، بخدا قسم وقتی برگردیم از همون جلوی در برای همیشه باهاتون خداحافظی میکنم
چهره منصور تغییر کرد .خم شد از روی میز سیگاری برداشت و روی لبش گذاشت .با همان عصبانیت سیگار راز از روی لبش برداشتم و توی پاکت گذاشتم و گفتم : ببخشید، ولی هر چیز حدی داره !
بر و بر نگاهم کرد . دستی به موهایش کشید و بعد دستهایش را در جیبش گذاشت .اضطراب داشت. انگار از جانب آنها مطمئن نبود. خوب، چهار پنج روز دوری بهتر از دوری همیشگی بود .گوشی را از دستم گرفت .نگاهی به من کرد و شماره گرفت .به مادر نگاه کردم .بیچاره مبهوت ایستاده بود ببیند بالاخره تکلیف چیست .سلام واحوالپرسی کرد و گفت که با مدتی تاخیر به آنجا می رسند و بخاطر تاخیر عذرخواهی کرد .گوشی را گذاشت و با نگاه تندی از مقابل من رد شد .
بدون اینکه نگاهم کند گفت: مامان زود باش بریم .تو ماشین منتظرم . و راهش را کشید و رفت بالا، چمدانش را پایین آورد .صفورا اون جعبه ویولن منو بیار
· بله آقا
منصور ویولنش را برداشت و از سالن خارج شد .مادر بالا رفت ، چمدانش را آورد وگفت: بیا بریم گیتی جان، این تا اونجا تو اخم می مونه
· ممنون مادر جون .خوش بگذره .ببخشین! اونطور صحبت کردم که مهندس راه بیفته بیاد
· خوب نقطه ضعفی دستت داده ها
· ایشون لطف دارن ، من لیاقت اینهمه محبت رو ندارم
· داری، خوبم داری،ولی راستش وابستگی شدیدش به تو داره نگرانم میکنه .اگه یک کلمه بگه تو رو میخواد بخدا به پات می افتم و لحظه ای درنگ نمی کنم .ولی خودش هم نمی دونه چی میخواد
· این حرفها چیه من خواهر ایشونم .وا... لیاقت پرستاری شما رو هم ندارم چه برسه به اینکه...... عروس شما باشم .
پیشانی ام را بوسید و گفت : روز و شب دعا میکنم که تو عروسم بشی عزیزم. نهایت آرزومه ، ولی هیچوقت اینو شخصا ازش نمیخوام . اون پسر عاقلیه و مطمئنم درست تصمیم میگیره
صدای بوق پی در پی منصور بلند شد .معلوم بود خیلی عصبانی است .
· خداحافظ عزیزم ، مواظب خودت باش .ببخشید بدون خداحافظی رفت ، ولی بذار بحساب علاقه ش
· اشکالی نداره مادر، از قول من از ایشون خداحافظی کنین
· قربون تو دختر گلم برم. الان می دونم داره خودش رو لعنت میکنه که چرا برنامه شمال رفتن ریخته
هر دو زدیم زیر خنده .مادر رفت .تا کنار در ورودی بدرقه اش کردم ، ولی بیرون نرفتم .از پشت سالن نشیمن، طوری که دیده نشوم ، به بیرون نگاه کردم .منصور مدام به در ورودی منزل نگاه میکرد بلکه من بیرون برم ، ولی کور خوانده بود. خداحافظ عشق من!
ثریا قرآن را روی سقف ماشین گرفت ومنصور دنده عقب گرفت . وقتی رفتند انگار قلبم را از من جدا کردند ، انگار روحم بود که رفت .یکباره تهی شدم ، بی وجود شدم ، بی اختیار روی اولین مبل نشستم .چطور دوری اش را یک هفته تحمل کنم؟ چطور دوام بیارم؟ کاش رفته بودم ! آخر چطور صدای آهنگهایش را نشنوم ؟ بلند شدم، به اتاقم رفتم و در پناهگاه رویاهایم اشک ریختم .وقتی فکر میکردم الناز این مدت چه لذتی میبرد. از خودم وغرورم بدم می آمد. بلند شدم، کیف و دفتر خاطراتم را برداشتم و از اتاق بیرون آمدم .سری به اتاق منصور زدم .در را قفل کردم و روی تختش دراز کشیدم .بوی بدنش بر جا مانده بود آرامم کرد .همیشه بدنش بوی ادوکلن می داد. روبالشی اش را در آوردم و در کیفم گذاشتم . عکس روی میزش را هم برداشتم و از اتاق بیرون آمدم .در پله ها به ثریا برخوردم .
· داری می ری گیتی خانم؟
· با اجازه تون
· نمیشه پیش ما بمونی ؟
· ممنونم .جواب گیسو رو چی بدم؟ فرصت خوبیه که مدتی پیشش باشم
· آره خب، ما که غریبه ایم بهتون عادت کردیم ، وای بحال ایشون
· شما محبت دارین .چه جاشون خالیه !
· خودمونیم خانم .آقا دل نمی کندن .چقدر وابسته شدن بشما! خیلی عصبانی بودن
· ایشون فقط قصد قدر دانی دارن
· نه خانم جان، وقتی شما هم نیستین همینطورن .هی میپرسن کجاست؟ کی میاد؟ اومده؟ نیومده؟ چرا دیرکرده؟ وقتی با خانم بیرون می رین مدام غر میزنه
· منو جای ملیحه خانم می دونه .میخواد محبتهایی رو که به ایشون نکرده در حق من بکنه
· دختر گلم ، من یه عمره با این خونواده زندگی میکنم .آدم با خواهرش اونطور عاشقانه می رقصه؟ دلش نمیخواست یه لحظه ازت فاصله بگیره .راستش از شما چه پنهون اونشب که تو باغ بودین ، آقا از پنجره سالن غذاخوری چند دقیقه ای شما رو زیر نظر داشت .بعد هم که اومد پیشتون.آقا عاشق شما شده .اونم بدجوری
· ای بابا ثریا خانم، ما از این شانسها نداریم. اگه اینطور بود یک کلمه می گفت .مهندس خجالتی نیست
· حتما دلیلی برای اینکار داره
· نمی دونم ثریا خانم .ایشاءا... که خدا هم منو خوشبخت کنه هم اونو
· ایشاءا...!راستش آرزوم بود عروس خودم بشی . ولی وقتی پای آقا در میونه ما رومون نمیشه پا پیش بذاریم.شما لیاقتت بیش از ماست .درسته پسر من هم تحصیل کرده است و ایشاءا... آینده خوبی در انتظارشه .اما خب این مال و ثروت و این ابهت رو نداریم
· این حرفها چیه ثریا خانم؟ شما ومادرجون برام هیچ فرقی ندارین تا قسمت چی باشه .کاری ندارین؟
· نه، قربونت برم
· خدانگهدار

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از محبوبه و صفورا هم خداحافظی کردم وراهی منزل شدم ولی انگار جنازه ام بود که به خانه رسید
************************
· سلام!این چه قیافه ایه گیتی؟ مگه قُُلت مرده که انقدر غصه داری.........اِاِ، داری گریه میکنی؟ خجالت بکش ! حیا کن! خب می رفتی ! گور بابای الناز والمیرا چرا دو دستی تقدیم اونا کردیش؟
· چون مال اوناس .چطور یه هفته دوام بیارم؟
· حالا چی شد که گذاشت بمونی؟
· نمی دونی چقدر اصرار کرد میخواست برنامه رو به هم بزنه اما با اصرار من کوتاه آمد .آخه بهش گفتم اگه حرف درشت بارم کنن برای همیشه با شما خداحافظی میکنم .ولی باهام قهر کرد .ازم خداحافظی نکرد.
· اون خودش الان ناراحت تر از توئه .خیلی دلم میخواد ببینمش قیافه اش چه شکلیه که تو را مجنون کرده .صداش که از پشت تلفن خیلی گیرا بود. مونده قیافه ش
بدون اینکه نگاهش کنم و همانطور که سرم را به مبل تکیه داده بودم ، از داخل کیفم عکسش را بیرون آوردم و جلویش گرفتم .گیسو قاب عکس را از من گرفت .کمی به عکس خیره شد، کمی به من نگاه کرد و بعد گفت : عجب تیپ و قیافه ای داره .بخدا حق داری گیتی، بذار برم یه سطل بیارم که پر توش گریه کنی، چه جذبه ای داره!
· همین جذبه اش منو کشته
· آخ که پدر عاشقی بسوزه .می دونی گیتی نمیخوام تو دلت رو خالی کنم ولی اگه تو رو میخواست یک کلمه می گفت دوستت دارم، می خوامت، اگه اون ازدواج کنه ضربه بزرگی بهت وارد میشه. خودت رو بکش کنار. می دونم سخته ، ولی سعی کن فراموشش کنی.ببین فقط برای چند روز که رفته مسافرت رنگ و رو و حال و احوالت اینه ، وای بحال اینکه زن بگیره
· فکر میکنی تا حالا سعی نکردم ؟ فکر میکنی نخواستم؟ نمی تونم! هر چی سعی کردم دوستش نداشته باشم ، بدتر عاشقش شدم . این رو بالشی رو می بینی؟ مال اونه. بوی تنش آرومم میکنه .فکر کردی دیوونه م ؟نه، دیوونه نیستم. ولی تا این حد دوستش دارم .بخدا نه پولش رو میخوام ، نه قصرش رو، نه ماشینهاش رو، نه شرکت و کارخونه ش رو، خودش رو میخوام . وجودش رو دوست دارم .این دفتر رو می بینی ؟ خاطرات هر روزیه که با او دارم .اینها رو می نویسم که اگه روزی با کس دیگه ای ازدواج کرد، این نوشته ها زندگی کنم و اگه مردم تو این خاطرات رو بهش بدی . دلم میخواد اقلا بدونه یه نفر تو این دنیا بوده که بخاطر خودش دوستش داشته ، اونو می پرستیده .یه نفر بجز مادرش .خیلی ها آرزوی منو دارن و من آرزوی منصور رو. ای کاش نرفته بودم خونه اونا که اینطوری بیمارش بشم
· پاشو خجالت بکش گیتی، چقدر ضعیفی تو ! بنظر من اگه تا یه مدت کوتاه دیگه عشقش رو ابراز نکرد از اون خونه بیا بیرون
· آره همین تصمیم رو دارم .بگذار اول تو رو استخدام کنه بعد . کسی چه می دونه شاید از تو خوشش اومد.
· فکر کردی عشق خواهرم رو به همسری می پذیرم؟
· چه اشکالی داره؟ من راضیم ، من و تو یه وجودیم ، پس چه مال تو باشه چه مال من، فرقی نمیکنه
· پاشو انقدر چرت وپرت نگو .اون داره الات با الناز خانم عشق و کیف میکنه ، تو نشستی اینجا غمبرک زدی و اشک می ریزی .نشستی رو بالشی شو بو میکنی .ای خاک بر سرت کنن!
· آره،ایشاءا.... خاک بر سرم کنن .اگه بهش نرسم یا الناز رو کنارش ببینم ، اون روز فکر نمیکنم طاقت بیارم .چون قلبم فقط به عشق اون می تپه گیسو می دونی با هر ضربه ش چه میگه؟
· چی میگه؟
· میگه منصور! منصور! دوستت دارم !
· ای که مرده شور اون قلب پاره پاره ات رو ببره . با همین دستهام خفه ش میکنم .جا خواستیم جانشین نخواستیم .
**************************
دو روزی به شیراز رفتیم تا پدر را ملاقات کنیم .دلم برایش یک ذره شده بود. وقتی وارد اتاقش شدیم روی تختش نشسته بود و به عکس خانوادگی مان خیره شده بود
· سلام بابا!
نگاهی به ما کرد . در آغوشش فرو رفتیم .موهای ما را نوازش کرد وگفت: سلام دخترهای قشنگم، دیگه این پیرمرد مریض رو فراموش کردین؟
اشکهایمان را پاک کردیم و گفتیم : این چه حرفیه بابا؟ مگه میشه پاره تنمون رو فراموش کنیم .ما جز شما کسی رو نداریم
· پس چرا دو ماهه به من سری نزدی؟ گیسو اومد ولی تو نیومدی
· آخه من کار پیدا کردم، مرخصی نداشتم ولی گیسو بیکاره
· آره،گیسو گفت .راضی هستی؟
· یه کار مربوط به رشته تحصیلی مه . برای روانکاوی از خانم بیماری استخدام شدم که حالا خوب خوبه . راضیم ، شکر.
· آفرین دخترم .پس منو هم مداوا کن
· انشاءا... دو سه ماه دیگه میاییم شما رو هم می بریم تهران .بذارین کمی جا بیفتیم ، شما هم بهتر بشید .بعد .
· باشه عزیزم .خب چه خبرها؟
از صبح تا غروب پیش پدر بودیم .شب هم به منزل دایی ناتنی ام رفتیم که قربون همان ناتنیها.دوشب آنجا بودیم و به تهران برگشتیم .ولی برگشتن همان و یک سرمای حسابی خوردن همان. بقدری حالم بد بود که در بستر افتادم .شایدم تب عشق بود و از دوری منصور به این روز افتاده بودم .دل تو دلم نبود. بیقرار بودم .خیلی دردناک است که کسی عزیزش را دست گرگ بسپارد .مثل آدمهای افسرده یا در بسترم دراز می کشیدم یا همانجا روی تخت می نشستم وکز میکردم و یا عکس منصور را بر میداشتم و به آن خیره میشدم . گیسو مرتب به من غر میزد و سرزنشم میکرد .حق داشت . او تا بحال دلباخته کسی نشده بود .سر به سرم می گذاشت ووقتی به عکس منصور چشم می دوختم یا رو بالشی اش را بو میکردم می گفت: بهش نزدیک نشو می گیره ها . شب دوم بیماریم ثریا تماس گرفت و خبر داد که از مسافرت برگشته اند .بی نهایت خوشحال شدم .خانم متین گوشی را گرفت و صحبت کرد:
· سلام عزیزم!
· سلام مادرجون ، رسیدن بخیر و سرف پشت سرفه
· چه صدایی داری مادر .عجب سرمایی خوردی. چه بلایی سر خودت آوردی؟
· از غصه دوری شما ضعیف شدم . به این روز افتادم
· قربونت برم ، بخدا دلم یه ذره شده .الان میگم مرتضی بیاد بیارتت
· نه مادر، حالم خوب نیست ازم می گیرین .تب دارم
· خب بگیرم عزیزم، یه غمخوار مهربون دارم مثل تو
· ممنونم،خب ، خوش گذشت؟
· چه خوشی مادر؟ تو که نباشی گم کرده داریم.منصور که مثل افسرده ها یا سیگار می کشید ، یا تو اتاقش دراز می کشید ، خیلی که حوصله داشت لب دریا می رفت و آنجا فکر میکرد .اتفاق زیاد با خونواده فرزاد ارتباط نداتشیم .وقتی می دیدن منصور بی حوصله س زیاد نمی اومدن.خانم فرزاد به من گفت این گیتی خانم شما رو جادو کرده .منصور هم گفت آره با محبتشون جادومون کرده
· خیلی ممنونم .محبت دیدم که محبت کردم .مهندس چطورن؟ وسرفه
· خوبه اینجا نشسته سلام می رسونه
· لابد مثل خداحافظی!
· مثلا باهات قهره عزیزم
· بهشون بگید ما قهرشون رو هم به جون میخریم .خیلی سلام برسونین
· ای قربون تو!منصور، گیتی میگه ما قهرشون رو هم به جون می خریم سلام می رسونه
· پشت چشم نازک میکنه.گیتی جان. یه خرده نه،خیلی لوس شده
از شدت خنده به سرفه افتادم
· اُه اُه چه سینه ای داری! میگم منصور بیاد ببردت دکتر مادر.
شنیدم که منصور گفت: مگه بیماریش خیلی شدیده ؟
· آره ، بچه م نمیتونه حرف بزنه بس که سرف میکنه
· میخواین ببریمش دکتر؟
· لازم نکرده ، تو چشم نازک کن .میگم فرهان ببرتش . وغش غش زد زیر خنده .من هم همراهی اش کردم
· خارج از شوخی ! مادر بیا ببردت دکتری؟ بیمارستانی؟
· نه مادر دکتررفتم ، دوره داره دیگه.ممنونم
· خب، کاری نداری عزیزم؟ حال نداری زیاد مزاحمت نمی شم
· نه ، لطف کردین .خوشحال شدم بسلامت برگشتین ، ولی دو سه روزی فکر نمیکنم بتونم بیام ببخشین
· اینم از شانس منصوره .عیب نداره عزیزم، راحت باش .گوشی رو بده به گیسو خانم حالی ازشون بپرسم
· بله، گوشی خدمتتون .خدانگهدار!
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست و پنجم

قسمت بیست و پنجم

قسمت بیست و پنجم : : : : : :gol:


نزدیک ظهر با صدای زنگ در ، گیسو اف اف را برداشت
· بفرمایین
· شما؟
· آقای مهندس شمایین؟بفرمایین بالا!
اف اف را گذاشت و بلند گفت: گیتی منصوره،خاک بر سرم

از تو اتاق خواب گفتم:شوخی میکنی؟
با اضطراب گفت:شوخی چیه.پتوت رو مرتب کن ببینم. بعد رفت جلو آینه موهایش را شانه زد که زنگ در آپارتمان بلند شد.((اینجا اومده چکار؟))
· عشق خانم،عشق او رو کشونده
گیسو پرید در را باز کرد .سلام!خیلی خوش اومدین
· سلام گیتی خانم!روز به روز خوشگل تر و سرحال تر می شی. من فکر میکردم الان تو بستر ببینمت
· من گیسو ام مهندس، گیتی تو اتاقشه
· شرمنده م! باورم نمیشه، با هم مو نمی زنین
· چرا زحمت کشیدین ،خودتون گلید
مثل زائوها از جایم تکان نخوردم ، چون شلوار کوتاه پایم بود
· خواهش میکنم!میتونم برم تو اتاق ببینمش
· بله ، خواهش میکنم بفرمایین
نیم خیز شدم و ادای احترام کردم .بلوز اسپرت شطرنجی با شلوار لی آبی روشن پوشیده بود که دلم ضعف رفت . سلام ، خیلی خوش اومدین
· سلام خانم خانما!چی شده؟ این چه رنگ و روییه؟ چقدر لاغر شدی گیتی؟
· آه شما منو گرفت
لبه تختم نشست وگفت: من آه نکشیدم ، افسوس خوردم ، اونم شش هفت روز
· منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود. تازه فهمیدم که چقدر بهتون وابسته ام. و سرفه
· بد جور سرفه میکنی گیتی
· تازه، خوب شدم .عقب تر بشینید . میترسم بگیرین
· حاضرم درد و بلاهات بیفته به جون من. خدا لعنت کنه الناز و المیرا رو که من رو برداشتند به زور بردند شمال
· خدا نکنه! اونها شما رو به زور نبردن شما خودت بخاطر قول و قرار رفتی.
· خب چه خبرها؟ این هفته چی کار کردی ، کجا بودی؟
· استراحت، دلتنگی ، سفر
· سفر؟!
· با گیسو دو روزی رفتیم شیراز .جاتون خالی
· رفتین شیراز؟ تو که مرخصی میخواستی استراحت کنی ! دستتون درد نکنه گیسو خانم، زحمت نکشین
· اختیار دارین
· خب رفتیم پدرم رو......... و به گیسو که برایم آبمیوه گذاشت نگاه کردم .با ابرو علامت داد .تازه یادم افتاد .گفتم: رفتیم سرخاک خونواده م. یادی از خاطرات تلخ و شیرین کردیم
· چی شد افتخار دادین به کلبه محقر ما بیاین؟
· شما به این خونه شیک و پیک و بزرگ می گین کلبه محقر؟ بفرمایین قصر محبت!
· ممنونم .چشمهاتون قشنگ می بینه
· خب، گیسو خانم ما همیشه احوالتون رو از گیتی خانم می پرسیم .سعادت نداشتیم شما رو زیارت کنیم
· اختیار دارین .من هم همینطور .ذکر خیرتون اینجا زیاده .فقط این گله رو ازتون دارم که خواهرم رو کم می بینم مهندس متین
· به! تازه ما می خوایم شبانه روزی او رو نگه داریم ، گیسو خانم. شما رو هم می بریم پیش خودمون
· گیتی جان زحمت می ده کافیه و روی صندلی میز آرایش نشست
· رحمت آورده تو اون خونه ، زحمت چیه؟
· ممنونم
· خب ، گیسو خانم. شما در رشته زبان انگلیسی تحصیل کردین ، درسته ؟
· بله
· می تونین خوب صحبت کنین؟
· تا حدودی، ولی نه خیلی عالی .شاید اگه تو محیطی باشم که مجبور باشم صحبت کنم ، راه بیفتم
· به تایپهم واردین؟ فارسی و لاتین؟
· بله فارسی رو کامل مسلطم ، ولی لاتین رو باید کار کنم .نوزده ساله بودم کلاسش رو رفتم
· خب، پس تو شرکت ما استخدام شدین .از روز یکشنبه منتظر تونیم
· ممنون قابل دونستین اما......... و به من نگاه کرد؟
· اما چی؟ به گیتی نگاه می کنین که اجازه بگیرین .اجازه گیتی هم دست منه
· بله، من که مثلا در استخدام شما هستم اجازه م دست شماست، ولی اجازه گیسو دست منه
· لابد بخاطر همون هفت هشت دقیقه
زدیم زیر خنده و دوباره افتادم به سرفه




ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست و ششم

قسمت بیست و ششم

قسمت بیست و ششم : : : : ::gol:


· تو که اونجا موندگاری.پس دیگه چرا خواهرت رو خونه نشین می کنی؟
· موضوع همینه که دایمی نیستم
· چیه از ما خسته شدی یا از تجملات
· تا همسرتون بیرونم نکرده، خودم بیام بیرون بهتره

· فعلا که مجردم .به فرض هم شما دایمی نباشی ؟ چه ربطی به گیسو خانم داره؟
· فکر میکنم الناز خانم تا توی شرکت و کارخونه هم سایه ما رو با تیر بزنه
· یعنی انقدر من ساده و ابلهم؟
· دور از جون! ایشون خیلی زرنگند
· گیتی بس کن تو رو خدا، اونجا الناز اینجا الناز، شمال الناز،ما میخوایم یه نفر رو استخدام کنیم .چرا الناز رو میکشی وسط؟
· خب پرسیدین دلیلش رو گفتم .حالا شربتتون رو میل کنین. عصبانی نشین
· ممنون
· من حرفی ندارم ، گیسو رو استخدام کنین ، ولی به یک شرط
· چه شرطی؟
· اول بگید قبول می کنین یا نه
· آخه من که نمی دونم چی میخوای. شاید گفتی خودمو بکشم
· نه، مطمئن باشین به نفعتونه
· خب، چون بهت ایمان دارم قبوله .هر چی باشه رو چشمم
· باید قول بدین سیگار رو ترک کنین
با تعجب به چشمهایم چشم دوخت . می تونین دو سه روز هم فکر کنین از حالا تا روز یکشنبه که گیسو بیاد وقت دارین
· گیتی من سیگار به جونم بنده .این چه انتظاریه که تو داری؟!
· مجبورتون که نکردم .خب سیگار رو انتخاب کنین .گیسو هم تو خونه س. ما ناراحت نمیشیم. هیچ رودربایستی نکنین!
· توقع نداری که یه دفعه بذارمش کنار؟
· نه،کم کم بذارین کنار .ولی بشرطی که از کنار برندارین بکشین ها!
· روزی چندتا اجازه دارم بکشم خانم دکتر؟
· هفته اول روزی چهارتا، هفته دوم روزی سه تا، هفته سوم روزی دوتا ، هفته چهارم روزی یکی و هفته پنجم دیگه سیگار دستتون نبینم .البته اگه پیشتون بودم .نبودم هم باید سر قولتون بمونین
· اگه بری که روزی ده تا پاکت سیگار میکشم
· میل خودتونه
· میخوام استخدام کنم،التماس باید بکنم ، ناز بکشم ،شکنجه هم بشم؟
· خب اینها دلیلش خوبی ومهربونی شماست
· اینها همه دلیلش خوبی ومهربونی توئه فرشته مهربون گیسو خانم! تو رو خدا انقدر زحمت نکشین
· زحمتی نیست ، بجای دود سیگار میوه بخورین
· من نمی دونم حالا چه اصراری یه که برادرتو صحیح و سالم بفرستی خونه بخت گیتی خانم؟
· سلامتی شما برام مهمه، حالا هرجا که باشین و هرکس رو که دوست داشته باشین
· ممنونم .چقدر سرخ شدی ، تب داری؟ و دستش را روی پیشانی ام گذاشت و گفت: آره تب داری، دراز بکش گیتی جان، چرا نشستی
· راحتم .از بس خوابیدم خسته شدم .چقدر خوب کردین اومدین .انتظار هر کسی رو داشتم جز شما
· پس تکیه بده گیتی . و بالش را عقب کشید تا پشتم بگذارد که ای کاش نمی کشید .چه آبرو ریزی بزرگی ! چون روبالشی و عکسش را دید .کمی مکث کرد .نگاهی به من کرد و لبخند زد .بعد سینه ای صاف کرد .از خجالتم مردم . گیسو از خجالت بلند شد، رفت بیرون .فکر کنم مثل لبو قرمز شده بودم آنقدر لبم را گزیدم که طعم شور خون را احساس کردم .در چشمهایم خیره شد .قاب عکس را برداشت و گفت: پس بنده خدا اینه ؟ ای، بدک نیست ، ولی خودت چیز دیگه ای هستی . اینم روبالشی بنده خدا که از دیشب داره دنبالش می گرده بدبخت . گفتم چه دزد خوب ومنصفی بوده که فقط عکس و روبالشی ام رو برده .برم پابوسش .
سرم را پایین انداختم وگفتم: ببخشید، بی اجازه اینا رو برداشتم .یه هفته دوری از شما برام سخت بود. اینها رو آوردم که اقلا به این وسیله برادرم رو کنارم احساس کنم
آن نگاه جز نگاه عاشقانه نبود .بعد گفت: کاش منم یه یادگاری از خواهرم میبردم .خیلی بهم سخت گذشت .به عقلم نرسیده بود
· اگه دلتون تنگ میشد حتما می بردین .خواهرتونو دوست ندارین
· یعنی دلم تنگ نشده؟ یعنی تو رو دوست ندارم ؟
سکوت کردم و سرم را پایین انداختم . با انگشتش چانه ام را بالا آورد و در چشمهایم خیره شد و گفت : بخدا دوستت دارم گیتی. انقدر که فکرشم نمی کنی.
· ممنونم .خواهرتون هم شما رو بی نهایت دوست داره . اوایل بخاطر اینکه وجود شما برای مادرتون حیاتی بود . ولی حالا بخاطر خودتون.........
گفت : نمی دونی شمال چه حالی داشتم گیتی، نمی دونی! شرمنده م که ازت خداحافظی نکردم .هزار بار به خودم ناسزا گفتم که چرا یه بار دیگه نیومدم ببینمت .
· شما هم سرما می خورین ها .اونوقت غصه هام زیادتر میشه .برید عقبتر بشینید .
· اقلا یه چیزی از تو خواهر مهربون عایدمون بشه. پس فردا شوهر میکنی، داغت رو به دلم می ذاری .ویروس سرما خوردگیت رو هم به من روا نداری؟
با اینکه غم دنیا به دلم نشست ولی خندیدم .نمی دانم تا حالا برای کسی پیش آمده که هزار درد و غصه در دلش باشد ولی بخندد .در دل گریه کند و از لب بخندد؟ نقاشی اش را که حتما دیده اید ، همان تابلوی معروف لبخند ژکوند.

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست وهفتم

قسمت بیست وهفتم

قسمت بیست و هفتم : : : : : :gol:

· خب دیگه بهتره آماده شی بریم .اومدم ببرمت
· ممنون، من حالم خوب نیست .کاری هم ازم برنمیاد. دو سه روز دیگه مرخصی میخوام
· شما تا آخر عمر استراحت کن، ولی در منزل ما ، در جوار بنده .می دونی که به شوق تو میام خونه ، نازنین خانم!

· انقدر منو خجالت ندین .انقدر هم وابسته نباشین ، من نگرانم
· نگران نباش ، بلند شو گیتی! بلند شو بریم میخوام مامان رو غافلگیر کنم
· خبر نداره اینجا اومدین؟
· نه
· باور کن حالم خوب نیست .اونجا مرتب باید از پله های غرور بالا پایین برم و با پرستیژ رفتار کنم .با استخون دردم جور در نمیاد
· شما فقط تو اتاقتون استراحت بفرمایین .اگر ما خواستیم سرمیز شام یا وقت ناهار و صبحونه شما رو زیارت کنیم، به گیسو خانم نگاه می کنیم .کی باورش میشه گیتی گیسوئه ، گیسو گیتیه .گیسو خانم؟
گیسو آمد وگفت: بله مهندس.
· حاضر شید بریم
· گیتی رو ببرین مهندس .من همین جا هستم .ممنونم
· گیتی به گیسو نگفتی وقتی منصور چیزی بخواد ، نه سرش نمیشه
· من چیزی نگفتم .خودش عکستون که دید فهمید چه جذبه ای دارین
صدای خنده اش در اتاق پیچید
· مهندس آخه مزاحمته ، من بیمارم ، بی فایده م
· گیتی بلند شو، حوصله ندارم ها
· گیسو، بی زحمت لباس و داروهام رو بردار .خودت هم حاضر شو بریم
· تعارف نمیکنم ، ایشاءا... یه دفعه دیگه میام
· نمیشه همین حالا باید بیایین.یکشنبه هم با هم می ریم شرکت
· من ناهار درست کردم ، اقلا ناهار بخوریم بریم .نیمساعت دیگه آماده س
· ببینید مثل من بی تعارف باشین .باشه ناهر میخوریم می ریم .چون حیفه ، می مونه فاسد میشه
· کاش مادرجون رو هم می آوردین
· حالا مرافعه ها مونده .باید جواب پس بدم که چرا تنها اومدم
· به مادر خبر نمی دین ناهار اینجا هستین ؟ نگران نشن
· آخه میخوام غافلگیرش کنم .با دیدن شما جا میخوره
· خب به ثریا خانم بگین منزل دوستتون هستین و ناهار نمی رین .من می دونم مادر نگران می شن
· چشم خانم پرستار ،اون تلفن رو بده به من ببینم
منصور شماره گرفت و گفت: خدا کنه مادر برنداره
ثریا بود که گ.شی را برداشت و به او خبر داد که الناز سراغش را گرفته . گوشی را که گذاشت ، گفت : من نمی دونم این الناز از جون من چی میخواد .
· خودتونو
· خب خودم رو بهش می دم ببینم باز هم حررف داره .اّه !
باز چنگال در قلبم فرو کرد .چه جالی شدم و چه دردی کشیدم ، بماند
تلفن را سرجایش گذاشتم و گفتم : ببخشید، اشکالی نداره کمی دراز بکشم؟
· نه عزیزم ، بخواب ، من که از اول گفتم
کمی در بالشم فرو رفتم و گفتم : خب برام از شمال تعریف کنین .چطور گذشت؟
· در ماتم و غم
· الناز که بود ، شما دیگه چی میخواستین ؟
· تو رو ! جا خوردم
· منظورتون چیه؟
· الناز رو میخوام که برام وارث بیاره ، ولی دوست دارم تو در کنارم باشی که باهات حرف بزنم
خدایا ! کاش بجای آمپول پنی سیلین به من آمپول هوا می زدن که از این درد راحت بشم. گریه ام گرفته بود ولی مگر میشد گریه کنم؟ نامرد پست فطرت! میخوای هم النازو بدبخت کنی هم منو؟
· چی شده گیتی ؟ اتفاقی افتاده؟
· نه ، یه دفعه قلبم از حال رفت .مال این آمپولاس
· آبمیوه تو هم که نخوردی دختر.بگیر بخور ببینم .اندازه گنجیشک آب وغذا میخوره ! درستت میکنم
تو داری منو میکشی! داری منو از بین میبری! اونوقت میگی درستت میکنم، قاتل!
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست و هشتم : : : : : :

قسمت بیست و هشتم : : : : : :

قسمت بیست و هشتم : : : : : : :gol:

کمی آبمیوه خوردم و گفتم : خب میگفتین
· اونا نظرشون اینه که تو ما رو جادو کردی .حالا راست می گن؟ چشم سوسمار دادی خوردیم یا مدفوع کفتار ؟
· لنگ سوسک و پاچه مورچه، کمی هم ادرار الاغ .البته با عرض معذرت
چنان بلند زدیم زیر خنده که گیسو از داخل آشپزخانه گفت: چه خبره تنها تنها؟ صبر کنین منم بیام آخه. منو کردین آشپزباشی ، خودتون گل می گین گل می شنوین؟گیتی بسه دیگه هرچی استراحت کردی،بلند شو بیا میزو بچین
باز خندیدم .گفتم: آخ ، آخ گیسو .درجه تب رو بیار که سوختم . خودت می دونی چرا.
هر سه زدیم زیر خنده .منصور گفت : گیسو خانم، گیتی داره جادوگری میکنه، منم دارم میخورم
· پس منم الان میام نعش کشی کنم
باز صدای خنده بلند شد
· چه خبر از الهه ناز؟ دلم برای شنیدنش یه ذره شده
· اله نازم حالش بد نیست ، تو شمال باهاش صفا میکردم
· یعنی با الناز خانم؟
جوابی نداد .سیبی برداشت از وسط دو نیم کرد و گفت : این گیسوئه ، این گیتی .خیلی شبیه اید .بیا بخور .گیتی جان گیسو مال تو، گیتی مال من . و گازی از نیمه سیب زد .
· ممنونم . و نیمه سیب را گرفتم . .یک گاز زدم و فریاد کشیدم : گیسو خوردمت! خیلی خوشمزه ای
· مطمئنم فردا ما باید بیایم عیادت شما
· عیب نداره، اونهم از شما برای ما غنیمته ، خانم خانما
· ببخشید بریم تو سالن مهندس
· تو باید استراحت کنی ، همنی جا خوبه. بعد دستم را در دستش گرفت و ادامه داد: وقتی کنار تو هستم هیچی نمیخوام گیتی
· منم همینطور مهندس، موندم وقتی ازدواج کنین چه خاکی بر سرم کنم
· برای اونم یه فکر میکنیم.این عکس خونواده ته؟
· آره مامانم، بابام و برادرم.اون دوتا نیمه سیب هم که معرف حضور هستن
· چه مامان خوشگلی داشتی ، خدا رحمتش کنه
· همیچنین پدر شما رو
· برادرت هم خوش قیافه بوده، چه تیپی داشته خدابیامرز .به پدرت هم شباهت داشته
· شاید بخاطر همینه که اونو در وجود شما می بینم .البته انشاءا... هرچی خاک اونه عمر شما باشه
· نگاهم کرد و لبخند زد و بعد گفت: پدرت منو یاد پدرم می ندازه .همنیطور جدی و خوش تیپ بود .روحش شاد .خدا رحمتش کنه . دوتا خانم حسابی تحویل جامعه داده ور فته
· ممنونم
عکس را سر جایش گذاشت و گفت: هر چی خدا بخواد همون میشه .با اینکه خیلی برای مرگ پدر و مادر و برادرت متاسفم ، اما گاهی فکر میکنم اگه اونا بودن شاید من و تو هیچوقت با هم آشنا نمی شدیم
· بله ، شاید مصلحت بر این بوده .خودمم گاهی به این نتیجه می رسم
· اتاقت رو خودت چیدی؟
· اگه بده گیسو چیده ، اگه خوبه من چیدم
· عالیه خیلی با سلیقه ای، همه چیز سبزه ، مثل خودت سبز و باطراوت
· اگه عالیه پس هر دو چیدیم .شما بفرمایین تو سالن تا منم لباسم رو عوض کنم
· باشه عزیزم و بلند شد
· راستی تیپ اسپرت خیلی بهتون میاد .تا حالا ندیده بودم اینطوری لباس بپوشین .همه ش با کت و شلوار و کراوات شما رو دیدم
· کجاش رو دیدی..... نمیخوای کمکت کنم؟ سرت گیج نره
· نه ممنون
با لبخند از اتاق بیرون رفت و سرگرم صحبت با گیسو شد .بلوز شلوار مشکی پوشیدم ، چون احساس میکردم واقعا عزادارم . آن جمله منصور را هنوز فراموش نکرده بودم .غمی بر دلم سنگینی میکرد که از آهن سنگین تر بود. موهایم را بافتم و از اتاق بیرون آمدم و وارد سالن شدم و رو به روی منصور نشستم
· عیده ، چرا سیاه پوشیدی گیتی؟
· آخه میگن سیزده به در نحسه . ما جلو جلو رفتیم پیشواز
· از دست تو حاضر جواب ، ولی بهت میاد
· ممنون
· هنرمند این خونه کیه؟ و به پیانو اشاره کرد
· این مال برادرم بود .مهارت خاصی داشت .گیسو هم وارده
· آفرین .گیسو خانم، آشپزی را رها کنین به ما افتخار بدین ، بنوازین
· من خوب نمی زنم
· شما بزنین ما نظر می دیم
· بزن گیسو جان!
· آخه........
· آخه نداره.منصور غریبه نیست .اگه بد بزنی مسخره ت نمیکنه

گیسو پشت پیانو نشست و یک آهنگ قشنگ معروف را نواخت .گیسو مهارت خاصی داشت .منصور کف طولانی زد و گفت: واقعا مرحبا،احسنت، خیلی هنرمندین
· ممنونم،اینهم به افتخار مهندس
· لطف کردین.دیگه نمی زنین؟ بقول معروف دوباره! دوباره!
· بعد از ناهار میزنم .الان گشنمه ، دستهام میلرزه مهندس
صدای خنده بلند شد .
ناهار را صرف کردیم و ساعت چهار بعد از ظهر آماده حرکت شدیم .بین راه منصور پرسید : تزریق آمپولت چه ساعتی یه گیتی جان؟
· شش بعدازظهر
· می برمت درمانگاه
· ممنون
به جلوی عمارت رسیدیم .آقا نبی با صدای بوق در را باز کرد و تا ما را دید با ناباوری نگاهی به ما انداخت و گفت: سلام خوش اومدین. کدوم یکی گیتی خانمه؟
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بیست و نهم

قسمت بیست و نهم

قسمت بیست و نهم : : : : : :gol:


· والـله فکر کنم گیتی خانم شما باشین که جلو نشستین و رنگ وروتون کمی پریده س .درسته؟
· بله درست حدس زدین آقا نبی. حالتون خوبه؟
· الحمدالـله، کسالت هنوز برطرف نشده؟

· نه متاسفانه.
· شما خوبین گیسو خانم؟
· الحمدالـله.
· ما همیشه از زری و گیتی خانم حال شما رو می پرسیم
· ما هم همینطور .به زری خانم زیاد زحمت می دیم.
· اختیار دارین .زری شما رو خیلی دوست داره ، یعنی همه ما .گیتی خانم انقدر به ما محبت کردن که وقتی تو این خونه نیستن انگاز این خونه ستون نداره
منصور به کنایه گفت : آقا نبی، پس ما هیچی دیگه ؟ دستتون درد نکنه!
· اختیاردارین آقا، شما که رکن اصلی هستین . ولی گیتی خانم ستون شادی و جنب و جوش این خونه س
· حق با شماس آقا نبی. ما هم به این مهم رسیدیم
· بفرمایین
· راستی، مرتضی ماشین رو برد سرویس؟
· بله آقا، نیمساعت پیش برد
· باشه ممنون و گاز را گرفت و وارد منزل شد .جلوی ساختمان ایستاد و گفت: تو با اهل این خونه چکار کردی که یه لحظه طاقت دوریت رو ندارن . دیگه آقا نبی که بناله وای بحال ما!
خندیدیم .از ماشین پیاده شدیم .از فشار تب و درد استخوان توان ایستادن نداشتم .سریع وارد منزل شدم.
· سلام ثریا خانم
· به به! سلام، خیلی خوش اومدین
· نمی بوسمتون، سرما خوردم
· پس شما گیتی خانمید! الـله اکبر باورم نمیشه ، خوش اومدین گیسو خانم!
روبوسی کرد و گفت: من دلم براتون خیلی تنگ شده بود. باید شما را ببوسم.حاضرم سرما بخورم
· چقدر هم داغین!
منصور به شوخی گفت : ما هم حاضریم از این سرماها بخوریم
همه خندیدند
· مادر کجاست ثریا؟
· بالا، الان می رم بهشون اطلاع می دم. یادم باشه بگم لباس سیاهه گیتی خانمه، لباس سفیده گیسو خانم
داخل سالن آمدیم و نشستیم .گیسو نگاهی به آنهمه زرق وبرق انداخت و خیلی زود به آن بی توجه شد. انگار نه انگار! نمی دانم جد وآبادش قصر نشین بودند یا خودش.دختره چشم سفید.
· خونه مون منور شد.
· ممنون
ثریا در حالیکه از پله ها پایین می آمد گفت: الان میان. نمی دونین چقدر خوشحال شدن
· ثریا به صفورا بگو یه اتاق برای گیسو خانم آماده کنه
· چشم اقا
· نه آقای مهندس، من تو اتاق گیتی راحت ترم. ما عادت داریم پیش هم باشیم
· در هر صورت تعارف نکینی .اینجا منزل خودتونه
· سپاسگزارم
صفورا جلو آمد و روبوسی و حال و احوال کرد
· به به! به به!خونه روشن شده بخدا.دوتا دختر خوشگل و مهربون قدم رنجه کردن.خیلی کار خوبی کردین
· سلام مادرجون!
· سلام خانم متین
· سلام،سلام، عزیزم
· منو نبوسین، شما هم سرما می خورین ها!
· عیب نداره،بذار عقده این هفته رو خالی کنم
· منصور اگه تو عمرت یه کار خوب برای مادرت کردی همین بود، بخدا.
· دست شما درد نکنه مامان جان، ما که صبح تا شب در خدمت شماییم
· دیگه تنها تنها می ری خونه گیتی .یادم باشه چشمات رو از کاسه در بیارم
صدای خنده بلند شد. مادر کنار گیسو نشست .منصور طبق عادت از جیبش پاکت سیگار را بیرون آورد و با چند ضربه یک عدد سیگار بیرون کشید . آن را کنار لبش گذاشت و تا آمد فندک بزند سینه ای صاف کردم. متوجهم شد .ابرویی بالا انداختم و نگاهش کردم. منصور لبخند زد .سیگار را از روی لبش برداشت ، در پاکت گذاشت و گفت: ترک عادت موجب مرضه
· شما دوتا سیگار دیگه می تونین بکشین ، چون تا الان دوتا کشیدین
· باشه یکی بعد از شام می کشم .یکی آخر شب . ولی از حالا بگم باید بد اخلاقی بنده رو تحمل بفرمایینها، چون ترک اعتیاد شاید هم احتیاج به تخت و طناب داشته باشه.
زدیم زیر خنده .
· این منصور مگه از تو حساب ببره گیتی، ما که حریفش نیستیم
· ایشون به من لطف دارند و برای حرفم احترام قائلن . وگرنه صاحب اختیارند مادرجان
· ممنون، ولی حساب میبرم والـله ، چون اگه نبرم بعدش باید بیام منت کشی ، حوصله ش رو ندارم
· خب چی کار کردین این هفته؟
· جاتون خالی، دو روز رفتیم شیراز
· باریکلا! کاش ما هم با شما اومده بودیم
· انشاءا... سفر بعدی
· گیسو جان ، خیلی دلم میخواست ببینمت عزیزم.ماشاءا... در زیبایی و وقار از خواهرت چیزی کم نداری
· ممنونم، لطف دارین
ثریا با سینی چای وارد شد و پذیرایی کرد.منصور گفت: ثریا برای گیتی خانم آبمیوه بیار
· بله آقا الساعه
ادامه دارد
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا