*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به دنیا آمده ام ...

نافَـــــــــــم را نَــــــبُـــــرید...

بر خواهـــــــــم گشت !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

لحظه ای تشویش

لحظه ای کامیابی


این است احساسات بی هویت من


این است حالات و احوال بی رمق مـــــــــــــن
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنت را عریان کدام بوسه کردی

که از پله های من افتادی ...

تنها برای نجات تو میشد طناب را پاره کرد

هنوز دستهایی از پشت مرا می کشد

و قلاب می کند

به چشمهایی که خورشید نیست ...

ما ، مدتی است که سرد شده ایم

تا بوی نبودنمان بالا نگرفته

بی نماز !

خاکمان کنید

فاتحه ی ما خوانده است ...!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
بـی شک " آغوش تو "

هشتمین عجایب دنیاست

واردش که میشوی

زمان بی معنا میشود

هیچ بعدی ندارد

بــی آنکه حسش کنم ...

روحم تازه میشود

تــمام ثروت دنیا را به یک وجبش خواهم بخشید !!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرفه به خون
كه خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شكست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از كوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی كه كدام جام شكست
كه كدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت

 

N!RVANA

عضو جدید
مــاهِ من

اگر اجازه بدهی

حوضِ کوچکِ

داخل حیاط را

بردارم ،

به خاطرِ دیدنت

تمامِ ماهیانِ قرمز

طُعمه یِ گُربه ها می شَوند ...
 

N!RVANA

عضو جدید
بدان ؛

که حتی
غمین و
با , چشمانی
پُف کرده نیز . . .

. . . گریه هرگز
یاد گرفتنی , نیست که نیست !
 

N!RVANA

عضو جدید
قرن ها بعد
تو را در یک شعر پیدا خواهم کرد
روزگاری که خدا
از تنهایی من
خسته خواهد شد
 

N!RVANA

عضو جدید
بهارم . . .

اما تنها با تو . . .

حال و هوایم بهاری میشود . . .

وقتی قرار شد من بی قرار تو باشم . . .

و تو تنها قرار من . . .

از هر چه قرار است جز تو باشد خواهم گذشت . . .
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
حواس تنهایی ام را با خاطرات
با تو بودن
پرت کرده ام
بگو کسی حرفی نزند ..
بگذار
لحظه ای آرام بگیرم
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این هیاهوی خلق

که پُتک بر آرامش ات میزند

دلم پیاده رویی میخواهد , بارانی!

دست خودم را بگیرم

برویم صحبت کنان

تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی!
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد

من اینجــــا نشسته ام

و با همین سیـــــگار قــــطار می آفرینم

نمی شنـــوی …!؟

سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد …
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ایی

ازاین است که دیگر نمیتوانم حرفهایت را باورکنم...

 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضیا هم مثه این دیوارای تازه رنگ شده میمونن ؛

فقط هستن ولی نمیشه بهشون تکیه کرد ،

اگرم تکیه کنی سر تا پای خودتو کثیف کردی …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
[FONT=times new roman, times, serif]چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!![/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پنجره باز است!
باد صورتم را لمس می کند!
سردم می شودازلمس انگشتانش!
هوای قدم زدن در دلت را دارم!!
اما نه،
قدم زدن کافی نیست!
می خواهم در دلت بخوابم،
خواب زمستانی.........!!!!!!
 

mahdis_e

عضو جدید
اولین روز بارانی یادت هست؟؟
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
...
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و
حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد.
وچند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی و
مجبور بودیم برای اینکهی
پین های چتر توی چش و چالمان نرود
دو قدم از هم دورتر راه برویم...
فردا
دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنـــــــها برو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه بودی و هستی و خواهی بود
مگر میشود روزی نباشی و من نیز زنده باشم
محال است بی تو یک لحظه نیز نفس کشیده باشم.
دلم لحظه به لحظه با تو است ،
همیشه حس میکنم ، حال و هوای تو غرق در احساسات من است
اینجا دیگر جای آخر من است
قلبت را میگویم عزیزم ،
قلب تو جایگاه همیشگی من است
تو نیز که همیشه بوده ای
همانجا که قلبت را به من هدیه داده ای
هنوز دیوانگی مرا ندیده ای!
من دیوانه ی توام ،
همیشه چشم به راه آمدن توام.
فکری به حال قلبم کن که از حال رفته است
فکر نکن از راه عشق خسته است
او از عشق تو از حال رفته است
همیشه در قلبم بودی و هستی و خواهی بود
زمانی بود که قلبم در آرزوی داشتن تو بود
حالا به آرزویش رسیده است
قلبم تا ابد مال تو است ..........

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چقدر دوست دارم با خیال راحت …
یک نفس عمیق بکشم …

نفسی که پر باشد …


از بوی آرامش وجود تو ….
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اجازه هست که قلبمو ،برات چراغونی کنم

پیش نگاه عاشقت،چشمامو قربونی کنم

اجازه میدی تا ابد سر بذارم رو شونه هات

روزی هزار دفعه بگم، بگم که میمیرم برات

اجازه دارم به همه بگم فقط مال منی

بگم ستاره ها میگن همیشه تو فال منی

اجازه میدی که بگم حرف ترانه هام تویی

دلیل زنده بودنم، درد بهونه هام تویی

اجازه هست ، اجازه هست. اجازه میدی که بگم

با تو به آسمون میرم ،با تو یه آدم دیگم

اجازه هست ،اجازه هست اجازه میدی که بگم

بهشتمو ساختی برام،هیچی به جز تو نمیخوام

اجازه میدی تا ابد منتظر تو بمونم

تو خواب و رویا خودمو همیشه با تو ببینم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

يــه آدمايی هـم هستن ...

که هيـچ وقـت تــرکـت نمـيکنـن !

ولـی بـلـدن چیکار کـنن

که خـودت يـواش يـواش تـرکشون کـنی ...

 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=4]حالا که رفته‌ای،
پرنده‌ای آمدست، در حوالی همین باغِ رو به رو
[/h]
[h=4]هیچ نمی‌خواند،
فقط می‌گوید:
[/h]
[h=4]کـــو کـــو!؟ …[/h]
 

maryam**n

عضو جدید
ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام
دوستت دارم
های ناگفته ای که که پشت دیوار غرورمان ماندن
وما آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم منطقی هستیم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمها میخندند
دستان در فراسوی زمان در هم قفل میشوند
و ارام و بی صدا به صورت نجوا گونه ای
با هم سخن میگویند
دو نفر که حقیقتا هم را دوست دارند
و این تنها تصور من از عشق بود
و حالا
دستان دیگر در یک دست قفل نمیشود در هزاران دست قفل میشود
نجواها را نباید باور کرد
و دو نفر دیگر هم را واقعا دوست ندارند
انها
دو نفر دو نفر
هم را دوست دارند
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
از وقتی که تــو رفتی ، آینده هیچ وقت نیامد که هیچ
گذشته هم هیچ وقت نگذشت . . .
 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی با خود فکر میکنم...
آمدنم را گریستم ،
اما آیا ؛
رفتنم را خواهم خندید؟
نمی دانم ؛
اما میدانم که آن را
چگونه بودن و چگونه ماندنم مشخص خواهد کرد ...
آری گاهی ساعتها با خود...
  فکر میکنم... فکر میکنم... فکر میکنم...
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه کسی برای عشق ما شعر اتل متل خواند !
که پایت را به این راحتی از زندگیم ورچیدی ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی که بیشتر از همه دوسِت داره ...
بدون دلیل شاید هر روز باهات دعواش بشه ..
امّا وقتی که ناراحتی ...
با "همه ی دنــیــا" می جـنگه تا به ناراحـتــیت پایان بده.. !!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قدم می زد درون رویاهایش ، دردو دل می کرد با آرزوهایش ، صحبت می کرد با همزبانش. ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!
دوست داشت در یک جا گم شود، جایی که درآن مهر و محبت حس شود.
لابه لای دفتر خاطره هاش ، خاطره ای بود که نمی خواست پرپر شود ، سوخته شود ، واز بین رود . خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ، یا از آن دفتر سیاه پاک شود. هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را! بگوید راز دلش را!
همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود.
بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد. شبها دلهره داشت روزها قهقه داشت. در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود. نسخه ای که نامش غصه بود.
غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد. عشق را سراسیمه در قلب گرفت.
با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود.
روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود.
مدتی گذشت…
در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود. رازش را می خواست فاش کند ، آرزوهایش را سحرخیز کند. یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد.
در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.
عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد.
می خواست با عشقها زندگی کند ، می خواست دو رنگ باشد و تحسینش کند.
اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست...


بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد..!
 
Similar threads

Similar threads

بالا