یک نامه عاشقانه - به نظرم جالب اومد

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیا من می توانم تو را دوست داشته باشم؟ تو کجایی چرا تو را پیدا نمیکنم ؟ در چه گمراهی گم شدم که از کوی نا امیدی و گیجی سر در آوردم چرا من را پیدا نمیکنی مگر به دنبال تو نگشتم ؟ چرا پس دنبال من نمیگردی ( تا این قسمتش رو خود من هم هیچی نفهمیدم !)
از روزی که زیبا بودم مدت ها گذشته، زیباییم را از دست داده ام . قلبم پیر شده دیگر حرارت سابق را ندارد . در جوانی پیر شدم . و در این عمر به ظاهر کوتاه اما بسیار بلند فروغی از عشق در دلم روشن نشد

از عاشق بودن و دوست داشتن من را محروم کردی پس ناگزیر سوزش حسرت خود را به من عطا کن . دیگر صورت زیبای تو را نمیبینم از ناکاملی و نابخردی خویش باخبرم میدانم مرد زندگی نیستم هدفی هم ندارم اما زیبایی را درک میکنم و زیبایی برای من معنی تو را میدهد وجودم پوچ و خالی است و نمیتوان آن را با هیچ هجمه ای پر کرد !

دوستانم رویایی بیش نیستند . چون من دوستی جز تو ندارم ! نگاهم سرد شده چون گرمای نگاه تو را فراموش کردم

آنگاه که لبخند میزدی و دندانهای مروارید گونه ات از میان دروازه لبت آشکار میشد و عضلات صورتت حرکت میکرد تا لبخند فرشته ای بر گونه های نازننیت آشکارشود . حاضر بودم جانم را بر کف دستم بگیرم و به تو تقدیم کنم

تیغ برنده ی نگاهت آنگاه که به صورتم برخورد میکرد حقیقتم را بازتاب مینمود و من را چون مجسمه ای میتراشید .تکاپو حرکتم از رونق افتاده چون نظم جاری در خلقت تو را فراموش کرده ام

موهای تو افسون شب جادوگران خبره است آنگاه که در باد جاری میشوند و بر صورتت موج میزنند
پاکی وجود تو هر هوس و شهوتی را در خود حل می کند و به دست فراموشی می سپارد
تو در پیشانیت دعاهای نانوشته داری که هر بیسوادی میتواند آنها را بخواند
آنقدر زیبایی که ماه از خجالت تو شبها پشت ابرها پنهان میشود
و آنقدر خوشبویی که گلها و عطر شبنم بوی خود را از تو میگیرند ، خاک به زیر پای تو بودن افتخار می کند

شبها ستاره ها زینت چشمان قشنگت میشوند وقتی به آنها نگاه میکنی و هوا عاشقانه به بینی ات رسوخ میکند و از دهانت بیرون می آید تااز لذت مصاحبت با تو بهره ای ببرد
نسیم عاجزنه در تلاشی بی ثمر میخواهد تو را در آغوش بگیرد و بدزدد
شبپره ها به امید تو شب نشینی میکنند و آواز میخوانند آیا میخواهی من را تنها بگذاری ؟
چگونه خلقتی هستی که خالق خویش را به شگفتی وا داشتی و چگونه زیبایی داری ککه این طور سحرآمیز و رمز گونه میباشد قطعاً تو دوست داشتنی ترین موجود زمینی !
ای زیبا آغوش تو سرد نشدنی است

تو هرگز کهنه نمیشوی ! ناکاملی من از وجودم هست و زشت . اما تو ناکاملی ات هم با زیباییت تناسب دارد
زشتی در کنار تو معنا پیدا می کند ای زیبا !

کافیست شبی بیرون بیایی و درختان تو را ببینند آنگاه برگهایشان در باد سرگیجه میگیرند
زلالی و پاکی تو از آب بیشتر است برای همین هر وقت که جلوی آب میروی پاکتر و زیابتر تو را نشان میدهد
نوای هر آواز زیبایی در کنار صدای تو بوقی هست مزاحم !
وقتی حرف میزنی انگار که نوازنده ای ماهر تنبور میزند گوش میخواهد تا با امواج صدایت پرده هایش را برقصاند جان میخواهد تابرای تو فدا شود تو هم مخلوقی و هم خالق!!!
 

mahdiiyar

عضو جدید
سلام جالبه واقعنا میدونی من یک دفتر دارم توش واسه اونی که عاشقش بودم و نرسیدم می نویسم حس می کنم اینطوری سبک می شم البته در اصل خودمو یک جورایی خر میکنم با این کار تا بهش فکر نکنم ولی مگه می شه؟!
 

soraya_shz

عضو جدید
سلام جالبه واقعنا میدونی من یک دفتر دارم توش واسه اونی که عاشقش بودم و نرسیدم می نویسم حس می کنم اینطوری سبک می شم البته در اصل خودمو یک جورایی خر میکنم با این کار تا بهش فکر نکنم ولی مگه می شه؟!

سلام دوست من . اينجوري كه ديرتر فراموشش مي كني ، تازه داري مكتوبش مي كني . بهترين راه حل اينه البته اولش يه كم سخته اما من كه تونستم:
هر موقع فكرش اومد تو سرت ، بفرستش ته صف ، يا بذار يه فكر ديگه بزنه جلو ،...
به اين صورت كه وقتي اومد تو فكرت ، به خودت يا به فكرت بگو 10 مين ديگه الان يه كار ديگه دارم ، بعد سرتو گرم يه كاري كن يا يه بازي يا برو از اتاق بيرون پيش خونوادت ... يه چيزي كه واقعا از اون فكر دورت كنه.... به مرور عادت مي كني و ديگه بهش فكر نمي كني و يه زماني مي رسه كه ( البته زمان مي بره) كه بجاي اينكه فكرش تصادفي بياد تو سرت شايد اگه به مغزت دستور بدهي هم نتوني زياد روش تمركز كني.
مغز آدم همينه يه اسباب بازيه ، خودتو نده دستش ، كنترلش كن.
 

Similar threads

بالا