این دوست ما با نمیفهمه یا واقعا خودشو زده به نفهمی
اگه میخوای بگی خیلی باسوادی این فقر توجهه، هزاران برهان از بدو وجود خداپرستی تا الان برای اثبات عدم وجود خدا اومده وهست.
من گفتم نظراتتونو در رابطه بااین موضوع بهم بدید شما میگید اثبات کن... میخوای خودتو نشون بدی هزارتا تاپیک دیگه هست برید اونجاخود نمایی کنید لطفا
من هیچ کدوم از چیزایی که پایین گفتم رو تاییدنمیکنم وحتی چیزایی که اسلام میگه.... من اومدم واسه خودم تحقیق کنم و نظر خواستم شما هر دفه میای میگی اثبات کن خدا وجود نداره....
________________________________________________________________
برهان شر يکي از قديميترين و مهمترين برهانها و دلايلي است که عليه وجود خدا آورده شده است. شايد نخستين کسي که برهان شر را به نوعي مطرح کرده است اپيکروس فيلسوف اتميست، لذت جوي و ماده گراي يونان باستان باشد، او گفته است،
"يا خداوند ميخواهد شر را از ميان بردارد و نميتواند
يا اينکه او ميتواند، اما نميخواهد
يا اينکه نه ميتواند، نه ميخواهد
اگر او ميخواهد اما نميتواند پس ناتوان است
اگر ميتواند اما نميخواهد پس او شرور و نابکار است
اما اگر خداوند هم ميتواند و هم ميخواهد که شر را براندازد، پس چگونه است که شر در جهان هنوز وجود دارد؟"
اپيکروس 350 قبل از ميلاد.
اين برهان از زمان اپيکروس تابحال در ميان فلاسفه دين، چه بيخدا و چه خداباور بسيار مورد مباحثه و تحقيق قرار گرفته است و به صورت هاي مختلفي بيان شده است. در اين نوشتار به يکي از ساده ترين و ابتدائي ترين انواع اين برهان خواهيم پرداخت و نشان خواهيم داد که وجود شر در دنيا چگونه ميتواند عدم وجود خدا را اثبات کند. اين برهان از برهانهاي شهودي محسوب ميشود يعني اثبات آن نيازمند شهادت و ديدن دنيا است، اينگونه برهانها از نگر قدرت و قطعيت اساساً يک درجه پايينتر از برهانهاي منطقي هستند که درستي آنها نيازي به شهادت ندارند.
برهان شر روي اين نکته تاکيد دارد که دنيايي که قرار است يک موجود کامل آنرا خلق کرده باشد بايد ويژگيهاي ممتازي را داشته باشد. آيا دنيايي که ما در آن زندگي ميکنيم اصلاً شباهتي به چنين دنيايي دارد؟ در دنيايي که ما در آن زندگي ميکنيم بطور روزمره تعداد زيادي از انسانها در تصادفات کشته ميشوند، جنگ ها، ترور، شکنجه، بيماري هاي مرگ آور، ويروس هايي که ناگهان همگاني ميشوند، زلزله، طوفان، سيل، فوران آتش فشانها، برخورد سنگهاي آسماني، ديوانگي، گرسنگي و هزاران هزار نوع ديگر از بلاياي طبيعي و غير طبيعي هر روزه موجب بروز شر فراوان بر روي زمين ميشوند. آيا اين دنيا ميتواند خالقي کامل داشته باشد؟
براي اينکه مسئله روشن تر شود به مثالي از تام موريس دقت کنيد، او گفته است:.
"وقتي بچه بودم علاقه زيادي داشتم که در خانه حيواني را نگه داري کنم.، يک سگ يا يک گربه اما مادرم معتقد بود سگ دردسر زيادي براي ما ايجاد خواهد کرد، مادرم همچنين از موي گربه متنفر بود. موريس و مادرش به مغازه حيوان فروشي رفتند تا او حيوان مورد علاقه اش را پيدا کند. در ميان حيوانات قناري ها پرنده ها ماهي و لاکپشت ها و انواع و اقسام حيوانات ديگر وجود داشتند. او ميگويد من بعنوان يک بچه وقتي لاکپشت ها را ديدم بسيار به آنها علاقه مند شدم چون احساس ميکردم آنها نيز به من علاقه مند هستند و نسبت به وجود من عکس العمل نشان ميدهند. ما لاکپشت ها را خريديم و براي آنها يک آکواريوم گرانقيمت که با آکواريوم هاي معمولي فرق داشت خريديم، او ميگويد براي آکواريوم يک جزيره خاکي خريديم که يک نخل پلاستيکي در آن وجود داشت و بيش از يک محل سکونت معمولي به يک بهشت لاکپشتي و يا يک هتل 5 ستاره شبيه بود. او ميگويد که من ميخواستم لاکپشت ها خوشحال باشند، آنها را روي ميزي گذاشتم که بتوانم هر روز ببينمشان، در جايي که بتوانند از نور روز استفاده کنند و آب آنها را مرتب عوض ميکردم تا سلامت آنها در خطر نيافتد، به آنها دائم بهترين غذاي مورد علاقه شان را ميدادم و تقريباً هيچوقت گرسنگي نميکشيدند. تا اينکه يک فاجعه لاکپشتي رخ داد و روزي مادرم به اشتباه آنها را در هنگام تميز کردن آکواريومشان به توالت ريخت و روي آنها سيفون کشيد. اما من هر آنچه ميتوانستم به بهترين نحو کرده بودم. "
منتقدين خداباوري و بيخداياني که از برهان شر يا مسئله شر عليه وجود خدا استفاده ميکنند معتقدند اين دنيا اصلاً شبيه دنيايي نيست که يک خداي قدير، مهربان و نيکخواه که مانند موريس که نگهدار لاکپشتهايش بوده است آنرا خلق کرده باشد. به نظر نميرسد خدايي مهربان همچون موريس که به دليل نيک خواهي اش سعي ميکند بهترين محيط را براي زندگي انسانها بوجود بياورد آنرا بگونه اي ويژه ساخته باشد و اداره کند. اگر موريس بعنوان يک بچه 17 ساله آنقدر نگران لاکپشتهايش بود و تلاش ميکرد که براي آنها محيطي عالي را ايجاد کند، منتقدين خداباوري ميخواهند بداند که چرا خدا همين کار را انجام نميدهد؟
دنياي ما بيشتر شباهت به همان آکواريومي دارد که در چاه توالت خالي ميشود و ما بسان لاکپشت ها قرباني انواع و اقسام شر هايي که روي زمين وجود دارد ميشويم. ما در اين دنيا از انواع و اقسام بيماري ها، دشنام ها، درد ها و غيره رنج ميبريم و در نهايت در توالت کيهاني سيفون روي ما کشيده ميشود و نابود ميشويم. آيا اين قرار است واقعا نتيجه خلقت يک موجود کامل باشد و اين بهترين روشي است که او ميتوانسته است دنيا را خلق کند؟ اين جهان براي منتقد خداباوري اصلا نشانه اي از عشق الهي ندارد، در اين جهان شر هاي زيادي وجود دارد که بيشتر آنرا به يک جهنم شبيه ميکند که اگر کسي آنرا ساخته باشد، او يک موجود پليد بوده است. و از آنجا که پليدي از ذات خدا به دور است ميتوان به همين سادگي نتيجه گرفت که خدايي وجود ندارد.
تصوير بالا از يک کودک سوداني گرفته شده است که از گرسنگي در حال مرگ است و لاشخوري منظر مرگ او است تا بتواند او را بخورد. اين عکس جايزه بهترين عکس را دريافت کرد اما کوين کارتر عکاسي که اين عکس را گرفته بود بعد از چند روز از دريافت اين جايزه از فرط افسردگي خودکشي کرد. اگر شما در آن صحنه حضور داشته باشيد آيا به اين کودک کمک ميکنيد؟ اگر خدا وجود داشته باشد آيا نميتواند به اين کودک کمک کند؟ برهان شر سعي ميکند که نشان دهد اينگونه شر ها نشان دهنده عدم وجود خدا هستند.
با استفاده از برهان خلف برهان شر از مسئله وجود شر اينگونه استفاده ميکند. در روش برهان خلف ابتدا عکس حکم درست فرض ميشود، بعد تناقضي نشان داده ميشود، سپس نتيجه گرفته ميشود که حکم درست است.
استدلال الف:
1- اگر خدايي وجود ميداشت، در دنيا شرّي وجود نميداشت.
2- در دنيا شر وجود دارد.
3- بنابر اين خدا وجود ندارد.
اين استدلال، استدلال درستي است يعني اينکه ساختار استدلال درست است، يا به عبارت ديگر اگر دو فرض نخستين درست باشند حکم اين استدلال يا فرض سوم نيز قطعاً درست خواهد بود. بنابر اين روي فرض سوم هيچ بحثي نيست تنها بايد ديد که آيا فرضهاي اول و دوم درست هستند يا نادرست.
فرض دوم که ميگويد در دنيا شر وجود دارد فرضي آشکار است بعيد است کسي بخواهد اين فرض را زير سوال ببرد و بگويد در دنيا شرّي وجود ندارد، در دنيا گرسنگي بدبختي فقر وجود دارد، بيماريهاي مرگ آور، بلاياي طبيعي وحشتناک و مرگبار، جنگ خشونت تجاوز و... وجود دارد و همه اين را خوب ميدانيم. بطور مشخص و دقيق منظور از شر در برهان شر چيزي نيست جز شر طبيعي که بطور کلي به هر چيز که موجب "رنج و مرگ پيشرس" شود اطلاق ميشود، نوع غير طبيعي شر را ميتوان شر مصنوعي ناميد، علت شر مصنوعي علتي فاعلي است يعني کسي تحقق آنرا باعث ميشود. بعنوان مثال ترور شرّي مصنوعي است و زلزله شرّي طبيعي، تاکيد برهان نظرم بيشتر بر روي شر طبيعي است زيرا از وجود شر طبيعي آسانتر ميتوان براي اثبات عدم وجود خدا استفاده کرد.
بنابر اين تنها فرضي که باقي ميماند و بايد در مورد درستي آن تحقيق کنيم فرض نخست است. يعني اينکه چرا اگر خدا وجود داشته باشد بايد در دنيا شر وجود نداشته باشد؟
برخي مانند سينت توماس آکويناس معتقدند اگر دو چيز ضد يکديگر باشند (مثل خير و شر) و يکي به مقدار بينهايت وجود داشته باشد، ديگر اثري از ديگري باقي نميماند، يعني اگر خدا خير بينهايت باشد، ديگري هيچگونه شري نبايد باقي بماند، اما ما فرض دوم را به همين سادگي رها نميکنيم. اين فرض يک مقدار پيچيده تر از فرض دوم و سوم است و بايد در مورد آن توضيحات اضافي ارائه شود زير خداباوران ممکن است معتقد به اين فرض نباشند. بنابر اين ضرورت دارد که فرض نخست نيز بطور جداگانه اثبات شود. يعني بيخدا بايد اثبات کند که ميان شر و خدا ناسازگاري وجود دارد و نسبت قضيه وجود داشتن خدا به قضيه وجود داشتن شر نسبت تناقض است و بنابر اصل تناقض تنها يکي از اين دو قضيه ميتواند درست باشد. و از آنجا که وجود شر را بديهي فرض کرده ايم قطعاً قضيه وجود خدا نادرست است و در نتيجه خدا وجود ندارد.
بنابر اين تمامي تمرکز اين برهان بر روي فرض نخست آن يعني تناقض وجود شر با وجود خدا است. براي دفاع از فرض نخست استدلال ديگري را ميتوان ارائه داد و آن استدلال از اين قرار است.
استدلال ب:
1- يک موجود اخلاقمدار و نيک جلوي تمامي شر هايي را که بتواند جلويشان را بگيرد ميگيرد و اگر شرّي نابود شدني وجود داشته باشد آنرا نابود ميکند. بنابر تعريف نيک بودن
2- يک موجود قدير قدرت جلوگيري از تمامي شر ها را دارد. بنابر تعريف قدير بودن.
3- موجودي که قدير، عليم و حاضر در همه جا است، ابدي و ازلي خالق همه چيز غير از خودش است ميتواند جلوي تمام شر ها را بگيرد.
4- خدا بنابر تعريفش قدير، عليم، همه جا حاضر، ابدي و خالق همه چيز است.
5- اگر خدا وجود داشته باشد هيچ شرّي در جهان وجود نميداشت. و اين نتيجه برابر فرض يکم در استدلال اصلي (استدلال الف) است.
ساختار اين استدلال نيز درست است يعني اگر تمامي فرضهاي آن درست باشد نتيجه آن که فرض 5 ام باشد نيز درست خواهد بود و اگر اين استدلال نيز درست باشد استدلال الف درست خواهد بود و در نتيجه عدم وجود خدا اثبات خواهد شد.
فرض 2 درست است زيرا اگر موجودي بتواند همه کارها را انجام دهد قطعا چون جلوگيري از شر ها نيز يک کار هست او ميتواند اين کار را نيز انجام دهد و اگر نتواند ديگر قدير نيست. قدير بودن خدا از آنجا ناشي ميشود که او بايد موجود کاملي باشد. کمال خدا به اين معني است که اگر او ويژگي و يا صفتي داشته باشد بايد از آن ويژگي و صفت بطور کامل برخوردار باشد. چون خدا ميتواند "کاري" را انجام دهد بايد بر اساس کمال داشتن او بتواند "تمام کارها" را انجام دهد.
فرض 3 نيز فرضي درست است، براي اينکه شخصي بتواند جلوي وقوع هر شرّي را بگيرد کافي است که او بتواند در محل وقوع آن شر حضور به هم رساند و يا اينکه قدرت خود را در آن منطقه و جا بکار گيرد، همچنين لازم است که از وقوع آن شر اطلاع داشته باشد و بتواند جلوي آنرا بگيرد. خداوند هر سه اين موارد را دارد يعني هم عليم است، هم قدير است، و هم همه جا حاضر است. حضور خدا در همه جا لزوماً به اين معني نيست که او حضوري فيزيکي در همه جا داشته باشد يا بتوان براي او "جا" در نظر گرفت، بلکه ميتواند همانگونه که گفته شد به اين معني باشد که او ميتواند از قدرت خود در همه جا استفاده کند يا بعبارت ديگر بر همه جا محيط باشد و بر تمام نقاط اشراف داشته باشد.
فرض چهارم هم همان تعريف فلسفي خدا است که مورد قبول فلاسفه ديني است. اگر موجودي اين ويژگيها را نداشته باشد نميتوان او را خدا دانست .
آشکار است که 4 فرض آخر استدلال ب بسيار روشن هستند و درستي آنها بايد مورد توافق خداباوران و بيخدايان خردگرا باشد، لذا تنها فرضي که باقي ميماند فرض نخست است که فرضي بحث بر انگيز است. اگر اين فرض درست باشد نتيجه برهان شر تاييد خواهد شد، و طبيعتاً اختلاف نظر فلاسفه مدافع برهان شر و منتقدين آن تنها بر سر همين فرض است.
درستي فرض يکم استدلال ب به پاسخ پرسش زير بستگي دارد،
آيا يک موجود اخلاقمدار و نيک ، بنابر تعريف خوب بودن بايد لزوماً جلوي تمامي شر هايي را که بتواند جلويشان را بگيرد ميگيرد؟
در نگاه اول اين فرض نيز درست مي آيد، مثلاً فرض کنيد شما در موقعيت زير قرار گرفته ايد،
شخصي اسلحه اي به دست گرفته است و ميخواهد انسان بيگناهي را بکشد، شما اطمينان داريد که با دخالت شما آسيبي به شما نميرسد، و جان آن انسان بيگناه حفظ خواهد شد، يعني شما "ميتوانيد جلوي اين شر را بگيريد". در اين شرّيط اخلاقي ترين کار کدام است؟ جلوگيري از وقوع شر يا اجازه وقوع به آن؟
در واقع اگر کسي در اين موقعيت قرار بگيرد و جلوي شر را نگيرد کاملاً منصفانه است که از لحاظ اخلاقي او را کامل ندانيم و به نيک بودن او اعتراض کنيم. سکوت در مقابل يک جنايت از لحاظ اخلاقي محکوم است، شايد بتوان چنين شخصي را حتي شرّيک جرم دانست.
همچنين است اگر شخصي شرّيط را به گونه اي پديد بياورد که جنايتي رخ دهد، مثلاً فرض کنيد دري را با طناب به تفنگي ببندد و اين باعث شود که وقتي کسي در را باز ميکند مورد اصابت گلوله قرار بگيرد و کشته شود. آيا اينکار دقيقاً برابر با ارتکاب جنايت و شر نيست؟ قطعاً چنين شخصي مجرم است و نميتواند شخصي نيک باشد.
اگر شما فرض نخست را نيز قبول داريد مسئله تمام است، شما قبول کرده ايد که تمام فرضهاي استدلال ب درست هستند و لذا استدلال الف نيز درست است و خدا نميتواند وجود داشته باشد. اما فلاسفه علاقه دارند در مورد همه چيز موشکافي کنند و همه چيز را دقيق بررسي کنند. آيا هرگاه کسي جلوي شرّي را نگيرد ميتوان نيک بودن او را زير پرسش برد؟
بعنوان مثال يک جراح را فرض کنيد که مقداري شر را قبل از عمل جراحي به بيمار با ايجاد استرسهاي رواني و زدن آمپول و غيره به او تحميل ميکند، بالاخره هر عمل جراحي مقداري درد و ناراحتي را چه قبل از عمل جراحي و چه در هنگام جراحي و حتي تا مدتي بعد از آن براي بيمار بوجود مي آيد. آيا ميتوان جرّاحان را به دليل اينکه به بيماران اين شر ها را تحميل ميکنند موجوداتي شرور ناميد؟
پدر و مادري خيرخواه ممکن است بچه شان را بگونه اي تنبيه کنند مثلاً به او اجازه بدهند تا يکبار دستش را به ليوان چايي داغ بطور سريع بزند تا او بفهمد که نبايد با چايي بازي کند. يا براي اينکه او را از انجام دادن يک کار زشت بازدارند او را مدتي مورد بي توجهي قرار دهند. در اين حال آنها شرّي را براي کودکشان پديد مي آورند آيا ميتوان آنها را نيز شرور دانست؟
يک فرمانده ارتش ممکن است سربازانش را براي رسيدن به آمادگي نظامي مورد تنبيه هاي فيزيکي که فشار ماهيچه اي بر آنها وارد ميکند قرار دهد، مثلاً آنها را مجبور کند که سينه خيز بروند و يا حتي آنها را به زندان بياندازد. آيا ميتوان اين فرماندهان ارتش را موجوداتي شرور دانست؟
آشکار است که اجازه وقوع دادن به شر و يا حتي باعث شدن آن نميتواند در تمامي موارد امري غير اخلاقي باشد. برخي از شرها همانند مثالهايي که در سه مورد بالا مطرح شد نه تنها بد نيستند بلکه خوب نيز هستند و شايد بتوان حتي گفت که پدر و مادر خوب، وظيفه دارند که اين مقدار شر را بر کودکانشان وارد کنند و اگر چنين نکنند ديگر نميتوان آنها را نيک دانست. اين پدر و مادر براي جلوگيري از وقوع شرّي بزرگتر شرّي جزئي را به فرزندشان تحميل ميکنند و باتوجه به اين که براي رسيدن به خيري بزرگتر لازم است که گاهي مقداري شر وجود داشته باشد اجازه وجود دادن به اين نوع شر ها و حتي باعث شدن آنها با نيک خواه بودن و اخلاقمدار بودن کسي که اجازه وجود به آنرا ميدهد تناقضي ندارد.
اين مسئله باعث ميشود که به فرض نخست استدلال ب شک کنيم. براي اينکه اين بحث بطور دقيق مشخص شود فلاسفه تعريفي از نيک بودن يا همان "اخلاقمدار" بودن را مطرح کرده اند که اين تعريف از اين قرار است:
يک موجود نيک و اخلاقمدار مانند پ ميتواند اجازه وجود شرّي مانند اي را بدهد تنها و تنها در صورتي که يکي از قضيه هاي دو گانه يا هردو آنها که در ادامه مي آيد در مورد آن شر صدق کنند.
1- اگر اي براي رسيدن به خيري بزرگتر ضرورت داشته باشد.
2- اگر وقوع اي براي جلوگيري از شرّي بزرگتر از اي ضرورت داشته باشد.