پرسش های عاشــــــــورایی

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
* بسم ربّ الشـــــهداء و الصدیقین *


محرّمِ هر سال، این جمله ی امام خمینی (ره) زیاد تکرار می شه که: " این محرّم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است"

ولی " وا اسفا که کلام را از حقیقت جز نصیبی اندک نیست"!

قبل تر ها فکر می کردم منظور اینه که دیده شدن دسته های عزاداری تو خیابونا، یا پر و خالی شدن مساجد و هیئتها، اسلام رو زنده نگه میداره
و اگه اینا نباشه، اسلام می میره!!

امّا الان که دیدم وسیعتر شده، متوجّه شدم که یه مکتب_ اونهم مکتب اسلام_ هر گز نمی میره! اون چیزی که ممکنه بمیره، معرفت نسبت به اون مکتبه.

خلاصه اینکه فهمیدم حقیقتِ حرف امام رو...

اینکه باید تو هر محرّم و صفر علاوه بر محبّتی که به اهل بیت نشون میدم، معرفتم رو هم نسبت به خودشون و آرمانهاشون بالا ببرم و
اینطوری اسلامم رو زنده نگه دارم!

غرض از این مقدمه این بود که دوستانِ اهل معرفتمون یه سری "پرسش ها و پاسخهای عاشــــورایی" رو واسمون تهیه و تنظیم کردن؛
که قطعاً خیلی وقتا واسمون بوجود اومده یا واسمون به وجود آوردنش! و لازمه که پاسخهاش رو بدونیم و به واسطه ی بدست آوردن معرفت، محبّتمون رو نسبت به مکتبمون زنده نگه داریم.


بسم الله!



پ.ن: با توجّه به رویه ای که یه سری از کاربرا پیش گرفتن واسه ایجاد شبهات، به نظرم بهتر باشه که دوستان سؤالایی که اینجا مطرح نشدن و تو ذهن خودشون هست، مطرح کنن، با هم به جواب برسیم.


دنیا به آخر نرسیده است...

به ابتدای خود هم بازنگشته است...

اگرچه ملائک یک صدا مویه می کنند: " اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدّماء"

و خدا به مهدی منتقم اشاره می کند و می گوید:

" انّی اعلم ما لا تعلمون"







 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسش :

آيا امام
حسين(علیه السلام) مي‎دانستند شهيد مي‎شوند؟ اگر چنين است، چرا با پاي خويش به سوي قتلگاه رفتند؟


پاسخ :

بر اساس احاديث و روايات شيعي علم امام(ع) موهبتي الهي است و نه اكتسابي؛ بدين صورت كه هرگاه هر چه را بخواهد بداند، مي‎داند. خداوند متعال مي‎فرمايد:

عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً الّا من ارتضي من رسولٍ.[1]

اين آيه نشان مي‎دهد كه اختصاص علم غيب به خداوند به اين معني است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود ـ با لذات ـ كسي جز خدا نمي‎داند، ولي ممكن است پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است ديگر انسان‎ها به تعليم پيامبران از آن آگاهي يابند.

نكته‎ي قابل توجه، اين است كه علم موهبتي ياد شده تخلف ناپذير مي‎باشد، زيرا علم ثبت شده در لوح محفوظ آگاهي به چيزي است كه قضاي حتمي خداوند بدان تعلق گرفته است.

مرحوم علامه طباطبايي (ره) ـ صاحب تفسير الميزان در ـ اين باره مي‎گويد: سيدالشهدا(ع) به عقيده شيعه‎ي اماميه سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم(ص) و صاحب ولايت كليّه مي‎باشد. علم امام(ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع ـ طبق آن چه از ادلّه نقليه و براهين عقليه بر مي‎آيد ـ دو قسم است؛ قسم اول: امام(ع) در هر شرايطي ـ به اذن خداوندي ـ به حقايق جهان هستي آگاه است، اعمّ از آن‎ها كه تحت حس قرار دارند يا آن‎ها كه از دايره‎ي حس بيرون مي‎باشند؛ مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده؛ قسم دوم: علم عادي است. پيامبر(ص)، به نصّ قرآن كريم و همچنين امام(ع) بشري است مانند ساير افراد و اعمالي كه در مسير زندگي انجام مي‎دهد، مانند اعمال ساير افراد، در مجراي اختيار و براساس علم عادي است و آنچه را شايسته مي‎بيند انجام مي‎دهد.[2]

لازمه‎ي قسم اول اين است كه هيچ گونه تكليفي بر متعلق اين گونه علم از آن جهت كه حتمي‎الوقوع است، تعلق نمي‎گيرد و نيز قصد و طلبي از انسان با آن ارتباط پيدا نمي‎كند؛ زيرا تكليف همواره از راه امكان، به فعل تعلق مي‎گيرد و لازمه‎ي امكان هم اختياري بودن فعل و ترك است و متعلق علم امام از جهت ضروري الوقوع و متعلق قضاي حتمي بودن آن، محال است مورد تكليف قرار گيرد؛ پس علم به قضاي حتمي در زندگي عملي انسان تأثير ندارد و تكليف‎آور نيست. اين شخص با علم به خطر، زندگي عادي خود را ادامه مي‎دهد اگر چه به خطر منتهي خواهد شد و مشمول آيه‎ي:
(و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة.) [3] نيست؛ زيرا در تهلكه واقع شده است نه اين كه خود را به هلاكت انداخته باشد.

شايان ذكر است كه اين آيه از آيات مربوط به جهاد است؛ زيرا از پيش از آن كه مي‎فرمايد:

وأنقفوافي سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة.

اين گونه فهميده مي‎شود كه اگر اموالتان را در راه جهاد، انفاق نكنيد پس همانا دشمن بر شما مستولي مي‎گردد و شما را به هلاكت مي‎رساند. روايتي در اين زمينه از براء بن عازب نقل شده است كه در يكي از جنگ‎ها مردي از مهاجرين بر صف دشمن حمله كرد، مردم فرياد زدند كه خودش را به هلاكت انداخت و به كشتن داد و آيه‎ي مذكور را قرائت كردند سپس ابوايوب انصاري گفت: من از شما به اين آيه عالم‎تر هستم، همانا اين آيه در شأن ما انصار نازل شده است كه پيامبر(ص) را همراهي، و وقتي اسلام قوّت گرفت و اهلش زياد شد، به سوي اهل و اموال خودمان برگشتيم و خودمان را به هلاكت افكنديم و منظور از هلاكت، ترك جهاد است.[4]

آري متعلق قضاي حتمي و مشيّت قاطعه‎ي حق تعالي، مورد رضا به قضاست؛ چنان كه
سيدالشهدا(ع) در آخرين ساعات زندگي خود، در ميان خاك و خون مي‎فرمود: «اي خدا بر قضا و حكم تو صبر پيشه مي‎كنم، اي فريادرس كسي كه جز تو فريادرسي ندارد.»[5] همچنين در خطبه‎اي كه به هنگام بيرون آمدن از مكه ايراد فرمود، آمده است:

رضي الله رضانا اهل البيت.

آنچه بايد بدان توجه داشت اين است كه علم قطعي امام به حوادث تغييرناپذير، مستلزم جبر نيست؛ چرا كه در جهان هستي كه مخلوق الهي است، چيزي جز با مشيّت الهي و اذن خداوندي به وجود نمي‎آيد و مشيّت خداوندي به افعال اختياري انساني، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته؛ مثلاً خداوند خواسته است كه انسان فعلي، را با اختيار و اراده انجام دهد. بديهي است كه تحقق اين فعل با اين اوصاف، لازم و قطعي خواهد بود و با اين همه، اختياري هم هست؛ زيرا اگر اختياري نباشد اراده‎ي خداوند از مرادش تخلف مي‎كند :

و ما تشاؤون الّا ان يشاء الله رب العالمين.[6]

بنابراين مي‎توان گفت: امام(ع) مي‎دانست كه تلاش در برابر قضاي حتمي سودي ندارد؛ چنان كه خداوند در كلام خود در سوره‎ي آل عمران در برابر آن‎ها كه در جنگ احد گفته بودند: اگر ياران كشته شده پيش ما بودند، نمي‎مردند. مي‎فرمايد: «بگو اگر در خانه‎هايتان نيز بوديد كساني كه برايشان قتل نوشته شده بود به سوي آرامگاه‎هاي خود بيرون مي‎آمدند.»[7]

اما درباره‎ي قسم دوم از علم امام: اين نوع علم امام تكليف آور است، بر خلاف قسم اول از علم امام(ع) كه علم غيبي است و تكليف آور نيست. امام
حسين(ع) از جهت عادي خود نيز به شهادت خود و يارانش آگاهي داشت؛ بنابر ادله‎اي كه در پي خواهد آمد، ولي از اين جهت كه اسلام در خطر بود، ملاحظه و ترسي از كشته شدن نداشت و اهداف بلند و عالي آن حضرت بود كه در اين راه او را از انجام هر كاري براي اسلام باز نمي‎داشت.

مدارك و مصادر معتبر تاريخي دلالت دارند كه امام از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و مي‎دانست كه شرايط تأسيس حكومت اسلامي فراهم نيست؛ پس هدف آن حضرت از قيام، اساساً اعلان بطلان حكومت يزيد، احياء دين، رفع شبهات و انحرافات فكري و نجات نظام حكومت اسلامي و دفع ضربات كشنده‎ي حكومت يزيد، از دين بود.

اينك برخي از فقرات كلام
سيدالشهدا(ع) را كه بر علم ايشان دلالت دارد، بيان مي‎كنيم:

1. به عبدالله بن زبير در مكه مي‎فرمود: به خدا سوگند اگر من در هر پناهگاهي باشم، مرا بيرون مي‎آورند، تا مقصود خود را انجام دهند. به خدا سوگند! در تعدّي و ستم بر من از حد بگذرند؛ چنان‎كه يهود در مورد شنبه از حد گذشتند[8] (و احترام روز شنبه را از بين بردند.)

2. امام
حسين(ع) مي‎فرمود:
والله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتي يكونوا اذلّ من فرام الامة (والفرام خرقة تجعلها المرأة في قلبها اذا حاضت).[9]
به خدا سوگند! مرا رها نمي‎كنند تا خون قلبم را بيرون آورند؛ پس وقتي چنين كردند، خداوند كسي را از آنان بر آن‎ها مسلط سازد كه آن‎ها را ذليل كند آن قدر كه از خرقه‎ي زنان هم خوارتر گردند. و مانند اين، شواهد بسيار است كه براي جلوگيري از اطاله‎ي كلام به همين مختصر اكتفا مي‎كنيم.

اما هدف امام
حسين(ع) را با توجه به سخنان آن حضرت مي‎توان چنين بيان كرد: امر به معروف و نهي از منكر، امام حسين(ع) براي ارائه دادن الگويي برتر و واحد، با توجه به آيه‎ي شريفه‎ي 104 از سوره‎ي آل عمران كه مي‎فرمايد:

و لتكن منكم امة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون

به اين حركت نمادين اقدام نمود و اين مطلب از كلام خود آن حضرت، در وصيتي كه به محمد‎بن‎حنفيه نگاشته است، به دست مي‎آيد؛ چرا كه فرمود:

اني لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً ... انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي محمد(ص) اريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابي طالب...[10]
من از روي خودخواهي و سرمستي و گردنكشي و فساد و ظلم خارج نشده‎ام و جز اين نيست كه خارج شدم براي اصلاح در امت جدّم رسول خدا(ص) و اراده دارم كه امر به معروف و نهي از منكر كنم و مطابق سيره‎ي جدم(ص) و پدرم، علي بن ابي طالب(ع)، رفتار نمايم.

آري به راستي حضرت
حسين بن علي(ع) از خطري كه متوجه دين شده بود، آگاه بود؛ از اين رو در همان آغاز كار كه مروان در مدينه به آن حضرت توصيه كرد كه با يزيد بيعت كند و به اصطلاح او، محترمانه و با آسايش خاطر زندگي نمايد، فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قدبليت الامة براع مثل يزيد؛
[11]

همانا ما از خداييم و به سوي او باز مي‎گرديم؛ بايد با اسلام وداع كرد؛ زيرا امت به شباني مثل يزيد مبتلا شده است. دلايل فراوان ديگري نيز وجود دارد كه حضرت
سيدالشهدا(ع) اهدافي الهي و دور ازهواي نفس را جستجو مي‎كرد و در راه رسيدن به اين اهداف، جان گران‎قدر خويش و يارانش را فدا كرد.

در پايان توضيح اين نكته را لازم مي‎دانيم كه قيام امام
حسين(ع) صرفاً يك قيام نظامي نبود، بلكه يك قيام سياسي بود كه تبعات نظامي نيز در برداشت؛ چرا كه امام حسين(ع) بنابر شواهد تاريخي؛ به تجهيز و تهيه سپاه جنگي، ادوات و نفرات اقدام نكرد.


پی نوشتها:

[1]. داناي نهان است. و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‎كند جز پيامبري كه از او خشنود باشد»، سورة جن، آية 26.
[2]. چهره‌ي درخشان حسين بن علي(ع)، علي رباني خلخالي، ص 134 ـ 140، انتشارات مكتب الحسين(ع)، چاپ 6، سال 1379 ش، قم.
[3]. بقره، 195.
[4]. تفسير كبير، فخر رازي، ج 5، ص 150، مكتبة الاعلام الاسلامي، قم، و مقدمه لهوف سيد ابن طاووس.
[5]. «صبراً علي قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالي رب سواك و لا معبود غيرك، صبراً علي حلمك يا غياث من لا غياث ‎له» مقتل الحسين(ع)، ص 283، سيد عبد الرزاق مقرم، دارالكتاب بيروت.
[6]. تكوير، 29.
[7]. آل عمران، 145، «قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتال الي مضاجعهم».
[8]. «وايم الله لو كنت في جحر هامّة من هذه الهوام لاستخرجوني حتي يقضوا بي حاجتهم و الله ليعتدن عليّ كما اعتدت اليهود في السبت»، الكامل في التاريخ، ج 4، ص 39، ابن اثير، نشر دار صادر، دار بيروت، سال 1385 هـ ق.
[9]. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 78 ، انتشارات علميه اسلاميه، مترجم، سيد هاشم رسولي محلاتي.
[10]. بحارالانوار، تهران، ج 44، ص 329.
[11]. مثيرالاحزان، ابن نما، تحقيق و نشر مدرسه الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، قم، سال 1406 هـ ق، محقق سيد محمد باقر موحد ابطحي.


منبع: نهضت عاشورا (تحريف‌ها و شبهه‌ها)، مركز مطالعات و پژوهش‌‌هاي فرهنگي حوزه‌ي علميه (1381)




 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسش :

فلسفه‎ي عزاداري سيدالشهدا(علیه السلام) چيست؟


پاسخ :

حادثه‎ي عاشورا، حادثه‌اي است كه بزرگ‎ترين‌ نقش را در تاريخ اسلام ايفا كرد و به يقين، مسير تاريخ اسلام را ـ كه منحرف شده بود ـ عوض كرد و آن را از انحراف نجات داد، معناي سخن رسول خدا(ص) درباره‎ي امام حسين(ع) را كه فرمودند:

حسين مني و انا من حسين.


روشن گردانيد و درس حركت، نهضت، مقاومت و استقامت به انسان‌ها آموخت.

اين حادثه هم از نظر كيفيّت وقوع و هم از جهت عظمت مصيبت و هم از نظر ماندگاري و آثار اجتماعي آن، با هيچ جريان ديگري قابل قياس نيست؛ و اما در مورد علت عزاداري و گريه بر آن حضرت، بايد گفت كه به شهادت تاريخ و روايات، حضرت يعقوب سال‎هاي طولاني در فراق يوسف با اين كه مي‌دانست زنده است، اشك مي‌ريخت و گريه مي‌كرد و يوسف را از ياد نمي‌برد. حضرت سيدالساجدين(ع) نيز تا در حيات بود (حدود چهل سال) صحنه كربلا را با گريه جلوي چشمش مجسّم مي‌داشت و مي‌فرمود:

قتل اباعبدالله عطشاناً بجنب الفرات و هو يذبح كما يذبح الكبش.

حضرت اباعبدالله با تشنگي شهيد شد، در حالي كه كنار رود فرات بود و سر مبارك او را همانند گوسفند بريدند.» و همين‌طور تشكيل مجالس عزاداري از سوي حضرات معصومين(ع) ديگر، همانند امام باقر، امام صادق، امام‎رضا(ع) و خصوصاً گريه‌هاي طولاني حضرت ولي‌عصر(ع) براي جد بزرگوارش به طوري كه در گريه و عزاداري نسبت به اباعبدالله مي‌فرمايد: «اي جد بزرگوار من! در تمام حالات براي تو گريه مي‌كنم و اگر اشك چشمم تمام شود، سزاوار است كه در مصيبت تو خون بگريم.»[1]

و از آن‎جا كه به حكم قرآن:
و لقد كان لكم في رسول‎الله اسوة حسنة.[2]

ما بايد در تمام امور از حضرت رسول(ص) و جانشينان ايشان، درس و الگو بگيريم؛ به درستي گريه و عزاداري بر سالار شهيدان و توسل به ائمه‎ي اطهار(ع) پالايش دهنده‎ي روح و تزكيه كننده‎ي نفس است، چنان‎كه روايات گوناگوني بر فضيلت گريه و عزاداري براي امام حسين و ساير ائمه‎ي معصومين(ع) وارد شده است؛ از جمله روايتي از امام صادق(ع) كه مي‎فرمايد:
من انشد في الحسين بيت شعر فبكي و ابكي عشرة فله و لهم الجنة.[3]

يعني هر كس كه درباره‎ي امام حسين(ع) يك بيت شعر سروده و گريه نمايد و ده نفر را به گريه در آورد، اجر و پاداش آن‎ها بهشت است. و روايتي كه يونس بن‌يعقوب از امام صادق(ع) نقل مي‌كند كه حضرت(ع) فرمودند:

قال لي ابو‌‌جعفر اوقف لي مالي كذا و كذا لنوادب تندبني عشر سنين ايام مني.[4]

پدرم امام باقر(ع) به من وصيت كرد قسمتي از مال او را وقف كنم و در اختيار نوحه‌گران قرار دهم تا آنان مدت ده سال در روزهاي مني براي حضرت نوحه و ندبه برپا كنند. اضافه بر آن‎چه گذشت، با عنايت به عظمت و شكوه اين حادثه‎ي تاريخي، مسأله‎ي عزاداري و زنده ‌نگه داشتن ياد و خاطره آن حضرت مي‌تواند علل و عوامل مختلفي داشته باشد، كه به برخي از آن‎ها اشاره مي‌شود.

از آن جا كه قيام عاشورا پيام‌ها و درس‌هاي متعددي به همراه داشت، زنده نگاه داشتن ياد و خاطره آن، بر جاي ماندن درس‌ها و پيام‌هاي آن را به دنبال دارد؛ پيام‎هايي چون:

1. احياي امر به معروف و نهي از منكر، عزّت، مبارزه با طاغوت، فداكاري در راه دين، نترسيدن از كمي نفرات، آميختن كار فرهنگي با ايثار، پيروزي خون بر شمشير، نهراسيدن از محاصره‎ي نظامي و اقتصادي، عمل به وظيفه و تكليف، حمايت از ولّي و در نهايت راضي بودن به رضاي خدا؛

2. عزاداري و زنده نگاه داشتن ياد و خاطره‎ي عاشورا، الهام بخش روح انقلابي، شهادت‌طلبي، حقيقت‌جوئي، مبارزه با طاغوت و ظلم و ستم و ستيز مي‌شود؛ چنان كه ما در زمان خويش شاهد نمونه‎هايي از اين الهام‌گيري بوده‎ايم؛ زيرا اولين زمزمه‌ها و حركت‎هاي ضد استبدادي و استعماري انقلاب اسلامي ايران با ايام محرم و عزاداري سالار شهيدان(ع) مصادف بود و ريشه در درون هيئت‌هاي مذهبي و عزاداري داشت؛

3. از رهگذر برگزاري مجالس ديني در سطحي وسيع و حضور توده‌هاي مختلف مردم در مساجد و تكايا، فرصت خوبي براي آشنايي بيشتر با معارف اسلامي و احكام الهي به دست مي‎آيد؛

4. برپايي مجالس عزاداري عاشورا و تجليل از مقام شهدا و افشاي هويت بي‎ديني دشمنان، سيدالشهدا(ع) خود نوعي اعلام وفاداري نسبت به مظلوم و مخالفت با ظالم مي‌باشد و نيز باعث احياي فلسفه قيام عاشورا، بازسازي حيات حسيني و به طور كلي پايداري و استمرار اصول و ارزش‌هاي اسلامي مي‌شود


پی نوشتها:

[1]. بحارالانوار، ج 45، ص 65 ـ 72.
[2]. سوره‎ي احزاب، آيه‎ي 21.
[3]. كامل الزيارات، ص 105، ابن قولويه قمي، انتشارات مرتضويه، نجف.
[4]. اصول‎كافي، كليني، ج 5، ص 117، دارالكتاب الاسلامية، تهران.


منبع: نهضت عاشورا (تحريف‌ها و شبهه‌ها)، مركز مطالعات و پژوهش‌‌هاي فرهنگي حوزه‌ي علميه (1381)

 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسش :

شبهه: حضرت حسين ابن علي (ع) راههاي ديگري غير از جنگ و قيام داشت، مثلا مي توانست مانند برادرش حسن ابن علي (ع) صلح نمايد.


پاسخ :

در جواب بايد گفت كه هميشه اينگونه نيست كه جنگ و جهاد تأمين كننده مصالح عاليه اسلام و مسلمين باشد و اينگونه نيست كه صلح راحت‌ترين روش براي مبارزه باشد. چه بسا تحمل شهادت آسانتر از پذيرفتن صلح باشد. امّا از آنجا كه تمام ائمه تنها به فكر نجات اسلام و مسلمين بودند، حاضر شدند بزرگترين مصائب و سختي‌ها را تحمل كنند يا در قالب صلح و يا در قالب جنگ، امامان همگي مظهر تقوي و روش هستند، تقوي در همگي‌شان مشترك و روش در تمامي‌شان متفاوت است.

روش امام علي ـ عليه السّلام ـ در دو مرحله: سكوت و خروش راهگشاي امت مي‌گردد.

شيوه امام حسن ـ عليه السّلام ـ در مرحله اول روش پدر و راه حسين ـ عليه السّلام ـ در مرحله دوم آن شكل مي‌گيرد.

علي بي‌سكوت، خروش و شهادتي هشداردهنده و حيات‌بخش نمي‌داشت، فرياد و جانفشاني حسين ـ عليه السّلام ـ نيز بدون صلح برادر، اين چنين در تاريخ به ثبت نمي‌رسيد.[1]

بي‌شك اگر صلح امام حسن ـ عليه السّلام ـ نبود، قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ به ثمر نمي‌نشست و اگر شرط امام حسن با معاويه در عدم تعيين جانشين نبود، امام حسين دستاويزي براي قيام عليه بني‌اميه پيدا نمي‌كرد.

در آيين اسلام تنها قانون واحدي به نام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه در كنار جنگ و جهاد قانون ديگري به نام صلح وجود دارد، يعني همانگونه كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در صدر اسلام دربرخي مواقع براي پيشبرد اهداف اسلامي خود دستور به جنگ و جهاد مي‌داد (جنگ خندق، خيبر، احد و ...) در شرايطي نيز شيوه جنگ و جهاد را در پيروزي اسلام مؤثر نمي‌ديد. لذابا دشمنان قرارداد و پيمان صلح منعقد مي‌كرد و موقتاً از دست زدن به جنگ و جهاد خودداري مي‌نمود (پيمان بني اشجع، بني‌ضمره).

امام حسن مجتبي در پاسخ شخصي كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت، به پيمانهاي صلح پيامبر اسلام استناد نموده و فرمود به همان دليلي كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست، من نيز با معاويه قرار داد آتش بس منعقد ساختم.[2]

امّا در مورد اينكه چرا امام حسن صلح را براي پيشبرد اهداف خود انتخاب نمود و امام حسين ـ عليه السّلام ـ قيام و جنگ با دستگاه بني‌اميه را، (با توجه به اينكه داراي هدف مشترك كه همان اعتلاي كلمه الله است مي‌باشند) بايد گفت كه پي بردن به اين مسئله بستگي به روشن شدن مسائلي دارد كه از آن جمله مي‌توان به شخصيت سياسي و اجتماعي معاويه و يزيد، شرايط و وضعيت زمانه دو امام بزرگوار، كيفيت ياران و مقدار وفاداري آنها به دو امام بزرگوار،‌وضعيت جهاني و سياسي زمين مسلمانان در زمان معاويه و يزيد نسبت به ابرقدرتي مانند روم و... اشاره كرد.

از آنجا كه در اين نوشتار مجالي براي توضيح مفصل فلسفه صلح امام حسن ـ عليه السّلام ـ نيست، لذا تنها به موردي از موارد و علل صلح امام حسن ـ عليه السّلام ـ اشاره مي‌كنيم و مقايسه‌اي مي‌كنيم بين اوضاع و احوال آن امام با امام حسين ـ عليه السّلام ـ و همينطور شخصيت معاويه با يزيد كه داراي شخصيتي متفاوت از همديگر بوده‌اند.

معاويه و يزيد دو شخصيت كاملاً متفاوت بودند، چرا كه معاويه در طول زمامداري خود با پنهان كردن چهره واقعي خود با نقشه‌ها و سياستهاي عوامفريب خود همواره سعي مي‌نمود كه حكومت خود را به نوعي مشروع معرفي كند و گرچه عملاً اسلام را تحريف نموده بود و حكومت اشراف اموي را جايگزين خلافت صالحان نموده بود،‌ ولي پيوسته سعي مي‌نمود مقررات اسلامي را به ظاهر اجرا شود و به خوبي مي‌دانست كه در حالي كه به نام دين بر مردم حكومت مي‌كند، نبايد علناً مرتكب كارهايي بشود كه مردم آن را به نوعي مبارزه با دين قلمداد كنند و در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات از سياست فوق العاده ماهرانه‌اي بهره مي‌برد، امّا يزيد نه تنها از اينگونه سياست برخوردار نبود، بلكه فردي بي‌مهارت و جواني ناپخته، شهوت‌پرست و خوشگذران بود كه بعد از رسيدن به حكومت نتوانست مانند پدرش ظواهر اسلامي را حفظ كند، بلكه علناً در مجالس عمومي كفر خود را در حال مستي ظاهر مي‌كرد و مي‌گفت:

لعِبَت هاشمُ بالملك فلا خبرٌ جاء و لا وحيٌ نزلَ[3]

يعني بني‌هاشم با مملكت‌ بازي كردند و به نام وحي و قرآن و به نام دين مردم را سرگرم كردند (در حالي كه) نه وحيي نازل شده و نه ديني هست و نه قرآني هست و نه خدايي و نه ايماني.

بايد اذعان نمود كه جنگ و قيام با فردي كه خود را مدافع و مجري احكام اسلام مي‌داند نه تنها هيچ تأثير مثبتي نخواهد داشت، بلكه باعث لوث شدن حقيقت نيز خواهد شد، و از طرفي قيام و جنگ موجب برانگيخته شدن افكار عمومي نيز نسبت به دستگاه بني‌اميه نخواهد شد، چرا كه افكار عمومي به ميزان انحراف معاويه از اسلام پي نبرده بود و اين نفاق تا جايي براي پيشبرد اهداف معاويه مؤ‌ثر واقع شد كه برخي عناصر ناآگاه جنگ امام حسن ـ عليه السّلام ـ با معاويه را يك اختلاف سياسي و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار مي‌آوردند، برخلاف يزيد كه ماهيت حكومت اموي را كه دشمني سرسختانه با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت بود را براي مردم روشن كرد و به همين خاطر بود كه مزدوران حكومت بني‌اميه نمي‌توانستند قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ را در افكار عمومي متهم و‌آلوده سازند و افكار عمومي نيز قيام امام بر عليه دستگاه يزيد را نوعي مقابله حق و باطل به حساب مي‌آوردند نه اختلاف سياسي و كشمكش بر سر پست و مقام.

يكي ديگر از عواملي كه باعث تحميل صلح بر امام حسن ـ عليه السّلام ـ شد، جو نامساعدي بود كه بر مردم آن دوره حكمفرما شده بود. چرا كه امام حسن ـ عليه السّلام ـ كار خود را با قيام و اعلان جنگ شروع كرد.[4] و به همين جهت است كه چند تن از مورخان قديم اسلام كتابهايي به نام «قيام الحسن» نوشته‌اند كه از آن جمله مي‌توان به قيام الحسن، تأليف هشام بن السائب الكلبي كه در سال 283 ق درگذشته است و قيام الحسن تأليف ابراهيم بن محمد الثقفي كه در سال 283 در گذشته است اشاره كرد.

امّا با اين همه به خاطر اينكه امام حسن وارث حكومتي شده بود كه نفاق تا اعماق ضمير صميمي‌ترين ياران وي نفوذ كرده بود و بهترين فرماندهان سپاه او، پنهاني با معاويه سر و سرّي پيدا كرده بودند و براي يك توطئه و خيانت بزرگ معامله مي‌كردند و عمق نفوذ جهل و ارتجاع در دل ياران امام حسن ـ عليه السّلام ـ زماني بيشتر مشخص مي‌شود كه مي‌بينيم دشمن حتي در داخل خانه امام هم نفوذ كرده و او را توسط همسرش مسموم مي‌كند و حقاً مي‌توان عصر امام مجتبي را عصر نفاق و دورويي و ارتجاع كامل به حساب آورد[5] و اين در حالي است كه هيچ يك از اين شرايط و ويژگيهاي بر ياران امام حسين ـ عليه السّلام ـ حكمفرما نبود و آنها در جانفشاني و فداي جان خود براي امام زمان خود از همديگر سبقت مي‌گرفتند.

پس نتيجه مي‌گيريم كهاولاً اينگونه نيست كه هميشه جنگ و جهاد تأمين كننده مصالح مسلمين باشد، بلكه گاهي صلح است كه اين مصلحت را تأمين مي‌كند.

دوم: اينگونه نبوده كه امام حسن دست به اقدام عملي و قيام مسلحانه نزده‌اند.

سوم : نفاق و دورويي معاويه باعث شد كه امام حسن ـ عليه السّلام ـ براي پيشبرد اهداف خود صلح را بپذيرند و يزيد اين نفاق و عوام‌فريبي را دارا نبود، براي همين امام حسين موفقيت خود را در قيام مسلحانه ديدند و دليل بر اين مدعا هم اين است كه امام حسين در زمان معاويه از هرگونه جنگ و درگيري خودداري كرد.



پ.ن:

[1] . سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، ص 136.
[2] . بحار الانوار، مجلسي، تهران، المكتبه الاسلاميه، 83 ق، ج 44، ص 2.
[3] . بحار الانوار، مجلسي، ج 45، ص 175، ذيل حديث 5.
[4] . معاويه در ضمن نامه‌اي كه به امام حسن ـ عليه السّلام ـ نوشته پيام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادي (اهل كوفه) حاضر به جنگ با وي شده است. (مجلسي، بحار الانوار، ج 44، ص 20).
[5] . ر.ك: ره‌توشه راهيان نور، ويژه محرم 1379، دفتر تبليغات اسلامي، ص 52.
www.andisheqom.com

 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسش :

هدف از لعن و نفرین بر قاتلان و دشمنان امام
حسین چیست؟ مگر آنها نمرده اند؟ آیا لعن و نفرین آنها جهت نزدیکی به خداست؟


پاسخ :


باید به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره کنیم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعالیم اسلامی را روشن نماییم.

سبّ به معنای دشنام دادن است و در قرآن از آن نهی شده است. در آیه108 سوره انعام آمده است: "
ولا تسبوا الذین یدعون مِن دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم؛ کسانی که غیر خدا را می پرستند دشنام ندهید که از سر دشمنی و نادانی خداوند را دشنام دهند".

این آیه یکی از ادب های دینی را خاطر نشان می کند که با رعایت آن، احترام مقدسات جامعه دینی، محفوظ مانده، دستخوش اهانت و ناسزا و مسخره نمی شود، چون طبیعی است هر فرد از مقدّسات خود دفاع کند، بنابراین اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار، بت های مشرکان را دشنام دهند، تعصب جاهلیت، مشرکان را وادار می سازد به حریم مقدّس خداوند اهانت کنند، از این رو دستور می دهد به خدایانِ مشرکان ناسزا نگویید.

لعن به معنای لعنت و نفرین کردن است. لعن خداوند یعنی دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خویش اما توسط ملائکه و دیگر لعن کنندگان، طلب دوری از رحمت خدا برای لعنت شوندگان است.(1)

لعن در قرآن از طرف خدا، ملائکه و دیگر لعن کنندگان به کافران و منکران و ظالمان و دروغ گویان آمده است: «
ان الله لعن الکافرین و اعدّ لهم سعیراً؛ خداوند کافران را لعن می‌کند و عذاب را برای آنان آماده کرده است».(2)

لعن نوعی اعلام انزجار و بی‌ارزشی لعن شونده است.

درست است که قاتلان امام
حسین از دنیا رفته‌اند، ولی کار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر می‌کنیم. حزب شیطان سابقه دار است و قاتلان امام حسین(ع) یک گروه از این زنجیره‌اند. هر کس به کار آنها راضی باشد، حلقة دیگر حزب شیطان می‌باشد، همان گونه که حزب الله یک سلسله است. با لعن قاتلان سیدالشهدا و گریه برای امام، عضویت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شیطان اعلام می‌کنیم.

عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شیطان و دوستداران او، پایه و اساس دین است.

در حدیث قدسی آمده است: خداوند به موسی(ع) فرمود: آیا هرگز کاری برای من انجام داده ‏ای؟ موسی عرض کرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد کردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت برای توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، سایة سرت] در روز قیامت[ و یاد من، نوری برای تو است اما چه کاری برای من کرده‏ای؟ موسی(ع) عرض کرد: مرا به کاری که برای توست راهنمایی فرما. خداوند فرمود: آیا هرگز برای خاطر من با کسی دوستی یا دشمنی کرده‏ ای؟ موسی دانست که برترین اعمال، دوستی و دشمنی به خاطر خداست». (3)

در روایتی آمده است که ایمان، دوستی اولیای خدا و دشمنی با دشمنان خدا است.(4)

در زمینه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شیعه و سنی نبی اکرم میفرماید: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (5)

بنابراین، یکی دیگر از فلسفه‏های زیارت عاشورا را تحکیم حب و بغض به خاطر خدا میتوان برشمرد.

بر همین اساس ، تولی و تبری از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامی و خصوصا شیعه جایگاه خاصی دارد .

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا وتبری به معنای بیزاری جستن وتنفر از دشمنان خداست.

تولی و تبری ،محدوده و اساس گرایش ها ،موافقت ها و مخالفت های مسلمان را در ارتباطات انسانی مشخص می کند.

خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، یا کمالی دارند، - خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی - به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.

هنگامی که انسان احساس کند کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنی» قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد؛ فطرتش نیز بر این است کسی را که به او ضرر میزند، دشمن بدارد.

البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین و سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل چشم‌پوشی است؟ قرآن میفرماید: «
ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدواً؛ شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید.»(6)

با شیطان نمیشود کنار آمد، وگرنه روح شیطانی در آدمی نفوذ می‌یابد.

اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت آدمی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفتار انسان با آنها دوستانه میشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرف‏های آنان را قبول میکند و کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود.

دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه‏ای دارد که مواد مفید را جذب میکند، سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکرب‏ها را دفع میکند. این سیستم با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبول‏های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکرب‏ها رشد میکنند. رشد میکرب‏ها به بیماری منجر میشود و بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوییم ورود میکرب به بدن ایرادی ندارد، آیا در این صورت بدن سالم می‌ماند؟

باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زنده‏ای، دو سیستم در نظر گرفته است: یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد زیانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. در روح انسان باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم و به آنها نزدیک شویم، تا از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.

چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنان نزدیک میشود، از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثرند باید ابراز دوستی کرد اما در مقابل، باید با کسانی که برای سرنوشت جامعه زیانبار هستند دشمنی کرد.

قرآن میفرماید باید به حضرت ابراهیم(ع) و یاران او تأسی کنید. حضرت ابراهیم(ع) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم(ص) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم.

ابراهیم(ع) و یارانش به بت‏پرستانی که با آنها دشمنی کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: «
انّا برئاء منکم؛ ما از شما بیزاریم.» بعد میفرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است؛ مگر اینکه دست از خیانتکاری بردارید.

لعن و نفرین و دشمنی با کافران و بدکاران و ظالمان، اعلام تنفر از کفر، بدی و ظلم است. مؤمن همان گونه که عشق به خوبی، نیکی و عدالت و پاکی دارد، از زشتی، بدی و ستمگری بیزار است. نمی‌تواند قلبی پاک باشد، اما از ستم، زشتی، پلیدی و خیانت بیزار نباشد. لعن بر کافران و ظالمان اعلام همین حقیقت است.

تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم این است که جای جذب و دفع را درست بشناسیم.

نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم مگر اینکه اوّل دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن میفرماید:«
أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم ».(7)

پس در کنار سلام، باید لعن باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به مخالفان اسلام نیز باید باشد.

برپایی مجالس عزاداری و لعن و نفرین ها، باید با معنا و جهت دار باشد، به طوری که نفرت از یزیدهای زمانه را به دنبال داشته باشد، نیز روحیه یاران با وفای امام به نمایش در آید و شعارها بر پایه شعور باشد.



پی نوشت ها:

1. المیزان، ج1، ص 390.
2. احزاب (33) آیه 64.
3. میزان الحکمه، ج 2، ص 966.
4. همان، ص 944.
5. کنزالعمّال، ح 24688
6. فاطر (35)، آیه 6
7. فتح (48)، آیه 29.
 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسش :

نقش امر به معروف و نهى از منکر در حماسه حسینى چه بود؟


پاسخ :

حضرت اباعبدالله علیه السلام ، آشکارا به این عامل (عامل امر به معروف و نهى از منکر) استناد مى کند. در این زمینه به احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و هدف خود استناد مى کند و مکرّر نام امر به معروف و نهى از منکر را مى برد، بدون اینکه اسمى از بیعت و دعوت مردم کوفه ببرد.

این عامل، ارزش بسیار بیشترى از دو عامل دیگر به نهضت حسینى مى دهد. به موجب همین عامل است که این نهضت، شایستگى پیدا کرده است که براى همیشه زنده بماند، براى همیشه یاد آورى شود و آموزنده باشد.

البته همه عوامل، آموزنده هستند، ولى این عامل آموزندگى بیشترى دارد؛ زیرا نه متکى به دعوت است و نه متکى به تقاضاى بیعت؛ یعنى اگر دعوتى از امام نمى شد، حسین بن على علیه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهى از منکر، نهضت مى کرد. اگر هم تقاضاى بیعت از او نمى کردند، باز ساکت نمى نشست. موضوع خیلى فرق مى کند و تفاوت پیدا مى شود.1

به موجب این عامل، [امام]حسین علیه السلام یک مرد معترض و معتقد است؛ مردى است انقلابى و قیام کننده و یک مرد مثبت است. انگیزه دیگرى لازم نیست. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا، حرام و حرام خدا، حلال شده است. بیت المال مسلمین در اختیار افراد ناشایست قرار گرفته و در غیر راه رضاى خدا مصرف مى شود.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: هرکس چنین اوضاع و احوالى را ببیند «فَلَم یُغَیِّرْ عَلَیهِ بِفعِلٍ وَ لا قَولٍ» و درصدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض برنیاید، «کانَ حَقَّا عَلىَ اللّهِ اَن یُدخِلَهُ مُدخَلَهُ»، شایسته است (ثابت است در قانون الهى) که خدا چنین کسى را به آنجا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران و تغییردهندگان دین خدا مى روند و سرنوشت مشترک با آنها دارد.

احادیث دیگرى از شخص پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در این زمینه هست.

حدیثى داریم که امام رضا علیه السلام از پیامبر اکرم نقل مى کند و آن این است: «اِذا تَواکَلَتِ النّاسُ الاَمرَ بِالمَعروفِ وَ النَّهىَ عَنِ المُنکَرِ؛ هرگاه مردم، امر به معروف و نهى از منکر را به عهده همدیگر بگذارند (یعنى هرکس سکوت کند به انتظار اینکه دیگرى امر به معروف و نهى از منکر کند و در نتیجه هیچ کس قیام نکند). پس براى عذاب الهى منتظر و آماده باشند.

چه عذابى؟ سنگ از آسمان بیاید؟ نه، عذاب الهى در آیه قرآن چنین تفسیر شده است: «(از عذاب خدا بترسید) بگو خدا قادر است که از بالاى سر شما بر شما عذاب بفرستد یا از زیر پاى شما عذاب را بجوشاند یا شما را دسته دسته کند، یا اینکه زیان خود شما را به خود شما برساند؛ یعنى خودتان را به جان یکدیگر بیندازد.» اهل بیت در روایات خود چنین معنى مى کنند: عذاب بالاى سر؛ یعنى شما از مافوق ها عذاب مى بینید. عذاب از زیرپا؛ یعنى از طبقه مادون عذاب مى بینید.

پیامبر اکرم فرمود: وقتى مردم امر به معروف و نهى از منکر را رها کنند، منتظر و مطمئن باشند که پشت سر آن عذاب الهى مى آید.

(به قول غزالى معنى اش این است که) وقتى که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنند، آن قدر پست مى شوند، آن قدر رعبشان، مهابتشان، عزتشان، کرامتشان از بین مى رود که وقتى به درگاه همان ظَلَمه مى روند، هرچه ندا مى کنند، به آنها اعتنا نمى شود.2


پی نوشتها:

1 .حماسه حسینى، علامه شهید مرتضی مطهری(ره)، ج 2،صص 41 و 42.
2 .همان، ج 2، صص 43 ـ 45.
www.irc.ir
 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسش :

چرا امام
حسين(علیه السلام) با اين كه مي‎دانستند به شهادت مي‎رسند، خانواده خود را به همراه بردند؟


پاسخ :

تكليف اجتماعي در آيين اسلام، ويژه‎ي مردان نيست، بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبري، وظيفه دارتد و بايد از رهبري حق، دفاع و پيروي كنند و از حكومت و فسادهاي مسؤولان نالايق انتقاد نمايند و در صحنه‎هاي گوناگون اجتماعي حضوري مؤثر داشته باشند.

در تداوم مسيري كه حضرت
زهرا (س) در حمايت از امام معصوم(ع) و افشاگري عليه رويه‎هاي ناسالم زمام‎داران داشت، زنان ـ به خصوص حضرت زينب(س) ـ نيز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسين(ع) مشاركت داشتند.

هر قيام و نهضتي عمدتاً از دو بخش خون و پيام تشكيل مي‎گردد. مقصود از بخش خون، مبارزات خونين و قيام مسلحانه مي‎باشد كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازي در راه‌ آرمان مقدس است و مقصود از بخش پيام نيز، رساندن و ابلاغ پيام انقلاب و بيان آرمان‎ها و اهداف آن است.

با بررسي قيام مقدس امام
حسين(ع) اين دو بخش كاملاً در آن به چشم مي‎خورد؛ زيرا انقلاب امام حسين(ع) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، يعني بخش خون و شهادت، بود و رهبري و پرچم‌داري نيز بر عهده‎ي خود ايشان قرار داشت، و پس از آن، بخش دوم به پرچم‎داري امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) آغازيد با سخنان آتشين خود، كه پيام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و يارانش را به آگاهي افكار عمومي رسانيدند و طبل رسوايي حكومت پليد اموي را به صدا درآوردند.

با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنه‎داري كه حكومت اموي از زمان معاويه ضد اهل‎بيت(ع) ـ به ويژه در منطقه‎ي شام ـ به راه انداخته بود، بي‎شك اگر بازماندگان امام
حسين(ع)، يعني زن و بچه‎هاي ايشان، به افشاگري و بيدارسازي نمي‎پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‎هاي وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ كم ‎ارزش و چهره‎ي آن را وارونه نشان مي‎دادند؛ هم چنان كه برخي در تهمتي درباره‎ي امام حسن(ع) گفتند: «بر اثر ذات‎الريه و سل از دنيا رفت»؛ اما تبليغات گسترده‎ي بازماندگان حضرت سيدالشهدا(ع) در دوران اسارت كه كينه توزي سفيهانه‎ي يزيد چنين فرصتي را براي آنان پيش آورده بود، اجازه چنين تحريف و جنايتي را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسي و مطالعه در حكومت امويان بر شام، بيش از پيش روشن مي‎شود.

دوران سلطه‎ي معاويه در شام :

شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره‎ي فرمان‎رواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين نه سخن
پيامبر(ص) را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مي‎دانستند و نه اسلام را ـ دست‎كم آن‎گونه كه در مدينه رواج داشت ـ مي‎شناختند؛ البته يكصد و سيزده تن از صحابه‎ي پيامبر اكرم(ص) يا در فتح اين سرزمين شركت داشته، يا به تدريج در آن‎جا سكونت گزيده‎ بودند، ولي بررسي زندگي‎نامه اين افراد نيز روشن مي‎كند كه جز چند تن، باقي آن‎ها براي مدت كمي محضر پيامبر گرامي اسلام(ص) را درك كرده، و جز يك يا چند حديث، روايت نكرده‎اند؛ گذشته از آن، بيشتر اين افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه، وفات كردند و در زمان قيام امام حسين(ع) تنها يازده تن از آن‎ها زنده و در شام به سر مي‎بردند؛ مردماني در سنين هفتاد تا هشتاد سال كه گوشه‎نشيني را بر آميختن با توده ترجيح داده، در عامه مردم نيز نفوذي نداشتند و در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقي چيزي نمي‎دانستند و شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتي بود مانند حكومت كساني كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مي‎راندند، و تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومي، ساختن كاخ‎هاي بزرگ و تبعيد و زنداني كردن و كشتن مخالفان براي آنان امري طبيعي بود؛ زيرا چنين نظامي نيم قرن پيش از آن سابقه داشت، و به يقين كساني بودند كه مي‎پنداشتند آنچه در مدينه‎ي عصر پيامبر گذشته نيز اين چنين بوده است.[1]

معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولاني، مردم شام را به گونه‎اي پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهي ديني باشند و در برابر اراده و خواست معاويه بي‎چون و چرا تسليم شوند.[2]

معاويه در طي اين مدت، نه تنها از نظر نظامي و سياسي مردم شام را تحت سلطه‎ي خود قرار داد كه از نظر فكري و مذهبي نيز مردم آن منطقه را كور و‎ ‏كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعليمات اسلام به آنان عرضه مي‎كند، بي‎هيچ اعتراضي بپذيرند.
حكومت پليد بني‎اميه با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه‎اش، خاندان پاك پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بني‎اميه را خويشان رسول خدا و نزديك‎ترين افراد به او معرفي كرده بود، به طوري كه پس از پيروزي قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراي شام نزد وي رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان ـ آخرين خليفه اموي ـ نمي‎دانستيم كه
رسول خدا(ص) جز بني‎اميه خويشاوندي داشته باشد كه از او ارث ببرند، تا آن كه شما امير شديد.[3]

بنابراين، جاي شگفتي نيست اگر در مقاتل مي‎خوانيم، به هنگام آمدن اسيران كربلا به دمشق، مردي در برابر امام
زين‎العابدين(ع) ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد! حضرت كمي صبر كرد تا شامي هر چه در دل داشت بيرون ريخت؛ سپس با تلاوت آياتي مانند:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‎البيت و يطهركم تطهيرا.[4]

فرمود: اين آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهميد آن‌چه درباره‎ي اين اسيران شنيده، درست نيست، آنان خارجي نيستند، بلكه فرزندان پيامبر هستند؛ بنابراين از آن‌چه گفته بود پشيمان شد و توبه كرد.[5]



پی نوشتها:

[1]. قيام امام حسين(ع)، دكتر سيد جعفر شهيدي، ص 185، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سال 1359 ش.
[2]. بررسي تاريخ عاشورا، دكتر محمد ابراهيم آيتي، ص 47، چاپ دوم، تهران كتابخانه صدوق، سال 1347 ش.
[3]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 7، ص 159، مصر، داراحياء الكتب العربيه، 1961 م.
[4]. احزاب، 33، ترجمه: «بي‎شك خداوند مي‎خواهد هرگونه پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختني.»
[5]. مقتل الحسين(ع)، اخطب خوارزمي، ج 2، ص 61، قم منشورات المفيد، اللهوف في قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، ص 74، قم منشورات مكتبة الداوري.


منبع: نهضت عاشورا (تحريف‌ها و شبهه‌ها)، مركز مطالعات و پژوهش‌‌هاي فرهنگي حوزه‌ي علميه (1381)

 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا