sara-afshar777
عضو جدید
صدای قدمهای خش خش مانند پاییز بوی قشنگ ماه مهر شور وهیاهوی بچه ها که تو فضا می پیچه کم کم داره میاد
می تونی حسش کنی ؟
دوستش داری ؟
راستی پاییز واقعا غم انگیزه ؟
من که هوس کردم برم سراغ ترانه غروب پاییز سیاوش قمیشی ........ پنجره باز و غروب پاییز
یادش بخیر وقتی که بچه بودیم این روزا داشتیم کم کم خودمو واسه مدرسه آماه می کردیم
جلد کردن کتابهای نو - کیف نو - مانتو نو و........
وااااااااای خداجون چرا بزرگمون کردی ؟ مگه اون روزا چه عیبی داشت .... هان
امروز تو هوای بارونی بی خیال سرما خوردگی شدم رفتم زیر بارون ... کلی خیس شدم
هنوز بوی بارون از بن موهام میاد چقدر این بو رو دوست دارم چقدر تازه شدم بارون تن رو نمی شوره ............. روح آدمو می شوره .....
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ....... داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
راستش یاد آن شرلی هم افتادم جزیره پرنس ادوارد و گرین گیبلز و.........
قایقش در دل امواج خروشان و بلند گر که گشت بازیچه خشم دریا .. اما ....... چشم امید به هو سو افکند تا ببیند کسی نیست پیدا ....... تا که از او بپرسد راه روشن فردا ... آن بانوی روشن دل شیلات !
آه .. ای روزگار لعنتی با او چه کرده ای ..... با آن بلند همت آکنده از غرور .... با آنکه بود چشم هایش پر ز چشمه نور ..... با آن بانوی روشن دل شیلات !
می تونی حسش کنی ؟
دوستش داری ؟
راستی پاییز واقعا غم انگیزه ؟
من که هوس کردم برم سراغ ترانه غروب پاییز سیاوش قمیشی ........ پنجره باز و غروب پاییز
یادش بخیر وقتی که بچه بودیم این روزا داشتیم کم کم خودمو واسه مدرسه آماه می کردیم
جلد کردن کتابهای نو - کیف نو - مانتو نو و........
وااااااااای خداجون چرا بزرگمون کردی ؟ مگه اون روزا چه عیبی داشت .... هان
امروز تو هوای بارونی بی خیال سرما خوردگی شدم رفتم زیر بارون ... کلی خیس شدم
هنوز بوی بارون از بن موهام میاد چقدر این بو رو دوست دارم چقدر تازه شدم بارون تن رو نمی شوره ............. روح آدمو می شوره .....
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ....... داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
راستش یاد آن شرلی هم افتادم جزیره پرنس ادوارد و گرین گیبلز و.........
قایقش در دل امواج خروشان و بلند گر که گشت بازیچه خشم دریا .. اما ....... چشم امید به هو سو افکند تا ببیند کسی نیست پیدا ....... تا که از او بپرسد راه روشن فردا ... آن بانوی روشن دل شیلات !
آه .. ای روزگار لعنتی با او چه کرده ای ..... با آن بلند همت آکنده از غرور .... با آنکه بود چشم هایش پر ز چشمه نور ..... با آن بانوی روشن دل شیلات !