forough gh
عضو جدید
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششی از گردپنهان بود
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاريک
غمگين بود
تساوی را چنين بنوشت
يک با يک برابر هست
از ميان جمع شاگردان يکی برخاست
هميشه يک نفر بايد به پا خيزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند !
و او پرسيد
اگر يک فرد انسان واحد يک بود آيا باز
يک با يک برابر بود ؟
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگين فرياد زد
آری برابر بود.
و او با پوزخندی گفت
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود؟
وان سيه چرده که می ناليد
پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
اين تساوی زير و رو می شد
حال می پرسم
يک اگر با يک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گرديد؟
يا چه کس ديوار چين ها را بنا می کرد ؟
يک اگر با يک برابر بود
پس که پشتش زير بار فقر خم می شد ؟
يا که زير ضربت شلاق له می گشت ؟
يک اگر با يک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خويش بنويسيد:
يک با يک برابر نيست .