وقتی نیت کنی لباست رو در شلمچه خاک مالی کنی،شهداء خودشون اقدام می کنند.:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز


توشه سفرم هنگام برگشتن همین بود.وقتی که خواستیم حرکت کنیم به سمت شلمچه به بچه ها توی اتوبوس گفتم بچه ها چادر هایتون و لباستون رو به خاک شلمچه که قطعه ای از بهشت است آغشته کنید بعضی ها درک نکردند .وقتی در حسینیه نماز ظهر و عصر را به جماعت خوندیم و وقتی که کارت دریافت غذا در جیب یکی از همراهان هست و دنبال کاری رفته است و وقتی که مکانهایی که برای صرف غذا آماده کرده بودند تکمیل میشه،پیشنهاد کردم بچه ها یک روز هم مثل رزمنده ها روی زمین شلمچه ناهار رو میل کنید.همه با شوق و اشتیاق پذیرفتند ،بچه ها نشستند روی خاک و در حال صرف ناهار بودند که یک تویوتا آمد و کنار بچه ها پارک کرد تا اینکه گزارش را تهیه کند جهت ارائه به سردار،که بابا وضعیت کربلای ایران(شلمچه) را جهت پذیرایی از زائران بهتر کنند.پس از تهیه عکس و فیلم در حالی که مقداری گل و لای در کنار بچه ها لبخند میزد،ناگهان راننده تویوتا سپاه ماشین را روشن کرد و فرمان را چرخاند البته ناخواسته ولی به خواست شهداء رفت تو گل و لای و گیر کرد ،اینقدر در جا زد(بکس و باد)کرد که بچه ها در حال صرف ناهار ،علاوه بر اینکه سر صورت و لباساشون آغشته به گل و لای شد ناهار چلوکبابشون هم پر گل و لای شد.وقتی بلند گو را دست گرفتم گفتم بچه ها شهداء خواستند ، بعد درک کردند و بعد فهمیدند که بابا خاک شلمچه مقدسه و هر جا نشدنی حکمتی داره و هر حکمتی...

و حالا تصمیم گرفتم که دیگه کتی که به خواست شهداء آغشته به خاک شده را هرگز نشورم و برای همیشه هم به همون صورت ازش نگهداری کنم.

منبع

 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اینجا سرزمین غریبی است...نه..سرزمین قریبی است!آنقدر قریب که تا پا میگذاری میفهمی خاک دامنگیر چه خاکی است و چه صفایی دارد خاکی شدن با این خاک!!!دامنت را که گرفت سخت رهایت میکند آنقدر که بی هوش و حواس ،گرانترین داراییت،روحت،را روی تپه های خاکیش جا میگذاری..همان تپه ای که روز یا شبی زانو به بغل گرفته و چفیه به دست رویش نشستی و به دور از چشم دیگران چشمهایت را از گریه دریدی...میدانم که یادت هست آن حال وهوایت را و این هوای گرم و سوزان را به خنک ترین هواها نمیفروشی....
همیشه شبها در حسرت بار دیگر دیدن همین سرزمین قریب و خاک دامنگیر و تپه های خاکی اش بار میبندم ودر خواب راهی نور میشوم........و روزی هزاران بار چشمهایم روی آن تپه ، از شرم نور ،به زمین ،جایی روی کفشهای خاکیم دوخته میشود..... همین است که میگویم و میدانی که شلمچه غریب نیست ،قریب است چون سرزمینی است به فاصله ی کوتاه یک راهی نور شدن...کوله بارت نباید چیزی باشد جز همین دل عاشقت...همین وبس...از من بپرسی پای رفتن هم نمیخواهد...همین دل عاشقت جور پاهای خسته ات را هم میکشد...........
 

Similar threads

بالا