وقتي يك دختر عروس مي شود بيچاره مي شود
دلش شور دورترين فاميلش را هم مي زند.
فكر مي كند انفصالش از خانواده و اتصالش به خانواده اي ديگر مجموعه ي بزرگي از بركتها را از خانواده اش مي گيراند و به خانواده ي متصل شده مي دهد...
شبها فكر مي كند مادرش در خانه ي خودش از دست درد خوابش نمي برد...
پدرش دارد خوابهاي بد مي بيند...و صلوات مي فرستد پدرش توي خواب سكته نكند بميرد....
بعد فكر مي كند كه اگر پدرش مرد بايد لباس سياه داشته باشد... توي قبرستان بايد آرام گريه كند...
بعد به خودش ميگويد نمي توانم... و به هق هق گريه اش مي گيرد...
شوهرش كمي آنورتر دارد خر خر مي كند...
شب است...مي دانم كه يك عالمه زن در خانه هاشان دارند گريه مي كنند. يك عالمه ي ديگر دارند به روي خودشان نمي آورند... و يك عالمه ي ديگرشان با ماتيك خوابيده اند.
.
.
.
دلش شور دورترين فاميلش را هم مي زند.
فكر مي كند انفصالش از خانواده و اتصالش به خانواده اي ديگر مجموعه ي بزرگي از بركتها را از خانواده اش مي گيراند و به خانواده ي متصل شده مي دهد...
شبها فكر مي كند مادرش در خانه ي خودش از دست درد خوابش نمي برد...
پدرش دارد خوابهاي بد مي بيند...و صلوات مي فرستد پدرش توي خواب سكته نكند بميرد....
بعد فكر مي كند كه اگر پدرش مرد بايد لباس سياه داشته باشد... توي قبرستان بايد آرام گريه كند...
بعد به خودش ميگويد نمي توانم... و به هق هق گريه اش مي گيرد...
شوهرش كمي آنورتر دارد خر خر مي كند...
شب است...مي دانم كه يك عالمه زن در خانه هاشان دارند گريه مي كنند. يك عالمه ي ديگر دارند به روي خودشان نمي آورند... و يك عالمه ي ديگرشان با ماتيك خوابيده اند.
.
.
.