[ نقد و بررسی کتاب ] - دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نقد و بررسی کتاب
[h=1]دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد[/h]

داستان ماجرای آشنایی و دوستی یک شبه زن و مردی ست که در خیابان کاملاً اتفاقی بهم می رسند و مرد، زن را به صرف شام در رستورانی دعوت می کند و بعد از شام هم آن دو از هم جدا می شوند تا هرکس به خانه خودش برود.




راضیه ولدبیگی

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
نویسنده: آنا گاوالدا
ترجمه: الهام دارچینیان
انتشارات: قطره

آنا گاوالدا نویسنده معروف فرانسوی ست که تاکنون چند کتاب از او در ایران ترجمه و چاپ شده است. مترجم این کتاب در مقدمه، معرفی کوتاهی از نویسنده انجام داده که خواندنش خالی از لطف نیست و خصوصاً روشی که گاوالدا برای نوشتن داستان کوتاه انتخاب کرده می تواند برای علاقه مندان به نویسندگی جذاب و مفید باشد:
«آنا گاوالدا در سال 1970 در بولوین- بیلان کورت در حومه پاریس به دنیا آمد؛ والدینش از شهروندان اصیل پاریس بودند و به هنر های دستی( نقاشی روی ابریشم) اشتغال داشتند. قبل از آنکه برای تحصیل از سوربن پذیرش بگیرد به کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی، بازاریابی آژانسِ املاک، صندوقداری و گل آرایی پرداخت.

او تجربه ای همه جانبه در حیطه های متنوع زندگی می اندوزد و با ویژه ترین انسان ها آشنا می شود؛ بدین ترتیب برداشت ها، تجارب، تأثیرات و یافته هایش را ذخیره و ثبت می کند، تا بعدها آنها را دوباره فراخوانی کند و به مددشان داستان های جذاب و تا اندازه ای غیرمعمولش را بپروراند. با یک دامپزشک ازدواج کرده و صاحب دو فرزند می شود. در این دوران گاهی به عنوان آموزگار و گاهی در مرکز اسناد کار می کند و برای گام نهادن در دنیای ادبیات دست به نخستین کوشش ها می زند. در 29 سالگی با مجموعه داستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»، به موفقیت بزرگی دست یابد. اولین چاپ کتابش تا سال 2003 به 20400 تیراژ رسید.
اثر موفق دیگر از همین نویسنده رمان «دوستش داشتم» است که در سال 2002 توسط انتشارات لو دیل تانت به چاپ رسید.

عشق در کارهای آنا گاوالدا همچون زندگی، موضوع اساسی است. عشق می تواند خوشبختی آفرین و اسرارآمیز و در عین حال دردآور و صدمه زننده باشد. پیش از آنکه نویسنده شروع به نوشتن کند، به مطالعاتی عمیق درباره موضوع مربوطه می پردازد، مثلاً وقتی درباره یک راننده کامیون ترانزیتی می نویسد؛ به سراغ پمپ بنزین یا تعمیرگاه اتومبیل می رود، انسان ها را زیر نظر می گیرد، با آنها صحبت می کند، سؤالات کنجکاوانه ای در مورد کوچک ترین جزئیات می پرسد و با جدیت یادداشت بر می دارد.

«با آدمها برخورد می کنم. آنها را نگاه می کنم. از آنها می پرسم صبح ها چه ساعتی از خواب بیدار می شوند برای زندگیشان چه می کنند و مثلاً دِسر چه دوست دارند. بعد به آنها فکر می کنم. تمام مدت فکر می کنم از نو به چهره شان، دست هاشان، حتی به رنگ جوراب هایشان دقیق می شوم. ساعت ها نه؛ سال ها به آنها فکر می کنم. و سپس روزی می کوشم درباره شان بنویسم.»

در متن کتاب حرف های بیشتری هم راجع به نویسنده و سبک کارش وجود دارد که البته با قلم روان و ترجمه دلنشین دارچینینان؛ در مقدمه آمده است. و نکات خوبی دارد برای نویسندگان جوانی که سعی دارند از آدم های اطرافشان شخصیت های داستانی بسازند، اما این کار برایشان سخت است و ماحصل کار معمولاً خوب و طبیعی از کار در نمی آید.

این مجموعه؛ دوازده داستان کوتاه دارد که می شود گفت مشخصه اصلی داستان ها عشق و اثر آن بر روان آدم ها است و همینطور مواجهه آدم ها با این پدیده و خصوصاً نیاز همه آنها به دوست داشتن و دوست داشته شدن.
البته خواننده ایرانی تفاوت های فرهنگی خود با داستان ها را حس خواهد کرد و همین اثر شاید باعث شود خواننده علی رغم قلم مسحور کننده نویسنده و ساختار محکم و بی نقص داستان ها، همچنان نتواند با آنها همراه شود، اما خواندن داستان های آنا گاوالدا؛ قطعاً راه روشن و ساده ای را برای نویسنده جوان ایرانی هم باز می کند تا بتواند در داستانی بومی و ایرانی با الهام از سبک نویسنده، آدم های جامعه را با مهارت به شخصیت های داستانی تبدیل کند. هرچند خواندن داستان ها هم خالی از لذت نیست.

داستان اول «در حال و هوای سن ژرمن» نام دارد؛ قبلاً باید گفت که تمام داستان های این کتاب در فرانسه، محل زندگی نویسنده، رخ داده اند و سن ژرمن محله ای خوش آب و هوا در پاریس است. داستان ماجرای آشنایی و دوستی یک شبه زن و مردی ست که در خیابان کاملاً اتفاقی بهم می رسند و مرد، زن را به صرف شام در رستورانی دعوت می کند و بعد از شام هم آن دو از هم جدا می شوند تا هرکس به خانه خودش برود، اتفاق خاصی در داستان نمی افتد. در موقع خداحافظی زن داستان می گوید:
«سوار مرسدس سیاه رنگ شده ام، می گوید: اما دوباره همدیگر را می بینیم اینطور نیست؟ حتی نمی دانم کجا زندگی می کنید چیزی برایم بگذارید، آدرستان یا شماره تلفنتان... صفحه27» و زن به خاطر توجه مرد به تلفن همراهش هنگامی که با او بوده دلگیر است و از تلفن همراه بیزار. خب چه چیز باعث می شود داستان خیلی جذاب باشد؟ حتماً باید داستان را بخوانید تا بدانید از کدام جذابیت حرف می زنم. زنِ داستان عشق را نه در گرفتن آدرس یا شماره تلفن یا دیدار بعدی، بلکه در خود ِ«عشق در لحظه» می داند، این تعریف از عشق، جذابیتش آنجاست که حتی زن و مردی که هیچ قید و بندی هم برای روابط خود با دیگران ندارند از پایبندی و تعهد در عشق حرف می زنند.

زن داستان می رنجد. چون وقتی با مرد بوده، مرد با تلفن همراهش مشغول بوده؛ و این نکته جالبی ست که انسان ها به تعهد، حتی لحظه ای، معتقدند.

سبک نوشتن گاوالدا بسیار ساده و گاهی بریده بریده است و همچنین بی پرده به مسائل پرداخته که همین سبب صمیمت در داستان.می شود
اکثر داستان ها درخصوص عشق است؛ مشکلات عشق، زیبایی هایش و رنج هایش. هرچند با خواندن تمام کتاب تصویر کلی که خواننده از نگاه نویسنده نسبت به عشق پیدا می کند، بدبینی و رنج نسبت به عشق است. مردان داستان های آنا گاوالدا اکثراً خائن هستند و زن هایشان را ترک می کنند؛ نمونه اش در داستان «مرخصی». و زن ها نمی توانند اکثراً به شوهرانشان اعتماد کنند. البته این فضای دردآوری است و رنج بی پناهی زن غربی را نشان می دهد؛ همانطور که خود خانم نویسنده هم از همسرش جدا شده است.

نویسنده از عشق حرف می زند و از شدت علائق. مثلاً در داستان «سال ها» این مسئله پررنگ تر هم می شود، اما این نگاه هم به وضوح دیده می شود که عشق در گذشته یا خارج از زندگی زناشویی همیشه خواستنی تر و مانا تر است. اما سؤال اینجاست که چرا؟
چرا شخصیت مرد داستان «سال ها» که راوی زندگی خود است، هنوز بعد از گذشت دوازده سال به زنی فکر می کند که در جوانی دوستش داشته و آن زن او را ترک کرده و قلبش را شکسته است؟ چرا آن مرد نمی تواند با همسر فعلی اش که دوستش دارد زندگی خوبی داشته باشد؟ آیا انسان واقعاً اسیر گذشته است یا خودش را در یک توهم کامل نیازمند وارسی دوباره و دوباره گذشته می بیند؟
این نکته مهمی است و اما پاسخ نویسنده این است که گذشته اصالت دارد و زندگی حال با همسر قانونی هرچقدر هم با آرامش و آسایش باشد و عشق بین طرفین باشد، باز هم انسان نیازمند گذشته و عشق فراموش شده خود است.
اما این نگاه آیا کمک کننده است یا تخریب کننده؟ منظور آن است که چرا نویسندگان غربی و بعضاً نویسندگان ایرانی اصرار به عشق خارج از زندگی مشترک دارند و اصالت را به آن می دهند؟ در داستان «سال ها» هم ما شاهد این هستیم که شخصیت اصلی داستان خود را مجبور می کند به مرور همیشگی گذشته، هر چند از آن در رنج و عذاب باشد.
به نظر می رسد ناتوانی زن و مرد غربی در ایجاد و حفظ عشق مشترک زناشویی باعث شده به راه هایی خارج از آن بیندیشند و جالب آنکه خودشان هم به ناکارآمدی این عشق ها اذعان دارند؛ نهایتاً مرد داستان حتی با وجود ملاقات زنی که در گذشته دوست می داشت هم احساس خوشبختی ندارد. احساس حسرتی که انسان نسبت به گذشته اش دارد، گاهی موهومی و غیرواقعی است. نویسنده در داستان های دیگر مثل« آمبر» یا داستان «مرخصی»؛ باز هم به مقوله عشق می پردازد و جالب آنکه نویسنده بیشتر از زبان شخصیت های مرد، داستان هایش را بازگو می کند.
داستان «سقط جنین» هم به مقوله عشق، منتها عشق میان مادر و فرزند، می پردازد و از این نظر با دیگر داستان ها متفاوت است و شاید تنها در این داستان است که حسرت مادر برای از دست دادن فرزندش، حسرتی واقعی و ملموس است و خواننده می تواند با او همدردی و همذات پنداری بیشتری داشته باشد.
نویسنده در این داستان ها به تمامی خودش بوده و نماینده و زبان حال کشورش. خواندن این داستان ها برای خواننده ایرانی تنها از نظر تکنیک ها باید نمونه و طرح باشد نه از نظر مضمون؛ چراکه در آن صورت، داستانی که نویسنده ایرانی می نویسد کپی و تقلید بی روح و بی معنایی از نمونه غربی اش می شود. یعنی نویسنده ایرانی اگر بخواهد با تکنیک های داستان نویسی غربی آشنا شود و از قوت این تکنیک ها استفاده کند، نباید روح داستان را هم بالکل بپذیرد و تقلید کند.
نهایتاً در داستان آخر کتاب یعنی «سرانجام»، نویسنده گویی ماجرای زندگی خود و شرح سپردن نوشته هایش به ناشر را می گوید و همینطور از واکنش همسرش به کارش می گوید که چندان هم برایش خوشایند نیست. اما نکته ای که باعث شده کتاب پرفروش و پرخواننده باشد، صمیمیت نویسنده و البته دقت او در ترسیم شخصیت های داستان است که چون با ظرافت و جزئیات آمده قابل باور هستند و این یک نکته قوت مهم برای هر داستانی است.

 

Similar threads

بالا