میونم باخدا....!؟!؟!!!
باهاش حرف میزنم مثه دیوونه ها....بلند بلند.......جالبه گاهی اوقا ت متفاوت جوابمو داده....
یه بارتو ماشین نشسته بودم.....بارون میبارید و پنجره ها کاملا بسته بودن.... داشتم گریه میکردمو از دنیا و بدیهاش مینالیدم ومیگفتم...خدااااا تو هم منو ولم کردیو از این حرفا......
تا به این جمله رسیدم یهو اب سرد ریخت تو صورتم....ازکجا؟چه جوری؟اونم انقد زیاد؟!!!تو اون لحظه..؟؟!!.........کاملا اروم گرفتم........این اتفاق خیلی عجیب بود برام.....
از این کارا میکنه...یکمی اگه بیشتر توجه کنیم میبینیم....
کلا باهم خوبیم ....ولی بضی وقتا من باهاش بحثم میشه.......