مرا امید وصال تو زنده میدارد
وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
وصل تو اجل را زسرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
مرا امید وصال تو زنده میدارد
وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
حاکم ملک وجود ،مالک رد و قبول/گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو مرا خون بهاست
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال باشد به قیامت اتصالی
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن/
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی؛
غم حال دردمندان،نه عجب گرت نباشد/
که چنین نرفته باشد،همه عمر بر تو حالی؛
سخنی بگوی با من،که چنان اسیر عشقم/
که به خویشتن ندارم، ز وجودت اشتغالی.
حاکم ملک وجود ،مالک رد و قبول/
هرچه کند جور نیست،ور تو بنالی خطاست؛
هر که به جور رقیب،یا به جفای حبیب/
عهد فراموش کند،مدعی بی وفاست.
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
به جان شنفت هر سخن که جانان گفت
گر از دوست چشمت بر احسان اوستبر آستان جانان گر سر توان نهادن/
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است/گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو دربند خویشی نه در بند دوست
(حاضر )
ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیستاز دل و جان شرف صحبت جانان غرض است/
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست.
(مرسی از پیامت-خوشحالم.)
ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیست
جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست
مسلمانان مرا وقتی دلی بوداوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت/
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود.
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی ار مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استحضار هر اهل دلی بود
زمن ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگير يا رب منزلي بود
هنر بيعيب حرمان نيست ليکن
ز من محرومتر کي سائلي بود
بر اين جان پريشان رحمت آريد
که وقتي کارداني کاملي بود
مرا تا عشق تعليم سخن کرد
حديثم نکته هر محفلي بود
مگو ديگر که حافظ نکتهدان است
که ما ديديم و محکم جاهلي بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت/
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود.
دست عشق از دامن دل دور باد!
مي توان آيا به دل دستور داد؟
یک نفس با دوست بودن همنفس
آرزوی عاشقان این است و بس
دوست خوب،همچو زرین کاسه ایست/
نشکند ،گر بشکند باید ز نو پرداختش؛
دوست بد ،همچو گلین کاسه ایست/
بشکند،گر نشکند باید به دور انداختش.
با هر که حرف دوستی اظهار می کنم
خوابیده دشمنی است که بیدار میکنم
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخورما اومدیم.دوستی با هر که کردم ،خصم مادر زاد شد
راستی من هنوز تشکر ندارم. دیگه ببخشید.
آشیان هر جا گرفتم ،لانه ی صیاد شد
آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش
وقت مردن پای دارم آمد و جلاد شد.
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه اخزان شود روزی گلستان غم مخور
اي دل غمديده حالت به شود دل بد مکن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشي اي مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نوميد چون واقف نهاي از سر غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي برکند
چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
خوش اومدید
همه مثل همن فکر کنم سهمیه ها کم شده
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز منای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
سخن گوش کن جانا که از جان دوست تر دارندمرسی sh85 عزیز؛واقعا ستم بازاره.دل ودینم شد و دلبر به ملامت برخواست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخواست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخواست.
بند بگسل باش آزاد ای پسرخنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که دیدیم خندیدن نداشت
سخن گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که دیدیم خندیدن نداشت
سخن گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
توسنی کردم ندانستم همیبند بگسل باش آزاد ای پسر
جند باشی بند سیم و بند زر
کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
زر=سکه بهار ازادی
بند بگسل باش آزاد ای پسر
جند باشی بند سیم و بند زر
کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
زر=سکه بهار ازادی
سنگی به ره توسن شیرین نتوان یافتتوسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
کمند = اشتیاق یه پیدا کردن و فهمیدن اسرار !!
بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن
مرد هنرمند هنرپيشه را / عمر دو بايست دراين روزگار /
تا به يكى تجربه اندوختن / در دگرى، تجربه بردن به كار
.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مناظره عاشقانه گفتم ............. گفت......... | اشعار و صنايع شعری | 129 | ||
اشعار سعید پلیمر | اشعار و صنايع شعری | 4 | ||
جشن نامه (اشعار و نوشته هاي سرور و شادماني جهت عروسي ) | اشعار و صنايع شعری | 3 | ||
دفتر تالار اشعار و صنایع شعری | اشعار و صنايع شعری | 49 | ||
اشعار دفاع مقدس | اشعار و صنايع شعری | 27 |