در هربهار،با نگه جستجو گرم
میجویمت میان گل ورقص برگها
من مانده ام به یاد تو در باغ خاطرات
گریان،میان خنده نقل تگرگها
آني كه قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را
هر چند بسي به گرد سر برگردم آخر سر و كار با تو باشد ما را
در هربهار،با نگه جستجو گرم
میجویمت میان گل ورقص برگها
من مانده ام به یاد تو در باغ خاطرات
گریان،میان خنده نقل تگرگها
در هربهار،با نگه جستجو گرم
میجویمت میان گل ورقص برگها
من مانده ام به یاد تو در باغ خاطرات
گریان،میان خنده نقل تگرگها
آني كه قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را
هر چند بسي به گرد سر برگردم آخر سر و كار با تو باشد ما را
آن بلبلم که چون کشم از دل صفیر گرم / بوی محبت از نفسم میتوان شنید
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی / تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
من سردل خویش بتوکی گویم
چون عالم اسرار خفیات توئی
یادمه وقتی که رفتی عزیزم
جاده همرنگ چشات بود عزیزم
اما من بیکس و تنها نبودم
دریا کاسه ی پر از اشک چشام بود عزیزم....
(نغمه رها)
ز دست ديده و دل هر دو فريادمنم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه ديده هر چه بيند دل كند ياد
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر مادل در طلب خنده ی شیرین تو خون شد / جان در طمع لعل شکر خای تو افتاد
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ای خیال سبز خم, خفته در خماری ات
شد مسیر سرخ عشق مست رهسپاری ات
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تو باز از دور می خوانی برایم شعر لالایی
بخوان آری بخوان . اما نه این مقدار آهسته
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوشهر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی
از دود آه تیره کنم روی ماه را..
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
در کوچه باغهاي محبتدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
در کوچه باغهاي محبت
مثل شکوفه هاي سپيد سيب
ايثار سادگي است
افسوس آيا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مايوس مي کند؟
دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم حرمت این آشنایی فرش راهت میکنمدر این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست باز هم از انتهای دل صدایت میکنم
شب از کرانه دنیای من جدا شده بودمیروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش
شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود
نذر کــَـــردمدر این دنیا تک و تنها شدم من
گیاهی در دل صحرا شدم من
چو مجنونی که از مردم گریزد
شتابان در پی لیلا شدم من
یک کلبه ی خراب و کمی پنجرهنذر کــَـــردم
سفره ای پهــن کـُنم
از حــَـــ ـــ ـرف های نگفتــه دلم ..
....اگـــــ ـــ ــر برگـــَـــردی
هــی آدم دلــش میــخواهـدیک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
.هــی آدم دلــش میــخواهـد
کفــش هاش را دربیــاورد ،
یواشکی نوک پـــا , نوک پــا …
…
از خودش دور شــود ،
شهر صدای پای مردمی است.
هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
شهر صدای پای مردمی است
که همچنان که تو را می بوسند
طناب دار می بافند
مردمی که صادقانه دروغ می گویند
و خالصانه به تو خیانت می کنند
در این شهر هر چه تنهاتر باشی پیروزتری
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |