ماندم این گوشه در میان تل از خاطره هایک رودخانه پر از خون دیدم گفتن دیوانه شدی
اما من دیدم که خونهای ادم برفیها در ان جاریست
چشمان من زیبا نیست یا مردم...
تا ز یادم نرود خاطرات شب و روزم با تو
گر چه این خاطره ها لحظاتی تلخ وشیرین دارد
لیک هر لحظه ی این خاطره ها
نقش بستند درون دل من
و تو رفتی
من با همه خاطره ها تنها ماندم
تنها ماندم