در تاریک حرص و آز بستیم
گشودند ار چه صد ره ، باز بستیم
معاشری خوش و رودی بساز میخواهم
که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر
در تاریک حرص و آز بستیم
گشودند ار چه صد ره ، باز بستیم
رفت از بر من آن که مرا مونس جان بودمعاشری خوش و رودی بساز میخواهم
که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر
رفت از بر من آن که مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید درین شهر توان بود
دستات مال من بود ولی قلبت بود از من جدا ..... چه شبهایی به خاطرت نشستم وای خدا
نگردد شاخک بی بن برومندمنم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |