باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيددر این دنیای بی ساحل فقط یک آرزو دارم
سرم هنگام جان دادن نهم بر سینه یارم
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدنمن نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
دل مي رود ز دستم صاحبدلان خدارادوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدن
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدن.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |