تو را که رحمت و دادست و دین، بشارت باد
که جور و ظلم و تعدی ز خلق برداری
یا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم
در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
تو را که رحمت و دادست و دین، بشارت باد
که جور و ظلم و تعدی ز خلق برداری
شکسته تقدیر و ، شکسته تدبیر و ، شکسته تصویرم ...!
بغل بغل بغضم ، نفس نفس مرگم ، ولی نمیمیرم...!
اشك گرم و آه سرد و روي زرد و سوز دل
حاصل عشقند و من اين نكته مي دانم چو شمع
... ز ڪدام ره رسیدی؟ ز ڪدام دَر گذشتی؟
... ڪه ندیده، دیده ناگہ بہ درون دل فتادے؟
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشـــق بسوزد کـــه درآمد پدرم
تا ابد مست بیافتد چومن ازساغرعشقمریض عشق تو هرگز شفا نمیخواهد
چرا که درد از این دست، بیدوا خوب است
تو که هر شب دوبیتی می چکانی
دلت را از غزل ها می تکانی
بگو پروانه ها با هم نرقصند
که راحت مثنوی ها را بخوانی
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام منیک دل ویک جهت ویک رو باش
ازدورویان جهان یک سو باش
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
دستم به ماه مي رسد امشب، اگر كه عشق
دست مرا دوباره بگيرد، مگر كه عشق
مرو،مرو چه سبب زود،زود می بروی؟
بگو،بگو که چرا دیر،دیر می آیی؟
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو
زمان زمان شده ام بی رخ تو سودایی
داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی
داغ دیر سال من ، چرا چنین ؟
هر چه و همه ، تمام مال تو
هیچ و هیچ مال من ، چرا چنین ؟
نشاط جوانی زپیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
تو می روی و دیده من مانده به راهت
ای ماه سفر کرده خدا پشت و پناهت
ای روشنی دیده سفر کردی و دارم
از اشک روان اینه ای بر سر راهت
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |