bid-majnoon
عضو جدید
مرو راهی که پایت را ببندند
مکن کاری که هشیاران بخندند
در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد
ای دوست بیازار مرا هر چه توانی!
دل نیست اسیری که ز آزار گریزد...
مرو راهی که پایت را ببندند
مکن کاری که هشیاران بخندند
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست
دلارامی که داری دل در او بندتو که یک گوشهی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
دلیل عافیت از من اگر سراغ کننددلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فروبند
دلیل عافیت از من اگر سراغ کنند
بگو که در همه عمر مبتلای تو بود
يك شب به شتاب رفتنم را ديدي!دلت گرفته الهی که غم نداشته باشی
فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی
يك شب به شتاب رفتنم را ديدي!
دل را به افق سپردنم را ديدي!
یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز
حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوسمان
نصیحت میکنی کز چشم مست یار دوری کن
مگر دیوانهام ناصح؟ که آن باد است و این باده
مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود به رویم نیاورم
مريد پير مغانم،زمن مرنج اي شيخ!انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق!
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...
در این جنگل که سلطانش یکی آهوست، نشنیدمدیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
دهان عشق مي خندد،دو چشم عشق مي گريد!در این جنگل که سلطانش یکی آهوست، نشنیدم
که شیری تا شکارش رفته باشد، شیر برگردد
درد بي عشقي زجانم برده طاقت ور نه من
داشتم ارام تا ارام جاني داشتم!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |