مشاعرۀ سنّتی

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

[FONT=&quot]شبی کویری ام ولی با تو به بارون میرسم[/FONT]
[FONT=&quot]تلخی ولی با بودنت دیونه میشم دم به دم[/FONT]
[FONT=&quot]شیرینی زندگی رو نفس نفس حس میکنم[/FONT]
[FONT=&quot]ساکتی اما تو چشمات غوغای نور و شبنمه[/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست

[FONT=&quot]تا کى دل من چشم به در داشته باشد؟[/FONT]
[FONT=&quot]اى کاش کسى از تو خبر داشته باشد[/FONT]
[FONT=&quot]آن باد که آغشته به بوى نفس توست[/FONT]
[FONT=&quot]از کوچه ى ما کاش گذر داشته باشد[/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
[FONT=&quot]ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی [/FONT][FONT=&quot]…[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی [/FONT][FONT=&quot]…[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] تو که آتشکده عشق و محبت بودی [/FONT][FONT=&quot]…[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی[/FONT]
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما


هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی


یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش

[FONT=&quot]شاید این را شنیده ای که زنان[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در دل "آری" و "نه" به لب دارند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ضعف خود را عیان نمی سازند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]راز دار و خموش و مکارند[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل "آری" و "نه" به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
راز دار و خموش و مکارند



دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
 
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس

ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است

شب همگی خوش
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا