در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
یکدم که با توام به سوی من نظر مکن
سیرت ندیده ام ،ز خودم بی خبر مکن
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند *** نه هر که آینه سازد سکندری داندیکدم که با توام به سوی من نظر مکن
سیرت ندیده ام ،ز خودم بی خبر مکن
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند *** نه هر که آینه سازد سکندری داند
دیریست ز هجر روی مهش خوابم نمی برد
حیران میان سیلم و آبم نمی برد
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بوود..
دعا کن به شب چون گدایان بسوز
اگر می کنی پادشاهی به روز
در این طوفان ک ماهی هم ب دریا دل نخواهد زدزاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت بر سر پیمانه شد
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت بر سر پیمانه شد
در این طوفان ک ماهی هم ب دریا دل نخواهد زد
کجا با کشتی ات بردی،دلم را.. ناخدای من؟..
در این طوفان ک ماهی هم ب دریا دل نخواهد زد
کجا با کشتی ات بردی،دلم را.. ناخدای من؟..
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
در این طوفان ک ماهی هم ب دریا دل نخواهد زد
کجا با کشتی ات بردی،دلم را.. ناخدای من؟..
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
تا نیست نگری ره هستت ندهند
وین مرتبه با همت پستت ندهند
تا نیست نگری ره هستت ندهند
وین مرتبه با همت پستت ندهند
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در نظربازی ما بیخبران حیرانندتا کى دل من چشم به در داشته باشد؟
اى کاش کسى از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوى نفس توست
از کوچه ى ما کاش گذر داشته باشد
در نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود
[FONT="]ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی [/FONT][FONT="]…[/FONT][FONT="][/FONT]دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
[FONT="]دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد[/FONT]در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی …
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی …
تو که آتشکده عشق و محبت بودی …
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانمدل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه،یک روز همین،آه تو را می گیرد
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
[FONT="]یکی همیشه همی گفت راز با خانه[/FONT][FONT="]دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
من ار چه در نظر یار خاکسار شدمیارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاهیت
از عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندیکی همیشه همی گفت راز با خانه
مشو خراب بناگه مرا بکن اخبار
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل "آری" و "نه" به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
راز دار و خموش و مکارند
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |