مشاعرۀ سنّتی

anathema

عضو جدید
کاربر ممتاز
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را

اين جهان يک تابش از خورشيد جان ، وان جهان يک قطره از دريای دل
لب ببند ای جان به گردون می رسد ، بی زبان هيهای دل هيهای دل
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد

جان بیمار مرا نیست ز تو روی سوال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد

جان بیمار مرا نیست ز تو روی سوال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد

دایم از گفتار درویشان بخوان
تا که حاصل گردد این راز نهان
رو تو درویشی گزین و راه شرع
تا بیابی در جهان خود اصل و فرع
سر این تحفه زمن بشنو کنون
زآنکه هستم راز دار کاف و نون
پس نبی گفتا که ای فرزند من
در میان جان تو پیوند من
خیز پیش مرتضی نه تحفه را
تا که ظاهر سازد آن سر را بما
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

امام خواجه که بودش سرنماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
دود آه سينه نالان من
سوخت اين افسردگان خام را
با دلارامي مرا خاطر خوش است
كز دلم يكباره برد آرام را
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
دود آه سينه نالان من
سوخت اين افسردگان خام را
با دلارامي مرا خاطر خوش است
كز دلم يكباره برد آرام را

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد اندم که بی یاد تو بنشینم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج در نخواهد ماند



شب خوش و بدرودتان دوستان
 
آخرین ویرایش:

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد
می دانم
می دانم
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی پرسیدمش با بیقراری
به غیر از من کسی را دوست داری؟
دو چشمش از خجالت درهم افتاد میان گریه گفت
اری
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛


تو را من چشم در راهم .
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مدار نقطه بینش ز خال تست مرا
که قدر گوهر یکدانه گوهری داند

به قدو چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد گر دادگستری داند
 

seeemesooo

عضو جدید
در آتش باش جان من یکی چندی چو نرم آهن
که گر آتش نبودی خود رخ آیینه که زدودی
چه آسان می شود مشکل به نور پاک اهل دل
چنانک آهن شود مومی ز کف شمع داوودی
***مولانا***
 

عطیه 67

عضو جدید
من این جا بس دلم تنگ است و هر سازی بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم / قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هرجا آیا همین رنگ است.
:)
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
شد زغمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب گوهر ... عشق
موج زند موج چو دریا دلم
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا