کاظم2020
عضو جدید
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد...
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد .
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد...
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود...
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش..
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش..
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
اين سفر راه قيامت ميروي تنها چرا ؟
این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی
ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح
حلقه ای بر گردنم افکنده دوست
میکشاند هر جا که خاطر خواه اوست
توی این خرابه ی متروکه،
تو که نیستی همه چی مشکوکه،
بی تو حتی به خودم مظنونم،
تا ابد زندانیم ، زندونم
خسته از عکسای یادگاریم
حتی از عکس خودم فراری ام
بیا این خرابه رو شادش کن
دله غمگینمو شادش کن
نیمه شب با گریه ی مستانه حالی داشتم
تلخ شد عیش من از لبخند بی هنگام صبح
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
تو که نیستی خونه ، خونمون ویرونهدانی دل بی طاقت سودایی ما چیست؟
طفلی است که آتش به دل دایه فکنده است
تو که نیستی خونه ، خونمون ویرونه
این غم و شادی من، روح ابادی من
مثل برگشتن تو، روز ازادی من
با تو از من دوره ، وحشتو دلشوره
تو که نیستی خونه ، خونمون ویرونه
تو که نیستی خونه ، خونمون ویرونه
این غم و شادی من، روح ابادی من
مثل برگشتن تو، روز ازادی من
با تو از من دوره ، وحشتو دلشوره
تو که نیستی خونه ، خونمون ویرونه
همچو آن طفلی که در وحشت سرایی مانده است
دل درون سینه ام بی طاقتی ها می کند
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
رود هر ذره ی خاکم به دنبال پریرویی
غبار من به صحرای طلب از پا نمی افتد
به باد سفارش کردم بویت را برایم بیاورد
ولی افسوس هنوز بازنگشته
دلش پیش تو گیر کرده
به باد سفارش کردم بویت را برایم بیاورد
ولی افسوس هنوز بازنگشته
دلش پیش تو گیر کرده
همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک
گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری میرسد
تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است!
همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک
گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری میرسد
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
بوی سیب ممنوعه را میدهی برایم
نمیدانم تو مرا خواستی یا من تو را
آسمان در حیرت از بالانشینی های ماست
بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |