در مرتبه دوستی آن کس که تمام است
با دشمن خود کینه چرا داشته باشد؟
دفع مده، دفع مده،من نروم تا نخورم
عشوه مده، عشوه مده ، عشوه ی مستان نخرم
وعده مکن ،وعده مکن ، مشتری وعده نیم
یا بدهی یا زدکان تو گروگان ببرم
در مرتبه دوستی آن کس که تمام است
با دشمن خود کینه چرا داشته باشد؟
دفع مده، دفع مده،من نروم تا نخورم
عشوه مده، عشوه مده ، عشوه ی مستان نخرم
وعده مکن ،وعده مکن ، مشتری وعده نیم
یا بدهی یا زدکان تو گروگان ببرم
مردم چشم مرا گر هدف تیر کنی
به تماشای رخت چشم دگر باز کند
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دل می تپد مگر خبر یار می رسد
جان در ترددست که دلدار می رسد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
بس خون دلم در جگر افتاد
در وادی طلب نفس برق و باد سوخت
این راه را دگر که تواند به سر رساند؟
در وادی طلب نفس برق و باد سوخت
این راه را دگر که تواند به سر رساند؟
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند
اینبار میبرند که زندانی ات کنند
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
ملامت گوی بیحاصل ترنج از دست نشناسدشیوه چشمت فریب جنگ داشت...ما غلط کردیم وصلح انگاشتیم
ملامت گوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
ملامت گوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
میانِ راه چون در هم رسیدندیار بیگانه نشو تا نبری از خویشم......غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
میانِ راه چون در هم رسیدندیار بیگانه نشو تا نبری از خویشم......غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
میانِ راه چون در هم رسیدند
به ره هم روی یکدیگر بدیدند
دلربایی همه ان نیست که عاشق بکشند.....خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه.....ک من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم،فریب چشم جادویت
تواز خاکم نخواهی برگرفتن....به جای اشک اگر گوهر ببارم
مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته
هوای دلم امروز ابری بود
اشنای گلم دیروز مشقی بود
فردای دلم سنگی است
پس امروز را باران میخواهم
منتهای ناامیدی اول امیدهاست
دست و پا از کار چون افتاد بال و پر شود
دلبرا بنده نوازیت که اموخت بگو...که من این ظن به رقیبان تو هرگز مبرم
ما به فلک بوده ایم،یار ملک بوده ایم
باز همان جا رویمجمله،که آن شهر ماست
تا بوسه ای به من ز لب دلستان رسید
جانم به لب رسید و لب من به جان رسید
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک می رود دست به دست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |