یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ......در میان لاله و گل آشیانی داشتمماه چرا دیگر نمیتابی در این ایینه برکه
کبودست روی تو یا برکه میمیرد ز بی ابی؟
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ......در میان لاله و گل آشیانی داشتمماه چرا دیگر نمیتابی در این ایینه برکه
کبودست روی تو یا برکه میمیرد ز بی ابی؟
یه روز گم میشم ومیرم ازاین شهرترک خوردهماه چرا دیگر نمیتابی در این ایینه برکه
کبودست روی تو یادارد این برکه میمیرد ز بی ابی
می شودبودحتی به اندازه یک حرف.................یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ......در میان لاله و گل آشیانی داشتم
ادامه دارد...............این الان شعره
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ......در میان لاله و گل آشیانی داشتم
هوای خنده دلگیره داره جون میده میمیرهماهی از اب بیرون امدو چند بوسه پی در پی زد بروی ماه
همه گفتند حقست که بمیرد تا که دیگر نکشد از دل خود آه آه
(چی گفتم.یکی نیست بگه مجبور نیستی چرت بگی)
اقای محترم شعر منو ندیدی؟! خیلی بی ذوقی اه ........اه که دیگه جز شعر نیست!!!!!!!!!!!!!!!هوای خنده دلگیره داره جون میده میمیره
وآواز قناری هاپرازنفرین تقدیره
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاستهوای خنده دلگیره داره جون میده میمیره
وآواز قناری هاپرازنفرین تقدیره
اقای محترم شعر منو ندیدی؟! خیلی بی ذوقی اه ........اه که دیگه جز شعر نیست!!!!!!!!!!!!!!!
تورها پاره شدو صید زدست صیاد برفتهمچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست
تورها پاره شدو صید زدست صیاد برفت
قلب من بشکستو مهر تو از یاد برفت
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوتتازه هوای دلم صافو زیبا شده بود
با رفتنت ابریو طوفانی شدم
تیمار کردم دلی که نبود طاقت دوری یارشمست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زدتیمار کردم دلی که نبود طاقت دوری یارش
بیمار شد دلم در کنار او در نبود ان یارش
من مانده ام و یک برگه سفید!!!تاوقتی اینجا بمونی
بارون قشنگ و نمنمه
هوای رفتن که کنی
مرگ گلای مریمه!
ماهم آمد به در خانه و درخانه نبودممن مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...
هنوز دوستت دارم... عزیزم!!!
مهر است طبیب چشم بیمارماهم آمد به در خانه و درخانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
ما که شهره شهریم به عشق ورزیدن ماکه دیده نیالودیم به بددیدن وفا کنیم ومکافات شویم که در تریقت ما کافریست رنجیدن
من دراین کلبه ویران خوشم
مهندس عزیز مشاعره با نقل قول قشنگتره
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زدپیش عشاق تو شبها به غرامت برخاستمن دراین کلبه ویران خوشم
تودران اوج که هستی خوش باش
من به عشق توخوشم توبه عشق هرکه هستی خوش باش
توبندازپای دل واکنشمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زدپیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
من دراین کلبه ویران خوشم
تودران اوج که هستی خوش باش
من به عشق توخوشم توبه عشق هرکه هستی خوش باش
توبندازپای دل واکن
پریدن تاخدابامن...................
شمع بزم محفل شاهان شدن شوقی ندارد
ای خوش ان شمعی که روشن میکند ویرانه ای را
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
شما یه شعر بگو اخرش به "ت" نخوره
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |