شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هرکجا ان شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند...
تا به کي آخر چنين ديوانگي
در ميكدهام: چون من بسي اينجا هست
مي حاضر و من نبرده ام سويش دست
بايد امشب ببوسم اين ساقي را
اكنون گويم كه نيستم بيخود و مست
در ميكده ام دگر كسي اينجا نيست
واندر جامم دگر نمي صهبا نيست
مجروحم و مستم و عسس مي بردم
مردي، مددي، اهل دلي، آيا نيست ؟
تا به کي آخر چنين ديوانگي
پيلگي بهتر از اين پروانگي
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
تا زهره و مه در آسمان گشت پدیدیک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
به زان که فروشند چه خواهند خرید
دوش با مرغ سحر شکوه ز هجران تو بودبا دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار
کاوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم
کم نور گشت دیدهام و قامتم خمید
ابر آمد و گرفت سر کلبهٔ مرا
بر من گریست زار که فصل شتا رسید
دوش با مرغ سحر شکوه ز هجران تو بود
سخن از عشق من و ناز فراوان تو بود
روم به جاي دگر دل دهم به يار دگردیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای گل به شکر آنکه تویی پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور...
رخ دوست را ندیدم دم رفتن ای دریغا
که به روی او نیفتاد نگاه واپسینم
تا سر زلف تو در دس نسیم افتاده ستمی خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی.....یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینیتوانگرا دل درویش خود بدست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی.....یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد...
آن روز بر در دلم معنی گشوده شد.....کز ساکنان درگه پیر مغان شدمیار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
آن روز بر در دلم معنی گشوده شد.....کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق.....هردم آید غمی از نو به مبارکبادممی رود صبح و اشارت می کند
کاین گلستان خنده واری بیش نیست
تو را که هر چه مراد است در جهان داریمیر من خوش میروی کاندر سرو پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت...
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض ... پادشاهي كامران بود از گدائي عارداشتتو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
تا کی به تمنای وصال تو یگانهيار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض ... پادشاهي كامران بود از گدائي عارداشت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته امهر کجا رفتيم داغي بر دل ما تازه شد سوخت آخر جنس ما از گرمي بازارها
ميرسد روزي كه فريــــــاد وفا را ســــــر كنيامشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکردميرسد روزي كه فريــــــاد وفا را ســــــر كني
ميرسد روزي كه احســــــــــاس مرا باور كني
ميرســـــــــــــد روزي كه نادم باشي از رفتار خود
خاطــــــــــــــــرات رفته ام را مو به مو از بر كني
دوست آن است که گیرد دست دوستیار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |