لطف آیتی ست در حق اینان و کبر و ناز ................. پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار ....................... تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت
لطف آیتی ست در حق اینان و کبر و ناز ................. پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند
تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار ....................... تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت
دلا اگر چه که سخت است بیخ صبر ولی ............. چو بر امید وصال است خوشگوار آیدتا گل روی تو دیدم همه گلها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند
دلا اگر چه که سخت است بیخ صبر ولی ............. چو بر امید وصال است خوشگوار آید
یار من آن که لطف خداوند یار اوست ............. بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوستدرست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت ......... به ترک خویش بگوی ای که طالب اویی
یار من آن که لطف خداوند یار اوست ............. بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دانم که میسرم نگرددترسم که نمانم من ازین رنج دریغاا .......................... کاندر دل من حسرت روی تو بماند.
دانم که میسرم نگردد
تو سنگ درآوری به گفتار
سعدی نرود به سختی از پیش
با قید کجا رود گرفتار
یار آن بود که صبر کند بر جفای یارروز وصال دوستان دل نرود به بوستان ........ یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیررقیب کیست ؟که در ماجرای خلوت ما ..................... فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسد
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
کز دست می*رود سرم ای دوست دست گیر
شرطست دستگیری درمندگان و من
هر روز ناتوان ترم ای دوست دست گیر
شیرین تتماید به دهانش شکر وصل .................. آن را که فلک زهر جدایی بچشاندرفتار شاهد و لب خندان و روی خوب .... چون آدمی طمع نکند در سماحتش؟
دگر سر من و بالین عافیت هیهاتشیرین تتماید به دهانش شکر وصل .................. آن را که فلک زهر جدایی بچشاند
دلی چون شمع می باید که بر جانم ببخشاید ................ که جز وی کس نمی بینم که می سوزد به بالینمدگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد
به هرزه در سر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد
مگر به درد دلی بازماندهام یا رب
کدام دامن همت غبار من دارد
دلی چون شمع می باید که بر جانم ببخشاید ................ که جز وی کس نمی بینم که می سوزد به بالینم
من خود این سنگ به جان می طلبیدم همه عمر ................. کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید
دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت .......... کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستم
مرا گر دوستی با او به دوزخ می برد شاید ................ به نقد اندر بهشت است آنکه یاری مهربان دارد
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ................. ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
رنگ دستت نه به حنّاست که خون دل ماست ............... خوردن خون دل خلق به دستان تا چند؟دور نباشد که خلق روز تصور کنند ............... گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار
رنگ دستت نه به حنّاست که خون دل ماست ............... خوردن خون دل خلق به دستان تا چند؟
دل به سختی بنهادم پس از ان دل به تو دادم .............. هر که از دوست تحمل نکتد عهد نپاید
دلا گر عاشقی دائم بر آن باش ............. که سختی بینی و جور آزمایی
یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد .............. دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد؟
دوستانت را که داغ مهربانی دل بسوخت ............ گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد
دهان پرشکرت را مثل به نقطه زنند
که روی چون قمرت شمسهایست پرگاری
یکی به حکم نظر پای در گلستان نه ................. که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش
شاهد بخوان و شمع بیفروز و می بنه .............. عنبر بسای و عود بسوزان و گل بریز
دو چشم مست تو شهری به غمزه ای ببرند ...................... کرشمه ی تو جهانی به یک نظر گیردزهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین ............... بر دل خوش است نوشم بی او نمی گوارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |