مشاعره با شعر سعدی

mx_2000

عضو جدید
دل خويش را بگفتم چو تو دوست ميگرفتم
نه عجب كه خوبرويان بكنند بيوفايي

یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند
می‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌کند
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند
می‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌کند
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت
 

mx_2000

عضو جدید
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت


تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همی‌آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی

 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همی‌آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی

يار گرفته ام بسي چون تو نديده ام كسي
شمع چنين نيامدست از در هيچ مجلسي
 

mx_2000

عضو جدید
تا تو برگشتي نيامد هيچ خلقم در نظر
كز خيالت شحنه اي بر ناظرم بگماشتي

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش

شرط عشقست كه از دوست شكايت نكنند
ليكن از شوق حكايت به زبان مي آيد
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم


تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم


روزی به درآیم من از این پرده ناموس


هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم

مرا مگوي نصيحت كه پارسايي و عشق
دو خصلتند كه با يكدگر نياميزند
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبیند دیدار آشنا را
آرام دل خویش نجویم چه کنم؟

وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟

گویند مرو که خون خود می‌ریزی

مادام که در کمند اویم چه کنم؟
 

mx_2000

عضو جدید
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست

تو مپندار کز این در به ملامت بروم
دلم این جاست بده تا به سلامت بروم




ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پای

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم


من هوادار قدیمم بدهم جان عزیز

نو ارادت نه که از پیش غرامت بروم


گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی

تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم



ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست

از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
دلم این جاست بده تا به سلامت بروم

ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پای

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

من هوادار قدیمم بدهم جان عزیز

نو ارادت نه که از پیش غرامت بروم

گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی

تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم

ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست

از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم
مرا رضایِ تو باید نه زندگانیِ خویش
اگر مرادِ تو قتلست وارهان ای دوست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
 

Similar threads

بالا