مسلمانی؟

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
حدود شصت سال پیش یک روحاني به روستائی رسید.

با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند

و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا

باشد.

کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده

بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که

خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.

همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح

داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما

این قواعد را میداند؟

نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.

دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت "تا آنجا که من میدانم برای مسلمان

بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد،

ما هم تقلید کنیم"

با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی

حرکت کردند.

مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند.

آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و

چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند.

آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را

فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.

باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند.

آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی

زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا

شدند و فریاد زدند الله اکبر.

آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر

لب چیزی را زمزمه کردند.

اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.

در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند

آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ.

آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به

چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز

کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف

زمین ضربه میزدند.

آخوند فریاد میکشید "خدایا به دادم برس" و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا

التماس میکردند.

آقا فریاد میکشید "ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟"

مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.

آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ

زدند و از خدا یاری خواستند.

باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به

خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.

جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت

ماندند تا آخوند به هوش آمد.

آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است،

بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.

اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است.

البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند، در

عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب

در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.

البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به

بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین،

کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است.

برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر

میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن.

باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که

یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند.



خدایا آنرا که عقل دادی چه ندادی؟

و آنرا که عقل ندادی چه دادی؟!!؟


ما مسلمونا چه قدر به این روستا نزدیکیم؟وقتی این داستان میخوندم خیلی برام

اشنا اومد انگار خودمم اونجا زندگی میکردم .


چرا اینجوری شده؟چرا همش تو فکر اینن که به ما بگن وقتی مثلا سجده میری

باید دستات کاملا رو زمین باشه.چرا کسی نمیگه دلت با خدا باشه؟.....
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
در معبدی گربه ای وجود داشت که
هنگام مراقبۀ راهب ها مزاحم تمرکز
آنها میشد . بنا بر این استاد بزرگ
دستور داد هر وقت زمان مراقبه می-
رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته
باغ ببرد و به درختی ببندد .
این روال سالها ادامه پیدا کرد و
یکی از اصول کار آن مذهب شد . سالها
بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم
مرد .
راهبان آن معبد گربه ای خریدند و
به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به
درخت ببندند تا اصول مراقبه را
درست به جای آورده باشند . سالها
بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای در
بارۀ اهمیت بستن گربه به درخت در
هنگام مراقبه نوشت
از آن زمان تا کنون راهب های مختلف رساله های متفاوت درباره چگونگی بستن گربه به درخت نوشته اند و بحثهای مختلفی هم بین پیروان آنها پیش آمده است
 

abo-heydari

عضو جدید
عالی بود
باید دعا کنیم ماهم به این وضعیت دچارنشیم.
اتفاقا من دلیل اینکه قدیما میگفتن ساختن مجشمه حرامه رو همین چیزا شنیدم.
اخه میگن مردم به مجسمه انقدر احترام میزارن که و با مرور زمان میشه بت و پرستشش میکنن.
 

MehrAn.ButterFly

عضو جدید
البته باید دعا کنی ما از این وضعیت بیایم بیرون چون دقیقا داستان ما شده
ما اصل مطلب یعنی خدا رو فراموش کردیم سر دست به سینه بودن یا نبودنش با هم بحث داریم
اقا شما به خدا ایمان داشته باش، دروغ نگو، کارایه خوب انجام بده و دل کسی رو نشکون جات تو بهشته
ای وای
 

esmikhani.m

عضو جدید
ببین چه میکنه همسر آقای مدیر......
تاپیک پشت تاپیک اونم تاپیکای اساسی....
آفرین آفرین.....خوشمان آمد...
قابل توجه خانوما ......اینجوری از شوهرتون حمایت کنید
 

Similar threads

بالا