لیلی و مجنون
دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ
خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او
با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)
من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی
نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی
عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک
موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی
بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)
خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟
چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده
دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟
ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟
قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود
دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی
قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود
تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی میزدی از کاستی؟
زهرماری هم که گویا خوردهای
آبروی هرچه دختر بردهای
رو به مجنون کرد لیلا گفت: هان
سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان
تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت؟
خانه داری؟ نه، اتول؟ نه، پس بمیر
یا برو دیوانهای دیگر بگیر
ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف
آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است
او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی
خانهات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست
با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشهات یک میشود، حالا ببین
او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه میشود سویش یله
گرچه راحت هست از درک و شعور
پول میریزد به پای من چه جور
عشق بیمایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر
عاشق بی پول میخواهم چکار
هی نگو عشقم، عزیزم، زهر مار
راست میگویند، تو دیوانهای
با اصول عاشقی بیگانهای
این همه اشعار میگویی که چه؟
در بیابان راه میپویی که چه؟
بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت
تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده
یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش
با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده
ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام
پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز
اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش میشود آدم خمار
بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمیبینی به خواب
گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین
بشکند این « دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک
حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من
میروم من هم پی (کیسی) دگر
تا رود از کلهام عشقش به در
فکر کرده تحفهاش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است
آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون، والسلام
خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا
****امیدوارم تکراری نباشه ****
چندین کلمه نامناسبی رو که میبینین به بزرگی خودتون ردش کنین دیگه
چون شعر مال من نبوده که
تنها جنبه طنز داره
چندین کلمه نامناسبی رو که میبینین به بزرگی خودتون ردش کنین دیگه
چون شعر مال من نبوده که
تنها جنبه طنز داره