اول بگم خیلی خوشحالم حال و روز این روزهای من پر هست از شادی و امیدواری.امید به خوب بودن این زندگی و ممنوعیت ورود غم و غصه به دل همه اونهایی که میشناسم ..
امروز یه کم شلوغ پلوغ بود نه وقت و نه انرژی نوشتنو داشتم اما چون به یه نفر قول داده بودم تصمیم گرفتم بیام و یه چیزی بنویسم از همین الان بگم زیاد جالب نیست با خوندنش فقط وقت با ارزشتونو هدر میدید اما من که مسول وقتتون نیستم من باید به قولم عمل کنم .....د
ا
ستانه یه گفتگوی معمولی اما ...
سرخود که بهش پیشنهاد قهوه خوردن ندادم خیلی وقت بود دنبال همچین لحظه ای بودم تا اینکه اون روز بارونی خروجی دانشکده دلمو زدم به دریا سلام کردمو دوتا جمله پروندم یکیش پیشنهاد نوشیندن یه فنجون قهوه بود البته گفتم هرگاه وقت داشتی ... بعدش او یه نیگاهی تندی کردو گفت آره هوا بهاری اونم از نوع بارونی ...اما این فقط مربوط به جمله اولم بود ...خودم چمع جورکردم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده گفتم ظاهرا شما سرتون خیلی شلوع پس قهوه باشه برا یه فرصت دیگه ، خداحافظی کردم او هم همینطور ..
االان بک ماهه کم وبیش میبنمش .پیشنهاده قهوه هنو سر جاشه گاهی وقتا سلام میکنه می دونم اونقدام وقت داره که تو تالار داکشکده هنر هدر بده اخه دیونه موسیقیه...اما از اون پیشنهاد تا حالا فقط تلخیشو چشیدم ...عمرا دیگه پا پیش بذارم ...ادم که نباید اینقد خودشو کوچیک کنه ...
اما راستش من که به همه چیز شک کرده ام چه کنم؟ هم به زبون خودم هم به گوشای او ...
الانم اگه شک نداشتم می رفتم دوباره بهش میگفتم ابجی نخواستم من اصلا قهوه خور نیستم الکی پیشنهاد دادم می دونم یه کم ضایع هست ... اما حداقل از این همه بی اعتنایی که بهتر
بهتر نیست ؟
سما بگید بهتر نیست ؟