قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

دزيره

عضو جدید
فقط تو

فقط تو

:gol:به رنگ احساسات من
كسي نظر نمي كند
به جز يگانه ام كسي
به ره گذر نميكند
عزيز من نگاه كن
كه خون نشسته بردلم
چرا كسي به غير تو
به دل گذر نميكند
فرار مي كند دلم
ز دست آن نگاه تو
چرا براي ديدنت
دلم خطر نمي كند
به وقت ديدنت چرا
سرم به سجده ميرود
بگو چرا خداي دل
مرا ادب نميكند
به جمع دلسپردگان
جگر هزار پاره شد
بدان به غير يار من
كسي هنر نمي كند:gol:
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:به رنگ احساسات من

كسي نظر نمي كند
به جز يگانه ام كسي
به ره گذر نميكند
عزيز من نگاه كن
كه خون نشسته بردلم
چرا كسي به غير تو
به دل گذر نميكند
فرار مي كند دلم
ز دست آن نگاه تو
چرا براي ديدنت
دلم خطر نمي كند
به وقت ديدنت چرا
سرم به سجده ميرود
بگو چرا خداي دل
مرا ادب نميكند
به جمع دلسپردگان
جگر هزار پاره شد
بدان به غير يار من

كسي هنر نمي كند:gol:
با احترام باید بگم این شعر نسبت به کار های قبلی تون یه کم ضعیف تر
هم از لحاظ سا ختاری مخصوصا قافیه برای مثال یه جا از ادب به عنوان قافیه استفاده کردی که با دیگر قافیه ها نمیخونه و گذر را هم دو بار تکرار کردی و هم از لحاظ رساندن فکر ومطلبی که در ذهن داشته اید و وزن بیان تون هم ادم یاد شعر " در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند" استاد ابتهاج میندازه که البته این نمی تونه عیب باشه اما حسنم نیست فقط نباید خلاقیت هنری رو فراموش کرد این قسمت شعر خیلی زیبا بود
چرا براي ديدنت
دلم خطر نمي كند​
در اخر اگه تند شدم ببخش وناراحت نباش چون احساس می کنم با این توانایی که داری باید ظرفیت نقد هم داری
پیروز باشی
 

دزيره

عضو جدید
با احترام باید بگم این شعر نسبت به کار های قبلی تون یه کم ضعیف تر
هم از لحاظ سا ختاری مخصوصا قافیه برای مثال یه جا از ادب به عنوان قافیه استفاده کردی که با دیگر قافیه ها نمیخونه و گذر را هم دو بار تکرار کردی و هم از لحاظ رساندن فکر ومطلبی که در ذهن داشته اید و وزن بیان تون هم ادم یاد شعر " در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند" استاد ابتهاج میندازه که البته این نمی تونه عیب باشه اما حسنم نیست فقط نباید خلاقیت هنری رو فراموش کرد این قسمت شعر خیلی زیبا بود
چرا براي ديدنت
دلم خطر نمي كند​
در اخر اگه تند شدم ببخش وناراحت نباش چون احساس می کنم با این توانایی که داری باید ظرفیت نقد هم داری
پیروز باشی
مرسي -از حرفها و نظرات شما صميمانه استقبال ميكنم ولي اون شعري كه گفتيد رو تا به حال نشنيدم آخه شاعران مورد علاقه من سهراب و مولانا هستند
البته اينكه ضعيفه حق داريد آخه اون رو قبلا گفتم
باز هم ممنون:gol:
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسي -از حرفها و نظرات شما صميمانه استقبال ميكنم ولي اون شعري كه گفتيد رو تا به حال نشنيدم آخه شاعران مورد علاقه من سهراب و مولانا هستند
البته اينكه ضعيفه حق داريد آخه اون رو قبلا گفتم
باز هم ممنون:gol:

در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب ، در سحر نمی زند
نشته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ ، کز شبی چنین ، سپیده سر نمی زند
گذرگهیست پر ستم که اندر او یه غیر غم
یکی صلای آشنا ، به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر ، خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این ، خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا ، به گوش کر نمی زند
نه " سایه " دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر ، کسی تبر نمی زند
سایه – هوشنگ ابتهاج
 

دزيره

عضو جدید
غم دلدار ببر

غم دلدار ببر

گويند برو عاشقي از ياد ببر
اي مرگ بيا و دل پر داد ببر
آن دم كه فغان دل من كس نشنيد
اي دوست بياو صنم ياد ببر
چندي ست مرا مهلكه اي در كار است
يك دشنه بيار وغم اين يار ببر
آن دم كه مرا فرصت پروازي بود
گفتند زمانه را كه پرهاش ببر
صد داد و فغان از غم نا باور ما
اي يار بيا و غم بسيار ببر
آخر به چه اميد توان زيست كنون
اي مرگ مرا با همه افكار ببر
در سينه من جايگه عشقي نيست
دشمن بكش و دوستي از ياد ببر
بازار پر از فتنه بيماري هاست
آخر تو طبيبا تب بيمار ببر
مست است به مي عاشق سر گشته ولي
ديوانه مكن چشم من و يار ببر
برفتنه گر عاشق سرگشته بگو
معشوق به بر گير و ز بازار ببر
آن كس كه دل ساده ما مي سوزد
يارب به دلش آتش بسيار ببر​
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست خوبم این بار هم شعر زیباتون خوندم بسیار زیبا بود
در مورد ساختار ان به خودم اجازه نقد نمیدم
ودر مورد درون مایه ان هم همینطور چون نوع فکرتون هم برام شناخته شده ومحترم
اما نضرم در مورد اون اینه که توی این شعرئ یه کم با لحن گله امیز و غمگین تر نسبت به شعر های قبلیتسروده ای که این همه به نوع دید واحساس تون در اون زمان برمیگرده
شاد باشی
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
سلام
با اجازه اساتید
اسم اینو نمیشه شعر گذاشت.نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت.خودم میدونم بیشتر از اینکه نوشتاری باشه گفتاری هست. بخاطر همینم با اینکه میدونم خوندن شعر هم خودش تخصص میخواد، یه بار از روش خوندم . بهر حال شرمنده.http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://aminbaba.persiangig.com/Z4.mp3


زدی زمین و رفتی
دلی که لایق تو بود
شکستن رو خوب مبدونم
که از علایق تو بود

اومدی باز دوباره
دل من بوتو شنید
کلی صداش زدم ولی
صدای من رو نشنید

دوباره هم زمین زدی
دلی که بیدار شده
گفتی بهش آروم بخواب
دیدی که بیقرار شده؟

دلم بلند شد که بره
سر بزاره به کوه و دشت
از خوابایی که دیده بود
از اون خواب های پلشت!

یهو تموم هیکلش
پر از خون شد و خراش
بمن میگفت که تو بمون،
بمون!بفکر من نباش

بمن میگفت که من میرم
با این پاهای آش ولاش
پای تو اینجا بسته است
چرخ توه که چوبه لاش!

کلی بهش گفتم نرو
تو قفس تن منی
کرک و پرت ریخته دیگه
مال خود خود منی!

ولی دیگه گوش نمیده
هر چی بهش نهیب میدم
خوب میدونم که ساده رو
چجور دارم فریب میدم

آخرو عاقبت دیدم
راضی به اینش نمیشم
بیخود دارم زور میزنم
منکه حریفش نمیشم!

گفتم برو، اما دیگه
جون منو بلب نیار
فکری واسه خودت بکن
اسم منو بلب نیار

نا امید از من شد و رفت
رفت و نمیدونم کجاست
صد دفه گفتمش نرو،
پر شدم از هول وهراس

موقع رفتنش ولی
دستی کشید به گونه هام
گفت تو آیینه ببینم
برف سفیدو رو موهام

امروز که توی آینه
شونه کشیدم به سرم
خون میچکید از سر و روم
افتاد صدایی به سرم

صدای دل بودکه هنوز
با اینکه خالی مونده جاش
میگفت که دنبالم نگرد
بیهوده میکنی تلاش.
 

دزيره

عضو جدید
چرا شك مي كنم گاهي
كه من هم عاشقت هستم
چرا گاهي براي عشق
كمي خالي ست اين دستم
چرا تنهايي من را
نگاهت ساده ميگيرد
چرا تقدير دلها را
كنار هم نمي چيند
چرا بي تو تبم سرد است
چرا اين غصه پردرد است
خدايا اين چه وجداني ست
چرا اين عشق تو سردست
هر از گاهي تو مي آيي
تو تنديس غم و آهي
اگر اين را نمي خواهي
چرا از عشق مي كاهي
چرا شمشير قلبت را
يه جان عشق مي سايي
اگر تنهاي تنهايي
چرا اينگونه مي آيي
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
با اجازه اساتید
اسم اینو نمیشه شعر گذاشت.نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت.خودم میدونم بیشتر از اینکه نوشتاری باشه گفتاری هست. بخاطر همینم با اینکه میدونم خوندن شعر هم خودش تخصص میخواد، یه بار از روش خوندم . بهر حال شرمنده.http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://aminbaba.persiangig.com/Z4.mp3


زدی زمین و رفتی
دلی که لایق تو بود
شکستن رو خوب مبدونم
که از علایق تو بود

اومدی باز دوباره
دل من بوتو شنید
کلی صداش زدم ولی
صدای من رو نشنید

دوباره هم زمین زدی
دلی که بیدار شده
گفتی بهش آروم بخواب
دیدی که بیقرار شده؟

دلم بلند شد که بره
سر بزاره به کوه و دشت
از خوابایی که دیده بود
از اون خواب های پلشت!

یهو تموم هیکلش
پر از خون شد و خراش
بمن میگفت که تو بمون،
بمون!بفکر من نباش

بمن میگفت که من میرم
با این پاهای آش ولاش
پای تو اینجا بسته است
چرخ توه که چوبه لاش!

کلی بهش گفتم نرو
تو قفس تن منی
کرک و پرت ریخته دیگه
مال خود خود منی!

ولی دیگه گوش نمیده
هر چی بهش نهیب میدم
خوب میدونم که ساده رو
چجور دارم فریب میدم

آخرو عاقبت دیدم
راضی به اینش نمیشم
بیخود دارم زور میزنم
منکه حریفش نمیشم!

گفتم برو، اما دیگه
جون منو بلب نیار
فکری واسه خودت بکن
اسم منو بلب نیار

نا امید از من شد و رفت
رفت و نمیدونم کجاست
صد دفه گفتمش نرو،
پر شدم از هول وهراس

موقع رفتنش ولی
دستی کشید به گونه هام
گفت تو آیینه ببینم
برف سفیدو رو موهام

امروز که توی آینه
شونه کشیدم به سرم
خون میچکید از سر و روم
افتاد صدایی به سرم

صدای دل بودکه هنوز
با اینکه خالی مونده جاش
میگفت که دنبالم نگرد
بیهوده میکنی تلاش.


دوست خوبم هر قرد بهترین منتقد خودش نه در ضمینه ادبی بلکه در همه زندگی ش می تونه باشه به نظر من اون حسی که خودت نسبت به شعرت داری مهمترین
اما من ازطزف خودم نسبت به اون حس و شوری که تو شعرت داشتی بهت تبریک میگم وامیدوارم کارتو با مطالعه بیشتر ادامه بدی ..
راستی یه قسمت هم تئی باشگاه برای گذاشتن فایل های صوتی که به صورت دکلمه هست اکه دوست داشتی برای شنیدن بیشتر میتونی اونجا بگذاریش..
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
كه من هم عاشقت هستم
چرا گاهي براي عشق
كمي خالي ست اين دستم
چرا تنهايي من را
نگاهت ساده ميگيرد
چرا تقدير دلها را
كنار هم نمي چيند
چرا بي تو تبم سرد است
چرا اين غصه پردرد است
خدايا اين چه وجداني ست
چرا اين عشق تو سردست
هر از گاهي تو مي آيي
تو تنديس غم و آهي
اگر اين را نمي خواهي
چرا از عشق مي كاهي
چرا شمشير قلبت را
يه جان عشق مي سايي
اگر تنهاي تنهايي
چرا اينگونه مي آيي

دوست خوبم باید بگم که از این چند بیت خیلی لذت بردم واقعا زیبا بود ...قکر میکنم همه حرق ها واحساسات رو تو همین چهار بیت خلاصه کردی .


چرا شك مي كنم گاهي
كه من هم عاشقت هستم
چرا گاهي براي عشق
كمي خالي ست اين دستم
چرا تنهايي من را
نگاهت ساده ميگيرد
چرا تقدير دلها را
كنار هم نمي چيند
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال

تقدیم به داداش جاویدم


می خواهم یک صفحه
سپید داشته باشم
بالای ان بنویسم
باران دیشب بارید
باران دیشب از اسمان نبارید
باران زیبا نبود
از چشمان همسایه بارید
از چشمان رفتگر بارید
ازچشمان مادر بارید
از...
هوا سرد بود
هواسرد است شمال کشور برف است
جنوب
غرب
شرق....
نه خبر راست است
شکی نیست
اری این بار گوینده زنده است
ودر زنده بودن خود سخت پنهان است
خبری از ترس نیست
مرهم درد ما سایه ای از مرگ نیست
همت ما نسیم ارام نیست
میزند
می شکافد
می درد
هرچه که بی ریشه است
 
آخرین ویرایش:

دزيره

عضو جدید
سلام
با اجازه اساتید
اسم اینو نمیشه شعر گذاشت.نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت.خودم میدونم بیشتر از اینکه نوشتاری باشه گفتاری هست. بخاطر همینم با اینکه میدونم خوندن شعر هم خودش تخصص میخواد، یه بار از روش خوندم . بهر حال شرمنده.http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://aminbaba.persiangig.com/Z4.mp3
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شعرتون خيلي جالب بود شما استعدادش رو داريد
در ضمن از سايتي كه معرفي كردين هم ممنون
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
تنها من می شنوم
صدای گامهای تورا
که میروی
که دور میشود از من
تمام هستی ام

چرا که هستی ام را به زیر گام های تو فشانده ام
که آسوده تر سازمت
تا که بروی
دور دور دور

وتنها تویی که آسوده میروی
چرا که هستی ام باتوست
به زیر گامهای تو
تا که آسوده باشی
و بی هراس گام بگذاری
بر ناسور ذره ذره وجودم

با تو میگویم بی صدا
بی شکوه ای از بی کلامی
بی انتظاری از هر چه هست

با تو از بیداد میگویم
با تو از دلداده گی
با تو از هر چه هست

دردا که هستی ام با قدم های تو معنی پیدا میکند
که دور تر میروی و
تنها من میشنوم
صدای گامهای تورا که میروی
دور دو دور
 

farshadevil

عضو جدید
مال زمان جاهلیته
.........
ما از دوری جانان به کلک افتادیم
از کف میکده تا طاق فلک افتادیم
گر مرگ رسد در طلب ما چه باک؟
ما از طلب عشق بر پای ملک افتادیم

زیاد جدیش نگیرین
 

ali_seraj2008

عضو جدید
سلام منم نیمچه ترانه سرا هستم خوشحال میشم بیشتر با هم تبادل اطلاعات کنیم راستی اگه با ترانه هام حال نکردین شرمنده آخه من دترم ارشد بررق مخابرات میخونم اگه رشته م ادبیات بود بیشتر پیشرفت میکردم!!!!!!!!
 

ali_seraj2008

عضو جدید
صدای نم نم بارون که میشینه روی ایوون
میشکنه سکوت جاودان این دل پریشون
دل خسته و شکسته م گله از عشق تو داره
خاطرات با تو بودن منو آروم نمیذاره
من هنوزم چشم به راهم چشم به راه دیدن تو
شده کابوس شب من یاد پر کشیدن تو
گفته بودی برمیگردی با بهار دل دوباره**********
حالا پاییز شب من چشم به راه نوبهاره*********
بی تو ای عشق قدیمی آخرین بهانه من
ناتموم مونده هنوز هم آخرین ترانه من
ای عزیز رفته از دست، شده رویای دل من
به هوای عشق تازه پر کشم از رخوت تن


خوشحال میشم نظرتونو بدونم مرسی از همه
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز

تكرار

زندگي تكرار است در نگاه ماهي

ماهي و آزادي يك خيال واهي

زندگي يك شادي لحظه اي خوشحالي

وجدي كودكانه چون شروع يك بازي

زندگي احساس است در نگاه عاشق

يك سكوت پنهان در اميد همراهي

زندگي لالايي است در صداي مادر

حزن و اندوه و ماتم باور تنهايي

زندگي ايثار است در دل آزاده

رزم و جنگ و خون است ماندن و بي تابي

زندگي ديوار است سرد و سخت و بي پايان

حكم يك اعدامي در صداي قاضي


زندگي پايان است در كلام شاعر

مي سرايد شعري در سكوت و ناكامي


خوشحال ميشم نظر بدين دوستان .
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا شك مي كنم گاهي
كه من هم عاشقت هستم
چرا گاهي براي عشق
كمي خالي ست اين دستم
چرا تنهايي من را
نگاهت ساده ميگيرد
چرا تقدير دلها را
كنار هم نمي چيند
چرا بي تو تبم سرد است
چرا اين غصه پردرد است
خدايا اين چه وجداني ست
چرا اين عشق تو سردست
هر از گاهي تو مي آيي
تو تنديس غم و آهي
اگر اين را نمي خواهي
چرا از عشق مي كاهي
چرا شمشير قلبت را
يه جان عشق مي سايي
اگر تنهاي تنهايي
چرا اينگونه مي آيي
زیبا بود دوست عزیز...........
 

ali_seraj2008

عضو جدید
آسمان هم ابریست
دل من بارانیست
ای که نیستی پیشم
به تو می اندیشم
جاده ها یخ بسته
کوچه عشق بن بست
گل خنده بر لب
غنچه ای پژمرده ست
این نگاه سردم
خانه را می پوید
در دل غمگینم
گل یخ می روید
بی تو ای شهزاده
همه جا دلگیر است
قاصدک بی مقصد
خنده در زنجیر است


بچه ها واقعا خوشحال میشم نظرتونو بدونم چون واقعا بهم کمک میکنه مرسی از همه تون
 

م.سنام

عضو جدید
یادت میاد گفتی به من ، عشق تو رو به دل دارم
دروغ می گفتی اما من ، راس راسکی دوست دارم
سربه سرم گذاشتی و چند روزی موندگار شدی
گفتی که همدمم می شی ، همرنگ روزگار شدی
:crying:چشات به من دروغ می گفت اما بازم می خواستمت
وقتی که رفتی به سفر ، به انتظار نشستمت
پیش خودم دلم می گفت ، که بر می گردی از سفر
برگشتی اما چه جوری ، دستت تو دست یک نفر
دلم که باور نمی کرد از تو یه دستی خورده بود
اون روز نشست و گریه کرد ، که بازی رو نبرده بود
بعد از سرود عشق تو ، دلم دیگه شعری نخوند
همرنگ آدما شد و عاشق هیچ کسی نموند
بعد از تو و نگاه تو ، هنوز یه چیزی کم دارم
حسی مثه دلواپسی ، حس دوباره گم شدن
یه جایی پشت بی کسی ، همش به فکر رفتنم
 

kayhan

عضو جدید
از ته دلم

از ته دلم

[FONT=&quot]عشق ما عشق آشنایست[/FONT]
[FONT=&quot]همان عشق کهربایست[/FONT]
[FONT=&quot]همان عشق گریزان و پریشان[/FONT]
[FONT=&quot]همان ماتم به جای یادگاران[/FONT]
[FONT=&quot]همان کز طره اش یادی بیاشفت[/FONT]
[FONT=&quot]همان کز قرارش دل همی گفت[/FONT]
[FONT=&quot]ندانم تا به کی باید صبوری[/FONT]
[FONT=&quot]در این ایام بی هم زبونی[/FONT]
[FONT=&quot]ندانم چون بود آخر کار[/FONT]
[FONT=&quot]ندانم تا به کی باید ندانم[/FONT]
[FONT=&quot]به جای دوست یادش بیارم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]برای اوست باید من بدانم[/FONT]
[FONT=&quot]برای جان خویش نیست باک[/FONT]
[FONT=&quot]برای تاب او باید بتابم[/FONT]
[FONT=&quot]برای این دلش تا کی کشم ناز[/FONT]
[FONT=&quot]برای روی او تا کی کشم آه[/FONT]
[FONT=&quot]برای بوی زلفش تا به امروز[/FONT]
[FONT=&quot]تمام کارهایم بود، افسوس[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]گناه من نبود کاخر چنین شد[/FONT]
[FONT=&quot]به رسم لیلی و مجنون تمام شد[/FONT]
[FONT=&quot]تا به آخر کس نمی دانست این درس[/FONT]
[FONT=&quot]ندانستم اگر در کار این عشق[/FONT]
[FONT=&quot]بگیرم مشق خود از کار مجنون[/FONT]
[FONT=&quot]بیاساید دل در بحری از خون[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]چگونه سر کنم با یاد او ، من[/FONT]
[FONT=&quot]به یادش هردمی من بر مزارم[/FONT]
[FONT=&quot]بیا تا آخر آخر بمانیم[/FONT]
[FONT=&quot]که کار از لیلی و مجنون بدانیم[/FONT]
[FONT=&quot]تمام اشک هایم شد فدایش[/FONT]
[FONT=&quot]به آب دیده گانم شست پایش[/FONT]
[FONT=&quot]در این زندان بی حاصل چه باک است[/FONT]
[FONT=&quot]اگر هم ذره ای چون من نباشد[/FONT]
[FONT=&quot]بیا تا چون به رسم عشق مجنون[/FONT]
[FONT=&quot]تا آخر کار ریزم اشک چو جیحون[/FONT]
[FONT=&quot]به یادش این همه روزها بودم[/FONT]
[FONT=&quot]دمی کاخر شدن فرجام کار است.[/FONT]
:crying2::crying2:
[FONT=&quot][/FONT]
 

دزيره

عضو جدید
هيچ نماند

هيچ نماند

امشب از عشق توام جز اثر اشك نماند
بجز از يك تن غمبار دگر هيچ نماند
تازه مي شد نفسم وقت هم آوايي تو
حال جز بغض گلو درنفسم هيچ نماند
گلشني بود ز عشقت همه احساساتم
غير نور شفقم در دل دلگير نماند
 

kayhan

عضو جدید
این چیست؟

این چیست؟

جام تهی از عشق چیست؟
- دل
ویرانه‌ی آبادم چیست؟
- دل
بی خبر از مهر و صفاست...؟
- دل
بی کام ز لطف ساقیست...؟
- دل
بی جان به گوشه باقیست...؟
- دل
کیهان
 

kayhan

عضو جدید
باغ غم

باغ غم

صدای چنگ و نی[FONT=&quot]
[/FONT]
می رسد به گوش[FONT=&quot]
[/FONT]
به اشک های خود بگو[FONT=&quot]
[/FONT]
ز آسمان کنند حلول[FONT=&quot]
[/FONT]
به گریه های خود بگو ، به اشک های آسمان[FONT=&quot]
[/FONT]
زمین به سجده آمدست[FONT=&quot]
[/FONT]
بس است چنین عذاب ها[FONT=&quot]
[/FONT]
هزار رود، تشنه است[FONT=&quot]
[/FONT]
هزار باد، نشسته است[FONT=&quot]
[/FONT]
نسیم صبح باغ را، به گوشه ای نشسته است[FONT=&quot]
[/FONT]
هوای باغ غم را، ز اشک ها دریغ مدار[FONT=&quot]
[/FONT]
زان که جوی های او ز تشنگی مانده ‌اند[FONT=&quot]
[/FONT]
کیهان
 

ali_seraj2008

عضو جدید
من و اون ناز نگاهت منو اون چشم سیاهت
منو بیقراری من، من همیشه چشم به راهت
آسمون ابری دل، قطره های اشک رو گونه
غصه جدایی تو، بیوفایی زمونه
لحظه های با تو بودن، خاطرات عاشقونه
سرخی گل شقایق، جای خالیت توی خونه
قطره های اشک عاشق، ریزش برگ درختها
صدای خش خش برگها توی این خزون دلها
لحظه کوچ پرستو لحظه جدایی تو
پر کشیدن پرنده لحظه رهایی تو
آخرین نغمه بلبل آخرین نوای عاشق
آخرین امید به فردا آخرین گل شقایق
هنوز هم باد بهاری عطرتو واسم میاره
اما تو دلم می دونم انتظار پایان نداره
توی جاده محبت سر پیچ بیوفایی
خیلی وقته من نشستم، منتظر تا تو بیایی


چرا نظر نمیدین؟ لطفا نظر بدین و نقد کنین مرسی
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
تمام دارایی درویش کلبه ای بود که در آتش خشم حاکم می سوخت چون آتش عصیان حاکم در شهر شعله کشید درویش از شهر برون شد ، در راه همی رفت تا چشمش به رهگذری افتاد دستان رهگذر را گرفت و به اشارتی شهر سوخته را نشانش داد و تنها دراییش را ، سفره دلش را با رهگذر شریک شد :

برای تو بگویم که چه بی اندازه دلم دلتنگ است

و زمین با همه وسعت به چه میزان تنگ است

پیر و میخانه دگر نیست ، وادی شاه و تفنگ است

گوشه مسجد رندان پر از سوخته سنگ است

حرمت پیر خرابات به زیر دل سنگ است

بوی خاکستر و خون است به سان روز جنگ است

گویی انسان بودن جرمی بزرگ است ، ننگ است

زیر سم های ستوران پای انسان لنگ است

دل یکرنگ کجا بود ؟ وادی ، وادی رنگ است

نالههای دل مردم نوای ساز و چنگ است


باز نگاه سرد درویش پی شهر سوخته می دوید ، رو به رهگذر گفت :

و برای تو بگویم که زمستان به چه حالت سرد است

هاله نور که بینی ، شعله های پر درد است

رونق نان که به بازار شنیدی ، غم مرد است

شور و شادی که بگفتند سکوتی خسته و غمگین و سرد است

سرخی گونه دگر نیست تمامش رخ زرد است

خسته ام آبم رسانید چون تنم تب دارد و دل پر ز درد است

و درویش زمزمه کرد:

من به تنگ آمدم از آنچه که هستم چون هزاران بار عهدم را شکستم

من به تنگ آمدم از آنچه ندادنم چون ندانم که دهد راه نشانم؟

من به تنگ آمدم از هر چه که دانم چون همه سودش شود سهم زبانم

چون جام سخن فزونی یابد از پیاله عمل از خویش به تنگ آیم و از خود پرسم سخنت را چه سود جزء آنکه زبان خویش و گوش دگران را به رنجه افکنی و بار شانه هایت را سنگین کنی که چون بگفتی عمل باید کنی و چون عمل نتوانی ز چه روی گفتی؟
آنگاه دلم می خواد زبان در کام گیرم و سکوت پیشه کنم وگر ترسم نبود از رکود پس از سکوت و گر ترسم نبود از آسوده نشستنی که دلم را خشنود نتوان کرد روزه سکوت پیش می گرفتم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

رهگذر*

کاربر بیش فعال
مرو تنها رها کن این دل آشفته را اینجا

که دریا سخت طوفان است و لبریز از پریشانی

بگیر این دست خیسم را که با نرمای دامانت

بخشکانم وجود سرد و نمناک روانم را

بدم از آن دم عیساییت بر صورت سرخم

دمی جان سوز تا جانم بسوزاند ، شرر ریزد ، برافروزد

و جانم آنچنان سوزد که جز خاکستر گرمش نماند چیزکی بر جای

و آنگه از میان دود و خاکستر وجودی تازه برخیزد

وجود پاک و آرامی که از پیشانیش نوری درخشد

همان نوری که باری سوختش و بار دگر سوزاندش از نو

بتابد همچنان آن نور تا روزی که آن موجود جان را در بدن دارد

و وقتی مرد شود شمع شب افروزی

کنار آن سرای ساکت و آن سرسرای سرد و طولانی

که سوسویش سکوت سهمناک سوز غربت را به چنگ آرد

و هو هویش نشان بوی زلفت را به سنگ آرد

تا صبح دل انگیزی که سر از خاک بردارد

و شمع همچنان سوزان خود از خاک برگیرد

و گیرد شمع در دستش

دهد آن را به او که کرد سرمستش در آن آشفته بازار پریشانی
 
بالا