عقل و احساس

phalagh

مدیر بازنشسته


سخنرانی حجة الاسلام سید محمد انجوی نژاد
30 / 3 / 1388
منبع : سايت رهپويان وصال
در طول تاریخ اخلاق و عرفان بحث های زیادی در مورد مناظره ی بین عقل و احساس [ یا عقل و عشق ] انجام شده است. عده ای قائل بر این بودند که فقط عقلانیت بر جامعه و بر انسان حاکم باشد. عده ای می گفتند راه رسیدن به انسانیت انسان و حتی خدا، راه احساس، خدا، فطرت و عشق است.
باید آمیزه ای از این دو باشد تا انسان به سرفرازی در زندگی شخصی و اجتماعی برسد.

عقل :
در آیات و روایات داریم : کلُّ ما حَکَم به العقل ، حَکَم به الشرع . هرچیزی که عقل می گوید، شرع هم همان را می گوید. یعنی تمام احکام الهی بر مبنای عقل است. این عقل دو قسمت است : یک قسمت عقل نسبی و قسمت دیگر عقل مطلق است.
عقل مطلق یعنی عقل الهی. هرچه که شرع گفته است، عقلانی است. یعنی هرآنچه که خداوند فرموده، عقلانی است و خلاف عقل نیست. این، عقل مطلق یا عقل کامل است.
اما عقل نسبی، عقلی است که ما داریم و در طول زندگی دائم در حال پیشرفت و پسرفت است. نمی توانیم بگوییم هرچه که خداوند فرموده، با عقل یک بچه جور در می آید ، یا با عقل یک روحانی جور در می آید. عقل یک چیز نسبی است. شما امروز عاقل تر از ده سال پیش خودت هستی. ده سال دیگر عاقل تر از الان خواهی بود. بنابراین نمی توان گفت هرچه که خداوند فرموده، باید با عقل من جور در بیاید ! خیر، می گوییم هرچه که خداوند گفته کاملاً عقلانی است ؛ عقل مطلق. عقل های ما نسبی است و ما در طول زمان و در طول رشد عقل، آرام آرام به صحت و عقلانی بودن حرف های خداوند پی می بریم. این زمان ممکن است هزاران سال طول بکشد. مثلاً 1400 سال پیش برخی از حرف های خداوند برای بشر عقلانی نبود. برای اینکه عقلشان به نسبت آن زمان خیلی کم بود. الان عقل بشر برخی از آن ها را درک می کند و به صحت آن ها پی برده است. و برخی دیگر نیز شاید در طی سال های آینده برای بشر عقلانی شود. در طول تاریخ، عقل ما رشد می کند. این که کسی بگوید - چون شرع، عقلانی است، پس من هرچه را که عقلم می پسندد، قبول می کنم - شرع را حذف می کند. اگر قرار بر این باشد ،
دیگر شرع را برای چه می خواهی ؟! با عقل خودت جلو برو !!
بشر در راه کامل کردن عقل نسبی خودش در مسیر عقل مطلق است، ولی هیچ گاه به آن عقل الهی نمی رسد؛ چون عقل خداست.


احساس یا شعور دل :
برخی آن را عشق یا عاطفه یا فطرت می نامند. در این مورد هم یک احساس نسبی داریم و یک احساس مطلق.
مثلا می گویند به دلم افتاده این اتفاق می افتد. این یقینی نیست، نسبی است. معلوم نیست درست به دل شما افتاده باشد ! بنابراین احساس هم نسبی است. انسان می تواند از احساس هم استفاده ی نسبی کند.

 

phalagh

مدیر بازنشسته
آفات عقل

آفات عقل


1. مطلق پنداری
شخص فکر کند که عقل نسبی اش کامل است. در مطلق پنداری، همیشه فقط به حرف عقل خودش گوش می کند؛ و نه به هیچ حرف دیگری.
ممکن است تصور کند عقل آنقدر کارآیی اش بالاست، که او دیگر به هیچ چیز نیاز ندارد. نه نیاز به مشورت، نه بحث و مطالعه ، و نه نیاز به عشق و عاطفه ! خیلی از کسانی که عاقلانه وارد زندگی می شوند، به این دلیل که تصور می کنند عقل زندگی هایشان را تا آخر پیش می برد، همان اوایل کار به زمین می خورند. علمای اخلاق می گویند در زندگی اول تفاهم قلبی لازم است، بعد تفاهم عقلی.
در خیلی از مسائل عقل این احساس کاذب را به انسان می دهد که می تواند تمام مشکلات را حل کند.

2. تعمیم
فکر کند چیزی که عقل او برداشت می کند، همه هم همین را برداشت می کنند ! در صورتی که ممکن است برداشت دیگری، کاملاً متفاوت باشد. هرکسی سابقه ی ذهنی خاص خودش را دارد.
3. رکود
عقلی که از آن کار گرفته نمی شود ، عقلی که زیاد بقیه ی عقول را چک نمی کند ، نمی گردد ، عقلی که یک دایره ی بسته دور خودش تنیده و فکر می کند در این دایره بهترین تصمیم ها را می تواند برای زندگی شخصی و اجتماعی و عبادی اش بگیرد. این عقل مشکل پیدا می کند ؛ چون راکد می شود.
آیه ی شریفه ی قرآن می فرماید سیروا في الارض.
با افکار متفاوت در دنیا آشنا باشید. دیندارترین دینداران کسانی هستند که با دین ها آشنا هستند. مسلط هستند، عقل باز شده.
برخی تصور می کنند اگر عقل را باز کنند، جای ضروریات را می گیرد. اینطور نیست، هرچقدر به عقل فشار بیاوری، بازتر می شود. عقلی که فقط در یک زمینه ی خاص مهارت دارد و هیچ کار دیگری نمی تواند انجام دهد، عقل راکد است. یک کار را محکم بگیر و تا آخرش برو ولی در حاشیه جای خالی برای بقیه ی کارها هم هست ! آنقدر در مغز فایل های خالی هست که می توانی آن ها را پر کنی. چرا در این زمانه علّامه کم داریم ؟؟ چون مردم عقلشان را راکد کرده اند .. علامه یعنی کسی که از همه ی علوم بهره ای دارد و در یک علم هم متخصص است.

4. نیهیلیسم
انسانی که فقط بر عقلش تکیه می کند، اگر دل و احساسش را از او بگیری دچار پوچ گرایی می شود.
برای اینکه عقل یک دفعه آنقدر جلو می رود که به حیطه ی ممنوعه وارد می شود. از خط قرمزها رد می شود. در حیطه ی ممنوعه گیر می کند.
مثلاً به دنیای مجرد فکر می کند ؛ با عقل غیر مجرد ! این عقل برای این دنیاست، این دنیا را درک می کند. یا تفکری که حضرت امام فرمودند تفکر ممنوع. تفکر در ذات خدا؛ که مثلا خدا چه شکلی است ؟!!!
همانطور که کره ی چشم ما برای این دنیا خلق شده است و یک بُردی دارد، عقل هم یک بُردی دارد. از یک نقطه شروع و به یک نقطه ختم می شود ؛ مخصوص این دنیاست. قبل از این نقطه و بعد از آن را ما نمی توانیم درک کنیم.
بعد از ورود به حیطه ی ممنوعه پوچ گرا می شود. چون نمی تواند بفهمد. امام فرمودند فکر کردن روی این ها چه دردی از دردهای تو را درمان می کند ؟؟؟! فقط بر دردهای تو می افزاید ! بنابراین عقل را نباید در محیط ممنوع وارد کرد.

5. ریاضی فکر کردن
انسان عادت کند محاسبه ای زندگی کند و از عقلش حساب و کتاب ببرد. مخصوصاً نسبت به کلماتی مثل مُلک و ملکوت. دائماً ریاضی حساب می کند. عقل بعضی جاها بد مشاوره می دهد. اگر بخواهی ریاضی حساب کنی، باخته ای. برخی جاها ملکوت را فراموش می کند، به همه چیز مُلکی نگاه می کند. حتی به خود ملکوت !
مثلا فکر می کند هدف درس خواندن فقط و فقط مُلک است. نمره را که گرفت، دیگر کاری به درس ندارد ! کسی که به درس ملکوتی نگاه می کند، می شود ابوریحان بیرونی . که حتی تا چند لحظه قبل از مرگ هم به علمش اضافه می کند.
وقتی عقل انسان را مُلکی بار می آورد، تمام زندگی اش می شود حساب و کتاب. مدام در پی این است که فلان کار برای من چه سودی دارد. حتی برای لبخند زدنش حساب و کتاب می کند ! بسیاری از کسانی که در تاریخ زمین خوردند ، عقب رفتند و از صفحه ی مثبت روزگار حذف شدند، کسانی بودند که مُلکی حساب می کردند ، نه ملکوتی.

 

phalagh

مدیر بازنشسته
آفات احساس

آفات احساس


1. توجه بیش از حد به دل
می گوید به دلم افتاده است. در روایت داریم چیزی که به دل معصوم (ع) ، ولی خدا و پیامبر می افتد، الهی است. من و شما باید چک کنیم.
خیلی از شکست های عاطفی به این دلیل است که خیلی به دل تکیه می شود. خیلی زیاد روی دل حساب می کنیم. یکی از آفات همین است که آنقدر انسان روی احساسات حساب بکند که یادش برود عقل دارد. در مسائل شخصی، مسائل اجتماعی و مسائل الهی. مخصوصاً در مسائل الهی تأکید شده است که اگر چیزی به دلت افتاد، روی آن کار کنی. چون بعید نیست در اینجا شیطان وارد شده باشد تا این را به دل تو بیاندازد و تو را از مسیر اصلی خدا خارج کند.

2. تعصب
احساسات انسان را متعصب می کند. وقتی تعصب ایجاد می شود، انسان فرای از حق و باطل تصمیم گیری می کند. بر مبنای احساساتش تصمیم می گیرد. به همین دلیل خیلی توصیه می شود که احساسی نشوید؛ چون قضاوت ها فرامنطقی می شود.
3. یأس و نا امیدی
احساسات، در اثر شکست یأس و ناامیدی می آورد. و انسان مأیوس را دیگر نمی شود راه انداخت.
4. انزوا
احساسات باعث انزوا می شود. وقتی مثلاً یکی از پل ها خراب شد، آنقدر احساسات قوی است که دیگر راه ها و پل های مقابل را نمی بیند ، تمام توانایی هایش را فراموش می کند ، منزوی در گوشه ای می نشیند.به این فکر نمی کند که پل هایی که پشت سرش خراب شده ، یک هزارم پل های پیش رویش هم نیست !
5. شادی بیش از حد
قرآن می فرماید نه آنقدر شاد باشید و نه آنقدر ناراحت.
وقتی انسان فقط با احساساتش تصمیم می گیرد، ناراحتی و حتی شادی اش هم از کنترل خارج می شود.

6. توهم و رؤیا پردازی
احساسات به قدری قوی است و بال پروازش آنقدر زیاد است که انسان را به سمت رؤیاهای غیرقابل باوری می برد که اگر بعدها به آن ها نرسد ، برایش مشکلات روحی ایجاد می شود. احساسات باید با عقل همراه باشد. وگرنه احساسات رؤیایی رو برای انسان ایجاد می کند که در آن رؤیا انسان فکر می کند می تواند به قله برسد ، و وقتی نمی رسد به یأس و نا امیدی کشیده می شود.
گاهی احساسات به قدری قوی می شود که انسان در ارتباطات عبادی خودش، خدا را هم شأن خودش فرض می کند . مثلا با خدا قهر می کند !! احساسات کاری می کند که انسان در ارتباطات عبادی اش هم برمبنای احساسش تصمیم گیری کند. فکر کند که با دوست و هم سن اش صحبت می کند ! مثلا می گوید فلان چیز را خواستم و ندادی، من هم دیگر نماز نمی خوانم !!!

 

phalagh

مدیر بازنشسته
درمان

درمان


ترکیب عقل + احساس ، نیروی قدرتمندی در انسان ایجاد می کند و این نیرو او را تا جایی می برد که ملائکه هم نمی توانند به آن برسند.
بالاترین درجات احساس را در انبیاء و اولیاء می بینیم +
بالاترین درجات عقلانیت.
هیچ وقت اجازه ندادند عقلشان مغلوب احساسات شود و هیچ گاه اجازه ندادند احساسشان مغلوب عقل شود ؛
همه جانبه نگری.
وقتی پیامبر و اولیاء خدا می خواستند تصمیمی بگیرند؛ از عقل و احساس که می خواستند استفاده کنند ، با همه مشورت می کردند، تمام نظرات را می شنیدند و بهترین تصمیم را اخذ می کردند.
* کمک دوطرفه عقل و احساس
وقتی احساس لطمه می خورد، از عقل کمک می گیرد. عقل و احساس دائم به هم کمک می کنند.
احساس می گوید گرسنه می مانم، عقل می گوید خداوند رزاق است.
احساس می گوید تنها می مانم ، عقل می گوید خداوند مونس کل وحید است.
احساس می گوید کم می آورم، عقل می گوید خداوند قهار است.
عقل می گوید چه فایده ؟ احساس می گوید دنبال فایده نیستم، دلم به آرامش رسیده است !
عقل می گوید این کار ضرر دارد ، احساس می گوید ضررش ضرر ریاضی است، ضرر ملکوتی نیست.
* نگاه منصفانه به دنیا
احساس گاهی اذیت می کند که : فرصت ها از دست رفت ! ، تو تلاشت را کردی و نتوانستی به این قله برسی ! ، .. در اینجا عقل می گوید دنیا محل رسیدن به فرصت ها نیست.
احساس می گوید نا آرام شدی! ، تشویش پیدا کردی ! ، ... عقل می گوید دنیا جای آرامش نیست.
عقل می گوید دنیا و زندگی را باختی ! ، احساس می گوید برای خدا کار کردم و کاری هم به دنیا ندارم ، به ملکوت توجه کردم.
این ها دائم به هم کمک می کنند. هر وقت دیدی عقل یا احساست یک طرفه می رود ، بدان در مسیر نا امیدی و شکست قرار داری.
* معاد زیستی
ماحصل ترکیب عقل و احساس است. با میزان لازم و یکسان، انسان را به معاد زیستی وادار می کند.
اعتقاد به اینکه بالا و پایین دنیا با هم تفاوتی ندارد ؛ معاد زیست است. عقل + احساس انسان قدرتمندی به وجود می آورد که هیچ نیروی شیطانی نمی تواند او را آزار دهد.
حتی در جنگ هم که باشد ، برایش فرقی نمی کند چه اتفاقی بیفتد . برای معاد زندگی می کند و هیچ ناراحتی از هیچ اتفاقی در دنیا ندارد. و اتفاقاً این انسان از سایرین مثمرثمر تر است.
انسان معاد زیست حتی یک ثانیه از عمرش را نمی تواند از دست بدهد . چون احساس می کند می بازد. دائماً احساس می کند در زندگی اش مشتری دارد. به قول قرآن کریم :
خیرُ التجارة .
گفتارش ، نوشتارش ، نگاهش ، لبخندش ، فریاد زدنش ، کوتاه آمدنش ، تواضعش ، تکبرش ، علم آموزی اش و .. همه بر مبنای معاد زیستی است.
 

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست شما درد نکنه. مورد 4 رو چند باری به دوستان گفتم. توی مباحثی که میخوان خدارو با عقل اثبات کنند یا با عقل رد کنند.:gol:
مورد 5 هم خیلی جالب بود. ولی خوب اینم بگم که برای ما ایرانیها اون مشکلات در مورد احساس خیلی مهم ترند چون کلا آدم عقل گرا خیلی کم داریم.


4. نیهیلیسم
انسانی که فقط بر عقلش تکیه می کند، اگر دل و احساسش را از او بگیری دچار پوچ گرایی می شود.
برای اینکه عقل یک دفعه آنقدر جلو می رود که به حیطه ی ممنوعه وارد می شود. از خط قرمزها رد می شود. در حیطه ی ممنوعه گیر می کند.
مثلاً به دنیای مجرد فکر می کند ؛ با عقل غیر مجرد ! این عقل برای این دنیاست، این دنیا را درک می کند. یا تفکری که حضرت امام فرمودند تفکر ممنوع. تفکر در ذات خدا؛ که مثلا خدا چه شکلی است ؟!!!
همانطور که کره ی چشم ما برای این دنیا خلق شده است و یک بُردی دارد، عقل هم یک بُردی دارد. از یک نقطه شروع و به یک نقطه ختم می شود ؛ مخصوص این دنیاست. قبل از این نقطه و بعد از آن را ما نمی توانیم درک کنیم.
بعد از ورود به حیطه ی ممنوعه پوچ گرا می شود. چون نمی تواند بفهمد. امام فرمودند فکر کردن روی این ها چه دردی از دردهای تو را درمان می کند ؟؟؟! فقط بر دردهای تو می افزاید ! بنابراین عقل را نباید در محیط ممنوع وارد کرد.

5. ریاضی فکر کردن
انسان عادت کند محاسبه ای زندگی کند و از عقلش حساب و کتاب ببرد. مخصوصاً نسبت به کلماتی مثل مُلک و ملکوت. دائماً ریاضی حساب می کند. عقل بعضی جاها بد مشاوره می دهد. اگر بخواهی ریاضی حساب کنی، باخته ای. برخی جاها ملکوت را فراموش می کند، به همه چیز مُلکی نگاه می کند. حتی به خود ملکوت !
مثلا فکر می کند هدف درس خواندن فقط و فقط مُلک است. نمره را که گرفت، دیگر کاری به درس ندارد ! کسی که به درس ملکوتی نگاه می کند، می شود ابوریحان بیرونی . که حتی تا چند لحظه قبل از مرگ هم به علمش اضافه می کند.
وقتی عقل انسان را مُلکی بار می آورد، تمام زندگی اش می شود حساب و کتاب. مدام در پی این است که فلان کار برای من چه سودی دارد. حتی برای لبخند زدنش حساب و کتاب می کند ! بسیاری از کسانی که در تاریخ زمین خوردند ، عقب رفتند و از صفحه ی مثبت روزگار حذف شدند، کسانی بودند که مُلکی حساب می کردند ، نه ملکوتی.

 

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز

1. توجه بیش از حد به دل
می گوید به دلم افتاده است. در روایت داریم چیزی که به دل معصوم (ع) ، ولی خدا و پیامبر می افتد، الهی است. من و شما باید چک کنیم.
خیلی از شکست های عاطفی به این دلیل است که خیلی به دل تکیه می شود. خیلی زیاد روی دل حساب می کنیم. یکی از آفات همین است که آنقدر انسان روی احساسات حساب بکند که یادش برود عقل دارد. در مسائل شخصی، مسائل اجتماعی و مسائل الهی. مخصوصاً در مسائل الهی تأکید شده است که اگر چیزی به دلت افتاد، روی آن کار کنی. چون بعید نیست در اینجا شیطان وارد شده باشد تا این را به دل تو بیاندازد و تو را از مسیر اصلی خدا خارج کند.

2. تعصب
احساسات انسان را متعصب می کند. وقتی تعصب ایجاد می شود، انسان فرای از حق و باطل تصمیم گیری می کند. بر مبنای احساساتش تصمیم می گیرد. به همین دلیل خیلی توصیه می شود که احساسی نشوید؛ چون قضاوت ها فرامنطقی می شود.
3. یأس و نا امیدی
احساسات، در اثر شکست یأس و ناامیدی می آورد. و انسان مأیوس را دیگر نمی شود راه انداخت.
4. انزوا
احساسات باعث انزوا می شود. وقتی مثلاً یکی از پل ها خراب شد، آنقدر احساسات قوی است که دیگر راه ها و پل های مقابل را نمی بیند ، تمام توانایی هایش را فراموش می کند ، منزوی در گوشه ای می نشیند.به این فکر نمی کند که پل هایی که پشت سرش خراب شده ، یک هزارم پل های پیش رویش هم نیست !
5. شادی بیش از حد
قرآن می فرماید نه آنقدر شاد باشید و نه آنقدر ناراحت.
وقتی انسان فقط با احساساتش تصمیم می گیرد، ناراحتی و حتی شادی اش هم از کنترل خارج می شود.

6. توهم و رؤیا پردازی
احساسات به قدری قوی است و بال پروازش آنقدر زیاد است که انسان را به سمت رؤیاهای غیرقابل باوری می برد که اگر بعدها به آن ها نرسد ، برایش مشکلات روحی ایجاد می شود. احساسات باید با عقل همراه باشد. وگرنه احساسات رؤیایی رو برای انسان ایجاد می کند که در آن رؤیا انسان فکر می کند می تواند به قله برسد ، و وقتی نمی رسد به یأس و نا امیدی کشیده می شود.
گاهی احساسات به قدری قوی می شود که انسان در ارتباطات عبادی خودش، خدا را هم شأن خودش فرض می کند . مثلا با خدا قهر می کند !! احساسات کاری می کند که انسان در ارتباطات عبادی اش هم برمبنای احساسش تصمیم گیری کند. فکر کند که با دوست و هم سن اش صحبت می کند ! مثلا می گوید فلان چیز را خواستم و ندادی، من هم دیگر نماز نمی خوانم !!!

این مشکلات رو ما ایرانیها به شدت داریم و عامل عدم توسعه کشور هستند. خیرالامور اوسطها
پیامبر میفرمایند که امت من اهل میانه روی هستند-در کارها افراط و تفریط نمیکنند-
 

Similar threads

بالا