# عبدالوهاب نشاط اصفهانی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عبدالوهاب نشاطِ اصفهانی (زاده ۱۱۷۵ - درگذشت ۱۲۴۴ (قمری)) ملقب به معتمدالدوله از سیاست‌مداران، شاعران و خوشنویسان صاحب نام در خطوط شکسته، نستعلیق و تعلیق سده سیزدهم هجری ایران بوده‌است[SUP].[/SUP] از او به‌عنوان نخستین وزیر امور خارجهٔ ایران نام می‌برند.




عبدالوهاب نشاط اصفهانی

اولین وزیر خارجه ایران
مشغول به کار
ذیحجه ۱۲۳۶ ه‍.ق – محرم ۱۲۳۹ ه‍.ق
در زمانِ فتحعلی‌شاه قاجار
پس از تشکیل منصب
پیش از ابوالحسن خان شیرازی
اطلاعات شخصی
زاده
۱۱۷۵ (قمری)
اصفهان،
درگذشت ۱۲۴۴ (قمری)
بیماری سل
ملیت
ایران
شغل سیاستمدار
تخصص شاعر و خوشنویس
مذهب اسلام
لقب(ها) معتمدالدوله





زندگی‌نامه


معتمدالدوله میرزا عبدالوهاب به سال ۱۱۷۵ (قمری) در اصفهان زاده شد. پدربزرگ او عبدالوهاب، حکومت اصفهان را به‌عهده داشت و مال و ثروت فراوان برای فرزندان خود به‌جا گذاشت. نشاط علاوه بر زبان مادری، زبان‌های عربی و ترکی را فراگرفت و در خوش‌نویسی سرآمد زمان خود شد؛ و با شعر و ادب فارسی و دانش‌های زمان خود از دینی و ریاضی و حکمت الهی و منطق آشنایی یافت.
نشاط وزیر فتحعلی‌شاه قاجار بوده، در شکسته‌نویسی توانا و قدرتمند بوده و گنجینه معتمد، از آثار باقی‌ماندهٔ اوست. نسب وی به حکیم سلمان، طبیب مخصوص شاه عباس می‌رسد. معتمدالدوله از دوستان نزدیک عبدالمجید درویش بوده و عبدالمجید در خانه او اقامت داشته‌است و از شاگردان درویش عبدالمجید محسوب می‌شود.

نشاط، شاعری توانا و نویسنده‌ای قدرتمند است چنان‌که شهرت او بیشتر به همین هنرهاست. دیوان او تاکنون چندین بار به چاپ رسیده‌است. او در سال ۱۲۴۴ ه‍.ق درگذشت.

مکتب بازگشت ادبی

نشاط یکی از هواخواهان جدی دبستان «بازگشت ادبی» شد و در آن زمان که اصفهان مرکز این جنبش و رستاخیز شعر و ادب شناخته می‌شد، خانه او مرکز تجمع نویسندگان و دانشمندان بود. یکبار در هفته در آنجا گرد آمده، داد سخن می‌دادند. نشاط و یارانش بودند که به‌سبک گذشتگان شعر سرودند و سنت قدیم ادبیات فارسی را از نو زنده کردند.

مهاجرت به تهران


نشاط در سال ۱۲۱۸ هجری قمری در سن چهل و هشت سالگی به‌تهران آمد و به‌دربار فتحعلی‌شاه راه یافت و سمت دبیری و منشیگری و لقب «معتمدالدوله» گرفت و پس از چندی به‌سرپرستی دیوان رسائل گمارده شد. نشاط پش از رسیدن به این سمت، همه‌جا با شاه همراه بود. او در ذیحجه سال ۱۲۳۶ قمری به فرمان فتحعلی شاه به عنوان اولین وزیر خارجه ایران منصوب شد او بیشتر احکام سلطنتی و فرمان‌های رسمی و نامه‌های خصوصی شاه و عقدنامه‌ها و وصیت‌نامه‌های افراد خاندان سلطنت با خط و امضای او نوشته می‌شد. نشاط تا سال ۱۲۴۰ قمری وزیر امور خارجه ایران بود، اما در همان سال فتحعلی شاه میرزا ابوالحسن خان شیرازی را به عنوان وزیر امور خارجه منصوب کرد. نشاط یکبار جزو هیئتی به‌نمایندگی از طرف شاه به پاریس رفت و با ناپلئون اول ملاقات کرد. سر انجام میرزا عبدالوهاب معتمد الدوله نشاط در سال ۱۲۴۴ ق در گذشت.

اثرها


  • دیوان و منشآت نشاط اصفهانی
  • گنجینه
مجموع آثار نشاط در کتابی به اسم «گنجینه» ابتدا در سال ۱۲۶۶ هجری قمری و بعد در سال ۱۲۸۱ به دستور ناصرالدین شاه با خط خوش در تهران چاپ شد.

گنجینه شامل:


  1. دیباچه‌ها، خطبه‌ها، وقف‌نامه‌ها، و عقدنامه‌ها
  2. مدیحه‌ها، قباله‌ها، قصیده‌ها و قطعه‌ها
  3. نامه‌ها و فرمان‌های فتحعلی‌شاه
  4. نامه‌هایی که به‌خود شاه و شاهزادگان نوشته
  5. شعرها و قطعات ادبی و حکایات اخلاقی است.


زیباترین اشیاء فرخ ترین اعیان

از هر چه هست پیدا و زهر چه هست پنهان

از مرغ ها هزار است از وقت ها سحرگه


از فصل ها بهار است از نوع هاست انسان

از عهدها شباب است از آب ها شراب است

از انجم آفتابست از ماه هاست نیسان

از سنگ ها دل دوست از عیش ها غم اوست


از تیغ هاست ابرو از دشنه هاست مژگان

از زیب هاست افسر از طیب هاست عنبر

از عضوهاست دیده از خلق هاست احسان

از اولیاست حیدر(ع) از حوض هاست کوثر

از شاخ هاست طوبی از باغ هاست رضوان

از انبیاء محمد(ص) از شهرهاست مدینه

از خسروان شهنشه از ملک هاست ایران

از بحرهاست آن دل از ابرهاست آن کف

از روح هاست آن تن از عقل هاست آن جان


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
طاعت از دست نیاید گنهی باید كرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید كرد
منظر دیده قدمگاهِ گدایان شده است
كاخ دل در خور اورنگ شهی یابد كرد
روشنان فلكی را اثری در ما نیست
حذر از گردش چشم سیهی باید كرد
شب، چو خورشید جهانتاب نهان از نظر است
طیِ این مرحله با نور مهی باید كرد
خوش همی می روی ای قافله سالار به راه
گذری جانب گم كرده رهی باید كرد
نه همین صف زده مژگان سیه باید داشت
به صف دلشدگان هم نگهی باید كرد
جانب دوست نگه از نگهی باید داشت
كشور خصم تبه از سپهی باید كرد
گر مجاور نتوان بود به میخانه، ‹‹ نشاط ››
سجده از دور به هر صبحگهی باید كرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عمر بگذشت و نماندست جزایامی چند
به که بایاد کسی صبح شود شامی چند


به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق

زهد و رندی و غم و شادی ازو نامی چند

زحمت بادیه حاجت نبود در ره دوست

خواجه برخیز برون آی ز خود گامی چند

طبع خاکی بنه و چاک بر افلاک انداز

مرغ کز دام برآید چه بود بامی چند؟


شیخ را باک گر از طعنه خاصان نبود

من چه باکم بود از سرزنش عامی چند

عبدالوهاب نشاط اصفهانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل به دلبر جان به جانان می رسد
روز هجر آخر به پایان می رسد

لنگ لنگ این پا به منزل می رسد
گیج گیج این سر به سامان می رسد


ساز رفتن کن که از دربار شاه
امشب و فرداست فرمان می رسد


حجور را دوران به پایان می برد
نوبت فریاد خواهان می رسد


حاجب از پوشیده دارد یک دو روز
داد مظلوم به سلطان می رسد


جرم از خار است اگر نه فیض ابر
بر گل و بر خار یکسان می رسد


در پذیرایی است فراق ار نه یکی است
آنچه بر دانا و نادان می رسد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تک بیتی های زیبا و عاشقانه از نشاط اصفهانی

********************
دیده بستم که دل از یاد توام بستانی است
جز به رویت نگشایم در این بستان را

********************
از کوی تو می آیم و از خود خبرم نیست
پرسم مگر از غم ره کاشانه ی خود را

********************
آشنایی حلقه بر در می زند
کیست تا بیرون کند بیگانه را

********************
با تو خاموشم ولی با یاد دوست
هر سر مویم زبانی دیگر است

********************
در دیار ما خرد را راه نیست
عشق آنجا حاکم و فرمان رواست

********************
عالمی در شادی و ما را غم است
این غم ما از برای عالم است

********************
گفته بودم که دل به کس ندهم
ای دریغا که دل به فرمان نیست

********************
طبیبا به درمان دردم چه کوشی
مرا درد او بی دوا می پسندد

********************
حدیث عشق من افسانه شد در شهر و می باید
ز شرم عاشقی پیش تودرد دل نهان دارم

********************
از بس که گداختم ز غمت نا توان شدم
تا آنچنان که کام تو بود آنچنان شدم

********************
ظلم است که بر بام تو بالی نفشاند
آن مرغ که دردام تو رست است پر او

********************
اگر تو تیغ کشی ما سپر بیندازیم
که عشق تیغ بر آورد و صبر شد سپری

********************
آمد و جان در رهش افشانده بودم دید و گفت
آخر این بود آنچه از بهر نثارم داشتی

********************
جز نثار مقدمش جان دادنم لایق نبود
ای غم هجران خجل از روی یارم داشتی

********************
شاد کامی ره عشق نشان هوس است
عشق ان نیست کز او شاد شود کام کسی

********************
این جفا و جور مخصوص تو نیست
هر که شد سیمین بدن سنگین دل است

********************
نیروی عشق بین ،که درین دشت بیکران
گامی نرفته ایم و، به پایان رسیدایم

 

Similar threads

بالا