شعر نو

hoolooo

عضو جدید
مداد رنگی های
سپید
سیاه
صورتی...
و چشمان آبی تو
در ذهن مردی که
نقاش نیست!...
 

meibudy

عضو جدید
ما چرا ميبينيمم
ما چرا ميفهميم
مگسم ميبينه
گاو هم ميبينه
مگسه ميبينه تا يه وقت نكنه به جاي قند دوي منغار شونه به سر لونه كنه
گاو هم ميبينه تا نكنه به جاي گوسالش كره خرو ليس بزنه
اره ما ميبينيم
كاش مي فيميديم
كه چرا ما شديم اشرف مخلوقات خدا
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه جاي ماه ،
كه حتي شعاع فانوسي
درين سياهي جاويد كورسو نزند
به جز قدمهاي عابران ملول
صداي پاي كسي
سكوت مرتعش شهر را نمي شكند
***
به هيچ كوي و گذر
صداي خنده مستانه اي نمي پيچد
***
كجا رها كنم اين بار غم كه بر دوش است ؟
چرا ميكده آفتاب خاموش است !
*****
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي مرغ آفتاب!
زنداني ديار شب جاودانيم
يك روز، از دريچه زندان من بتاب
***
مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت
بي وحشت از تبر
در دامن نسيم سحر غنچه واكنم
با دست هاي بر شده تا آسمان پاك
خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم
گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم
***
اي مرغ آفتاب!
از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد
دست نسيم با تن من آشنا نشد
گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار
وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار
وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار
***
اي مرغ آفتاب!
با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،
آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،
گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم
تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟
با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور
شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.
من بي قرار و تشنه ي پروازم
تا خود كجا رسم به هر آوازم...
***
اما بگو كجاست؟
آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود
يك دم به كام دل
اشكي توان فشاند

شعري توان سرود؟
*****
 

Mahdi JooN

عضو جدید
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو درترانه من
تو نیستی که ببینی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
 

hoolooo

عضو جدید
شهر طاعون آمده بود
جایی نداشتم
به خانه ات گریختم!
پناهم ندادی...
شهر یکسر سوخت
من و طاعون
خاکستر شدیم
تو به پیروزی ات
هورا کشیدی...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خانه ی دوست کجاست؟


در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تورا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خشخشی می شنوی
کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟

( سهراب سپهری )
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
و چشم های تو......

و چشم های تو......

چقدر خوب و روشن است نماي چشم هاي تو
نميرسد ستاره اي به پاي چشم هاي تو
*
به ماه خيره مي شوم فقط و گريه مي کنم
دلم که تنگ ميشود براي چشم هاي تو
*
و هي مرور ميکنم نگاه اول تو را
اگر نمي رسد به من صداي چشم هاي تو
*
تو تا که پلک مي زني به سجده ميرود دلم
به پيشگاه اعظم خداي چشم هاي تو
*
شبي خراب مي شود حصارهاي فاصله
و آب مي شود دلم به پاي چشم هاي تو




نمی دونم شعر از کیه...........




 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چقدر خوب و روشن است نماي چشم هاي تو

نميرسد ستاره اي به پاي چشم هاي تو
*
به ماه خيره مي شوم فقط و گريه مي کنم
دلم که تنگ ميشود براي چشم هاي تو
*
و هي مرور ميکنم نگاه اول تو را
اگر نمي رسد به من صداي چشم هاي تو
*
تو تا که پلک مي زني به سجده ميرود دلم
به پيشگاه اعظم خداي چشم هاي تو
*
شبي خراب مي شود حصارهاي فاصله
و آب مي شود دلم به پاي چشم هاي تو




نمی دونم شعر از کیه...........
سلام دوستِ عزیز:
تقدیم به شما.امیدوارم اشتباه نکرده باشم.
این سومین شعری است که از "چشمهای تو " تو وبلاگم می ذارم از آرش سپهری :


چقدر خوب و روشن است نماي چشم هاي تو

نميرسد ستاره اي به پاي چشم هاي تو

به ماه خيره مي شوم فقط و گريه مي کنم

دلم که تنگ ميشود براي چشم هاي تو

و هي مرور ميکنم نگاه اول تو را

اگر نمي رسد به من صداي چشم هاي تو

تو تاکه پلک مي زني به سجده ميرود دلم

به پيشگاه اعظم خداي چشم هاي تو
 

hoolooo

عضو جدید
مثل لاک پشت
خانه به دوش تو شدم!
سنگ زدی
خانه ام شکست
حالا,
شب-
بیرون می خوابم...
 

Mahdi JooN

عضو جدید
اگرتو بازنگردی
قناريان قفس ،‌ قناريان غمگين را
كه آب خواهد داد؟
كه دانه خواهد داد ؟




اگر تو بازنگردی
بهار رفته ،
- در اين دشت برنمی گردد
به روی شاخه گل ، غنچه ای نمی خندد
و آن درخت خزان ديده تور سبزش را
به سر نمی بندد
 

Mahdi JooN

عضو جدید
من چه می گويم ، آه...
با تو اکنون چه فراموشی ها ،
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی هاست .
تو مپندار که خاموشی من ،
هست برهان فراموشی من .

من اگر برخيزم
تو اگر برخيزی
همه بر می خيزند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم برای کسی تنگ است...
دلم برای كسی تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهمانی گل های باغ می آورد
وگيسوان بلندش را
- به بادها می داد
و دست های سپيدش را
- به آب می بخشيد
دلم برای كسی تنگ است
كه آن دونرگس جادو را
به عمق آبی دريای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای كسی تنگ است
كه همچو كودك معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را
- نثار من می كرد
دلم برای كسی تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
و در جنوب ترين جنوب
- درهمه حال
هميشه در همه جا
- آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
- پيوسته نيز بی من بود
و كار من زفراقش فغان و شيون بود
كسی كه بی من ماند
كسی كه با من نيست
كسی ...
- دگر كافی ست.
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سیب نارس سبزی که از هلال ماه چیده ام
و طلوعی از باران و انار و لیمو
همه برای تو ، مخاطب سبز من ...!
روی دوشنبه ات
جانماز ترمه ام را پهن می کنم
و تو نگاه می کنی
سبز سبز سبز می شوم !
چای می آوری چای سبز
چای شرجی اواسط خاطره
چای مه کرده ی کبوتران شمال!
تمام دیشب
قرار بود سر روی شانه ی هلال ماه بگذاری
و با صدای بلند سکوت کنی
تمام دیشب
داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
تمام دیشب
نبودن تو را با چراغ می گفتم
تمام دیشب
هیچ کس صدای گریه ی باد را نشنید
آه ، ستاره ، ستاره ، ستاره !
کاش اندازه ی یک سلام ساده
یک آیینه ی کوچک و پیش پا افتاده
دوستم داشتی !!
اما مگر می شود ؟!
هیچ پنجره ای قبل از دیوار متولد نمی شود
هیچ مریم و اناری قبل از غروب !!!
حالا می خواهم ابتدای هر اذان
برایت شعر اول وقت بگویم !
برایت
از دوشنبه های اتفاق

از عصر های مرده
از کبوتران سکوت وعلاقه !
از کوچه های پر رنگ پر از طعم چای و خاطره ..........!
هیچ کس جز تو لای خواب باران
از این کوچه ی نارنجی
که ته بن بست آسمانش خانه ی من است
عبور نکرده
که رنگ نارنج و خاطره بگیرد!!
و تو بیش تر از تمام کوچه های تنگ کاغذی
بن بستی!
و دست های بن بست ساده ات
گاهی
عجب اهل پرنده می شود...
اهل پیله
اهل پروانه !
دست هایت پیش از تولد باران
آسمانی شدند!!
دست هایت پیش از تولد سبز ه!
نت های پر بسته ی کبوتران را می نواختند
و دست هایت
و دست هایت
که گفته ای نباید این دست ها را آزار داد
نباید بوسید
نباید عاشق بود
تو از هر آسمانی که گمان کنی
ابری تر و بلندتری !!
به ارتفاع که رسیدم یادم افتاد
که اتفاق حتی از پیاله ی آب هم می افتد
به ارتفاع که رسیدم
آسمان افتاد
تو به پیراهنم آمدی
ششمین روز هشتاد
از آخرین نسل غروب بود که
عاشق شدم!!!


مریم اسدی:gol:
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
چادر نماز گل گلي سرش بود
از تو كوچه پر مي كشيد تا اذان
كبوترها رو دسته دسته مي برد
به سفره هاي هميشه پر زخون
دستمال خانجون بر مي داشت
پرش گل هاي ابي مي ذاشت
رو در هر خونه با يه بسم الله
بركت تو سفره ها نگه داشت
به هر كسي كه مي رسيد
گفت بايست
مهمون سفره اي خدا شو
بشين
توي سفره اش
نون نبود عشق بود
هر كي اومد گفت خدايا شكرت
امروز سير شدم تا فردا
فردا كه شد روز قيامت اما!
يادم مياد هميشه مي گفت
حرف وحديث زندگي همينه
هر كي مي خواهد كلاهش بگيره
نون توي سفره ات كه بياد راحتي
نگاه كن كه بچه ه اي گرسنه
ثا نيه اي براش يه عمره
حالا عقربه اي ثانيه مسافر كوچلو رو برده
عجب دنيا قشنگي
گل هاي اطلسي وخواب رنگي!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به پندارِ تو:
جهانم زيباست!
جامه ام ديباست!
ديده ام بيناست!
زيانم گوياست!
قفسم طلاست!
به اين ارزد كه دلم تنهاست؟
 

hoolooo

عضو جدید
مینا
پیاده به دبستان میرود...
دفتر نقاشی اش
جلد ندارد
من
دوچرخه ام ندارم!
گربه نقاشی اش
از سرما میلرزد
هنوز خانه ای برایش نساخته است
#
مینا برای من
اتوبوس میکشد
من
دوچرخه ام ندارم
#
مینا
دیگر بزرگ شده است
با طیاره به مدرسه میرود
گربه نقاشی اش
صاحب آپارتمان شده است
من
دوچرخه ام ندارم...
 

afsaneh_k

عضو جدید
زندگي فرصت بس كوتاهيست .....
تا بدانيم كه مرگ ...
آخرين نقطه ي پرواز پرستوها نيست....
مرگ هم حادثه است.....
مثل افتادن برگ....
كه بدانيم پس از خواب زمستاني خاك....
نفس سبز بهاري جاريست.....
من به اندازه ي چشمان تو غمگين ماندم....
و به اندازه ي هر برق نگاهت به نگاهي نگران.....
تو به اندازه ي تنهايي من شاد بمان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر تو بازنگردی...
اگرتو بازنگردی
قناريان قفس ،‌ قاريان غمگين را
كه آب خواهد داد؟
كه دانه خواهد داد ؟


اگر تو بازنگردی
بهار رفته ،
- در اين دشت برنمی گردد
به روی شاخه گل ، غنچه ای نمی خندد
و آن درخت خزان ديده تور سبزش را
به سر نمی بندد


اگر تو بازنگردی
كبوتران محبت ، كبوتران جوان را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شكوفه های درختان باغ حيران را
تگرگ خواهد زد


اگر تو بازنگردی
به طفل ساده خواهر
كه نام خوب ترا
زنام مادر خود بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زبانی به او توانم گفت
كه برنمی گردی
و او كه روی تو هرگز نديده در عمرش ،
و نام خوب تو در ذهن كودك معصوم
تصوری است هميشه ،
- هميشه بی تصوير
- هميشه بی تعبير
اگر تو بازنگردی
نهال های جوان اسير گلدان را
كدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه كس به جای تو آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پيچ و تاب خواهد داد
اگر تو بازنگردی
اميد آمدنت را به گور خواهم برد
و كس نمی داند
كه در فراق تو ديگر
چگونه خواهم زيست
چگونه خواهم مرد
 
آخرین ویرایش:

Mahdi JooN

عضو جدید
دختری استاده بر درگاه
چشم او بر راه
در میان عابران چشم انتظار مرد خود مانده ست
چشم بر می گیرد از ره
باز
می دهد تا دوردستِ جاده مرغ دیده را پرواز
از نبرد آنان که برگشتند
گفته اند
او بازخواهد گشت
لیک در دل با خود این گویند
صد افسوس
بر فراز بام این خانه
روح او سرگرم در پرواز خواهد گشت
جاده از هر عابری خالی ست
شب هم از نیمه گذشته ست و کسی در جاده پیدا نیست
باز فردا
دخترک استاده بر درگاه
چشم او بر راه!
 

hoolooo

عضو جدید
خانه تو اینجا
پیش ماشین ها
خانه من خیلی دور
ساده
روی دفتر نقاشی
می شود بالا
کلاغ کشید با ابر
میشود حتی
همه چیز را مسخره کشید
مثل من و خانه ام
و
امضاء-خیلی بد!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی

چون نیاز ما فزون شد

تو به ناز خود فزودی

به هم الفتی گرفتیم

ولی رمیدی از ما

من ودل همان که بودیم تو و آن نه ای که بودی

من از آن کشم ندامت...که تورا نیازمودم

تو چرا زمن گریزی که وفایم آزمودی

زدرون بودخروشم ....

ولی از لب خموشم ....

نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی...

چمن از تو خرم ای اشک روان

که جویباری

خجل از تو چشمه ای چشم رهی

که زنده رودی ..............
رهی
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مثل باران
من نميگويم درين عالم
گرم پو.تابنده.هستي بخش
چون خورشيد باش
تا تواني
پاك .روشن.
مثل باران.
مثل مرواريد باش.

"فریدون مشیری"


 

ویدا

عضو جدید
میعاد

میعاد

در فراسوی مرزهای تن ات
تو را دوست می دارم.

آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده,
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرر کن.
***
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم.

در آن دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله ها و شور تپش و خواش ها به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر,
تا به هجوم کرکس ها ی پایانش وا نهد...
***
در فراسوی عشق
تو را دوست می دارم
در فراسوی پرده و رنگ....


در فراسوی پیکرهایمان
با من وعده ی دیداری بده...

"ا.بامداد"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

گل از طراوت باران صبحدم، لبريز
هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز
صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار
كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز
هزار چلچله در برج صبح مي خوانند
هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز
به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست
روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز
مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است
فضاي دهر ز خونابه ي ستم، لبريز
ببين در آينه ي روزگار نقش بلا
كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز
چگونه درد شكيبايي اش نيازارد
دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز
*****
"فریدون مشیری"
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
حرفي براي گفتن اگر بود
ديوارها سكوت نمي كردند
ديوار!
اي قامت بلند!
آيا زبان آجري تو
در بند بند سيمان محصور مانده است؟
يا روزگار جايزه دار ما
حتي ترا
به عرصه تبليغ خوانده است؟
 

Similar threads

بالا