شعر نو

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"مهدیه لطیفی"
---------------------------------------------
دفتر عشق:
به ضمانت پلک هایت
فلسفه می ریزم
پای رومی و زنگی این وسوسه ها
و تنها من می‌دانم
آغوش تو
از استدلال های من محکم تر است!
 

pooria.ae

عضو جدید
غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می كنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز كند پنهانی
نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر سحر نزدیك است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریك است
خنده ای كو كه به دل انگیزم ؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم ؟
صخره ای كو كه بدان آویزم ؟
مثل این است كه شب نمناك است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیك غمی غمناك است


سراب سپهری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود

می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود

تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود

باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود

گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود

نجمه زارع
 

gitapwyesh

عضو جدید
به نام خداوند دادگرم
چراغ روشن دل
در کوی تاریک دلم
چراغیست روشن
روشن تر از هر چراغی
گرم تر از هر آتش عشقی
هرگز نشد خاموش
گر شد کـم سو
هرگز نشد خاموش
در کوی تاریک دلم
آن ماه تاب جان بخش
آن خورشید دلـم
شد چراغ روشن من
شد دم های تن من
آن خورشید گرما بخش جانم
بوی ختن پیچانده در دل جوانم
ای بهترین گرمای جانم !
ای روشـنـایـی جانـم !
هرگز نشو خاموش
یک دم
کز روشنی توست این هوش
ای بال من در گودال زندگی !
امید
با توست
سربلندی و بالندگی
با توست .
تو امیدی
امید ...
امید ...
تو چراغ روشن دلی
هرگز مشو خاموش
کز خاموشی تو می ماند ، قلبی _
بی پرتو
بی صدا
بی شور
با جفا
امید
امید
گویم
امید
امید
تا تو باز آیی
تا دلم بیارایی
امید
امید .
13/9/8113خورشیدی .
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چرا مردم قفس را آفريدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چيدند ؟
چرا پروازها را پر شكستند ؟
چرا آوازها را سر بريدند ؟

پس از كشف قفس ، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
كلاف لاله سر در گم فرو ماند
شكفتن در گلوي گل گره خورد

چرا نيلوفر آواز بلبل
به پاي ميله هاي سرد پيچيد ؟
چرا آواز غمگين قناري
درون سينه اش از درد پيچيد ؟

چرا لبخند گل پرپر شد و ريخت ؟
چه شد آن آرزوهاي بهاري ؟
چرا در پشت ميله خط خطي شد
صداي صاف آواز قناري ؟

چرا لاي كتابي ، خشك كردند
براي يادگاري پيچكي را ؟
به دفتر هاي خود سنجاق كردند
پر پروانه و سنجاقكي را ؟

خدا پر داد تا پرواز باشد
گلويي داد تا آواز باشد
خدا مي خواست باغ آسمان ها
به روي ما هميشه باز باشد

خدا بال و پر و پروازشان داد
ولي مردم درون خود خزيدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولي مردم قفس را آفريدند
 

destroyer5005

عضو جدید
کتاب شعر گریه قاصدکها نوشته افشین احسن
دانلود رایگان کتابهای شعر نو فارسی ، کتاب شعر گریه قاصدکها نوشته افشین احسن ارسالی از کاربر گرامی افشین احسن




گر که تو یار من شوی یار کسی نمی شوم گر تو کنار من روی راه کسی نمی روم​
ماه به خانه می رود کوه به سجده می رود باد قیام می کند گر که تو یار من شوی​
چلچله رعشه می کند دشت بنفشه می کند سلطه به زیر می رود گر که تو یار من شوی​
روح به خلسه می رود باد نوازشم کند یاس سلام می کند گر که تو یار من شوی

دانلود کتاب
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم

تیکه بر جنگل پشت سر
روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است
حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است
در چه حالی ایا هستم ؟
قوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز
حیف انسانم و می دانم
تا همیشه تنها هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه ای ماسه بر می دارم
با مداد انگشتانم
می نویسم
من آن دستی که
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم می خندند
من به چشمانم می گویم
زندگی را میبینی
بگذار
این چنین باشم تا هستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدای سخن عشق



زمان نمی گذرد عمر ره نمی سپرد
صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
نه شب هست و نه جمعه
نه پار و پیرار است
جوان و پیر کدام است زود و دیر کدام است
اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست
که عشق را به زوایای جان صلا زده ای
ملال پیری اگر میکشد تو را پیداست
که زیر سیلی تکرار
دست و پا زده ای
زمان نمی گذرد
صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
خوشا به حال کسی
که لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است


فریدون مشیری





 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

وقتی کسی که هستی تو هست می رود


شاید که اندکی بنشیند کنار تو

اما کسی که بار ِ سفر بست می رود


آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش

چون طفلی از کنار تو با دست می رود


رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آخرین جرعه:


همه میپرسند :
چیست در زمزمۀ مبهم آب ؟
چیست در همهمۀ دلکش برگ ؟
چیست در بازی آن ابر سپید ؟
روی این آبی آرام بلند ،
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج ؟
چیست در خنده جام ؟
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری ؟

نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
نه به این خلوت خاموش کبوترها ،
من به این جمله نمی اندیشم !

من مناجات درختان را هنگام سحر ،
رقص عطر گل یخ را با باد ،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه ،
صحبت چلچله ها را با صبح ،
بغض پاینده هستی را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل ،
همه را میشنوم ،
می بینم ،
من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم ،
ای سراپا همه خوبی ،
تک و تنها به تو می اندیشم .
همه وقت ،
همه جا ،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم ،
تو بدان این را تنها تو بدان .
تو بیا ،
تو بمان با من تنها تو بمان.
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب !
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند!
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز ،
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر،
تو ببند !

تو بخواه !
پاسخ چلچله ها را تو بگو،
قصه ابر هوا را تو بخوان !
تو بمان با من تنها تو بمان !

در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است ،
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!

*فریدون مشیری*

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
گلهای رنگ سرزده از خک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

سهراب
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از بس که ملول از دل دلمرده خویشم
هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

این گریه مستانه من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
تا داد غمش ره به سراپرده خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
خون موج زد از بخت بدآورده خویشم

ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم

گویند که - امید و چه نومید – ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید
پرورده این باغ نه پرورده خویشم





اخوان ثالث - 1341
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باد صبا

خاطره اش
همراه باد صبا می آید
تا در حافظه ی آینه
بر گیسوان جوانی ام
شکوفه ی نارنج بنشاند
و من
همراه یادِ شرقی او
شرح یغمای دلم را
به گوش باد
زمزمه خواهم کرد
.

ناهید عباسی
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
من باتو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال که دستم به دست توست
من جای راه رفتن .................................................
پروازمی کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیال دلکش پرواز در طراوت ابر

به خواب می ماند


پرنده در قفس خویش

خواب می بیند

پرنده در قفس خویش

به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد


پرنده می داند

که باد بی نفس است

و باغ تصویری است


پرنده در قفس خویش

خواب می بیند





سایه - 1350
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت
چون برگ سبز رنگ درختان نارون
معیارهای تازه زیبایی
با قامت بلند تو سنجیده می شود
زیبایی عجیب تو معیار تازه ای است با غربت غریب فراوانش
مانند شعر من
و این شوخی ست
تو
از درختهای افرا بلندتری
از برفهای قله الوند پاک تر
و مهربان تر از لطف نسیم ساکت شیرازی
در کوچه باغهای طراوت
و دست تو
دست ظریف تو
گلهای باغ را ماند در نوشکفتگی
و شعرهای من
این برکه زلال
تصویر پر شکوه ترا
در بر گرفته است
من کاشف اصالت زیبایی توام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نازنين
داس بي دسته ما
سالها خوشه نارسته بذري را برمي‌چيندكه
به دست پدران ما بر خاك نريخت
كودكان فردا
...خرمن كشته امروز تو را مي‌جويند
خواب و خاموشي امروز تو رادر حضور تاريخ
در نگاه فردا
هيچكس بر تو نخواهد بخشيدباز هم منتظري؟
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيدو نمي‌گويد برخيز
كه صبح است،بهار آمده است
تو بهاري آري خويش را باور كن


مجتبی کاشانی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در گذرگاهی چنين باريک
در شبی اين گونه دل افسرده و تاريک
کز هزاران غنچه لب بسته اميد
جز گل يخ ، هيچ گل در برف و در سرما نمی رويد
من چه گويم تا پذيرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
من در اين سرمای يخبندان چه گويم با دل سردت
من چه گويم ای زمستان با نگاه قهر پروردت
با قيام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذير صبح
با گريز ابر خشم آهنگ
سينه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده انديشه هايم را
باز در پرواز خواهم کرد

گر بهار آيد
گر بهار آرزو روزی به بار آيد
اين زمينهای سراسر لوت
باغ خواهد شد
سينه اين تپه های سنگ
از لهيب لاله ها پرداغ خواهد شد.
آه.... اکنون دست من خالی ست
بر فراز سينه ام جز بوته هايی از گل يخ نيست
گر نشانی از گل افشان بهاران باز می خواهيد
دور از لبخند گرم چشمه خورشيد
من به اين نازک نهال زرد گونه بسته ام اميد.
هست گل هايی در اين گلشن که از سرما نمی ميرد
وندرين تاريک شب تا صبح
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گيرد
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
همه هستی من ایه تاریکی ست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن هاو رستن های ابدی خواهدبرد
من در این ایه ترا اه کشیدم.ترا
من در این ایه ترا
به درخت واب و اتش پیوند زدم
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز

ساحل خاموش، در بهت مه آلود سحرگاهان
چشم وا مي كرد و - شايد -
جاي پاها را، نخستين بار، روي ماسه ها مي ديد !
ما بر آن نرماي تردتر، روان بوديم .*
**
آسمان و كوه و جنگل نيز، مبهوت از نخستين لحظه ديدار،
با خورشيد !آه، گفتي ما، در آغاز جهان بوديم ؟*
**
بر لب دريادر بهشت بيكران صبحگاهان،
ما
چشم و دل، در هاله شرم نخسين !
آدم و حوا !

"فریدون مشیری"​
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
بخند تا من جانی دوباره یابم.
تنفس کن تا من زندگانی یابم.
تو کجایی ای محبوب من؟تو کجایی؟
اه که عشق چقدر بزرگ است و من چقدر حقیرم.
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک شب از ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو میایم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو میایم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يك روزنه سهم من از اين دنيا بس

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با برنو و یک دوتار بر می گردد[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با دست پراز انار بر می گردد
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در کیسه ی دل دوچشم و یک خرمن مو
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]انگار که از شکار بر می گردد
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]***[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اصلن نه جهان ِ جاودان مي خواهم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]يا نعمت و پول ِ بي كران مي خواهم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]يك روزنه سهم من از اين دنيا بس
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]يك پنجره رو به آسمان مي خواهم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]****[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هنگام شروع ِ گفتگو ... بسم الله
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حرف از سر زلف و مو به مو ...بسم الله
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شيطان ِ رقيب دور ِ او مي گردد
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هنگام سرودنش بگو... بسم الله
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مجتبی اصغری فرزقی - مشهد[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]زمستان[/h]
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد , نتواند ,
كه ره تاريك و لغزان است .
و گر دست محبت سوي كس يازي ,
به اكراه آورد دست از بغل بيرون ؛
كه سرما سخت سوزان است
نفس كز گرمگاه سينه مي آيد برون, ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاينست, پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير ِ پيرهن چركين!
هوا بس ناجوانمردانه سردست … آي
دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخ گوي, در بگشاي
منم من, ميهمان هر شبت, لولي وش ِ مغموم
منم من, سنگِ تيپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرينش, نغمه ناجور
نه از رومم, نه از زنگم, همان بيرنگِ بيرنگم
بيا بگشاي در, بگشاي, دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست, مرگي نيست
صدايي گر شنيدي, صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد, سحر شد, بامداد آمد؟
فريبت مي دهد, بر آسمان اين سرخي ِ بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است اين, يادگار سيليِ سردِ زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده,
به تابوت ستبرِ ظلمت نُه تويِ مرگ اندود, پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز
شب با روز یکسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير, درها بسته, سرها در گريبان, دستها پنهان,
نفسها ابر, دلها خسته و غمگين,
درختان اسكلتهايِ بلور آجين,
زمين دلمرده, سقفِ آسمان كوتاه,
غبار آلوده مهر و ماه,
زمستان است
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در انتهاي هر سفر

در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي کنم

اين خاک تيره اين زيمن
پايوش پاي خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيکرانه کران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ، کجا
نديده اي مرا ؟
 

Vpy

عضو جدید
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

زنده یاد سهراب سپهری
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به چیدن گندمیهای تنت می آیم باآذرکهای بوسه.
شبی راباتوالوان خواهم کردتابیداری خیس دهکده.

ازلبخنده های شعرتوتاهجاهای چشم من پلی میبافم به رنگ نیلوفرهای آبی.

باسکوت توآبستن رضایت میشوم حتی اگرجواب نادانیهای عشقم خاموشی باشد.

ازتوسرودن سقف نداردهمچوچهاردیواری اتاق من.

تورادرقصه های مادربزرگ شنیده بودم.

دربیداری شکوفه های آلوچه خوابهایت رابارهامرورکرده ام

وهمه راچشم بسته امتحان میدهم.

باغهای شفاف گیلاس بعدازبلوغ گردوها

دانه های توت راازچهره ی کوچه باغ برمیچینند

تاشیشه ی نازک آمدنت ترک برندارد.

به خودم قول داده ام که به یاسهای وحشی باغچه ات دست نزنم

تاهمیشه برای من بکربمانی.

رازخوابیدن باتورابه هیچ قاصدکی نخواهم گفت ازهراس بادهای سخن چین.

وقتی ازلمس زنانگیهای توفارغ میشوم

حس شعری کال رهایم نمیکند.

آخرتوهمچودریادرهیچ شعری جانمیشوی.

سپیده ی من بیاتاباآمدنت مرده شبهایم رازنده داری کنی.

مراهم درشعرهایت جاری کن

تاباهم پروازکنیم به ماورای خدا.
 

Similar threads

بالا