سياه ... سپيد ... خاكستري ...!

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتن سوغات غریبی ست ...

و دستها

که در هوا معلق می مانند

غریب تر !

یادم باشد

در این سفر

هر کجا چشم می بندم

تو را به یاد بیاورم ...!


" امیر آقایی "


 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران اگر دستش به بالای ابرها نمی رسد

تصویر ماه را

روی آینه ي لرزان دریا می بوسد !

خوب شد این چند عکس قدیمی ات را ...

کنار خداحافظی شتابان آن سال

جا گذاشتی ...!


 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
این وقتِ سال

قاصدک ها کمی دیر می آیند ...

نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر

تا تشنگی سالیان دست هایم

به شعرهایم سرایت نکند !

امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است

به خانه که رسیدی ...

این صفحه را دوباره بخوان ...

بگذار همه بدانند

درد ، رفتن تو نیست ...

درد ، ماندن من است ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
داخل که می شوی
چراغ را روشن نکن ...
و بعد از این همه سال
شوق رقصیدن این چند مداد رنگی کوچک را
در شعرهای من
مایوس نگردان ...

هنوز دوستت دارم
به جعبه ام نگاه کن ...
تنها همین چند رنگ برایم مانده:
موهایت
گونه ات
گوشواره ات

و بعد این همه سال ...
سپید
به جای سیاه
وتنها گوشواره ای که همان است ...

حالا
لطفا" داخل که می شوی
چراغ را ...
من هرگز عکس این قاب را
عوض نخواهم کرد ...


" گروس عبدالملکیان "
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
عالی بود مملم مثل همیشه عالی بود نفس
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها آمده ام

هیچ غریبه ای نیست ...

تنم را در خانه گذاشته ام

نگاهم را در خواب

لبخندم را در عکس گوشه ي آینه ...

زیبایی ام را هم پشت در می گذارم

تو فقط در را باز کن ...!

" آیدا عمیدی "
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
"تو رفته ای"

این را هر شب گوشزد می کنم به خودم

تا صبح فردا

روز تازه ای باشد ...

به این ترتیب همه چیز روبه راه می شود

فقط یک مساله ی کوچک باقی است

این که :

روزهای من تویـی !!!

" امیررضا نامی "
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار همه بدانند
چه قدر دلم می‌خواست روی شانه‌های تو
به خواب روم ...

تو آرام بلند شدی
دست‌هايم را از هم گشودی
موهای پريشانم را شانه زدی ...

حالا اين دختر کوچک
که مدام تو را می‌خواهد
خسته‌ام کرده است ...

او حرف‌های مرا نمی‌فهمد
بيا و برايش بگو
که ديگر باز نخواهی گشت ...

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر شب که می خواهم بخوابم

می گویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود می کنم

هیچ دلتنگ نبوده ام !

صبح که بیدار می شوم

می گویم

شب، با چمدانی بزرگ می آید

و دیگر

نمی رود ...

" کیکاووس یاکیده "
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت ها خواب می روند ...

آدمها از یاد !

گیج و نم گرفته است دفتر خاطراتم

می دانی چه می گویم ؟!...

.

.

.

کسی آمد دستم را فشرد

اشک هایم را چید

نگاهم آرام گرفت

شاید کسی ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم از زمانی که برایم باقی مانده

در کنار تو لذت ببرم ...

شاکر روزهایی که هر یک به هدیه ای مانندند

رویاها و امیدهایی که

هنوز امکان ممکن شدن دارند ...

و عشق ها و مهربانی هایی که هنوز

فرصت تجربه کردنشان با ماست ...

یک روز

روز آخر ما خواهد بود ...!

مارگوت بیکل
 

quester

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشكر.............

تشكر.............

سلام مرضيه عزيزم.............ممنون از متن هاي زيبا و اشعار دلنشينت.............
اينم يه شاخه گل تقديم به شما :gol:

راستي فكر كنم اين تايپيك منتقل بشه...............
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن مرد آمد

آن مرد در باران آمد ...

اما نه اسب داشت، نه انار !

در دستهایش هیچ چیز نبود

جز تمنای دستی دیگر ...

سکوت کرده بود

اما من می دانم

حتی اگر باران هم نمی آمد

باز گونه های او تر بود ...


" فاطمه رحیمیان "
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مذهب

شوخی سنگینی بود كه محیط با من كرد !

ومن سال ها مذهبی ماندم

بی آنكه خدایی داشته باشم ...

" سهراب سپهری "
 

Similar threads

بالا