" سخنرانی استیو جابز، مدیر عامل و موسس اپل "

mitra212

عضو جدید
دوستان شاید خیلی هاتون این سخنرانی رو شنیده باشین ولی چون خیلی جالب بودم گفتم بذارم اینجا...خوندنش به طولانی بودنش می ارزه..امتحان کنین (اینم می خوام خدمتتون عرض کنم که لازم نیست تشکر کنین و یا پست بدین من تاپیکامو واسه اطلاعات خودتون میذارم همین..ممنونم:gol:)

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه هاي دنیا درس می خوانید هستم. من هیچ وقت ازدانشگاه فارغ التحصیل نشده ام. امروز می خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.

اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست. من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترك تحصیل کردم ولی تا حدود یکسال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه می آمدم و میرفتم و خب حالا می خواهم براي شما بگویم که من چرا ترك تحصیل کردم. زندگی و مباَرزه ي من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوي مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا درلیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیدا اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندي قبول کند و همه چیز را براي این کار آماده کرده بود. یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرابعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. اینجوري شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرابه فرزندي قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً.
مادربیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارك مربوط به فرزندخواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن ها قول دادند که مراوقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. این جوري شد که هفده سال بعدش من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه ي آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدرو مادرم را به سرعت براي شهریه ي دانشگاه خرج می کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده ي چندانی برایم ندارد. هیچ ایده اي که می خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوري می خواهد به من کمک کند نداشتم و به جاي این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترك تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیزدرست می شود.
اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می کنم می بینم که یکی از بهترین تصمیم هاي زندگی من بوده است. لحظه اي که من ترك تحصیل کردم به جاي این که کلاس هایی رابروم که به آن ها علاقه اي نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی براي من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می خوابیدم. قوطی هاي خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می دادم که با آن ها غذا بخرم. بعضی وقت ها هفت مایل پیاده روي میکردم که یک غذاي مجانی توي کلیسا بخورم. غذا هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوي و ابهام درونی ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه ي گران بها شد.
کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم هاي خطاطی را تو کشور میداد. تمام پوستر هاي دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می شد و چون از برنامه ي عادي من ترك تحصیلکرده بودم، کلاس هاي خطاطی را برداشتم. سبک آن ها خیلی جالب، زیبا، هنري وتاریخی بود و من خیلی از آن لذت می بردم. امیدي نداشتم که کلاس هاي خطاطی نقشی در زندگی حرفه اي آینده ي من داشته باشد ولی ده سال بعداز آن کلاس ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می کردیم تمام مهارت هاي خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم.مک اولین کامپیوتر با فونت هاي کامپیوتري هنري و قشنگ بود. اگر من آن کلاس هاي خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت هاي هنري الآن را نداشت. همچنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتري این فونت را نداشت.
خب می بینید آدم وقتی آینده را نگاه می کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می کند متوجه ارتباط این اتفاق ها می شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان،زندگی تان یا هر چیز دیگري. این چیزي است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است. من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیداکردم. من و همکارم هواز شرکت اپل را در گاراژ خانه ي پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دوبیلیون دلاري که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالبترین مخلوق خودمان رابه بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره ي اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوري یک نفر میتواند از شرکتی که خودش تأسیس می کند اخراج شود، خیلی ساده. ..
شرکت رشد کرده بود و ما یک نفري را که فکر می کردیم توانایی خوبی براي اداره ي شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می رفت تا اینکه بعد از یکی دو سال در مورد استراتژي آینده ي شرکت من با او اختلاف پیداکردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم. احساس می کردم که کل دستاورد زندگی ام را ازدست داده ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی ازبهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر ازخلاقیت بود.
در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگربه اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توي استوري به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوي تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده ي اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم وتکنولوژي ابداع شده درنکست انقلابی در اپل ایجاد کرد.
من با زنم لورن زندگی بسیارخوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد.این اتفاق مثل داروي تلخی بود که به یک مریض می دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت ها زندگی مثل سنگ توي سر شما میکوبد ولی شما ایمان تان را از دست ندهید.
من مطمئن هستم تنها چیزي که باعث شد من در زندگی ام همیشه درحرکت باشم این بود که من کاري را انجام می دادم که واقعاً دوستش داشتم.

داستان سوم من در مورد مرگ است.من هفده سالم بود یک جایی خواندم که اگر هر روز جوري زندگی کنید که انگار آنروز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روي من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توي آینه نگاه می کنم از خودم می پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام میدهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می فهمم تو زندگی ام به یک سري تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزي من خواهم مرد براي من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم هاي زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، درمقابل مرگ رنگی ندارند.
حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم.ساعت هفت و سی دقیقه ي صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توي لوزالمعده ي من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجاي آدم قراردارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بودکه براي مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه هایم بگویم در مدت سه ماه به آن ها یادآوري بکنم. این به این معنی بود که براي خداحافظی حاضرباشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سرشب روي من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن ها یک آندوسکوپ را توي حلقم فروکردند که از معده ام میگذشت و وارد لوزالمعده ام می شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیرمیکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد چون که او گفت که آن یکی ازکمیاب ترین نمونه هاي سرطان لوزالمعده است و قابل درمان نیست.
مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن هایی که می خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه ي ما ست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه ها را از میان بر می دارد و راه را براي تازهها باز می کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدرندهید. هیچ وقت توي دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوي بقیه صداي درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروي کنید.

موقعی که من سن شما بودم یک مجله ي خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می شد که یکی از پرطرفدارترین مجله هاي نسل ما بود این مجله مال دهه ي شصت بود که موقعی که هیچ خبري ازکامپیوترهاي ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپو قیچی و دوربینپولوراید درست می شد. شاید یک چیزي شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از اینکه گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه ي هفتاد آن ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روي جلد آخرین شماره ي شان یک عکس از صبح زود یک منطقه ي روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شماممکن است براي پیاده روي کوهستانی خیلی دوست داشته باشید.زیر آن عکس نوشته بودstay hungry stay foolish این پیغام خداحافظی آن ها بود وقتی که آخرین شماره رامنتشر می کردندstay hungry stay foolish این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ التحصیلی شما آرزویی هست که براي شما می کنم
 
آخرین ویرایش:

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان،زندگی تان یا هر چیز دیگري. این چیزي است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است وخیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.


بعضی وقت ها زندگی مثل سنگ توي سر شما میکوبد ولی شما ایمان تان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزي که باعث شد من در زندگی ام همیشه درحرکت باشم این بود که من کاري را انجام می دادم که واقعاً دوستش داشتم.


مرگ کهنه ها را از میان بر می دارد و راه را براي تازهها باز می کند.
یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدرندهید. هیچ وقت توي دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوي بقیه صداي درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروي کنید.


مرسی عزیزم قشنگ بود خوندمش

 

mitra212

عضو جدید
این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان،زندگی تان یا هر چیز دیگري. این چیزي است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است وخیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.


بعضی وقت ها زندگی مثل سنگ توي سر شما میکوبد ولی شما ایمان تان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزي که باعث شد من در زندگی ام همیشه درحرکت باشم این بود که من کاري را انجام می دادم که واقعاً دوستش داشتم.


مرگ کهنه ها را از میان بر می دارد و راه را براي تازهها باز می کند.
یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدرندهید. هیچ وقت توي دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوي بقیه صداي درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروي کنید.


مرسی عزیزم قشنگ بود خوندمش

لطف کردین خب من سر قولم هستم..چی کار باید بکنم؟؟
 

mitra212

عضو جدید
من واقعا لذت میبرم وقتی میبینم اعضای فعال تالار برای کسب 2 امتیاز ناقابل حتی حاضر نیستند یه نگاه بندازن ببیند تاپیکشون تکراری هست یا نه !!!

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/370917-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%AE%D9%86-%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%88-%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B2-%D8%AD%D8%AA%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D8%A8%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%AF
دوست عزیز من هیچ احتیاجی به امتیاز ندارم مطمئن باشین..اگرم مطلبی میذارم واسه استفاده کردن بچه هاست...بیایم اینقدر زود قضاوت نکنیم
من واقعا خبر نداشتم...بگین حذفش کنن تاپیکمو
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
من واقعا لذت میبرم وقتی میبینم اعضای فعال تالار برای کسب 2 امتیاز ناقابل حتی حاضر نیستند یه نگاه بندازن ببیند تاپیکشون تکراری هست یا نه !!!

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/370917-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%AE%D9%86-%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%88-%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B2-%D8%AD%D8%AA%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D8%A8%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%AF
چرا واقعا اینطور باید برخورد کنیم که طرف دلگیر بشه!!!
 

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اتفاقا اگه به اصول بنیادین و قصد تاسیس تاپیک نگاه کنید میبیند هدف دریافت تشکره حتی به هر نحو ممکن

حتی حاضر نیسیتد 1 دقیقه کل تالار رو نگاه کنید و ببینید تاپیکتون تکراریه یا نه !!!

به هر حال من حقیقتو میگم و حقیقت هم تلخه
 

mitra212

عضو جدید
اتفاقا اگه به اصول بنیادین و قصد تاسیس تاپیک نگاه کنید میبیند هدف دریافت تشکره حتی به هر نحو ممکن

حتی حاضر نیسیتد 1 دقیقه کل تالار رو نگاه کنید و ببینید تاپیکتون تکراریه یا نه !!!

به هر حال من حقیقتو میگم و حقیقت هم تلخه
فقط میتونم بگم خیلی بچه این...من هیچ احتیاجی به امتیاز گرفتن ندارم..من اگه هر تاپیکی زدم فقط واسه اطلاعات بچه ها بوده...متاسفم واستون...دوست من، من هیچی ولی میدونین گناه میکنین اینقدر راحت درمورده کسی که نمیشناسینش نظر میدین؟؟!!
 
بالا