دلهرههایی غیر قابل وصف، صداهایی گوشخراش و حسرتهایی که تا پایان عمر بر دل میماند و برای پایان یافتن زندگی خود لحظه شماری میکند.
حسرتی برایش ماند؛ تاوان یک لحظه شادی را به بهای زندگی خود معامله کرد، در یک لحظه رویاهایش سوخت، چشمهایش خونی شد، زندگی اش از حرکت ایستاد؛ وقتی ساعت دیواری هم از این حادثه خراش برداشت، ترک خورد و تکه تکه شد.
دنیا در برابر چشمانش تیره شده، اما این تمام ماجرا نیست، یک سالی از این ماجرا میگذرد، و فقط در این یک سال؛ توانسته به نبود انگشتان دستانش عادت کند، چرا که دیگر چشمی برای دیدن ندارد.
خاطرات تلخ روزهای گذشته را مرور میکند؛ دلخوریهای مادرش را و چشم قرههای پدرش را، شاید اگر کمی بهاء میداد، اگر اندکی باور میکرد این چشم قره ها برای خودش است، شاید امروز می دید و لمس میکرد.
هر چند در آستانه ی نوروز و به بهانهی چهارشنبه سوری(بخوانید چهرشنبه سوزی)، عدهای بیخیال از دغدغهی دیگران و صرفا برای لحظهای شادی، دلهره ای عجیب در دل همنوعان خویش ایجاد میکنند، ولی هستند کسانی نیز که آرزویشان، چهارشنبهای امن و عاری از هرگونه خاطرهای تلخ برای شهروندان است.
حسرتی برایش ماند؛ تاوان یک لحظه شادی را به بهای زندگی خود معامله کرد، در یک لحظه رویاهایش سوخت، چشمهایش خونی شد، زندگی اش از حرکت ایستاد؛ وقتی ساعت دیواری هم از این حادثه خراش برداشت، ترک خورد و تکه تکه شد.
دنیا در برابر چشمانش تیره شده، اما این تمام ماجرا نیست، یک سالی از این ماجرا میگذرد، و فقط در این یک سال؛ توانسته به نبود انگشتان دستانش عادت کند، چرا که دیگر چشمی برای دیدن ندارد.
خاطرات تلخ روزهای گذشته را مرور میکند؛ دلخوریهای مادرش را و چشم قرههای پدرش را، شاید اگر کمی بهاء میداد، اگر اندکی باور میکرد این چشم قره ها برای خودش است، شاید امروز می دید و لمس میکرد.
هر چند در آستانه ی نوروز و به بهانهی چهارشنبه سوری(بخوانید چهرشنبه سوزی)، عدهای بیخیال از دغدغهی دیگران و صرفا برای لحظهای شادی، دلهره ای عجیب در دل همنوعان خویش ایجاد میکنند، ولی هستند کسانی نیز که آرزویشان، چهارشنبهای امن و عاری از هرگونه خاطرهای تلخ برای شهروندان است.