يه خانومي وارد داروخانه ميشه و به دكتر داروساز ميگه كه به سيانور احتياج داره!
>>>>>داروسازه ميگه واسه چي سيانور ميخواي؟
>>>>>خانومه توضيح ميده كه لازمه شوهرش را مسموم كنه.
>>>>>چشمهاي داروسازه چهارتا ميشه و ميگه: خدا رحم كنه، خانوم من نميتونم به شما سيانور بدم كه بريد و شوهرتان را بكُشيد! اين بر خلاف قواننيه! من مجوز كارم را از دست خواهم داد... هردوي ما را زنداني خواهندكرد و ديگه بدتر از اين نميشه! نه خانوم، نـــه! شما حق نداريد سيانور داشته باشيد و حداقل من به شما سيانور نخواهم داد.
>>>>>بعد از اين حرف خانومه دستش رو ميبره داخل كيفش و از اون يه عكس مياره بيرون؛عكسي كه در اون شوهرش و زن داروسازه توي يه رستوران داشتند شام ميخوردند.
>>>>>داروسازه به عكسه نيگاه ميكنه و ميگه: خُب، حالا.... چرا به من نگفته بوديد كه نسخه داريد؟؟!!
>>>>>نتيجهي اخلاقي: وقتي به داروخانه ميرويد، اول نسخهي خود را نشان دهيد