<<<< روز شمار خوابگاه >>>>

anoeil 0171

عضو جدید
روز اول: اتاق شماره پنج، خونه جديد ما! جارو برقي رو از انبار مي گيریم.علي خيلي بهداشتيه. همه جا رو برق ميندازه حتي مي خواد پنكه سقفي رو هم دستمال بكشه! حيف كه سرعتش زياده وگرنه مي كشيد! اتاق شده يه دسته گل. اينم يه جور زندگيه!« الو مامان! يه هم اتاقي خوب پيدا كردم! چي؟! .... نه! پسره!»
« واي خداجون من دانشجو شدم!»
روز دوم: « زندگي مستقل آدم رو مرد ميكنه» علي ميگه. موافقم. احساس می کنم واقعاً دارم مرد مي شم!
باز دمپائيم گم شد. اشكالي نداره يكي ديگه مي خرم.
« الو بابا! پول شهريه رو كي مي فرستي؟ ميشه هشتصد هزار! چي؟!...... به تومن ديگه!... الو بابا! خوبي؟! ......»
امشب رو استثناً- مثل ديشب- كالباس مي خوريم. از فردا ديگه غذاي درست و حسابي مي خوريم.
اَه ساعت سه نصف شبه. چرا اين اتاق بغلي ها نمي خوابن؟
« آقاي محترم من فردا صبح كلاس دارم. صداي اون ضبط رو كم كنيد. عشقته؟! غلط كردي! يقه رو ول كن.....آخ چشمم! »

روز سوم: واي دير شد! جنازم رو مي كشم سر كلاس با چشماي پف كرده! « چي استاد نمي آد؟»
خدا لعنت كنه...... خدا لعنت كنه...... يزيد رو!
كباب كوبيده سلف هم كه سرد مي شه مثل لاستيك ميشه. اگه حلقه اي درستش مي كردن مي شد به جاي تسمه پروانه ازش استفاده كرد! دمپايي رو هم اگه پشت در پارك كني وقتي برگردي ديگه نيست « حتماً كار اين اتاق بغلي هاي از خدا بي خبره» علي ميگه.

روز چهارم: « روزها طولانيه! مگسي براي كشتن نيست چه بايد كرد!» گاهي توي بيكاري شعر مي گم!
علي يه ساعته كه جلوي آيينه داره تيپ مي زنه« بسه ديگه دختركش شدي!»
گوش نمي كنه.
استثناً چهارمين شبي هست كه كالباس مي خوريم، احساس مي كنم كالباسهاي شب اولي هنوز توي معدم مونده! دو تا تاريخ روي بسته كالباس بود الان كه دقت مي كنم هردوش مال پارسال بود!

روز پنجم: علي ميگه فكر ميكنه عاشق شده، نمي دونه به مامانش بگه يا نه.
از اثرات بيكاريه ديگه ,شايد هم کار اون كالباسهاست كه زده به مغزش! شام نداريم. كالباسها رو علي انداخته توي سطل آشغال. اگه نمي انداخت مجبور نبوديم امشب نون و رب بخوريم! هوا يك كم سرد شده شوفاژ ها هم سرد شدن! شب با كاپشن مي خوابيم.
يك« دم كنی» داريم، روي سرم مي پيچم. تا صبح حتماً مخم خوب دم مي كشه!
واي چرا مرد شدن اينقدر سخته!

روز ششم: بوي دود توي راهرو پيچيده « ميري به اين اتاق بغلي ها بگي رعايت كنن؟»علي ميگه .
سياهي دور چشمم رو نشون ميدم« نه بيا با هم بريم» در رو كه باز ميكنيم يه دود غليظ تر مي زنه بيرون. حلقه زدن دارن قليون مي كشن« آقايون محترم ميشه داخل ساختمون قليون نكشين؟»
« نه! هرهرهر........»
همه ي لباسهام چرك شده. ظرف ها كثيفه. اي خدا چي ميشد شهر خودم قبول ميشدم!

روز هفتم: « خدايا چرا اين دنيا رو آفريدي» علي دچار يأس فلسفي شده، نمي دونم مربوط به اون شكست عشقيه يا اثرات كالباس ها!
يك هفته است اتاق رو جارو نكرديم.كف اتاق مورچه ها دارن تظاهرات مي كنند!
حوصله ام از اين اتاق سر رفته، حوصله ي بيرون رفتن هم ندارم، دو ساعته كه روي تخت دراز كشيدم، دو ساعته دارم به سقف نگاه مي كنم. آفتاب افتاده توي اتاق، گرد و خاكها دارن توي نور معلق مي زنند، پشتم عرق كرده، حوصله ي غلت زدن هم ندارم.
« خدايا چرا اين دنيا رو آفريدي»
« الو مامان!........ دوستت دارم........ نه گريه نمي كنم فقط صدام گرفته!»
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هیچوقت خوابگاه نبودم اهههههههههههههههههههه
 

ali hoseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واییییییییییی
چه لذتی داره خوابگاه
البته دیگه باید بگم داشت.
اگه بچه ها پایه باشن باهات چه کیفی داره زندگی مجردی
 

memar_lahijani

عضو جدید
من تا حالا تو عمرم خوابگاه ندیدم:(

خدا رو شکر کنید.بدی هاش از خوبی هاش خیلی بیشتره.واللا وقتی تو خوابگاه دخترا بساط قلیون و سیگار و ... به پاست معلومه تو خوابگاه پسرا چه خبره...
از دزدی ها هم که نگید ...
اعصاب آدم کاملا به هم میریزه...بدجور ...
روز اربعین بزن برقص راه میندازن بعضی ها.
بد بود.
 

sade_messi

عضو جدید
دوره كارشناسي خوابگاه تا حدي حال ميده ولي دوره ارشد عذاب آوره
خيلي ضد حاله
 

tirmah

عضو جدید
من الان که دارم متن را میخونم در اتاق خوابگاه با 4هم اتاقیه دیگه ام که 4سال هم اتاقی هستیم نشستیم
دارم غور میزنم که من حوصله ام رفته هرکسی مشغول کاریند
خدایش دنیایه واسه خودش
خیلی حس جدیده هرچند سال اخر ولی خیلی دلم برای این روزها تنگ میشه
هرچند مشکلات اینجا زیاده اما خیلی دوران متفاوتیه
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
من فقط ترم اول خوابگاه بودم . اونقدر مشکلاتش زیاد بود که عطاش رو به لقاش بخشیدم و با یه دانشجوی دیگه یه اطاق تو شهر اجاره کردیم و هفت ترم اونجا بودم .

یادش بخیر
 

doai

عضو جدید
يكي از قشنگترين دوران زندگيه از اول تا آخرش كلا خاطره ميشه.من كه دلم واسه اون روزا خيلي تنگ ميشه.
 

amir-

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوابگاه یه حالی میده و خونه یه حال دیگه....
خوابگاه معمولا برا اوایل دانشگاه که شور و شوق داری خوبه...
یادش بخیر..................................................................................................................
 

anoeil 0171

عضو جدید
خونه دانشجویی خیلی بیشتر حال میده تا خوابگاه!
به شرطی که همه پایه باشن!!!
به خدا خونه چندتا از همکلاسی ها رفته بودم اونا هر کس واسه خودشون بودن!!!! اصلا اتحاد نداشتن!!!
مثلا روی ظرف غذای یکی شون نوشته بود :(این غذای من است کسی دست نزند!!!)
ولی خونه یکی دیگه از بچه ها رفتم بچه های آبادان و کرج آخر معرفت بودن!!!!!!!!!!!
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم برا خونه مجردی تنگ شده
یادش بخیر
حیف که اومدم شهر خودمون
یادش بخیر اببازی توی خونه چه حالی میداد اونم تو زمستون زمان امتحانات
راه میرفتی تو خونه اب میپاشید از بغل پات
واییییییییییییییییییییییییییییییییییی
قدر ندونستیم
حیف
 
بالا