به او نگاه کردم وسرم را تکان دادم نیشا به طرف جایی که شهاب وسام ایستاده بودند
می رفت ومن با تمام وجود ارزو کردم کردم که ای کاش به جای او بودم نیشا شروع به
تعارف چای به مردانی که ان قسمت حیاط بودند کرد و کم کم به شهاب نزدیک می شد
بیتا دستش را روی بازویم گذاشت ومرا تکان داد.
نگین می بینی؟
اره کور که نیستم.
نمی دانم در ان لحظه چه حسی داشتم که دوست نداشتم نیشا به شهاب چای تعارف کند
گویی کسی از داخل به روده هایم چنگ می انداخت نمی دانستم واکنش شهاب در مقابل
نیشا چیست نیشا ان شب خیلی زیبا شده بئد بخصوص با ارایش ملیحی که بر چهره اش داشت و روسری زرشکی رنگی که خیلی به او می امد.
احساس نا خوشایندی لحظه به لحظه وجودم را می گرفت نیشا جلوی شهاب رسید و شروع کرد به سلام و احوالپرسی کردن از او شهاب را می دیدم که سرش را به طرفی خم کرده بود و با تواضع به تعارفات او پاسخ می داد احساس کردم خیالم راحت شده است اما دیدن صحنه ای قلبم را فشرده می کرد ارزو کردم بیتا این صحنه را نبیند کنار شهاب سام
را دیدم که با نگاهی خیره به نیشا می نگرد در همان لحظه احساس کردم پنجه های بیتا که روی بازویم بود سفت شد و فهمیدم که بیتا هم چیزی را که من دیده ام متوجه شده است دندانهایم را به هم می فشردم و در خیالم با التماس از سام می خواستم که بیشتر از این
قلب دوستم را جریحه دارنکند شهاب دست نیشا را برای برداشتن چای رد کرد و با تکان دادن سر و تشکر معلوم بود که به نیشا می گوید که میل به نوشیدن چای ندارد نیشا سینی
چای رابه مردی که کنار سام ایستاده بود تعارف کرد بیتا سرش را روی دستش که به بزوی من حلقه شده بود گذاشت و من با وجودی که می دانستم ناراحتی اواز چیست اما خودم را به راهی دیگر زدم و گفتم بیتا چیه چت شد ؟
بیتا سرش را بلند کرد و نگاهی به من انداخت و گفت چیزی نیست فکر می کنم فشارم پایین
امده.
با وجودی که می دانستم ناراحتی بیتا از چیست اما نمی خواستم فکر کند که من متوجه حرکت نا شاشیست سام شدهام به او گفتم: بریم یک لیوان اب قندی شیرینی چیزی بدم
فشارت بیاد بالا.
دست او را گرفتم تا به داخل برویم اما او سر جایش ایستاد ونگذاشت تکان بخورم من نیز وقی دیدم که مایل است همانجا بماند اصرار نکردم زیرا خودم نیز نمی توانستم از انجا دل بکنم به جایی که شهاب ایستاده بود نگاه کردم و او را دیدم که مشغول تماشای مردانی است که دست جمعی کردی می رقصند سام نیز در حالی که چایش را سر می کشید به وسط میدان نگاه می کرد به دنبال نیشا گشتم و او را دیدم که در حال دادن سینی چای به دست نوید است نوید چیزی به نیشا گفت واو سرش را به زیر انداخت و به طرف بالکن به راه افتاد بدون اینکه بدانم بین او و نوید چه گذشته حدس می زدم که نوید او را به خاطر این
کار تشر زده است ومن این را از چهره نیشا که خیلی سخت و جدی شده بود فهمیدم.
نییشا پس از بالا امدن از پلکان بالکن به طرف من و بیتا امد و در جایی که قبل از ان ایستاده بود قرار گرفت به طرف او برگشتم و گفتم دوباره نوید از دندهچپ بلند شده؟
شانه هایش را انداخت و گفت بره گم شه می دونم مرگش چیه.
از اینکه درست زده بودم وسط خال لبخندی زدم و گفتم چشه؟
نیشا که معلوم بود از دست نوید حسابی شاکی است گفت شیدا جونش رو دعوت کرده بود نیامده حالا دق دلی شو سر این و اون خالی می کنه.
چون این یکی را دیگر حدس نمی زدم با تعجب به او نگاه کردم و گفتم: راست می گی؟
سرش را تکان داد و گفت اره.
نگاهی به نوید انداختم که در حال دادن چای به مردان بود ودر همان حال در فکرنقشه ای بودم که از نیشا حرف بکشم خیلی دوست داشتم بدانم تا چه حد شهاب را می شناسد با وجودی که می دانستم نوید ان لحظه که نیشا با شهاب احوالپرسی می کرده او را ندیده است
اما رو به نیشا کردم و گفتم نا قلا خوب با پسره گرم گرفته بودی شاید همین نوید رو شاکی کرده بود.
نیشا با تعجب به من نگاه کرد و گفت کدوم پسره؟
همون بلوز سفیده .
و به جایی که شهاب ایستاده بود اشاره کردم چقدر هم خوشتیبه.
نیشا به جهتی که من اشاره کردم بودم نگاهی انداخت و از لبخندی که زد معلوم بود صحنه بر خوردش با نوید را فراموش کرده است.
اونو می گی؟ اون یکی از دوستای نویده تو هم که اونو می شناسیش همون که این لباستو
ازش خریدم مغازش تو میدون ولیعصره.
نشان دادم که تازه او را به جا اوردم و گفتم ا این همون پسرست؟
اره اسمش شهابه خیلی هم خونمون میاد.
حتما به خاطر اونم چایی برده بودی تو حیاط.
نیشا به شوخی به بازویم زد و خندید.
خنده نیشا این احساس را به من می داد که گویی همین طور هم بوده واین مرا خیلی شاکی کرد با حالتی که سعی داشتم نشان ندهم خیلی از او لجم گرفته با طعنه گفتم شاید نوید هم
به هم به همین خاطر اونو دعوت کرده این طور نیست؟
نیشا خندید و گفت والا چی بگم.
بیتا سرش را جلو اورد و به طوری که نیشا نشنود گفت بپرس سام رو هم می شناسه.
از حرف بیتا خنده ام گرفته بود اما برای اینکه او خیا لش راحت شود که نیشا سام را نمی سد گفتم نیشا اون پسره که بغل دوست نوید چی بود اسمش اها شهاب وایستاده چی اون کیه؟
نیشا شانه ها یش را بالا انداخت و گفت نمی دونم نمی شناسمش.
به بیتا نگاه نکردم اما احساس کردم خیالش راحت شده است برای اینکه خیال خودم را هم راحت کنم گفتم نیشا جدی برای چی چایی بردی تو حیاط؟
نیشا که یادش افتاده بود ناراحت است اخمی کرد و گفت: همش تقصیر توران خانمه این همه ادم فقط من یکی رو گیر اورده.
توران خانم بهت گفت چایی ببری تو مردا ؟
اره.
توران خانم یکی از اقوام پدری ام بود که با زن عمو یم هم نسبت داشت و واسطه ازدواج
عمو و زن عمویم هم او بود همانطور که در فکر بودم که چرا توران خانم از نیشا خواسته که چای میان مردان ببرد ناگهان به یاد اوردم که چندی پیش مادر و زن عمو از احمد پسر توران خانم که به تازگی از هلند بر گشته بود صحبت می کردند و همچنین چند بار توران
خانم را منزل عمو دیذه بودم که با نگاه خریداری نیشا را بر انداز می کرد نیشا هم این موضوع را می دانستکه توران خانم او را برای تنها پسرش در نظر گرفته است اما
می دانستم که نیشا به این خواستگاری پاسخ مثبت نخواهد داد در ذهنم به دنبال کشف این معما بودم ناگهان فکری به ذهنم رسید در میان جمعیتیکه ایستاده بودند به دنبال پسر توران
خانم گشتم واز قضا او را کنار امید پسر عموی بزرگم دیدمکه هر دونزدیکی در منزل
ایستاده بودند وحدس زدم که پوران خانم با نقشه می خواسته نیشا رابه احمد نشان بدهد از گوشه چشم به نیشا نگاه کردم او در فکر بودذ و نگاهش وسط میدن خیره مانده بود
می رفت ومن با تمام وجود ارزو کردم کردم که ای کاش به جای او بودم نیشا شروع به
تعارف چای به مردانی که ان قسمت حیاط بودند کرد و کم کم به شهاب نزدیک می شد
بیتا دستش را روی بازویم گذاشت ومرا تکان داد.
نگین می بینی؟
اره کور که نیستم.
نمی دانم در ان لحظه چه حسی داشتم که دوست نداشتم نیشا به شهاب چای تعارف کند
گویی کسی از داخل به روده هایم چنگ می انداخت نمی دانستم واکنش شهاب در مقابل
نیشا چیست نیشا ان شب خیلی زیبا شده بئد بخصوص با ارایش ملیحی که بر چهره اش داشت و روسری زرشکی رنگی که خیلی به او می امد.
احساس نا خوشایندی لحظه به لحظه وجودم را می گرفت نیشا جلوی شهاب رسید و شروع کرد به سلام و احوالپرسی کردن از او شهاب را می دیدم که سرش را به طرفی خم کرده بود و با تواضع به تعارفات او پاسخ می داد احساس کردم خیالم راحت شده است اما دیدن صحنه ای قلبم را فشرده می کرد ارزو کردم بیتا این صحنه را نبیند کنار شهاب سام
را دیدم که با نگاهی خیره به نیشا می نگرد در همان لحظه احساس کردم پنجه های بیتا که روی بازویم بود سفت شد و فهمیدم که بیتا هم چیزی را که من دیده ام متوجه شده است دندانهایم را به هم می فشردم و در خیالم با التماس از سام می خواستم که بیشتر از این
قلب دوستم را جریحه دارنکند شهاب دست نیشا را برای برداشتن چای رد کرد و با تکان دادن سر و تشکر معلوم بود که به نیشا می گوید که میل به نوشیدن چای ندارد نیشا سینی
چای رابه مردی که کنار سام ایستاده بود تعارف کرد بیتا سرش را روی دستش که به بزوی من حلقه شده بود گذاشت و من با وجودی که می دانستم ناراحتی اواز چیست اما خودم را به راهی دیگر زدم و گفتم بیتا چیه چت شد ؟
بیتا سرش را بلند کرد و نگاهی به من انداخت و گفت چیزی نیست فکر می کنم فشارم پایین
امده.
با وجودی که می دانستم ناراحتی بیتا از چیست اما نمی خواستم فکر کند که من متوجه حرکت نا شاشیست سام شدهام به او گفتم: بریم یک لیوان اب قندی شیرینی چیزی بدم
فشارت بیاد بالا.
دست او را گرفتم تا به داخل برویم اما او سر جایش ایستاد ونگذاشت تکان بخورم من نیز وقی دیدم که مایل است همانجا بماند اصرار نکردم زیرا خودم نیز نمی توانستم از انجا دل بکنم به جایی که شهاب ایستاده بود نگاه کردم و او را دیدم که مشغول تماشای مردانی است که دست جمعی کردی می رقصند سام نیز در حالی که چایش را سر می کشید به وسط میدان نگاه می کرد به دنبال نیشا گشتم و او را دیدم که در حال دادن سینی چای به دست نوید است نوید چیزی به نیشا گفت واو سرش را به زیر انداخت و به طرف بالکن به راه افتاد بدون اینکه بدانم بین او و نوید چه گذشته حدس می زدم که نوید او را به خاطر این
کار تشر زده است ومن این را از چهره نیشا که خیلی سخت و جدی شده بود فهمیدم.
نییشا پس از بالا امدن از پلکان بالکن به طرف من و بیتا امد و در جایی که قبل از ان ایستاده بود قرار گرفت به طرف او برگشتم و گفتم دوباره نوید از دندهچپ بلند شده؟
شانه هایش را انداخت و گفت بره گم شه می دونم مرگش چیه.
از اینکه درست زده بودم وسط خال لبخندی زدم و گفتم چشه؟
نیشا که معلوم بود از دست نوید حسابی شاکی است گفت شیدا جونش رو دعوت کرده بود نیامده حالا دق دلی شو سر این و اون خالی می کنه.
چون این یکی را دیگر حدس نمی زدم با تعجب به او نگاه کردم و گفتم: راست می گی؟
سرش را تکان داد و گفت اره.
نگاهی به نوید انداختم که در حال دادن چای به مردان بود ودر همان حال در فکرنقشه ای بودم که از نیشا حرف بکشم خیلی دوست داشتم بدانم تا چه حد شهاب را می شناسد با وجودی که می دانستم نوید ان لحظه که نیشا با شهاب احوالپرسی می کرده او را ندیده است
اما رو به نیشا کردم و گفتم نا قلا خوب با پسره گرم گرفته بودی شاید همین نوید رو شاکی کرده بود.
نیشا با تعجب به من نگاه کرد و گفت کدوم پسره؟
همون بلوز سفیده .
و به جایی که شهاب ایستاده بود اشاره کردم چقدر هم خوشتیبه.
نیشا به جهتی که من اشاره کردم بودم نگاهی انداخت و از لبخندی که زد معلوم بود صحنه بر خوردش با نوید را فراموش کرده است.
اونو می گی؟ اون یکی از دوستای نویده تو هم که اونو می شناسیش همون که این لباستو
ازش خریدم مغازش تو میدون ولیعصره.
نشان دادم که تازه او را به جا اوردم و گفتم ا این همون پسرست؟
اره اسمش شهابه خیلی هم خونمون میاد.
حتما به خاطر اونم چایی برده بودی تو حیاط.
نیشا به شوخی به بازویم زد و خندید.
خنده نیشا این احساس را به من می داد که گویی همین طور هم بوده واین مرا خیلی شاکی کرد با حالتی که سعی داشتم نشان ندهم خیلی از او لجم گرفته با طعنه گفتم شاید نوید هم
به هم به همین خاطر اونو دعوت کرده این طور نیست؟
نیشا خندید و گفت والا چی بگم.
بیتا سرش را جلو اورد و به طوری که نیشا نشنود گفت بپرس سام رو هم می شناسه.
از حرف بیتا خنده ام گرفته بود اما برای اینکه او خیا لش راحت شود که نیشا سام را نمی سد گفتم نیشا اون پسره که بغل دوست نوید چی بود اسمش اها شهاب وایستاده چی اون کیه؟
نیشا شانه ها یش را بالا انداخت و گفت نمی دونم نمی شناسمش.
به بیتا نگاه نکردم اما احساس کردم خیالش راحت شده است برای اینکه خیال خودم را هم راحت کنم گفتم نیشا جدی برای چی چایی بردی تو حیاط؟
نیشا که یادش افتاده بود ناراحت است اخمی کرد و گفت: همش تقصیر توران خانمه این همه ادم فقط من یکی رو گیر اورده.
توران خانم بهت گفت چایی ببری تو مردا ؟
اره.
توران خانم یکی از اقوام پدری ام بود که با زن عمو یم هم نسبت داشت و واسطه ازدواج
عمو و زن عمویم هم او بود همانطور که در فکر بودم که چرا توران خانم از نیشا خواسته که چای میان مردان ببرد ناگهان به یاد اوردم که چندی پیش مادر و زن عمو از احمد پسر توران خانم که به تازگی از هلند بر گشته بود صحبت می کردند و همچنین چند بار توران
خانم را منزل عمو دیذه بودم که با نگاه خریداری نیشا را بر انداز می کرد نیشا هم این موضوع را می دانستکه توران خانم او را برای تنها پسرش در نظر گرفته است اما
می دانستم که نیشا به این خواستگاری پاسخ مثبت نخواهد داد در ذهنم به دنبال کشف این معما بودم ناگهان فکری به ذهنم رسید در میان جمعیتیکه ایستاده بودند به دنبال پسر توران
خانم گشتم واز قضا او را کنار امید پسر عموی بزرگم دیدمکه هر دونزدیکی در منزل
ایستاده بودند وحدس زدم که پوران خانم با نقشه می خواسته نیشا رابه احمد نشان بدهد از گوشه چشم به نیشا نگاه کردم او در فکر بودذ و نگاهش وسط میدن خیره مانده بود