مینا بهروزی
عضو جدید
مینا جون من یکی تحسینت میکنم
ایشالا ارشد بهتر نتیجه بگیری
قربونت بشم عزیزم
مینا جون من یکی تحسینت میکنم
ایشالا ارشد بهتر نتیجه بگیری
میخوام نرم...جا ندارم.....میخوام برم.......راه ندارم...........!!!!میدونم....................... میخوایی بری!
روزی كشاورزی بود كه دلش به بزغاله اش خوش بود. هروقت گمش می کرد، "نی لبک" می زد و بزغاله با صدای "نی لبک" پیدایش می شد.
یک روز صبح وقتی کشاورز بیدار شد، دید بزغاله اش نیست. هرچه چشم انداخت او را نیافت. "نی لبک" را برداشت و توی مزرعه راه افتاد. "نی لبک" زد، بزغاله صدای "نی لبک" را نشنید و نیامد.
پیرمرد دلواپس شد. سراسر مزرعه را گشت. همه جور صدایی بود جز صدای بع بع بزغاله. همه صداها آزارش می داد، سر به آسمان بلند کرد و گفت: "خدایا کاری کن که جز بع بع بزغاله ام هیچ صدایی را نشنوم."
ناگهان دید از "نی لبک" صدای بزغاله می آید؛ هر چه بیشتر در "نی لبک" دمید بزغاله ی توی "نی لبک" بیشتر بع بع کرد. پیرمرد "نی لبک" نزد و دنبال بزغاله گشت و گوش داد. دید گاوش صدای بزغاله می کند، الاغش بع بع می کند، گنجشک ها و کلاغ ها و قورباغه صدای بزغاله می کردند، باد توی شاخه درخت ها می پیچید و برگها صدای بزغاله می کردند. هر صدایی صدای بزغاله شد و از خود بزغاله خبری نبود.
فکر کرد مشکل از گوش هایش است، گوش هایش را مالید و بزغاله را صدا کرد، خودش هم صدای بزغاله داد؛ پیرمرد به دنبال بزغاله راه افتاد و از مزرعه بیرون رفت. توی راه "نی لبک" زد، باز هم از "نی لبکش" صدای بزغاله آمد. خسته شد و رو کرد به آسمان و گفت: "نمی خواهم، رهایم کن!" و "نی لبک" زد، کم کم صدای بزغاله ته کشید. به مزرعه بر گشت و گوش داد؛ دید کلاغ قارقار می کند، الاغ عرعر، گاو ما ما و گنجشک جیک جیک. دنیا از صداهای جور واجور زیبا شد. هر کس و هر چیز صدای خودش را داشت. پیرمرد "نی لبک" زد. بزغاله که گوشه طویله زیر پالان الاغ، خواب بود، با صدای "نی لبک" بیدار شد. پیش پیرمرد آمد. بع بع کرد.
اجازه ما هم دسته شماست............میخوام نرم...جا ندارم.....میخوام برم.......راه ندارم...........!!!!
اگه استاد اجازه بدن؟
اگه واقعا فقط با یه هفته خوندن قبول شدین من یکی تحسینتون میکنم.ایشالله ارشد موفق تر باشین.
اشکال نداره من بجاش از تو تششکر میکنمدادافرید توام chox chox yashaaaaaaaaaa
تشکر ندارم ممنون
در زمانهای بسیار دور زمانی که هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، همه فضیلت ها در همه جا شناور بودند. روزی همه آنها دور هم جمع شده بودند ناگهان یکی از آنها ایستاد و گفت بیایید یک بازی کنیم مثلاً قایم باشک.
همه از این پیشنهاد خوشحال شدند و دیوانگی فوراً فریاد زد من چشم میگذارم... من چشم میگذارم... و از آنجا که هیچ کس نمیخواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع به شمردن کرد یک، دو، سه...
همه رفتند و در جایی پنهان شدند...
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد.
اصالت در میان ابرها مخفی گشت.
هوس به مرکز زمین رفت.
طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود رفت
و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتادونه، هشتاد...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره سردرگم بود و نمیتوانست تصمیم بگُیرد و جای تعجب هم نیست زیرا همه میدانیم که پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش میرسید نود و پنج، نود و شش، نود و.....
هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید بربالین یک بوته ی گل سرخ وپنهان شد.
دیوانگی فریاد زد "دارم میام" و او اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلیش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. هوس در مرکز زمین بود. یکی یکی همه پیدا شدند به جزعشق، او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت درگوشش زمزمه می کرد تو باید فقط عشق را پیدا کنی او پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه ای خشک از تنه ی درختی کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته ی گل سرخ فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله متوقف شد.
عشق از پشت بوته بیرون آمد، با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و ازمیان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد.
دیوانگی گفت: من چه کردم ؟ چگونه میتوانم تو را درمان کنم ؟
عشق پاسخ داد تو نمیتوانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری بکنی راهنمای من باش.
«این گونه است که از آن روز به بعدعشق کور است ودیوانگی همواره در کنار اوست.»
بچه ها فعلا خداحافظ و شب بخیر
من فردا و پس فردا غایبم
ما هم داریم درس پس میدیم..................دادافرید جان ببخشید که جسارت کردم.اما این داستان خیلی جالبه.حیفم اومد نذارمشوالبته ببخشید که خیلی خیلی تکراریه.
شب خوش دوست عزیز و جدیدبچه ها شب همتون خوشگل
بچه ها شب همتون خوشگل
شب خوش.بچه ها شب همتون خوشگل
محشر بود دمت گرمپرنده بر شانههای انسان نشست. انسان با تعجب روبه پرنده كرد و گفت: "اما من درخت نیستم. تو نمیتوانی روی شانههای من آشیانه بسازی." پرنده گفت: "من فرق درختها و آدمها را خوب میدانم اما گاهی پرندهها و انسانها را اشتباه میگیرم." انسان خندید و به نظرش این بزرگترین اشتباه ممكن بود. پرنده گفت: "راستی، چرا پر زدن را كنار گذاشتی؟" انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید. پرنده گفت: "نمیدانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است." انسان دیگر نخندید. انگار تهته خاطراتش چیزی را به یاد آورد؛ چیزی كه نمیدانست چیست. شاید یك آبی دور، یك اوج دوست داشتنی. پرنده گفت: " غیر از تو پرندههای دیگری را هم میشناسم كه پر زدن از یادشان رفته است. درست است كه پرواز برای یك پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نكند، فراموشش میشود. " پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال كرد تا این كه چشمش به یك آبی بزرگ افتاد ،و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد. آن وقت خدا بر شانههای كوچك انسان دست گذاشت و گفت:"یادت میآید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بالهایت را كجا گذاشتی؟" انسان دست بر شانههایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس كرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .
نه بابا .من اینو سر کلاس ادبیات از استادم گرفتم.فک کنم بیشتر از صد بار خوندمش و هر بار برام جالب و تازه میاد.علی توام !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رو نکرده بودیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ممنون
شرمندم میکنی بخدا................. میگم اگه بچه ها موافق باشن به بحثی حدود 30 دقیقه راه بندازیممحشر بود دمت گرم
خجالت ندین مارو استاد.ما هم داریم درس پس میدیم..................
نه بابا .من اینو سر کلاس ادبیات از استادم گرفتم.فک کنم بیشتر از صد بار خوندمش و هر بار برام جالب و تازه میاد.
علی میره بخوابه میمونه من و توشرمندم میکنی بخدا................. میگم اگه بچه ها موافق باشن به بحثی حدود 30 دقیقه راه بندازیم
الان که فقط ما سه نفر موندیم.منم نیمه هوشیارم.حالا در مورد چی؟شرمندم میکنی بخدا................. میگم اگه بچه ها موافق باشن به بحثی حدود 30 دقیقه راه بندازیم
علی میره بخوابه میمونه من و تو
حالا چیکا کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید منظورتو نفهمیدم.درباره چی میخواستی بحث کنیم؟هر چی شما بگید یه بار قبلا شروع کردم تموم شد