ذوالقرنین قرآن = کوروش

وضعیت
موضوع بسته شده است.

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ورود نخستين اعلاميه حقوق بشر در دنيا به ايران- منشور کوروش - و به نمايش گذاشتن آن در موزه ملي شور و شوقي وصف ناپذيري را در کشور سبب شد.

گروهي براين باورند که اين ميراث ارزشمند ملي از اين رو که در تحقيقات روان شاد علامه آيت الله استاد طباطبايي، استاد شهيد مرتضي مطهري اثبات شده که ذوالقرنين، همان کوروش هخامنشي است يک ميراث گرانبار اسلامي نيز به شمار ميرود .

قرآن مجيد،کتاب شريف مسلمانان درآيه‌هاي 83 تا 99 سوره کهف، ذوالقرنين را فردي يکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و از بندگان شايسته و برگزيده خداوند نام برده و از او به نيکي ياد مي کند.


گروهي از فقها و بزرگان ذوالقرنين را کوروش هخامنشي مي‌دانند چنانکه آيت الله طباطبايي و پروفسور عبدالکلام آزاد (دانشمند شهير هندي) با دلايل متقن به اثبات رسانده اند که ذوالقرنين، همان کوروش کبير، بنيانگذار امپراتوري بزرگ هخامنشي در ايران است.

نظر قطعي علامه طباطبايي درالميزان بنا بر شواهد تاريخي محکم نيز بر اين مهم تاکيد دارد که ذوالقرنين قرآن همان کوروش کبير هخامنشي است.

استاد علامه طباطبايي درتفسيرالميزان آورده است : اگر ذوالقرنين قرآن، مردي مومن به خدا و به دين توحيد بوده، کوروش نيز اين چنين بوده و اگر ذوالقرنين، پادشاهي عادل و رعيت پروربوده، کوروش نيز چنين بود؛ اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردي سياستمدار بوده او نيز بود؛ اگر دين، عقل، فضايل اخلاقي و ثروت و شوکت داشت، کوروش هم داشت؛ همان گونه که قرآن فرموده کوروش نيز سفري به سوي مغرب کرد، بر ليدي و پيرامون آن مسلط شد و بار ديگر به سوي مشرق سفر کرد. آنجا مردمي ديد صحرانشين و وحشي که در بيابان زندگي مي کردند. براي همين، به آنها کمک کرد، سدي ساخت در مقابل قبيله و قومي که آنها را آزار مي دادند؛ در تنگه داريال ميان کوه هاي قفقاز و نزديک به شهر تفليس.

اما مهم آنکه نام بنيانگذار نخستين و بزرگترين امپراتوري دنيا، نه تنها در قرآن مجيد بلکه حتي در کتاب هاي عهد عتيق مانند تورات نيز به عنوان يک انسان برگزيده و بلند مرتبه ثبت شده است.

چرا کوروش کبير ذوالقرنين است ؟

يکتاپرستي، نيکوکرداري، رأفت و انسان دوستي از صفات گفته شده ذوالقرنين در کتاب آسماني مسلمانان است.

بنا بر فرموده قرآن مجيد، ذوالقرنين، پادشاهي دادگر بود و نسبت به رعيت عطوفت داشت و هنگام کشورگشايي و غلبه قتل و کينه ورزي را اجازه نمي داد. از اين روي، هنگامي که بر قومي در غرب چيره شد، پنداشتند، اوهم مانند ديگر کشورگشايان خونريزي آغاز خواهد کرد، ولي او بدين کار دست نبرد، بلکه به آنان گفت: هيچ گونه بيمي پاکان شما در دل راه ندهند و هر يک از شما که عملي نيکو کند، پاداش آن را خواهد ديد .

با آن که آن قوم بي ياور و دادرسي در چنگال قدرت او بودند، با ايشان شفقت کرد و به دادگري و نيکوکاري دل آنان را به دست آورد.

بر پايه شواهد انکارناپذير تاريخي، همگي اين ويژگي ها بر کوروش هخامنشي منطبق است که نمونه بارز خوي انساني و رأفت و مداراي کوروش را در رفتار او با مردم بابل پس از فتح اين سرزمين، در تاريخ مي بينيم .

با اين حال، برخي تلاش مي کنند چنگيز و آتيلا و يا اسکندر مقدوني را ذوالقرنين معرفي نمايند، در حالي که هيچ يک از صفات آمده در قرآن مجيد بر اين جهانگشايان ظالم خونريز قابل انطباق نيست.

به گفته مورخان يوناني کوروش کبير از چنان جايگاه بزرگي برخوردار بوده که حتي اسکندر با وجود يورش وحشيانه به ايران و تسخير و آتش زدن تخت جمشيد به پاسارگاد مقبره کوروش رفته، در برابر مزار آن بزرگ مرد زانو زده و مراتب احترام خود را به کوروش کبير بجا آورده است.

بنا بر فرموده قرآن مجيد، ذوالقرنين مي گويد: «هذا فتح من ربي»؛ يعني «همه فتوحات من نتيجه لطف خداست» و ما هيچ گاه در تاريخ، نه از اسکندر و نه از مغول ، چنين گفتاري را سراغ داريم .

علت دوم آن که واژه ذوالقرنين در قرآن مجيد به معناي فردي است که دو شاخ در بالاي سر او قرار دارد. همان گونه که در تصوير حجاري شده کوروش کبير در تخت جمشيد ديده مي شود؛ کلاهي با دو شاخ در بالاي سر او به خوبي نمايان است.

در ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه 539آمده است: « در کتاب دانيال هم خوابى که وى براى کورش نقل کرده، به صورت قوچى که دو شاخ داشته ديده است».

از ديگر نکاتي که شاهدي بر ذوالقرنين بودن کوروش کبير است مي توان به اين نکته اشاره کرد که در قرآن مجيد آمده ذوالقرنين در آغاز فرمانروايي خود، به منطقه اي که آفتاب غروب مي کند، حمله کرده و پيروزي‌هاي بزرگي به دست آورده است. سپس به سوي شرق شتافت و در آن سامان، هم به پيروزي دست يافت و پس از آن، به مکاني رفت که آفتاب از آن طلوع مي کرد؛ يعني شرق و آنان پوششي براي محافظت خود نداشتند.

مقابل آفتاب سوزان اشاره به اين که منطقه بياباني بوده و سکنه چادرنشين و کوچ رو براي آب و غذا و اشارت به سکنه مغولي و سکايي آسياي ميانه دارد.

همان گونه که مي دانيم، نخستين حمله بزرگ کوروش کبير به غرب ايران و سرزمين ليدي (در باختر آسياي کوچک يا ترکيه امروزي) بوده که به پيروزي کوروش و تابعيت ليدي به امپراتوري ايران انجاميد. فرمانروايان ليدي که با بابل و مصر و حکومت هاي آسياي صغير متحد شده بودند ،براي تصرف بخشي از ايران، در صدد ضربه زدن به کوروش برآمدند. کوروش پس از آگاهي از اين توطئه، سپاهيانش را به طرف سارد، پايتخت ليدي گسيل داشت.

وي در اين نبرد نيز پيروز بود. در نتيجه اين حمله در 547ق.م سارد و شهرهاي آسياي صغير، يکي پس از ديگري به دستان پرتوان کوروش کبير سقوط کرد.

در تاريخ به اين نکته اشاره شده که کوروش کبير، پس از نبرد موفقيت آميز در غرب ايران زمين (ليدي) براي سر و سامان دادن به شورش اقوام بيابانگردي که متجاوز، وحشي و خونريز بودند، به شمال شرق ايران بزرگ لشکرکشي کرد و موفق به فرو نشاندن آنان و تأمين امنيت مرزهاي شرق و شمال شرق ايران شد.

يکي ديگر از مشخصات ذوالقرنين در قرآن، عزيمت او به مناطق شمالي و رويارويي با قوم يأجوج و مأجوج بوده است و علاوه بر اين، ايجاد سد يأجوج و مأجوج که در ساخت آن از آهن استفاده شده نيز در قرآن به ذوالقرنين نسبت داده شده است. جالب اين که در تورات هم به ساختن سدي از جنس آهن اشاره شده است؛ آنجا که از قول کوروش خطاب به خداوند يکتا مي گويد: «من اي کوروش، پيش روي تو خواهم خراميد ... جاي ناهموار را برايت هموار مي کنم، درهاي برنجين را مي شکنم، پشت بندهاي اهنين را خواهم بريد...»

در تعيين محل استقرار اين سد، گمانه زني هاي متعددي شده و حتي برخي آن را همان ديوار بزرگ چين تصور کرده اند، در حالي که کليد حل اين معما در خود قرآن نهفته که کاربرد آهن در ساخت اين سد مورد تأکيد قرارگرفته که با توجه به اين که در ساخت ديوار بزرگ چين هيچ گونه مواد آهني به کار گرفته نشده، اين نظريه مردود است.

در سرزمين ميان درياي کاسپين و درياي سياه، سلسله کوه‌هاي قفقاز به صورت ديواري راه هاي ميان شمال و جنوب را بسته است؛ مگر يک راه که باز گذاشته و آن تنگه اي است که در ميان رشته کوه‌هايي واقع شده و شمال و جنوب را به هم متصل مي سازد و اين تنگه در عصر حاضر، تنگه دارالا ناميده مي شود و در نقشه هاي موجود ميان شهر ولادي قفقاز ـ پايتخت جمهوري اوستياي شمالي، شمالي ترين منطقه ايراني نشين و فارسي زبان قفقاز که هم اکنون يکي از جمهوري هاي روسيه است ـ و تفليس نشان داده مي شود در همان جا که تاکنون ديوار آهنين باستاني موجود است و شک نيست که اين ديوارهمان سدي است که کوروش بنا کرده، زيرا اوصافي که قرآن بيان کرده، درباره سد ذوالقرنين کاملا بر آن منطبق است و همان گونه که قرآن يادآور شده، الواح آهنين در ساختمان آن به کار رفته و مس گداخته براي بستن مفاصل و رخنه هاي آن استعمال شده و در ميان دو ديوار کوهستاني بنا شده است.

با در نظر گرفتن بازمانده سدي که هم اکنون در گذرگاه دارلا قفقاز موجود است و شهادت کتب ارمني ـ که اين ناحيه را (بهاک کورائي) و (کابان کورائي) مي گويند و به معني گذرگاه و يا دره کوروش است ـ شکي نمي ماند که کوروش به سمت شمال غربي ايران رفته و از نواحي اي که امروز به نام دربند و معبر دارالس معروف است، گذشته و در آنجا سدي بنا کرده تا مانع هجوم سکاهاي متجاوز بشود.

در آنجا به دستور کوروش آهن و فلز فراوان آوردند و سدي از آهن بسان ديواري در معبر ميان دو کوه که تنها راه عبور و مرور اقوام وحشي سکايي بود، بنا شد؛ اين سد تنگه باريک ميان دو کوه را مي بست و مانع گذشتن سواران يغماگر سکايي بود و به همين جهت اين دره به نام دره کوروش ناميده شده است.

تصوير نقاشي يک جهانگرد اروپايي از سنگ نگاره کوروش هخامنشي در پاسارگاد سندي است مبني بر اين که کتيبه بالاي سر اين سنگ نگاره که به سه زبان ايران باستان نوشته شده بود .

چه کساني کوروش را ذوالقرنين مي دانند ؟

چند تن از بزرگاني که بر يکي بودن ذوالقرنين قرآن و مسيح عهد عتيق با کورش هخامنشي گواهي داده‌اند، که از آن ها مي توان به مولانا ابوالکلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزير فرهنگ هند در زمان گاندي در تفسيرالبيان، ترجمه تفسير سوره کهف از باستاني پاريزي،علامه طباطبايي در تفسير الميزان،-آيت‌الله العظمي ناصر مکارم شيرازي و ده نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسير نمونه (مانند قرائتي، امامي، آشتياني، حسني، شجاعي، عبدالهي و محمدي)، تابنده گنابادي در کتاب سه داستان عرفاني از قرآن، آيت الله مير محمد کريم علوي در تفسير کشف الحقايق (با ترجمه عبدالمجيد صادق نوبري )، حجت الاسلام سيد نورالدين ابطحي در کتاب ايرانيان در قرآن و روايات،دکتر علي شريعتي در کتاب بازشناسي هويت ايراني اسلامي،صدر بلاغي در قصص قرآن،جلال رفيع در کتاب بهشت شداد،منوچهر خدايار در کتاب کورش در اديان آسياي غربي، قاسم آذيني فر در کتاب کوروش پيام آور بزرگ، دکتر فريدون بدره‌اي در کتاب کوروش در قرآن و عهد عتيق، محمد کاظم توانگر زمين در کتاب ذوالقرنين و کوروش، آيت الله سيد محمد فقيه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و نماينده مجلس خبرگان دوم، استاد محيط طباطبايي، حجه الاسلام شهيد هاشمي نژاد و احمدخان بنيان‌گذار دانشگاه اسلامي عليگر هند نام برد.

منبع:‌ميراث آريا

http://www.asriran.com/fa/news/162407/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%DA%A9%D8%A8%D9%8A%D8%B1-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D9%86%D9%8A%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA


======================================================
تاپیک: تطابق ذوالقرنین با کوروش کبیر

====================================================
تاپیک: آیا ذوالقرنین همان کوروش است؟

===================================================
تاپیک: کوروش کبیر در قرآن و عهد عتیق

========================================================
کیش مهر
همی گویم و گفته ام بارها........................بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر........برون اند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور..............ندارند کاری دل افگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل .............نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان ........................میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها ......................چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار ..................مگر توده هایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان ........................نبازند هرگز به مردارها
مهین مهر ورزان که آزاده اند .....................بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفته اند ..................چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر ...................به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت،سبزه به هامون و دشت ..........زند بارگه ،گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبارها ......................در آیینه ی آب، رخسارها
رود شاخ گل در بر نیلفر ..........................برقصد به صد ناز گلنارها
درد پرده ی غنچه را باد بام ......................هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ ...................خروشد ز سرو و سمن، تارها
به یاد خم ابروی گل رخان .......................بکش جام در بزم می خوارها
گره از راز جهان باز کن ............................که آسان کند باده، دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان ................که بستند چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز ........................که آینده خوابی است چون پارها
فریب جهان مخور زینهار ..........................که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش ...............بهل گر بگیرند بیکارها

استاد علامه محمد حسین طباطبایی

http://golbaran.parsiblog.com/Posts/32/همي+گويم+و+گفته+ام+بارها+(علامه+طباطبايي)/

====================



بایزید بسطامی و سقایی منزل امام صادق علیه السلام


http://www.aparat.com/v/4520c


==========================================

زنار

فرهنگ فارسی معین

(زُ نّ) [ یو. ] (اِ.) 1 - رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند. 2 - کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند.

http://www.vajehyab.com/moein/زنار

=============================================================


عطار » الهی نامه » بخش پایانی
چو در نزع اوفتاد آن پیر بسطام
بیاران گفت کای قوم نکوکام
یکی زنّار آریدم هم اکنون
که تا بر بندد این مسکینِ مجنون
خروشی از میان قوم برخاست
که از زنّار ناید کار تو راست
چگونه باشد ای سلطان اسرار
میان بایزید آنگاه و زنّار
دگر ره خواست زنّاری ز اصحاب
نمی‌آورد کس آن کار را تاب
بآخر کرد شیخ الحاح بسیار
نمی‌دانست کس درمانِ آن کار
همه گفتند اگر بر شیخ تقدیر
شقاوة خواستست آنرا چه تدبیر
یکی زنّار آوردند اصحاب
که تا بر بست و بگشاد ازدو چشم آب
پس آنگه روی را در خاک مالید
بسوز جان و درد دل بنالید
بسی افشاند خون ازچشمِ خونبار
وزان پس از میان ببرید زنّار
زبان بگشاد کای قیّومِ مطلق
بحقّ آنکه جاویدان توئی حق
که چون این دم بریدم بند زنّار
همان هفتاد ساله گبرم انگار
نه گبری کو درین دم باز گردد
بیک فضل تو صاحب راز گردد؟
من آن گبرم که این دم بازگشتم
چه گر دیر آمدم هم باز گشتم
بگفت این و شهادة تازه کرد او
بسی زاری بی اندازه کرد او
اگرچه راه افزون آمدم من
همان انگار کاکنون آمدم من
چو میدانی که من هیچم الهی
ز هیچی این همه پس می چه خواهی
چه دارم، درد بی اندازه دارم
ز مال و ملک قلبی تازه دارم
چو دل دارم خرابی و کبابی
چه می‌خواهی خراجی از خرابی
اگر توعجز می‌خواهی بسی هست
ندانم تا چو من عاجز کسی هست?
غمم جز تو دگر کس می‌نداند
تو می‌دانی اگرکس می‌نداند
چه می‌گویم چو دانم ناظری تو
چه می‌جویم چو دانم حاضری تو
تو خود بخشی اگر جویم وگرنه
تو خود دانی اگر گویم وگرنه
همه بی سر تنیم افتاده در بند
چه برخیزد ازین بی سر تنی چند؟
چو از خلقت نه سود ونه زیانست
همه رحمت برای عاصیانست

=========================================================================================
دکتر میر مهرداد میرسنجری
کد خبر: ۱۲۰۱۲۵
تاریخ انتشار:
۲۵ شهريور ۱۳۸۹ - ۱۳:۰۹​
-
16 September 2010​

همزمان با ورود منشور كوروش کبیر به ایران زمین ـ به عنوان نخستین اعلامیه حقوق بشر در دنیا ـ و اعلام قریب الوقوع نمایش همگانی آن ـ هر چند به مدت کوتاه (چهار ماه) ـ در میهن دوستان ايرانی، شور و شوقی وصف ناپذیری را موجب شده است.

منشور کوروش، نه تنها به عنوان یک میراث ارزشمند ملی برای همه ایرانیان و یک میراث جهانی برای جهانیان، که به عنوان یک میراث گرانبار اسلامی، می تواند موجب مباهات باشد، چرا که با تحقیقات روان شاد علامه آیت الله استاد طباطبایی، استاد شهید مرتضی مطهری اثبات شده که ذوالقرنین، همان کوروش هخامنشی است.

در قرآن مجید، آيه هاي 83 تا 99 سوره كهف، از کوروش کبیر با نام ذوالقرنین به عنوان فردی یکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و به عنوان یکی از بندگان شایسته و برگزیده خداوند به نیکی یاد می کند.

این در حالی است که نام بنیانگذار نخستین و بزرگترین امپراتوری دنیا، نه تنها در قرآن مجید بلکه حتی در کتاب های عهد عتیق (از جمله تورات) نیز به عنوان یک انسان برگزیده و بلند مرتبه ثبت و ضبط شده است.

اما متأسفانه، دشمنان فرهنگ و تمدن ایرانی به هر راهی متوسل می شوند تا یا پیشینه تمدنی ایرانیان را نفی کنند، یا دستاوردهای فرهنگی تاریخی، فرهنگ کهن ایرانی و میراث کهن همه ایرانیان از آذری و کرد گرفته تا بلوچ و تاجیک را به یک دسته قومی خاص نسبت دهند!

این گونه است که به رغم این که ظهور زرتشت پیامبر ایرانی بنا بر نوشته های ارسطو و بطلمیوس (بیش از دو هزار سال پیش ) به شش هزار سال پیش از آنها، یعنی هشت هزار سال پیش بازمی گردد، پیشینه ظهور او را تعمدا به سه هزار سال پیش کاهش می دهند!

این ضد ایرانیان بیگانه پرست، چشمان خود را بر همه شواهد و استنادات انکارناشدنی تاریخی می بندند و بیهوده می کوشند ذوالقرنین را با آتیلا و چنگیز، بزرگترین فرمانروایان ظالم و خونریز مغول تبار و زرد پوست آسیای میانه یا اسکندر گجستک جوان متجاوز، بی اخلاق، چند خدا، ظالم و خون ریز یونانی تطبیق دهند.

این در حالی است که انسان های فرهیخته و دانشمندان بزرگی چون علامه آیت الله طباطبایی و پروفسور عبدالکلام آزاد (دانشمند شهیر هندی) با دلایل متقن به اثبات رسانده اند که ذوالقرنین، همان کوروش کبیر، بنیانگذار امپراتوری بزرگ هخامنشی در ایران بوده است.

نظر قطعی علامه طباطبایی در المیزان بنا بر شواهد تاریخی محکم این است؛ «ذوالقرنین قرآن همان کوروش کبیر هخامنشی است.»

استاد علامه طباطبايی می گويد: اگر ذوالقرنین قرآن، مردی مومن به خدا و به دين توحيد بوده، کوروش نيز اين چنين بوده و اگر ذوالقرنين، پادشاهی عادل و رعيت پرور بوده، کوروش نيز چنين بود؛ اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سياستمدار بوده او نيز بود؛ اگر دين، عقل، فضايل اخلاقی و ثروت و شوکت داشت، کوروش هم داشت؛ همان گونه که قرآن فرموده کوروش نيز سفری به سوی مغرب کرد، بر لیدی و پيرامون آن مسلط شد و بار ديگر به سوی مشرق سفر کرد. آنجا مردمی ديد صحرانشين و وحشی که در بيابان زندگی می کردند. برای همین، به آنها کمک کرد، سدی ساخت در مقابل قبيله و قومی که آنها را آزار می دادند؛ در تنگه داريال ميان کوه های قفقاز و نزديک به شهر تفليس (تفسير الميزان، علامه طباطبايی).

در زیر اصلی ترین مستندات تطبیق ذوالقرنین با کوروش کبیر به اجمال بیان می شود:

1- یکتاپرستی، نیکو کرداری، رأفت و انسان دوستی از صفات گفته شده ذوالقرنین در کتاب آسمانی مسلمانان است.
بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین، پادشاهي دادگر بود و نسبت به رعيت عطوفت داشت و هنگام كشورگشايي و غلبه قتل و كينه ورزي را اجازه نمي داد. از اين روی، هنگامي كه بر قومي در غرب چيره شد، پنداشتند، او هم مانند ديگر كشورگشايان خونريزي آغاز خواهد كرد، ولي او بدين كار دست نبرد، بلكه به آنان گفت: هيچ گونه بيمي پاكان شما در دل راه ندهند و هر يك از شما كه عملي نيكو كند، پاداش آن را خواهد ديد.
با آن كه آن قوم بي ياور و دادرسي در چنگال قدرت او بودند، با ايشان شفقت كرد و به دادگري و نيكوكاري دل آنان را به دست آورد.

بر پایه شواهد انکار ناپذیر تاریخی، همگی این ویژگی ها بر کوروش هخامنشی منطبق است که نمونه بارز خوی انسانی و رأفت و مدارای کوروش را در رفتار او با مردم بابل پس از فتح این سرزمین، در تاریخ می بینیم.

با این حال، برخی تلاش می کنند چنگیز و آتیلا و یا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین معرفی نمایند، در حالی که هیچ یک از صفات آمده در قرآن مجید بر این جهانگشایان ظالم خونریز قابل انطباق نیست.

ذکر این نکته لازم است، بنا بر نوشته مورخان یونانی، کوروش کبیر از چنان جایگاه بزرگی برخوردار بوده که حتی اسکندر گجستک با وجود یورش وحشیانه به ایران و تسخیر و آتش زدن تخت جمشید به پاسارگاد مقبره کوروش رفته، در برابر مزار آن بزرگ مرد زانو زده و مراتب احترام خود را به کوروش کبیر بجا آورده است.

بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین مي گويد: «هذا فتح من ربي»؛ یعنی «همه فتوحات من نتيجه لطف خداست» و ما هیچ گاه در تاریخ، نه از اسكندر و نه از خاقان بت پرست مغول تبار زرد پوست، چنين گفتاري سراغ نداريم و سلاطين حميري يمن نيز در حد فاتحان بزرگ نبوده اند.

با توجه به این که بر خلاف بیهوده گویی های دشمنان کینه ورز، ملیت و هویت ایرانی بهترین معیار قضاوت واقعی درباره شخصیت های تاریخی هر ملت سخنان ثبت شده و مکتوب آنان است، در زیر، بخشی از سخنان تاریخی کوروش بزرگ پس از فتح بابل را برای شناخت ویژگی های شخصیتی و یکتاپرستی این بزرگ مرد تاریخ ایران و جهان مرور می کنیم:

[SUP]«به نام ایزد جان و خرد؛
ایزد یکتایی که لحظه به لحظه او را بیشتر درک می کنم
ای مردم بابل، ما همه بندگان اهورا مزدا، خدای یگانه هستیم... ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور، همگی با هم برابریم... همگی آزادیم...و همگی پاکیم. ما همگی دوستیم. ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست. ما همگی نوریم... سربازان اهورا مزداییم. از این لحظه من پادشاهی ام را بر این مبنا در تمام کره خاکی در سراسر این خاک پهناور که به فرمان من است، اعلام می کنم. از این پس، نام شاهنشاهی ما هخامنشی خواهد بود و این را به یاد پدر بزرگ عزیزم ـ که بخشی از اندیشه های نیک او به من به ارث رسید ـ به عاریه برمی دارم. ما از این لحظه، اندیشه و دین هر کس را محترم خواهیم دانست. هر کس به دین خودش خواهد پرداخت، هر کس نتیجه انتخاب خود را خواهد دید. هیچ کس حق تجاوز به حقوق دیگری را ندارد. از این لحظه، تمام بردگان آزادند. من تمامی گناهکاران را از این لحظه بخشیدم. هیچ کس مغضوب من نیست. هیچ بابلی از آنچه بوده، نترسد. این یک بخشایش عمومی است و زنان «بالشاسر» که در حرمسرای بابل بوده اند، از این لحظه آزادند. مال و اموالی در حد بازرگانی ثروتمند به هر یک از شما داده می شود و بعد شما می توانید به هر جای ایران پهناور از هند تا مصر و از توران تا یونان که خواستید بروید. شوهر شما مرده و شما وارثان او هستید. داشته های شخصی خودتان را بردارید و از کاخ خارج شوید. تمامی خزانه بالشاسر در میان مردم همین شهر به مساوات تقسیم خواهد شد. میان مرد و زن پیر و جوان و کودک تمایزی نیست. هر کس در قلمروی من به لطف اهورا مزدا زندگی می کند، از حقی مساوی با همه برخوردار است. تمامی تبعیدیان با هزینه حکومت هخامنشی به شهر و کشورشان بازخواهند گشت و با هزینه هخامنشی شهر ها و معابدشان دوباره راه خواهد افتاد. من تا زمانی که به تمام سخنانم جامه عمل بپوشانم، در این شهر خواهم ماند. آری زمین مقدس است... ما نیز یک به یک مقدسیم... این اهورا مزداست که ما را مقدس آفریده... و ما جهان زیبا را زیباتر خواهیم کرد. برای چنین هدفی همگان کار خواهند کرد... همه به دین و زبان خویش خواهند پرداخت و همه آزاد خواهند بود...»[/SUP]


2- واژه ذوالقرنین در قرآن مجید به معنای فردی است که دو شاخ در بالای سر او قرار دارد. همان گونه که در تصویر حجاری شده کوروش کبیر در پاسارگاد دیده می شود؛ کلاهی با دو شاخ در بالای سر او به خوبی نمایان است.

در ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه 539آمده است:
«در كتاب دانيال هم خوابى كه وى براى كورش نقل كرده، به صورت قوچى كه دو شاخ داشته ديده است».

در آن كتاب چنين آمده: در سالسوم از سلطنت بيلشاصر پادشاه، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤيا كه بار اولديدم رؤيايى دست داد كه گويا من در شوش هستم؛ يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلام است، مى باشم و در خواب مى بينم كه من در كنار نهر «اولاى» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم. ناگهان قوچى ديدم كه دو شاخ دارد و در كنار نهر ايستاده و دو شاخش بلند است؛ اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقبقرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى كند و هيچ حيوانى در برابرش مقاومت نمى آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هر چه دلش مى خواهد، مى كند و بزرگ مى شود.

در اين بين كه من مشغول فكر بودم، ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايان شد. همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهايش از زمين بريده است و اين حيوان تنها يك شاخ دارد كه ميان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دو شاخ داشت و در كنار نهر بود.

سپس با شدت و نيروى هر چه بيشتر دويده، خود را به قوچ رسانيد. با او درآويخت و او را زد و هر دو شاخش را شكست و ديگر تاب و توانى براى قوچ نماند. بى اختيار در برابر نر بز ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد و او را لگدمال كرد و آن حيوان نمى توانست از دست او بگريزد، و نر بز بسيار بزرگ شد.

آنگاه مى گويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا تعبير كرده، به طورى كه قوچ داراى دو شاخ با كورش و دو شاخش با دو مملكت فارس و ماد منطبق شد و نر بز كه داراى يك شاخ بود با اسكندر مقدونى منطبق شد.

و اما سير كورش به طرف مغرب و مشرق: اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى و دفع «ليديا» كرد كه با لشکرش به طرف كورش می آمد و آمدنش به ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف او لشکر كشيد و او را فرارى داد و تا پايتخت كشورش تعقيبش كرد و پايتختش را فتح نموده او را اسير نمود و در آخر، او و ساير ياورانش را عفو نموده، اكرام و احسانشان كرد؛ با اين كه حق داشت، سياستشان كند و به كلى، نابودشان سازد و انطباق اين داستان با آيه شريفه «حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة».

3- در قرآن مجید آمده که ذوالقرنین در آغاز فرمانروایی خود، به منطقه ای که آفتاب غروب می کند، حمله کرده و پیروزی های بزرگی به دست آورده است. سپس به سوی شرق شتافت و در آن سامان، هم به پیروزی دست یافت و پس از آن، به مكاني رفت كه افتاب از ان طلوع مي كرد؛ يعني شرق و آنان پوششي براي محافظت خود نداشتند.
مقابل آفتاب سوزان اشاره به اين كه منطقه بياباني بوده و سكنه چادرنشين و كوچ رو براي آب و غذا و اشارت به سكنه مغولي و سكايي آسياي ميانه دارد.

همان گونه که می دانیم، نخستین حمله بزرگ کوروش کبیر به غرب ایران و سرزمین لیدی (در باختر آسیای کوچک یا ترکیه امروزی) بوده که به پیروزی کوروش و تابعیت لیدی به امپراتوری ایران انجامید. فرمانروایان لیدی که با بابل و مصر و حکومت های آسیای صغیر متحد شده بودند ،برای تصرف بخشی از ایران، در صدد ضربه زدن به کوروش برآمدند. کوروش پس از آگاهی از این توطئه، سپاهیانش را به طرف سارد، پایتخت لیدی گسیل داشت.

وی در این نبرد نیز پیروز بود. در نتیجه این حمله در 547ق.م سارد و شهرهای آسیای صغیر، یکی پس از دیگری به دستان پر توان کوروش کبیر سقوط کرد.

در تاریخ به این نکته اشاره شده که کوروش کبیر، پس از نبرد موفقیت آمیز در غرب ایران زمین (لیدی) برای سر و سامان دادن به شورش اقوام بیابانگردی که متجاوز، وحشی و خونریز بودند، به شمال شرق ایران بزرگ لشکرکشی کرد و موفق به فرو نشاندن آنان و تأمین امنیت مرزهای شرق و شمال شرق ایران شد.

4- سد یأجوج و مأجوج و مکان آن:
یکی دیگر از مشخصات ذوالقرنین در قرآن، عزیمت او به مناطق شمالی و رویارویی با قوم یأجوج و مأجوج بوده است و علاوه بر این، ایجاد سد یأجوج و مأجوج که در ساخت آن از آهن استفاده شده نیز در قرآن به ذوالقرنین نسبت داده شده است. جالب این که در تورات هم به ساختن سدی از جنس آهن اشاره شده است؛ آنجا که از قول کوروش خطاب به خداوند یکتا می گوید: «من اي كوروش، پيش روي تو خواهم خراميد ... جاي ناهموار را برايت هموار مي كنم، درهاي برنجين را مي شكنم، پشت بندهاي اهنين را خواهم بريد...»

در تعیین محل استقرار این سد، گمانه زنی های متعددی شده و حتی برخی آن را همان دیوار بزرگ چین تصور کرده اند، در حالی که کلید حل این معما در خود قرآن نهفته که کاربرد آهن در ساخت این سد مورد تأکید قرار گرفته که با توجه به این که در ساخت دیوار بزرگ چین هیچ گونه مواد آهنی به کار گرفته نشده، این نظریه مردود است.

در سرزمین میان دریای کاسپین و دریای سیاه، سلسله کوه های قفقاز به صورت دیواری راه های میان شمال و جنوب را بسته است؛ مگر یک راه که باز گذاشته و آن تنگه ای است که در میان رشته کوه هایی واقع شده و شمال و جنوب را به هم متصل می سازد و این تنگه در عصر حاضر، تنگه داریال نامیده می شود و در نقشه های موجود میان شهر ولادی قفقاز ـ پایتخت جمهوری اوستیای شمالی، شمالی ترین منطقه ایرانی نشین و فارسی زبان قفقاز که هم اکنون یکی از جمهوری های روسیه است ـ و تفلیس نشان داده می شود در همان جا که تاکنون دیوار آهنین باستانی موجود است و شک نیست که این دیوار همان سدی است که کوروش بنا کرده، زیرا اوصافی که قرآن بیان کرده، درباره سد ذوالقرنین کاملا بر آن منطبق است و همان گونه که قرآن یادآور شده، الواح آهنین در ساختمان آن به کار رفته و مس گداخته برای بستن مفاصل و رخنه های آن استعمال شده و در میان دو دیوار کوهستانی بنا شده است.

با در نظر گرفتن بازمانده سدی که هم اکنون در گذرگاه داریال قفقاز موجود است و شهادت کتب ارمنی ـ که این ناحیه را (بهاک کورائی) و (کابان کورائی) می گویند و به معنی گذرگاه و یا دره کوروش است ـ شکی نمی ماند که کوروش به سمت شمال غربی ایران رفته و از نواحی ای که امروز به نام دربند و معبر داریال معروف است، گذشته و در آنجا سدی بنا کرده تا مانع هجوم سکاهای متجاوز بشود.

در آنجا به دستور کوروش آهن و فلز فراوان آوردند و سدی از آهن بسان دیواری در معبر میان دو کوه که تنها راه عبور و مرور اقوام وحشی سکایی بود، بنا شد؛ این سد تنگه باریک میان دو کوه را می بست و مانع گذشتن سواران یغماگر سکایی بود و به همین جهت این دره به نام دره کوروش نامیده شده است.


تصویر نقاشی یک جهانگرد اروپایی از سنگ نگاره کوروش هخامنشی در پاسارگاد سندی است مبنی بر این که کتیبه بالای سر این سنگ نگاره که به سه زبان ایران باستان نوشته شده بود و بخشی از بال حجاری شده در پشت سر کوروش کبیر به دلایل و توسط افراد نامعلوم تخریب شده و هم اکنون وجود ندارد.

بنا بر شواهد تاریخی، کوروش کبیر پس از فرو نشاندن بیابان گردان شرق کشور به شمال ایران و قفقاز می رود و به دادرسی از مردم آن سامان می پردازد و برای جلوگیری از تهاجم متجاوزان بیابانگرد، از شمال کوه های قفقاز به درون خاک ایران، سدی را برای مردم آن سامان در قفقاز بنا می کند که در ساخت آن، از پاره های سنگ و آهن استفاده شد. جالب این که در نزدیکی تفلیس در قفقاز ـ که در همه تاریخ تا کمتر از دویست سال پیش در قلمرو ایران بوده ـ بقایای سدی کشف شده است که بر پایه پژوهش های علمی با کمال شگفتی در ساختمان آن، از ترکیبی از سنگ و آهن استفاده شده و جالب تر این که نام تاریخی رودی که در نزدیکی این سد قرار دارد، نیز «کوروش» است!

چند تن از بزرگانی که بر یکی بودن ذوالقرنین قرآن و مسیح عهد عتیق با کورش هخامنشی گواهی داده‌اند، عبارتند از:

1-مولانا ابوالكلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیرالبیان،
2- ترجمه تفسیر سوره کهف از باستانی پاریزی
3-علامه طباطبایی در تفسیر المیزان،
4-آیت‌الله العظمی ناصر مكارم شیرازی و ده نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر نمونه (مانند قرائتی، امامی، آشتیانی، حسنی، شجاعی، عبدالهی و محمدی)،
5- تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن،
6- آیت الله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق (با ترجمه عبدالمجید صادق نوبری )،
7- حجت الاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات،
8- دکتر علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی،
9-صدر بلاغی در قصص قرآن،
10-جلال رفیع در کتاب بهشت شداد،
11-دکتر فاروق صفی زاده در کتاب از کورش هخامنشی تا محمد خاتمی،
12- منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی،
13- قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ،
14- دکتر فریدون بدره ای در کتاب کورش در قرآن و عهد عتیق،
15- محمد کاظم توانگر زمین در کتاب ذوالقرنین و کورش،
16- آیت الله سید محمد فقیه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و نماینده مجلس خبرگان دوم،
17- استاد محیط طباطبایی،
18- حجه الاسلام شهید هاشمی نژاد،
19- سر احمدخان بنیان‌گذار دانشگاه اسلامی علیگر هند،


منشور حقوق بشر کوروش هخامنشی که در موزه بزرگ بریتانیا نگهداری می شود

منشور حقوق بشر کوروش هخامنشی در قرن نوزدهم و حدود 130 سال پیش در میان رودان کشف و سپس به موزه ملی بریتانیا منتقل شد... این منشور كه با نام استوانه‌ كوروش نيز شناخته مي‌شود، از جنس سفال است و در سال 539 پيش از ميلاد ساخته شده است.
دورتادور اين استوانه سفالين كه 23 سانتي‌ متر طول و 11 سانتي‌ متر عرض دارد، در حدود چهل خط به زبان ميخي بابلي، فرمان‌هاي كوروش حك شده است. منشور كوروش به ‌عنوان نخستين منشور حقوق بشر شناخته مي‌شود و در سال 1971 ميلادي، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمي منتشر كرد.

بدلي از اين منشور نيز در مقر سازمان ملل متحد در شهر نيويورك نگهداري مي‌شود.

در پایان، امید است که بازگشت منشور کوروش بزرگ به ایران و نمایش عمومی آن بهانه ای باشد، برای آشتی افکار عمومی و رسانه های گروهی کشور با میراث فرهنگی تاریخی ایران زمین و بابی باشد برای نگاهی مثبت و به مفاخر گذشته ما. تأیید قرآن مجید بر شخصیت تاریخی کوروش کبیر نیز می تواند یکی از دلایل اثبات این نکته باشد که برای حفظ و بقای هویت ملی ملت ایران زمین تاریخ پیش از اسلام ایران و تاریخ پس از اسلام ایران، نه نافی یکدیگر؛ بلکه هر دو لازم و ملزوم هم و از یکدیگر جدا ناپذیرند.


سنگ نگاره یادمان کوروش کبیر، نه در ایران بلکه در میدان مرکزی المپیای شهر سیدنی استرالیا!

http://www.seemorgh.com/culture/2482/28734.html

===============================================================================
تاپیک: ذوالقرنین قرآن = اسکندر مقدونی = سلمان محمدی = روزبه ی ایرانی= دوست ارسطو = داستان نا کجا آباد نظامی گنجوی = شهر مدینه



==============================================================================================
یَأجوج و مَأجوج نام‌هایی در متون فرجام‌شناسی ادیانِ یهودیت، مسیحیت و اسلام است، که درقرآن و تورات از آنها ذکر به عمل آمده است. آنها گاه دو شخص، گاه مردمِ دو منطقه، و گاه خودْ دو منطقه جغرافیایی اند. در حوادث آخرالزمان از آنها نام برده شده است.
قرآن و عهد عتیق[ویرایش]

در قرآن در دو سوره از یاجوج و ماجوج سخن به میان آمده‌است، اول در سوره کهف آیات ۹۳ تا ۹۸، و دیگربار در سوره انبیاء آیهٔ ۹۶. آیات قرآن به خوبی گواهی می‌دهند که این دو نام متعلق به دو قبیله وحشی خونخوار بوده‌است، که مزاحمت شدیدی برای ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشته‌اند.
در تورات در کتاب حزقیل فصل سی و هشتم و فصل سی و نهم، و در کتاب رؤیای یوحنا فصل بیستم، از آنها به عنوان یاگوگ و ماگوگ یاد شده‌است، که معرب آن یاجوج و ماجوج می‌باشد. به گفـته مفسر قرآنعلامه طباطبایی در المیزان، از مجموع گفته‌های تورات استفاده می شود که ماجوج یا یاجوج و ماجوج، گروه یا گروه‌های بزرگی بودند که در دوردست‌ترین نقطه شمال آسیا زندگی داشتند مردمی جنگجو و غارتگر بودند. بعـضی معـتقـدند این دو کلمه عبـری است، ولی در اصل از زبان یونانی به عبری منتقل شده‌است و در زبان یونانی گاگ و ماگاگ تلفظ می شده، که در سایر لغات اروپایی نیـز به همـین صورت انتقال یافته‌است.
در اصحاح دهم از سفر تکوین تورات: «اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام و حام و یافث که پس از طوفان برای هر یک فرزندانی شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر و ماجوج و مادای و باوان و نوبال و ماشک و نبراس».
در کتاب حزقیال اصحاح سی و هشتم آمده: «خطاب سخن رب به من شد که می‌گفت: ای فرزند آدم روی خود متوجه جوج سرزمین ماجوج رئیس روش ماشک و نوبال، کن، و نبوت خود را اعلام بدار و بگو آقا و سید و رب این چنین گفته: ای جوج رئیس روش ماشک و نوبال، علیه تو برخاستم، تو را برمی گردانم و دهنه‌هایی در دو فک تو می‌کنم، و تو و همه لشکرت را چه پیاده و چه سواره بیرون می‌سازم، در حالی که همه آنان فاخرترین لباس بر تن داشته باشند، و جماعتی سترگ و با سپر باشند همه‌شان شمشیرها به دست داشته باشند، فارس و کوش و فوط با ایشان باشد که همه با سپر و کلاه خود باشند، و جومر و همه لشکرش و خانواده نوجرمه از اواخر شمال با همه لشکرش شعبه‌های کثیری با تو باشند». می‌گوید: «به همین جهت ای پسر آدم باید ادعای پیغمبری کنی و به جوج بگویی سید رب امروز در نزدیکی سکنای شعب اسرائیل در حالی که در امن هستند چنین گفته: آیا نمی‌دانی و از محلت از بالای شمال می‌آیی».
در اصحاح سی و نهم داستان پیشین را دنبال نموده می‌گوید: «و تو ای پسر آدم برای جوج ادعای پیغمبری کن و بگو سید رب اینچنین گفته: اینک من علیه همراه‌ای جوج ای رئیس روش ماشک و نوبال و اردک و اقودک، و تو را از بالاهای شمال بالا می‌برم، و به کوه‌های اسرائیل می‌آورم، و کمانت را از دست چپت و تیرهایت را از دست راستت می‌زنم، که بر کوه‌های اسرائیل بیفتی، و همه لشکریان و شعوبی که با تو هستند بیفتند، آیا می‌خواهی خوراک مرغان کاشر از هر نوع و وحشیهای بیابان شوی؟ بر روی زمین بیفتی؟ چون من به سخن سید رب سخن گفتم، و آتشی بر ماجوج و بر ساکنین در جزائر ایمن می‌فرستم، آنگاه است که می‌دانند منم رب...».
در خواب یوحنا در اصحاح بیستم می‌گوید: «فرشته‌ای دیدم که از آسمان نازل می‌شد و با او است کلید دوزخ و سلسله و زنجیر بزرگی بر دست دارد، پس می‌گیرد اژدهای زنده قدیمی را که همان ابلیس و اهریمن باشد، و او را هزار سال زنجیر می‌کند، و به جهنمش می‌اندازد و درب دوزخ را به رویش بسته قفل می‌کند، تا دیگر امتهای بعدی را گمراه نکند، و پس از همه شدن هزار سال البته باید آزاد شود، و مدت اندکی رها گردد». آنگاه می‌گوید: «پس وقتی هزار سال تمام شد اهریمن از زندانش آزاد گشته بیرون می‌شود، تا امتها را که در چهار گوشه زمینند جوج و ماجوج همه را برای جنگ جمع کند در حالی که عددشان مانند ریگ دریا باشد، پس بر پهنای گیتی سوار شوند و لشکرگاه قدیسین را احاطه کنند و نیز مدینه محبوبه را محاصره نمایند، آنگاه آتشی از ناحیه خدا از آسمان نازل شود و همه‌شان را بخورد، و ابلیس هم که گمراهشان می‌کرد در دریاچه آتش و کبریت بیفتد، و با وحشی و پیغمبر دروغگو بباشد، و به زودی شب و روز عذاب شود تا ابد الا بدین». از این قسمت که نقل شده بهره‌گیری می‌شود که «ماجوج» و«یاجوج و ماجوج» امتی و یا امتهائی سترگ
بوده‌اند، و در قسمت‌های بالای شمال آسیا از آبادیهای آن روز زمین می‌زیسته‌اند، و مردمانی جنگجو و سرشناس به جنگ و تاراج بوده‌اند.

http://fa.wikipedia.org/wiki/یاجوج_و_ماجوج
 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز



بایزید بسطامی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد



آرامگاه بایزید بسطامی در شهر بسطام



آرامگاه بایزید بسطامی و امامزاده محمد​



سنگ قبر بایزید​



سنگ قبر بایزید​



فضای درونی مسجد بایزید(محراب از خاک نقره میباشد)​



حکاکی ستونهای مسجد بایزید​



درب دیگر ورودی مسجد بایزید​



نمایی دیگر از مسجد بایزید و امامزاده محمد​

ابویزید طیقور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی معروف به بایزید بسطامی ملقب بهسلطان العارفین بزرگ‌ترین عارف قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف است که در سال‌های ۱۶۱ تا۲۳۴ می زیسته (مطابق با قول صحیحتر متوفی بسال ۲۶۱ه.ق).[SUP][۱][/SUP]
محتویات

[نهفتن]​


زندگی‌نامه[ویرایش]

از زندگی بایزید بسطامی اطلاعات خیلی دقیقی در دست نیست. فصیح احمد خوافی او را زادهٔ سال ۱۳۱ هجری نوشته است و جَدِّ او سروشان را والی ولایت قومس (کومش) دانسته است.[SUP][۲][/SUP] بنا بر برخی روایات، جَدِّ بایزید بسطامی زرتشتی بود و پدرش یکی از بزرگان بسطام بود.[SUP][۳][/SUP][SUP][۲][/SUP]
استاد او در تصوف مشخص نیست.[SUP][۲][/SUP] عشق عرفانی در عرفان بایزید جایگاه ویژه‌ای دارد. همچنین او را پایه‌گذار سکر و فنا در تصوف می‌دانند. گفتهٔ مشهور وی، «سبحانی ما اعظم شانی» اشاره به همین مفهوم دارد. [SUP][۴][/SUP]
بنا بر برخی روایات، بایزید از اصحاب جعفر صادق امام شیعیان بود.[SUP][۱][/SUP] بعضی نظرات وی را معاصر محمد باقر و [شاگرد] جعفر صادق دو امام شیعه، می‌دانند این در حالیست که که وفات بایزید در قرن سوم (سال ۲۶۱ هجری) می‌باشد حال آن که فوت امام صادق در سال ۱۴۸ هجری بوده و تفاوت وفات ایشان ۱۱۳ سال می‌شود و کسی عمر بایزید را بیش از هشتاد سال ذکر نکرده[SUP][۵][/SUP]
بایزید بسطامی در سال ۲۶۱ درگذشت و او را در خانقاه وی دفن کردند.[SUP][۱][/SUP]
مقبره بایزید بسطامی، که زیارتگه عاشقان و صاحبدلان است، فاقد هرگونه تزئین و داری یک پنجره مسقف آهنی است. روی قبر یک سنگ مرمر قرار دارد که کلماتی از مناجات مشهور علی بن ابی‌طالب بر آن حک شده‌است.
آثار درباره بایزید بسطامی[ویرایش]

درباره بایزید بسطامی آثار ارزنده‌ای نوشته شده است، از جمله:[SUP][۶][/SUP]

  • پایان نامه «شخصیت و اندیشه بایزید بسطامی و بازتاب آن در ادب فارسی (در آثار پنج تن از شاعران بزرگ عارف: سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ)، علی جنگ آزمای؛ به راهنمایی: دکتر محمود عابدی؛ استاد مشاور: دکتر عباس ماهیار. پایان نامه کارشناسی ارشد؛ دانشگاه تربیت معلم تهران،دانشکده ادبیات و علوم انسانی، ۱۳۸۰.
  • مقاله«بایزید بسطامی، آیینه الهی»، مریم حسینی، فصلنامه نامه پارسی، سال دهم، شماره دوم،۱۳۸۴.
  • مقاله «از عرفان بایزید تا فرمالیسم روسی» دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، فصلنامه هستی، ش ۳، پاییز۱۳۸۰.
  • کتاب دفتر روشنایی محمدبن علی سهلگی؛ ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی.
علاوه بر آثار فوق، کتاب «بایزید بسطامی» نوشته دکتر جواد نوربخش در ۱۱ بخش اطلاعات کاملی در خصوص بایزید بسطامی ارائه می دهد. [SUP][۷][/SUP]
در نگاه عالمان دین[ویرایش]

در میان نظرات متفاوت، بعضی فقهای شیعه شخصیت بایزید را مورد انتقاد قرار داده‌اند از متقدمین کسی چون مقدس اردبیلی قائل به اعتقاد متصوفه از جمله بایزید به حلول یا اتحاد بوده و از متأخرین سید ابوالقاسم خوئی که وی را قائل به وحدت وجود و موجود دانسته، ایندو بر وی طعن وارد نموده‌اند. همچنین فقهایی چونلطف‌الله صافی گلپایگانی با توجیه ناپذیر و تأویل ناپذیر بودن سخنان بایزید و سید صادق شیرازی که به نقل حر عاملی آورده وی مورد سرزنش مکرر محمد تقینهمین امام شیعیان، قرار گرفته‌است و سید محمدباقر شیرازی که با مخالف شرع دانستن همایش برای وی و میرزا یدالله دوزدوزانی با این نقل که وی یک عمر منحرف بوده و اواخر عمر به واسطهٔ جعفر صادق ششمین امام شیعیان، مستبصر شده‌است مخالفت خود را با همایش درنظرگرفته برای تجلیل از بایزید در شاهرود طی اعلامیه‌هایی ابراز داشتند.[SUP][۸][/SUP] مکارم شیرازی معتقد است برخی از شطحیات بایزید بر اعتقاد او به حلول و اتحاد دلالت دارد.[SUP][۹][/SUP]
در اظهاراتی متفاوت با دیگر فقهای شیعه در تجلیل بایزید، یکی آنکه به نقل مجلسی اول در کتاب اصول فصول التوضیح، استاد وی شیخ بهایی قائل به زیارت قبر بایزید بوده و خود، قبر وی را زیارت کرده است.[SUP][۱۰][/SUP] آیت الله خامنه‌ای در سفر خود به شاهرود با اشاره به شخصیت بایزید ابراز داشته بود: «نام بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را همهٔ مسلمانان و مرتبطین با معارف اسلام - ولو غیرمسلمان - شنیده‌اید. البته امثال بایزید و ابوالحسن خرقانی را با این مدعیان صوفیگری نباید اشتباه کرد. آنها داستان دیگری دارند و ماجرا و سخن دیگری است.»[SUP][۱۱][/SUP] در تبیینی آیت الله بهجت شَطَحیّات اینگونه شخصیتها از جمله بایزید را قابل تأویل دانسته‌است و تکفیر آنها را روا ندانسته در عین حال متابعت معصومین را شرط و موافقت با آنها را ملاک دانسته‌است.[SUP][۱۲][/SUP]
در نگاه صوفیان و بزرگان[ویرایش]

بایزید بسطامی بیش از دیگران دارای شهرت و اهمیت بوده و رفتار و گفتارش در همهٔ مردان راه حق تأثیر کرده‌است، به این جهت داستان‌ها و سخنان او بیش از هرصوفی و عارفی در کتب صوفیه و عرفاً آمده‌است و مخصوصاً در آثار منظوم عرفانی مانند آثار عطار و مثنوی مولوی بیشتر جلوه‌گر است.
فریدالدین عطار در تذکره الاولیا ۵۶ صفحه به ذکر شرح حال و اقوال بایزید اختصاص داده و این مقدار تفصیل دربارهٔ صوفی و عارفی دیگر در آن کتاب به نظر نمی‌رسد. عطار در آغاز شرح حال او می‌نویسد:
«آن خلیفهٔ الهی، آن دَعامهٔ نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجة الحق اجمعین، آن پُختهٔ جهانِ ناکامی، شیخ بایزید بسطامی- رحمة الله علیه.اکبر مشایخ بود، و حجت خدای بود، و خلیفهٔ بحق بود، و قطب عالم بود، و مرجع اوتاد.و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود. و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت. و دایم در مقام و هیبت بود، غرقهٔ انس و محبّت بود، و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت. و روایات او در احادیث عالی بود و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را...».[SUP][۱۳][/SUP]
نقل است که چون مادر او را به مکتب فرستاد، در سورهٔ لقمان به این آیت رسید: «أنِ اشکُرلی و لِواِلدَیکَ» یعنی شکر گوی مرا و شکر گوی مادر و پدر را چون معنی این آیه بدانست نزد مادر رفت و گفت:
«در دو خانه کدخدایی چون کنم، یا از خدا در خواه تا همه آن تو باشم یا مرا به خدا بخش تا همه آن او باشم مادر گفت: تو را در کار خدا کردم و حق خود به تو بخشیدم».
پس بایزید از بسطام بیرون رفت و سی سال در شام و شامات می‌گشت و ریاضت می‌کشید.[SUP][۱۴][/SUP]
جنید بغدادی در مورد او می گوید:
«بایزید در میان ما چون جبریل است در میان ملایکه».[SUP][۱۵][/SUP]
جواد نوربخش: «بایزید بسطامی که به حق او را باید سلطان العارفین گفت، یکی از پیشتازان تصوف و عرفان است. او در حالی که از توحید سخن می گوید، با مطرح ساختن عشق الهی، مردم را به محبّت به دیگران و دوست داشتن همه ی آفریدگان خدا تشویق می کند. بایزید مکتب انسانیّت را تحت لوای عرفان در زمانی شروع کرد که مبارزه ی فرهنگ بیگانه، خاطر ایرانیان را نگران ساخته بود. او با سخنان بدیع خود فرهنگ ایرانی را از دستبرد اجانب دور نگهداشت.» [SUP][۱۶][/SUP]
شیخ اشراق گوید (به نقل از مجموعه مصنفات شیخ اشراق - جلد ۳): بایزید و حلاج از اصحاب تجرید بودند و اقمار آسمان توحید. چون دلهای آنان به نور پروردگارشان روشن شد، راز آشکار نهانی را فاش کردند و خداوند که همه چیز را به گفتن واداشته، آنها را به گفتن آورد. حق بر زبان اولیای خدا به سخن می آید. [SUP][۱۷][/SUP]
ابوالحسن خرقانی (به نقل از احوال و اقوال خرقانی): روزی شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی را گفت: چه بهتر بودی؟ شاگرد گفت: ندانم. گفت: جهان پر از مرد همه همچون بایزید. [SUP][۱۸][/SUP]
روزبهان بقلی (به نقل از شرح شطحیات): سیاح بحر تجرید طیرِ و کر تفرید، صلصل مست توحید، طیفور بن عیسی بایزید بسطامی، او بود که کراماتش چون آفتاب پیدا بود. امروز از آن پیداتر، در هوا بپریدی، و پای به نهر بلخ باز آن سوی نهادی بی کشتی. [SUP][۱۹][/SUP]
سخنان بایزید[ویرایش]

سخنانی از بایزید منقول از کتاب « بایزید بسطامی»:

  • «نقل است که او را گفتند قومی می گویند که: کلید بهشت کلمه لااله الاالله است. گفت: بلی کلید بی دندانه در نگشاید و دندانه ی این کلید چهار چیز است: زبانی از دروغ و غیبت دور، دلی از مکر و خیانت صافی، شکمی از حرام و شبهت خالی و عملی از هوی و بدعت پاک. (النور من کلمات ابی طیفور)
  • یکی نزد بایزید آمد و او را از اسم اعظم حق پرسید. بایزید گفت: مرا بر اسم اصغر حق دلالت کن تا من تو را بر اسم اعظم او دلالت کنم. آن مرد حیران ماند. آنگاه بایزید گفت: همه اسمای حق اعظم اند. (فوائح الجمال و وفاتح الجلال - نجم الدین کبری)
  • «حق در دل اولیای خود مطلع گشت، بعضی از دلها چنان دید که بار معرفت او نتوانست کشید، به عبادتش مشغول گرداند.» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «دنیا اهل دنیا را غرور اندر غرور است. و آخرت اهل آخرت را سرور اندر سرور است. و دوستی حق اهل معرفت را نور اندر نور.« (تذکرة الاولیا عطار)
  • «خدای را به خدا شناختم و جز خدای را به نور خدای عزّوجل.» (طبقات الصوفیه - سلّمی)
  • «ثواب عارف از حق به حق باشد.» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «کمال عارف سوختن او باشد در دوستی حق» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «شادی عارف - عارف به هیچ چیز شاد نشود جز به وصال دوست.» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «دل عارف از او شکوه نکند ولو اینکه با مقراض پاره پاره اش کنند. و هرگز از او نومید نمی‌شود و از مکر او ایمن نیست اگرچه به آمرزشش نوید دهند و بر او جز به او کسی راهنمایش نمی‌شود ولو اینکه بر آب و هوا رود. و از رنح او نیاساید اگرچه بر تخت شاهی نشیند. و از او غافل نیست اگرچه در بازار باشد و بی او در زمین و آسمان آرام نیابد.» (النور من کلمات ابی طیفور)
  • «عارف طیّار است و زاهد سیّار» (تذکرة الاولیا عطار)
پانویس و منابع[ویرایش]




پیوند به بیرون









http://fa.wikipedia.org/wiki/بایزید_بسطامی
=============================================================================


کانال بین المللی داریوش المیزان ؟؟؟؟ = کانال داریوش 2 توسط اسراییل ؟؟؟ = گلوگاه نفت جغرافیایی ؟؟؟ = سلطه ی جهانی یا حکومت عدل الهی؟؟؟؟؟


تاپیک: امکان سنجی طرح اتصال بندر ماهشهر خلیج فارس به بندر لبنان در در یای سرخ



========================================================

اسرائیل کانال جدیدی برای رقابت با کانال سوئز می سازد



http://www.asriran.com/fa/news/26358...A7%D8%B2%D8%AF


ساخت این کانال سه سال به طول می انجامد و در این پروژه 150 هزار نیرو کار خواهد کند. هزینه این طرح حدود 14 ملیارد دلار اعلام شده است. البته درآمد کانال سالانه حداقل 4 میلیارد دلار خواهد بود.
اسرائیل قصد دارد کانال جدیدی را برای رقابت با کانال سوئز ایجاد کند.

به گزارش عصر ایران به نقل از روزنامه القدس العربی چاپ لندن، کانال جدید به نام بن گوریون مانند کانال سوئز، دریای سرخ را به دریای مدیترانه وصل می کند. ایجاد کانال جدید هم اکنون در مرحله برنامه ریزی است.

بندر ایلات اسرائیل در ساحل دریای سرخ با استفاده از کانال به دریای مدیترانه متصل خواهد شد. این کانال در وسط مناطق تحت کنترل اسرائیل حفر خواهد شد.

طول این کانال به اندازه کانال سوئز خواهد بود اما به دلیل داشتن امکانات بیشتر، عبور از آن نسبت به سوئز سریعتر و راحت تر انجام خواهد گرفت.

هم اکنون کانال سوئز یک طرفه است و یک روز در میان مخصوص عبور کشتی ها در یک جهت است اما اسرائیل دو کانال مجزا برای رفت و برگشت کشتی ها حفر خواهد کرد تا کشتی ها همزمان بتوانند در دو سو حرکت کنند.

در این وضعیت هیچ کشتی برای عبور از این کانال منتظر نخواهد ماند اما هم اکنون کشتی ها برای عبور از کانال سوئز حدود تا دو هفته منتظر می مانند.

مصر نیز به شدت به برنامه ساخت کانال بن گوریون اعتراض و تهدید کرده است روابط دیپلماتیک با اسرائیل را قطع خواهد کرد اما تل آویو اهمیتی برای این تهدید قائل نشده است.

کانال بن گوریون 50 متر عمق خواهد داشت که 10 متر بیش از عمق کانال سوئز است. در این کانال جدید کشتی هایی به طول 300 و عرض 110 متر می توانند از این کانال عبور کنند.

تصویر ماهواره ای از کانال سوئز - نقشه فلسطین اشغالی



ساخت این کانال سه سال به طول می انجامد و در این پروژه 150 هزار نیرو کار خواهد کند. هزینه این طرح حدود 14 ملیارد دلار اعلام شده است. البته درآمد کانال سالانه حداقل 4 میلیارد دلار خواهد بود.

در صورت راه اندازی این کانال، درآمد مصر از کانال سوئز از سالانه 8 میلیارد دلار فعلی به 4 میلیارد دلار کاهش خواهد یافت.

اسرائیل همچنین هم اکنون در حال بررسی و رایزنی با سه بانک آمریکایی برای دریافت وام 14 میلیارد دلاری با سود یک درصدی و بازپرداخت 30 ساله است.
 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=1]کانال سوئز[/h]از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد



نگارهٔ ماهواره‌ای آبراهه سوئز.​

آبراه سوئز (به عربی: قناة السویس) کانال یا آبراهی ساخته شده به‌دست انسان است که دریای مدیترانه را به خلیج سوئز که شاخه‌ای از دریای سرخاست متصل می‌کند. این کانال در غرب صحرای سینا و شمال شرق کشور مصر واقع شده‌است. آبراه سوئز به عنوان میانبری برای کشتی‌هاو قایق هایی که از بندرهای قاره اروپا و آمریکا به سمت بندرهای جنوب شرق آسیا، شرق آفریقا و قاره اقیانوسیه در رفت و آمد می‌باشند، ساخته شده‌است تا مجبور به دور زدن قاره آفریقا یا انتقال زمینی بارها نباشند.
[h=2]محتویات[/h] [نهفتن]​


[h=2]طول کانال[ویرایش][/h]درازای کانال سوئز از پورت سعید در ساحل دریای مدیترانه، تا شهر سوئز در کرانهٔ دریای سرخ ۱۶۳ کیلومتر می‌باشد. در نیمه راه دریاچهٔ المرة کانال را به دو شاخه تقسیم می‌کند. قسمتی از کانال در شمال دریاچهٔ «اَلمُرةَ» واقع می‌باشد و قسمتی در جنوب این دریاچه قرار دارد. «کانال سوئز» میانبری است برای کشتی‌هایی که از اروپا به سوی آسیا روانه می‌شوند. پیش از احداث «کانال سوئز»، کشتی‌ها برای رفتن از اروپا به آسیا، ناچار بودند تا دماغه امید نیک در جنوبی‌ترین بخش قاره آفریقا پیش روند و یا اینکه بارهای کشتیها را پس از تخلیه در ساحل دریای مدیترانه، از راه زمینی به شهر سوئز در ساحل دریای سرخ رسانده، و با کشتی دیگری از دریای سرخ به کشورهای آسیایی می‌فرستادند.
[h=2]تاریخچهٔ کانال سوئز[ویرایش][/h][h=3]داریوش هخامنشی[ویرایش][/h]«داریوش یکم، شاهنشاه بزرگ هخامنشی هنگامي كه می‌خواست بخش‌های باختری و خاوری شاهنشاهي خود را با یک راه آبی به هم بپیوندد، باید به آشکار کردن:) کشف) راههای آبی ناشناخته دست می‌زد. از اين روي به «اسکولاکس کاریایی» اهل کاریاندا، فرمان داد با چند کشتی جنگی پارسی سراسر کرانه‌های دریایی شاهنشاهی را شناسایی کند و در این‌باره گزارش دهد. اسکولاکس از شهر گنداره –در خاور افغانستان امروزی- سفر خود را آغاز کرد. او رود کابل را در مسیرش به سوی خاور تا پیوستن به سند راند و از آن پس بر روی سند، رو به جنوب، خود را به اقیانوس هند رساند. وی با رسیدن به اقیانوس هند، در حالی که به سوی باختر می‌راند، کرانه‌های خلیج فارس تا «بندر کاریایی» در بنیشو(در نزدیکی خرمشهر کنونی) را بررسی کرد. او پس از این، دلیرانه آغاز به دور زدن دریاییِ شبه جزیره عربستان کرد، تا پس از سی ماه به «سوئز» کنونی رسید. اسکولاکس گزارش‌های کار خود را پس از بازگشت از مصر به داریوش بزرگ داد.»[SUP][۱][/SUP]
داریوش بزرگ به دلیل اهمیت راه دریایی میان مصر و ایران دستور ساخت آبراهی میان دریای سرخ و دریای مدیترانه را از راه نیل در اواخر سدهٔ ششم پیش از میلاد داد تا کشتی‌های ایرانی بتوانند به راحتی از آن عبور کنند. سرپرستی ساخت این آبراه را مهندس «ارتاخه» از مهندسان ایرانی عصر هخامنشی به عهده داشت.[SUP][۲][/SUP] با این حال آبراهی که داریوش در آن زمان حفر کرد با آبراه کنونی که به دست «مون فردیناند اوسپس» در سال ۱۸۶۹ میلادی حفر شد، اختلاف‌هایی دارد. چراکه آبراه داریوش بر خلاف آبراه کنونی قدری بالاتر از بوباستیس شروع می‌شد و به نیل و در نهایت به دریای سرخ می‌پیوست، در حالی که آبراه کنونی از پرت سعید آغاز می‌شود و به خلیج سوئز ختم می‌شود.[SUP][۲][/SUP]
داریوش لوحه ای سنگی با خطوط میخی پارسی، عیلامی، بابلی و مصری را به یادمان گذاشت:
منم داریوش، شاه شاهان، شاه کشورهایی که تمام نژادها مسکون است. شاه این سرزمین بزرگ تا آن دورها، پسر ویشتاسب هخامنشی... من پارسی هستم و به همراهی پارسیان مصر را گرفتم، امر کردم این کانال را بکنند از «پی‌رو» نیل که از مصر جاری است تا دریایی که از پارس بدان روند. این آبراه کنده شد چنانکه فرمان دادم و کشتی‌ها از مصر بوسیله این کانال به‌سوی ایران روانه شدند چنانکه اراده من بود.
[h=4]ساخت کانال[ویرایش][/h]

یکی از نخستین مجراهای آبراه سوئز در سده نوزدهم میلادی.​

در تابستان ۵۱۲ داریوش از کاخ کوروش در پاسارگاد، دیدن کرد. ظاهرا در اینجا ناخدا اسکولاکس که از سوئز آمده بود، گزارش کار خود را از کاوش کرانه‌های دریا به او داد. به این ترتیب شاهنشاه دریافت که از راه دریا می‌توان از ایران به مصر سفر کرد. در پیش چشم دلش جلوه‌هایی از امکانات بازرگانی جهانی و در نتیجه رونق اقتصادی فرمانورایی پهناورش پدیدار شد که تا آن زمان به فکر کسی خطور نکرده بود، و بدین ترتیب به این فکر افتاد که کانال سوئز را که فرعون نخو (۵۹۵- ۶۱۰) آغاز کرده، اما بعد نیمه‌تمام رها کرده بود، به انجام برساند.
«داریوش که پیوستن مصر و کرانه‌های باختری و خاوری دریای سرخ به هند و ایران را در سر می‌پروراند؛ به این اندیشه افتاد که رود نیل را با آبراه‌هایي به دریای سرخ بپیوندد. بنا به گزارش هرودت، پیش از داریوش، فرعون نِخو(610-595پ.م) و پادشاهان مصری پیش از او در اندیشه‌ی پیوستن نیل به دریای سرخ بوده‌اند. اما چون در مسیر راه کوههای سنگی وجود داشت که کندن آنها کار آسانی نبود و همچنین آبراهه از میان وادی خشکی می‌گذشت که در آن آب نبود، این‌ کار به پایان نرسید. حتا به روزگار پادشاهی نِخو 120 هزار مصری در کار کندن آبراهه كشته شدند.»[SUP][۳][/SUP]
اما حقیقت داستان این کانال ناتمام چه بود؟ داریوش، خشنود از برنامه تازه خود با متخصصان مصری مشغول در پاسارگاد گفت و گو کرد، اما نتیجه‌ای نگرفت. از این رو، به طرف تخت جمشید حرکت کرد، یا چنان که یک نوشته مصری می‌گوید به «شهری که بیش‌تر از همه جا دوست می‌داشت». در اینجا نیز داریوش معماران و هنرمندان بی‌شمار مصری را که در کار ساخت کاخ او شرکت داشتند، گرد آورد و درباره وضع کانال ناتمام سوئز پرسید. اما سخنگوی آنها در پاسخ گفت که آنها نه این کانال را دیده‌اند و نه چیزی درباره‌اش شنیده‌اند. از این رو، شاهنشاه بر آن شد که یک کشتی اکتشافی به دریای سرخ بفرستد، تا محل دقیق کانال نخو و همه مسائل جانبی آن را معلوم کند.
در سال ۵۱۰، ناخدای کشتی اکتشافی‌ای که به دریای سرخ فرستاده شده بود، گزارش خود را درباره وضعیت کانال ناتمام نخو به او داد. متأسفانه این گزارش به صورت ناقص به ما رسیده‌است. در هر حال در آن سخن از شن بسیار است و ضرورت حفر چاه‌ها برای تهیه آب آشامیدنی. اما مهم این گفته بود که برای به پایان رساندن کانالی که نخو آغاز کرده بود، باید هنوز مسافتی در حدود ۸۴ کیلومتر کنده می‌شد.
«پس از بررسی‌های گوناگون داریوش پی‌ برد که باید 84 کیلومتر دیگر کَنده شود تا آبراه‌هايی که فرمانروایان مصری ساخت آن را آغاز کرده و نتوانسته بودند آن را به پایان ببرند، به دریای سرخ برسد. از سوی دیگر برای مشکل آب آشامیدنی ناگزیر بود چاه‌های گوناگونی پدید بیاورد تا کارگران از تشنگی نمیرند. بنابراین داریوش که کار به پایان رساندن آبراهه را با ياري مهندسان ایرانی که از زمان‌های کهن در کار کندن آبراهه وکاریز و چاه و سدبندی مهارت داشتند آسان می‌پنداشت، فرمان داد تا کار دوباره آغاز شود و بر سر راه چاه‌هایی کنده شوند تا آب آشامیدنی برای کارگران بدست آید.»[SUP][۴][/SUP]
پس از آن داریوش فرمان مناسب را برای اجرای این برنامه که در آن روزگاران واقعا غول‌آسا بود، صادر کرد. داریوش با این کار تنها به اثرات اقتصادی مسرت‌بخش راهی آبی از دریای مدیترانه به دریایی عمان، خلیج فارس و اقیانوس هند فکر نمی‌کرده‌است، بلکه پایان فرخنده این کار اثر شگرفی بر مردم او می‌گذاشت و خاطره لشکرکشی ناموفق علیه سکاها به جنوب روسیه را کمرنگ می‌کرد.
در این کانال دو کشتی با سه ردیف پاروزن می‌توانستند پهلو به پهلوی هم حرکت کنند. در نتیجه عرض آن را می‌توان در حدود ۴۵ متر حساب کرد. اگر عمق کانال را اندکی بیش از سه منر بدانیم، باید برای کندن مسیر ۸۴ کیلومتری کانال، دوازده میلیون متر مکعب خاک برداشته می‌شد!
ساتراپ اریاونده می‌بایستی برای برآوردن دستور داریوش شمار زیادیاز کارگران مصری را به کار گرفته باشد. کارگران موفق شدند این کار را ظرف ده سال به پایان برسانند. در سال ۴۹۸ کار نخستین کانال سوئز به پایان رسید. سال بعد داریوش با همه درباریان خود از شوش عازم سومین سفرش به مصر شد، تا با جشن و سرور کانال را افتتاح کند …
«سرانجام این کار بزرگ پس از ده سال به پایان رسید و در سال 497 شاهنشاه با همه‌ی درباریان خود از شوش به مصر رفت، تا نخستین آبراهه‌ی سوئز را گشايش کند. آبراهه‌ی نام برده شده مانند امروز از دریای مدیترانه آغاز نمی‌شد بلکه از رود نیل و کنار «بوباستیس» در شمال قاهره کنونی آغاز و پس از دور زدن دریاچه ی بزرگ تلخ در باختر آبراهه‌ی امروزی به سمت جنوب می رفت تا برسد به سوئز و دریای سرخ. این کار بزرگ را داریوش با چهار سنگ نبشته در مسیر آبراهه جاودانه کرد و امروزه سه سنگ نبشته‌ی آن به دست ما رسیده است.»[SUP][۵][/SUP]
بنابراین در بهار ۴۹۷ داریوش از شوش به مصر رفت، تا کانال سوئز را افتتاح کند. مسیر این کانال رادر نقشه زیر می‌توانید ببینید. کانال از نیل و کنار بوباستیس (امروز زقازیق) در شمال قاهره کنونی، و نه مثل امروز از مدیترانه، شروع می‌شد و نخست کانال قدیم نخو را به سوس شرق تعقیب می‌کرد، تا حوالی اسماعیلیه امروز. اما به دریاچه تمساح نمی‌ریخت، بلکه پیش از دریاچه به سمت جنوب شرقی می‌رفت و دریاچه بزرگ تلخ را دور می‌زد و بعد از غرب کانال امروزی به طرف جنوب می‌رفت، تا برسد به سوئز و دریای سرخ. بدین ترتیب کانال داریوش برخلاف کانال کنونی، که از دریاچه تلخ می‌گذرد، ظاهرا فقط آب شیرین نیل را در خود داشت، که کار کشتیرانی را آسان می‌کرد. در آن روزگار از بوباتیس تا سوئز چهار روز طول می‌کشید.
«بدین ترتیب طرح‌های بزرگ داریوش برای پیوستن مرزهاي دو امپراتوری به سرانجام رسید. و 24 یا 32 کشتی پر از باج مصری به سوی ایران و خلیج فارس حرکت کرد. از این پس فرآورده‌ها و کالاهای گوناگون خاور و باختر امپراتوری، افزون بر راه‌هایی که از خشکی می‌گذشت از طریق این راه جدید آبی به سراسر قلمرو پهناور هخامنشی می‌رسید و افزون بر سودهای اقتصادی فراوانی که به شاهنشاهی آن روزگار می‌رسید و یک تجارت جهانی بزرگ را برای نخستين بار در تاریخ باستان پدید می‌آورد؛ توانمندي شاه بزرگ را در اداره‌ كردن، بر همه‌ی سرزمین‌های شناخته شده‌ی آن روزگار استوارتر می‌ساخت. چرا که شاهنشاه می‌توانست با سرعت بیشتری نیروهای رزمی:)نظامی) خویش را به سراسر امپراتوری بفرستد. داریوش بزرگ افزون بر اینکه در طرح بزرگ خویش به پیروزی رسید، نقش مهمی را نیز در شناساندن راه‌های دریایی تازه برای جهانیان باز کرد. کردار وی از این راه نه تنها زمینه‌هايی را برای آشنایی فرهنگی مردمان آن روزگار پدید ‌آورد بلکه مردمان اروپا را نیز برای نخستین بار با هندیان آشنا ‌کرد.»[SUP][۶][/SUP]
درباره جزئیات این کار بزرگ از خود داریوش اطلاعات بیش‌تری به دست می‌آوریم. داریوش در بلندی کنار کانال، کاملا در میدان دید کشتی‌ها، سنگ‌نبشته‌های قائمی با بلندی بیش از سه متر از گرانیت صورتی برپا کرده بود. یک روی این سنگ‌های قائم نبشته‌های میخی فارسی باستان و ایلامی و بابلی داشته و در روی دیگر نبشته‌ای بوده به خط هیروگلیف مصری. امروز فقط بقایای سه سنگ قائم در دست است و چهارمی گم شده‌است و البته ممکن است زمانی شمار این سنگ‌ها بسیار بیش از این بوده باشد.
در متن‌ها میخی بعد از ستایش اهورامزدا و نام و نشان سازنده ی بنا(داریوش) می‌خوانیم: «داریوش شاه گوید من پارسی هستم. مصر را از پارس گرفتم. این جوی (کانال) را دادم، از رودی به نام نیل که در مصر جاری است تا دریایی که از پارس می‌رود. پس از آنکه این جوی به همان‌گونه‌ای که فرمان داده بودم کنده شد، کشتی‌ها از مصر از میان این جوی به سوی پارس می‌رفتند. همانگونه که مرا میل و کام بود.» …
داریوش برای افتتاح کانال سوئز شاهزادگان و مقامات بسیاری را فراخوانده بود. جشن یک سال پس از اتمام کار کانال در تابستان ۴۹۷ برگزار شد… می‌توان حدس زد که پس از پایان سخنرانی مراسم افتتاح آبراهه داریوش همراه با ولیعهدش خشایارشا سوار نخستین کشتی اولین کاروان دریایی‌ای شده‌است که در کانال سوئز شراع کشید. سپس کاروان دریایی‌ای که متشکل از ۲۴ کشتی بود پشت سر کشتی پرچمدار به سوی شرق به حرکت درآمد. احتمالا داریوش با کشتی سه‌ردیفه خود تا سوئز همراه آنها بوده‌است.
داریوش به هنگام افتتاح کانال سوئز ۵۳ سال سن داشت. در این زمان او باید احساس کرده باشد که در اوج قدرت و توانایی است، چیزی که از نوشته‌های سنگ‌نبشته‌های قائم پیداست.
[h=3]سعید پاشا وکانال سوئز[ویرایش][/h]

کانال سوئز در بخش اسماعیلیه در سال 1860​

فکر متصل کردن دریای سرخ به دریای مدیترانه از دوران مصر باستان وجود داشت. کانال فعلی سوئز که دو دریای، مدیترانه و «سرخ» را مستقیماً و نه از طریق نیل به یکدیگر مربوط می‌کند، زاییده فکر مهندس فرانسوی فردینان دولسپس است که مذاکراتی را با «سعید پاشا» سومین والی مصر و نواده محمد علی پاشا بنیان‌گذار سلسله محمدعلی در مصرآغاز کرد. برای ساخت این کانال شرکت کانال سوئز تاسیس شد که بیشتر سهام آن متعلق به فرانسویان و بخشی دولت مصر بود. این پروژه عظیم که با هزینه دولت مصر (و حداقل در دوره‌ای) با کار اجباری کشاورزان مصری در سال ۱۸۶۹ به پایان رسید برای ۹۹ سال در اختیار شرکت فرانسوی قرار گرفته و قرار شد دولت مصر کنترلی بر حمل ونقل از آن آبراه نداشته باشد. مراسم افتتاح کانال سوئز به پول آن روز(۱۳۶ سال پیش) نزدیک به یک میلیون جنیه (پوند) انگلیسی خرج برداشت و فرمانروایان بزرگ اروپا مانند «فرانسوا ژوزف» امپراتور اتریش و ولیعهد «پروس» در این مراسم حضور یافتند. هزینه این مراسم کلا به حساب دولت مصر گذاشته شد. اندکی پس از افتتاح کانال سوئز، در زمان نخست‌وزیری دیزرائیلی، دولت بریتانیا ۴۴ درصد سهام شرکت کانال سوئز را از خدیوی مصر خریداری نمود و بقیه سهام در دست سرمایه‌داران فرانسوی بود. لذا خود مصر عملاً هیچگونه بهره مالی از کانال سوئز نداشت. «دیزرائیلی» حاصل تلاش درخشان خود را در گزارش کوتاه و جاودانه بهملکه ویکتوریا تقدیم کرد و در پایان آن چنین نوشت: «و حالا کانال سوئز مال شماست سرور من» به مرور ایام قروض پر بهره ناشی از ساخت کانال سوئز موجب آن شد که مستشاران مالی انگلستان در تمامی شؤون اداری مصر دخالت کنند و این زمینه‌ساز تبدیل مصر به مستعمره بریتانیا تا زمان استقلال شد. در سال ۱۸۸۲ یک مصری وطن پرست به نام احمد عرابی پاشا که وزیر جنگ بود، زیر بار دخالت حاکم انگلیسی مصر نرفت و یک شورش مسلحانه تمام عیار سراسر مصر را فرا گرفت. این قیام بعدها سرکوب شد و بعد از دستگیری «عرابی پاشا» انگلستان به اشغال نظامی مصر و سودان پرداخت و این اشغال استعماری ۷۰ سال به طول انجامید و سرانجام با کودتای مصر و عقد قرارداد جدیدی میان مصر و انگلستان به پایان رسید. با آن که در سال ۱۹۵۶ در ماجرای ملی شدن کانال سوئز، می‌رفت که مصر دوباره به اشغال انگلستان و فرانسه درآید اما مقتضیات زمان نقشه انگلستان وفرانسه را نقش برآب کرد و نیروهای بیگانه خاک مصر را برای همیشه ترک نمودند.

تنديس فرديناند دي لسبس در بور فؤاد.​

[h=2]جستارهای وابسته[ویرایش][/h]
[h=2]منابع[ویرایش][/h]
  • فردیناند دی لسبس (Ferdinand de Lesseps) مهندس المنفذ لقناة السویس، جاب بیستم سال ۱۹۸۳ میلادی.

  • پرش به بالا↑ مقاله آبراهه‌ا‌ي كه تجارت در جهان باستان را شكوفا كرد، تارنمای امرداد، میثم اسدی، 31/03/1392
  • ↑ [SUP]پرش به بالا به:۲٫۰[/SUP] [SUP]۲٫۱[/SUP] «داریوش هخامنشی و کانال سوئز»(فارسی)‎. سایت آفتاب. بازبینی‌شده در ۱۱ آذر ۱۳۷۸.
  • پرش به بالا↑ مقاله آبراهه‌ا‌ي كه تجارت در جهان باستان را شكوفا كرد، تارنمای امرداد، میثم اسدی، 31/03/1392
  • پرش به بالا↑ مقاله آبراهه‌ا‌ي كه تجارت در جهان باستان را شكوفا كرد، تارنمای امرداد، میثم اسدی، 31/03/1392
  • پرش به بالا↑ مقاله آبراهه‌ا‌ي كه تجارت در جهان باستان را شكوفا كرد، تارنمای امرداد، میثم اسدی، 31/03/1392
  • پرش به بالا↑ مقاله آبراهه‌ا‌ي كه تجارت در جهان باستان را شكوفا كرد، تارنمای امرداد، میثم اسدی، 31/03/1392


  • «کانال سوئز»(فارسی)‎. دانشنامهٔ جزیرهٔ دانش، ۲۴ آذر ۱۳۸۵. بازبینی‌شده در ۱۱ آذر ۱۳۸۷.
  • کتاب تاریخ جهانی نفت - اثر دانیل یرگین - ترجمه شادروان غلامحسین صالحیار
  • ممالک همجوار - تألیف فتح الله حکیمی - شرکت نسبی حاج محمد حسین اقبال و شرکا چاپخانه دانش - اسفند ۱۳۳۳
  • داریوش و ایرانیان: تاریخ فرهنگ و تمدن هخامنشیان (کتاب اول و دوم)
والتر هینتس.ترجمه پرویز رجبی

http://fa.wikipedia.org/wiki/کانال_سوئز

 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساخت کانال سوئز در ۱۸ سال
ایده اتصال دریای مدیترانه به دریای سرخ به زمانهای قدیم و تمدن‌های کهن باز می گردد. همچنانکه قبل از کانال سوئز کنونی، مصریان باستان با راه انداز راه های قایق رو، ارتباط میان دریای سرخ به رود نیل را مهیا کرده بودند. یکی از اولین تلاشهای موثر برای ساخت یک کانال ارتباطی در زمان یکی از فرعون های مصر بنام Necho که در قرن ششم قبل از میلاد می‌زیسته صورت گرفته است که هنگام تاخت و تاز پارسیان به مصر، داریوش اول دستور کامل کردن این کانال را صادر کرد.
حدود سال ۱۸۰۰ پس از میلاد به دستور ناپلئون مسئله اتصال دریای مدیترانه به دریای سرخ به منظور کوتاه تر کردن مسیر ارتباطی با هند دوباره بررسی شد. در آن زمان محاسبات یکی از مهندسان فرانسوی نشان داد که اختلاف ارتفاع آب میان دو دریا در حدود ۱۰ متر می باشد و راه اندازی یک کانال معمولی می تواند باعث ویران شدن بسیاری از سرزمین های اطراف شود. اما بعدها مشخص شد که محاسبات قبلی درست نبوده و کنسول فرانسه در قاهره که به مهارت در حفاری کانال شهرت داشت تضمین داد که می توان کانال بزرگی برای برقراری ارتباط میان این دو دریا درست کرد.
در سال ۱۸۵۹ کارگران مصری شروع به کار کردند پس از گذشت ۱۸ سال کار ساخت کانال به پایان رسید. به دنبال آن در سال ۱۸۶۹ کانال، بصورت رسمی توسط امیر اسماعیل (Khedive Ismail) افتتاح شد. از روسای سراسر جهان (فرانسه، انگلستان، روسیه و ...) برای افتتاح کانال دعوت شد این مراسم مقارن بود با پروژه دوباره سازی شهر قاهره.
این آبراه بزرگ ساخته شد و قاهره را به شهر جدیدی بنام اسماعیلیه متصل کرد. در آن شهر یک سالن اجرای اپرا (Opera House) هم ساخته شد و ژوزف وردی آهنگساز بزرگ معاصر اپرای معروف آیدا (Aida) را برای مراسم بهره برداری از آن تصنیف کرد.
۱۹۵۶ سال بحران در کانال سوئز بود. در جولای آن سال جمال عبدالناصر ریئس جمهور وقت مصر در میدان شهر اسکندریه اعلام کرد که این کانال بین المللی می باشد. قرار بر این شد تا درآمد حاصل از عبور و مرور کشتی ها از این کانال صرف ساختن یکی از سدهای بزرگ و نیمه کاره در مصر شود که برای آن قبلا" مصر وام های زیادی دریافت کرده بود. دو ماه پس از گذشت این ماجرا نیروهای اسرائیل، انگلیس و فرانسه بر علیه مصر دست به اقدام نظامی زند که خیلی زود بر اثر فشار های بین المللی مجبور به عقب نیشینی شدند و جمال عبدالناصر پیروز این میدان شد.
این کانال در سال ۱۹۶۷ به مدت شش روز به دلیل حمله اسرائل به قسمتی از خاک مصر بسته شد و به دنبال آن تا سال ۱۹۷۳ که جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد بارها ترمیم گشت. پس از دوسال که به علت جنگ کانال بسته بود مجددا" در سال ۱۹۷۵ بازگشایی شد.
امروزه کانال سوئز علاو بر آنکه بطور متوسط گذرگاه بیش از ۵۰ کشتی در روز می باشد، اقامتگاه بسیار مفرحی برای توریست ها نیز می باشد.
http://vista.ir/article/10198/ساخت-کانال-سوئز-در-۱۸-سال
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
داریوش چگونه کانال سوئز را ساخت؟

داریوش چگونه کانال سوئز را ساخت؟

من فرمان کندن این جوی را دادم، از رودخانه‌ای به نام نیل، که در مصر جاری است تا دریایی که از پارس می‌رود. پس از آن این جوی کنده شد، چنان‌که فرمان دادم و کشتی‌ها از مصر از میان این جوی به سوی پارس روانه شدند، چنان‌که میل من بود.
همشهری دانستنیها: دوران پرتنش سلطنت کوروش و سفرهای جنگی بسیار و تلاش او برای به‌وجود آوردن یک امپراتوری متحد، دیگر فرصتی ب انجام کارهای اصلاحی و سازندگی در قلمروی حکومتش به او نداد. کمبوجیه هم در طول حکومت کوتاهش که بیشتر به جنگ گذشت، نتوانست آن‌گونه که باید دست به اصلاحات بزند. شورش‌های ابتدای سلطنت داریوش او را به این نتیجه رساند که برای اداره سرزمینی وسیع با اقوام و مذاهب و اعتقادات گوناگون باید نظم و سازمان و قانون وجود داشته باشد که تمامی ساکنان امپراتوری از آن پیروی کنند. او در انجام کارهای اصلاحی خود از افکار و اندیشه‌های کوروش که موفق به اجرای آن‌ها نشده بود، بسیار بهره گرفت.

اقدامات داریوش طی دوران سلطنتش در زمینه‌های گوناگون از راهسازی و معماری گرفته تا تجهیز سپاه و قوانین سیاسی و مالیاتی در تاریخ کم نظیر است. به همین دلیل است که در بررسی تاریخ هخامنشیان همیشه کوروش را بنیانگذار و داریوش را سازنده می‌نامیم. در اینجا ابتدا به بناهای معروفی که داریوش دستور ساخت آن را داده بود (با تمرکز ویژه روی تخت جمشید) می‌پردازیم و سپس در انتهای پرونده به سراغ بقیه اقدامات داریوش می‌رویم.

ساخت کانال سوئز

«... من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای همه گونه مردم، شاه در این زمین بزرگ دور و دراز، پسر ویشتاسپ هخامنشی. داریوش شاه گوید: من پارسی هستم. از پارس مصر را گرفتم. من فرمان کندن این جوی (ترعه) را دادم، از رودخانه‌ای به نام نیل، که در مصر جاری است تا دریایی که از پارس می‌رود. پس از آن این جوی کنده شد، چنان‌که فرمان دادم و کشتی‌ها از مصر از میان این جوی به سوی پارس روانه شدند، چنان‌که میل من بود.»

کتیبه داریوش در کنار ترعه سوئز

حفر کانال سوئز در قرن هفتم قبل از میلاد توسط دومین فرعون مصر از سلسله بیست و ششم به نام «نکو» آغاز شد؛ ولی به دلیل بروز مشکلات این کار به اتمام نرسید تا آنکه یک قرن بعد مجدداً به دستور داریوش تجدید ساخت شده و موردبهره‌برداری قرار گرفت. هردودت می‌نویسد که طول این کانال به اندازه چهار روز دریاپیمایی بوده و عرض آن به اندازه‌ای بوده که دو کشتی بزرگ با سه ردیف پارو زن می‌توانستند از کنار هم رد شوند. سه کتیبه از داریوش به یادبود ساخت این کانال در ۳۳ کیلومتری شمال سوئز در ساحل غربی کانال فعلی پیدا شده‌اند.

دو کتیبه کوچک تنها به معرفی داریوش اختصاص دارد و کتیبه بزرگ‌تر ۱۲ سطر دارد که نشان‌دهنده این است که این کانال به دستور داریوش حفر شده. به غیر ‌از حفر کانال سوئز، او در این سرزمین به تعمیر و ایجاد بناهای مذهبی نیز همت گماشت. از جمله این بنا‌ها باید از معبد «آمُن» نام برد که درآن زمان در هیبس در واحه‌ای به نام خرقه در جنوب غربی تِب که اکنون لکسور نامیده می‌شود، بنا شد. با مقایسه طرح این معبد با کاخ تخت جمشید متوجه شباهت‌های غیر‌قابل انکاری می‌شویم. در مصر کتیبه‌های متعددی‌یافت شده است که حکایت از فعالیت‌های داریوش در این سرزمین می‌کند.

کتیبه بیستون

به غیر‌از تخت جمشید، داریوش در بابل و شوش و هگمتانه نیز دست به ساخت و تعمیر چند کاخ‌ زده بود. به غیر‌از این کاخ‌ها معروف‌ترین اثر به جای مانده از داریوش، کتیبه بزرگ او در ۳۰ کیلومتری شرق کرمانشاه است که در ارتفاع ۱۰۰ متری بر سینه کوه صخره‌ای بیستون کنده شده است. این کتیبه در واقع بازگو‌کننده وقایع اولین سال‌های سلطنت داریوش و فتوحاتی است که در جریان سرکوب اغتشاشات و شورش‌های داخلی نصیب او شده است. داریوش در این کتیبه ضمن معرفی خود و خانواده‌اش و تکیه بر این اصل که از ریشه و‌نژاد کوروش است، به شرح حوادثی که منجر به جانشینی او می‌شود می‌پردازد.

در این کتیبه حدود قلمرو و نام ایالات تابعه در ابتدای سلطنت و همچنین نام تمامی شورشیان و محل شورش وتاریخ سرکوبی آن‌ها ذکر شده است. کتیبه بیستون در چند مرحله تکمیل شده و حتی برای اضافه کردن مطالب تازه گاهی مجبور به حذف قسمت‌ها و بخش‌هایی شده‌اند که از قبل در سنگ کنده شده بود. متن فارسی باستان در ۴۱۴ سطر و در پنج ستون قرار دارد که در زیر آن تصویر شاه و ۹ تن از مدعیان سلطنت که اسیر شده‌اند به تصویر کشیده شده است. متن عیلامی نیز در ۵۹۳ سطر در هشت ستون و متن بابلی آن در ۱۱۲ سطر و در دو نسخه طرفین کوه کنده‌کاری شده است.

در بالای این کتیبه تصویر داریوش قرار دارد که در مقایسه با تصویر دیگران بزرگ‌تر و مشخص‌تر است. پشت سر او کماندار مخصوص و سپس نیزه دار مخصوص او که پدر اولین همسر داریوش نیز بوده، ایستاده‌اند.. در مقابل او نیز دیگر مدعیان سلطنت و سرکردگان شورش‌های ابتدای حکومتش با لباس‌های خاص خودشان در‌حالی‌که دستانشان از پشت بسته شده و گردن‌هایشان هم با طنابی به یکدیگر متصل است دیده می‌شوند. بر فراز سر داریوش نقش فروهری که نشان اهورامزداست در پرواز است.

آرامگاه‌های نقش رستم

نقش رستم یکی دیگر از آثار به جا مانده از زمان داریوش است. در محوطه باستان نقش رستم در ۶ کیلومتری تخت جمشید بر دیواره صخره‌ای کوه، آرامگاه داریوش اول و سه تن دیگر از پادشاهان هخامنشی وجود دارد. نمای بیرونی آرامگاه داریوش و دیگر آرامگاه‌ها کاملاً متفاوت با دخمه‌ها و آرامگاه‌هایی است که پیش از این وجود داشته است. این نما حالت علامت جمع و به ارتفاع ۲۲ متر است و هر کدام از بازوان آن ۹۰/۱۰ متر است. به دلیل وجود کتیبه‌ای به نام داریوش در بالای آرامگاه میانی تعلق آن به داریوش غیر‌قابل انکار است.

در قسمت بالای آرامگاه تصویری از داریوش به پهنای ۱۲ متر و بلندی ۶ متر نقش شده است. در این تصویر داریوش در برابر آتشدانی فروزان در‌حالی‌که نگاره اهورامزدا در بالای سرش در حال پرواز است، نشان داده شده است. شاه دست راستش را برای احترام بلند کرده و در دست چپش کمانی دارد. تخت شاهی روی دست ۲۸ تن از نمایندگان ملل تابعه قرار دارد و کمان دار و نیزه دار مخصوص او در پشت سرش ایستاده‌اند. قسمت پایین نمای آرامگاه مانند ایوان کاخی شاهی نشان داده شده که سقف آن روی چهار ستون قرار دارد و در قسمت میانی آن دری وجود دارد که مدخل ورودی به آرامگاه است.

پیرامون این در با گل‌های ۱۲ پر تزئین شده و بالای ستون‌ها نیز با ردیفی از شیرهای ایستاده مزین است. درون آرامگاه داریوش ۹ قبر در سه ردیف وجود دارد که به غیر‌از قبر داریوش بقیه باید متعلق به همسران یا فرزندان او باشند. مشخص است که پس از گذاردن جسد در هر قبر با سنگی بزرگ و محدب به قطر ۲۵ سانتی‌م‌تر که بزرگ‌تر از دهانه قبر است، بسته می‌شده است. برای جلوگیری از سرایت آب کوهستان به درون قبر‌ها، دور تا دور سنگ‌های قبر مجرایی برای راندن آب به خارج کنده شده است. در نقش رستم دو کتیبه از داریوش به خط میخی که هر کدام ۶۰ سطر دارد، یکی بر فراز آرامگاه او و دیگری بر طرف چپ در ورودی آرامگاه وجود دارد.

«... ‌ای مرد، فرمان اهورامزدا به نظر تو ناپسند نیاید. راه راست را ترک منما، شورش مکن،... داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا چنان کسی هستم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نیستم. نه مرا میل است که به ضعیف از طرف توانا بدی کرده شود. نه آن مرا میل است که توانایی از طرف ضعیف به او بدی کرده شود. آنچه راست است آن میل من است. دروغگو نیستم. تندخو نیستم. آن چیزی که هنگام خشم بر من وارد شود، سخت با اراده نگاه می‌دارم...»

در یک نگاه

چه کسانی تخت جمشید راساختند؟

کشف گل نوشته‌های عیلامی در گوشه شمال شرقی صفه که بخشی از باروی تخت جمشید بوده است، توانست پاسخ بسیاری از سوالات در باره سازندگان و نحوه استخدام و میزان حقوق و دستمزد و بسیاری مطالب دیگر را روشن سازد. ابتدا تصور می‌شد این گل نوشته‌ها که حدود ۳۰هزار عدد هستند، حاوی اطلاعاتی از سیاست‌ها و مجهولات زندگی حکام و پادشاهان، یا متونی ادبی و علمی باشند؛ اما با مطالعه و ترجمه آن‌ها مشخص شد که آن‌ها شامل رسیدهای پرداخت، صورت حساب‌ها و میزان دستمزد‌ها و گزارشات مالی و حسابداری هستند.

براساس همین گل نوشته‌ها بود که مشخص شد هیچ برده یا مزدوری برای کار در تخت جمشید مورد استفاده قرار نگرفته است. تمامی افراد از معماران و ناظران و سرکارگران گرفته تا کارگران ساده همگی در مقابل کار خود حقوق دریافت می‌کرده‌اند. مدیر ارشد امور مالی تخت جمشید به نام «باراد کاما» برای نظارت بر کار ساخت و ساز و امور مربوط به کارکنان به صورت دائمی در محل حضور داشته و خود شخصا بر تمام مصالح و کالاهای وارداتی و ضبط و ثبت امور مالی رسیدگی می‌کرده است. جالب است بدانیم که در میان سرکارگران و ناظران زنانی بوده‌اند که تعداد زیادی کارگر تحت ریاست و نظارتشان کار می‌کردند.

مساله مهمی که در مورد کار زنان در دوره هخامنشی وجود داشته و مشابه آن در سایر تمدن‌ها و حکومت‌های همزمان و حتی بعد از آنان و شاید حتی در عصر حاضر هم وجود نداشته باشد، این است که زنان حقوقی بیشتر از مردان دریافت می‌کردند و حتی در دوره بارداری و پس از آن از مرخصی و جیره و حقوق بیشتر برخوردار بودند. براساس این گل نوشته‌ها مشخص شده است که در دوران داریوش کبیر نه تنها کارمندان دولتی و غیر‌دولتی از جیره و مواجب برخوردار بودند؛ بلکه مسافران، روحانیون، خدایان، پرستشگاه‌ها و اماکن مقدس، کوه‌ها، رود‌ها، جنگل‌ها و پردیس‌ها و حتی مراسم آیینی و مذهبی از جیره و مواجب خاص خود برخوردار بوده‌اند.

باید پذیرفت که وجود امنیت و آرامش در سراسر قلمرو پادشاهی و همچنین وجود رفاه و امنیت شغلی و اجتماعی از مهم‌ترین علل به وجود آمدن آثار بدیع و شگفت‌آور در این دوره بوده است. این متخصصان و کار‌شناسان و کارگران بدون نگرانی و فارغ از هرگونه آشفتگی فکری درباره زندگی خود و خانواده‌هایشان با تمام علاقه خود را صرف کار در مکانی کرده‌اند که شاید صد‌ها کیلومتر از محل اصلی زندگیشان فاصله داشته است.

http://vista.ir/article/10198/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84-%D8%B3%D9%88%D8%A6%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%DB%B1%DB%B8-%D8%B3%D8%A7%D9%84
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]مطلب بسیار زیبایی است از وبلاگ شهر اهریمنی پیشنهاد میکنم دوستان خوبم حتما بخونند...[/h]
مطلب بسیار زیبایی است از وبلاگ شهر اهریمنی پیشنهاد میکنم دوستان خوبم حتما بخونند...

http://hojb.mihanblog.com/page/1


=====================

[h=1]تاپیک: علامه آیه الله ( لقبی که خدا به ایشان دادن ) سید محمد حسین حسینی طهرانی - کتابهای ایشان رایگان در اینترنت موجود می باشد[/h][h=2]علامه آیه الله ( لقبی که خدا به ایشان دادن ) سید محمد حسین حسینی طهرانی - کتابهای ایشان رایگان در اینترنت موجود می باشد[/h]
بسم الله الرحمن الرحيم
دوره علوم و معارف اسلام

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره






مجموعه تأليفات حضرت‌ علامه ‌آية‌ الله‌ حاج ‌سيّد محمّدحسين‌ حسيني‌ طهراني قدّس سرّه

نگرش، قانون و فرهنگ دين اسلام- مكتب اسلام

دوره علوم و معارف اسلام، مجموعه‌اي از نگرش، قانون و فرهنگ اسلام است،
كه از مبدأ تا معاد را پوشش داده است.

دوره معارف:



دوره علوم:

  • اخلاق، حكمت و عرفان:






  • مباحث تفسيري:



  • رساله بديعه (خداوند تحمل امور و مسئوليت‌هاي مشقت‌بار و سنگين را از دوش زن برداشته است.)
  • رساله نوين (تاريخ و تقويم تمام مسلمين جهان بايد قمري باشد.)



  • مباحث علمي و فقهي:






  • مباحث تاريخي:





مکتوبات :



یادنامه :



متفرقه :













دانلود رایگان کتاب های ایشان :

http://www.maarefislam.com/



دانلود رایگان کتاب های ایشان :
http://motaghin.com/fa_default.asp?R...a%26FT%3DFalse





 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
میشه از طرح پیشنهادی ناسا ( NASA) برای تصفیه ی فاضلاب استان خوزستان بهره گرفت :

میشه از طرح پیشنهادی ناسا ( NASA) برای تصفیه ی فاضلاب استان خوزستان بهره گرفت :

(Offshore Membrane Enclosures for Growing Algae (OMEGA







Offshore Membrane Enclosures for Growing Algae (OMEGA) is an innovative method to grow algae, clean wastewater, capture carbon dioxide and to ultimately produce biofuel without competing with agriculture for water, fertilizer or land.


NASA’s OMEGA system consists of large flexible plastic tubes, called photobioreactors. Floating in seawater, the photobioreactors contain freshwater algae growing in wastewater. These algae are among the fastest growing plants on Earth.

The algae use energy from the sun, carbon dioxide and nutrients from the wastewater to produce biomass that can be converted into biofuels as well as other useful products such as fertilizer and animal food. The algae clean the wastewater by removing nutrients that otherwise would contribute to marine deadzone formation.

NASA’s project goals are to investigate the technical feasibility of a unique floating algae cultivation system and prepare the way for commercial applications. Research by scientists and engineers has demonstrated that OMEGA is an effective way to grow microalgae and treat wastewater on a small scale.

The OMEGA system is being investigated by NASA as an alternative way to produce aviation fuels. Potential implications of replacing fossil fuels include reducing the release of green house gases, decreasing ocean acidification, and enhancing national security.




=======================================
فوتوبیوراکتور = برای پرورش جلبک

=============================================
تصفیه ی فاضلاب با پرورش جلبک ( کاهش BOD فاضلاب - به عنوان منبع نیتروژن و فسفر برای تکثیر جلبک)

کاهش رهایش Co2 به محیط زیست ( به عنوان منبع کربن برای تکثیر جلبک )
==================================
جداسازی جلبک = با استفاده از نیروی ثقل ( بدون هزینه ی انرژی)
=================================
تولید بیودیزل از فاضلاب استان خوزستان = با تکثیر جلبک و استخراج روغن آن( هر بشکه روغن جلبک 3 برابر بشکه ی نفت قیمت دارد )
================================================== =
تا 20 درصد گازوئیل کشور پتانسیل جایگزینی با بیودیزل را دارند( یعنی 20 درصد مصرف گازوئیل کشور را می توان صادرات داشت)

مزایا بیودیزل :

بالارفتن عدد اکتان گازوئیل مصرفی کشور که باعث بهسوزی و افزایش راندمان موتور و کاهش آلودگی محیط زیست می شود( به علت داشتن اکیژنپیوندی در داخل ترکیب بیودیزل


================================================== =============
تاپیک:​
به اسید چرب( روغن) الکل اضافه میکنی و کاتالیست هم پتاس یا سود هست( در دمای 60 درجه) = واکنش استریفیکاسیون


بهت بیودیزل( استر اسید چرب) و گلیسرین میده( که از گلیسرین می تونی صابون و دینامیت و لوازم آرایشی و آفتکش و...درست کنی )




بیودیزل و گلیسیرین بر اساس اختلاف چگالی جدا می شوند از یکدیگر ( در مقیاس آزمایشگاهی در دکانتور )


ضمن اینکه اسید چرب ( روغن) به عنوان خوراک ورودی یا مستقیم وجود داره یا باید از دانه های روغنی مثل کلزا یا کنجد یا آفتابگردان و ....... با عملیات لیچینگ جدا شود


================================================== ==================

استفاده ار انرژی نو : بادی و امواج در یا و خورشیدی ( با توجه به عرض جغرافیایی استان و تابش مناسب) – برای تامین برق مورد نیاز
===============================================
ایجاد استخر پرورش ماهی ( شیلات) به منظور استفاده بهینه از فضای اشغال شده توسط فوتو بیوراکتور



================================================== ===

برای تامین آّب شرب و کشاورزی هم سیستم هیبریدی تبخیر آّب دریا با خورشید و گذراندن از فیلتر غشایی پیشنهاد می شود:

تاپیک جامع غشاء





منبع :

http://www.www.www.iran-eng.ir/show...ر-خلیج-فارس-به-بندر-لبنان-در-در-یای-سرخ/page5







=====================================================================================================

تاپیک: تشکیل تیم همکاری با دانشگاه استانفورد آمریکا برای مطالعه روی بیماریهای لاعلاج

تاپیک: آيا مهدي شيعه ، همان دجال است ؟

تاپیک: آيا امام حسين عليه السلام‌ را شيعيان به شهادت رسانده‌اند؟!!
 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خٌرد
کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مُردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست


من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست
وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست


۱- چهره ی محبوبت را نشانم بده که آرزوی دیدار چهره ی زیبای چون باغ و بوستان تو را دارم. لب بگشا و سخن بگو که شنیدن سخنانت آرزوی منست.
نمودن: نشان دادن بنما و بگشای و بسیاری افعال این شعر در وجه امری است. م در گلستان، مضاف الیه است برای آرزو : آرزوی من است.
که : حرف ربط برای بیان علت / قند استعاره از سخن زیبا و دلنشین
قافیه: گلستانم و فراوانم و بقیه کلمه های همسان در بیت های بعد // رخ و لب : تناسب
۲- ای خوبی ها یک لحظه از ابر بیرون بیا که دیدن زیباییت را آرزومندم. آفتاب حسن: استعاره از معشوق ، شمس / در این شعر برای مولانا عشق به دیدار شمس الحق تبریزی نیز مراد است. لب گشودن : کنایه از سخن گفتن
مشعشع: نورانی
۳- از عشق تو وقتی صدای بازگشت را می شنوم مثل باز شکاری که با شنیدن صدای طبل بازگشت، نزد صاحب خود برمی گردد، به سوی تو باز می گردم زیرا وصل معشوق و نزدیک شدن به مقام الهی آرزوی من است.(نشستن بر دست و ساعد پادشاه آرزوی من است.)
باز و باز : جناس تام
باز آمدن : ایهام لطیفی دارد.۱- بازگشتن ۲- قدرتمند(مثل باز ، قوی) و با علاقه آمدن ۳-اگر قید باشد،دوباره آمدن
طبل باز: طبلی بوده است که برای پرواز دادن و بازگشت پرنده ی شکاری مخصوص شاه می زدند تا پس از شکار و گشت و گذار، بازگردد.
سلطان: استعاره از خداوند ، یا شمس تبریزی
باز و هوا و طبل : مراعات نظیر تکرار صامت واج آرایی "س" و " ز "
تلمیح به رسم شکار
۴- از روی ناز( مفهومی عرفانی) گفتی مرا آزار نده و رهایم کن . همان طرز سخن گفتنت را دوباره دوست دارم از تو بشنوم.
گفتی و گفتنت: جناس اشتقاق
واج آرایی "ت" "م" "ب"
تکرار بیش
۵-همان طرز راندن تو که گفتی برو معشوق در خانه نیست، آن ناز و اداها و خشم دربانت را آرزو دارم.
ناز و باز: اسم مرکب اتباعی
اتباع: وقتی در یک ترکیب یک واژه با همراهی بیاید که مفهومی خاص در آن جمله نداشته باشد، اتباع خواهیم داشت. مثل: کار و بار - کتاب متاب و ......
البته توضیح کاملی دارد که اکنون نیاز نیست. خودتان تحقیق کنید.
۶-هر یک از زیبارویان از زیبایی اندک و ناچیزی بهره دارد، من اصل و منشا زیبایی را آرزومندم.
کان ملاحت یا کان خوبی اضافه ی تشبیهی است: معدن زیبایی و خوبی
ملاحت: نمکین بودن / قراضه: پاره ها و ریزه های سیم و زر
خوبی: حاصل مصدر
آن با کان : جناس ناقص اختلافی ( توجه داشته باشید که آ خود ۲ واج است)
۷- وسایل مادی زندگی ، زودگذر و ناپایدار است من مثل نهنگی هستم که زندگی در اقیانوس را آرزو دارم.
تشبیه کامل(مفصّل) : نان و آب چرخ: مشبه / چو : ادات تشبیه / سیل: مشبه به / بی وفایی و زودگذری: وجه شبه
من ماهی هستم و من نهنگ هستم : تشبیه بلیغ علت تشبیه: آزادی خواهی و فضای گسترده ی اندیشه و خواستن ، عدم گنجایش شوق و طلب آدمی در جهان مادی
چرخ: استعاره از روزگار / آب و سیل و عمّان و ماهی و نهنگ : مراعات نظیر
مصرع اول بیانگر تحقیر جهان مادی و مصرع دوم بیان عظمت اندیشه ی انسان
8- مثل حضرت یعقوب از هجر یوسف، فریاد تأسف سرمیدهم و دیدار چهره ی زیبای یوسفم را می طلبم.
دیدار: مجاز از چهره / وار: پسوند شباهت، ادات تشبیه کنعان : نام قدیم فلسطین، سرزمین موعود
وااسفا در اینجا هسته است و شبه جمله به حساب نمی آید چون جمع بسته شده و مفعول به حساب می آید. کنعان در اینجا : مخفف کنعانی ، یوسف کنعانی
بیانگر حسرت بنده در دوری معشوق
9- به خدا که محیط زندگیم بدون تو برایم زندان می شود. در طلب آوارگی در بیابان و رهایی از بند شهر هستم.
والله: جمله ی قسم(شبه جمله) / حبس: مجاز از زندان / تشبیه بلیغ در این بیت هست (تشبیه پنهان یا مضمر)
کوه و بیابان و آوارگی و شهر: مراعات نظیر
10- از این یاران بی همت و سست اراده دلگیرم و آرزوی یارانی مثل حضرت علی و رستم قهرمان(نماد انسان کامل) را دارم
شیرخدا: لقب حضرت علی(ع)
سست عناصر: کنایه از بی خیال و منفعل و بی همت
تلمیح به قدرت و درایت حضرت علی(ع) و پهلوانی رستم
رستم دستان: اضافه ی بنوّت یا پدر و پسری(رستم پسر دستان) دستان لقب زال
11- از فرعون و ستم هایش آزرده خاطر هستم و چهره ی نورانی موسی(ع) را آرزومندم.
ملول شدن: غمگین بودن /
تلمیح به ماجرای حضرت موسی(که در بازگشت از مقام معجزه و سخن با خدا ، چهره اش بسیار نورانی شده بود) موسی عمران هم اضافه ی بنوّت یا اضافه ی پدر و پسری است.موسی پسر عمران
واج آرایی کسره ی اضافه در نورِ رویِ موسیِ ..
12- از این جماعت گلایه مند، خسته شده ام و آرزوی شادابی و نشاط جامعه ی عاشقان را دارم.
13- خوش آوا تر از بلبل هستم اما به سبب حسادت مردم، سکوت می کنم در حالی که دلم می خواهد از اشتیاق، فریاد بزنم.
مهر بر لب زدن کنایه از سکوت گویاتر از بلبل بودن: کنایه از سرشار بودن از شوق عشق خدا
بلبل و افغان و گویایی و مهر و دهان : مراعات نظیر
14- دیروز(مجاز از زمان گذشته) شیخ ما(دیوژن حکیم)در اطراف شهر می گشت و می کفت: از انسانهای دیو صفت آزرده ام و ملاقات با انسان حقیقی را آرزومندم.
دی: قید زمان / شیخ: مقصود دیوجانس، دیوژن ، فیلسوف یونانی است.
دیو و دد : استعاره از انسانهای پلید و بدذات
15- گفتند : جستجو کرده ایم و نیافتیم . گفت: آن کسی را می طلبم که یافته نمی شود.
16- هرچند تهی دستم اما عقیق شکسته و بی ارزش را نمی پذیرم زیراتو آن عقیق کمیاب و با ارزش هستی اگر آن را می خواهم.
17- در حالی که همه ی چشم ها و بینش ها از خداست، اما از دید همه پنهان است. من همان کسی را آرزو دارم که هنرش آشکار و خودش پنهان است.
18- کار من از آرزو و هوس گذشته است. من خواهان درک و شناخت اصل هستی هستم.
19- گوش من ماجراهای داستانهای ایمان آدمیان را شنیده است و بی نیاز است. پس نصیب چشمانم کو ؟ من آرزوی دیدن ایمان حقیقی و معشوق اصلی را دارم.
20- سماع و بی خودی ورقصی را آرزومندم که در یک دست جام باده داشته باشم و دست دیگرم در دست معشوق باشد.
21- آن ساز و کمانچه می گوید من از انتظار مردم( کسی به شوق و اشتیاق و شادمانی، مرا بنوازد و مورد لطف قرار دهد!) دوست دارم هنرمندی توانا مرا بنوازد.
زخمه: ضربه و مضراب موسیقی / عثمان : شهاب الدّین عثمان، از قوّالان و مطربان مجلس مولانا
مردن از انتظار : اغراق
22- من هم ساز عشقم و عاشق نوازنده ی خود هستم . در آرزوی زخمه های لطف آمیز خداوند رحمان هستم.
رباب: نوعی دستگاه موسیقی
رباب عشق: اضافه ی تشبیهی
ربابی: نوازنده ی رباب
23- ای نوازنده ی موسیقی عشق خدا بقیه ی حرف های مرا به سبک همین ساز ، بزن زیرا دلم می خواهد اتمام ماجرای عشق را از زبان این ساز بشنوم.

23- ای شمس تبریزی چهره ی زیبای خود را به من نشان بده من مثل هدهدم و مشتاق رسیدن به دربار حضرت سلیمانم.
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.

در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.

[h=2]در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.[/h]
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب امام شناسي / جلد هشتم / قسمت دهم: آغاز تشیع، اعتراض اسامه و ابوقحافه بر ابوبکر، شرایط حاکم، عمر و بدعت به اسم دین، عم...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره



صفحه قبل

گفتار ابن خلدون در مبداء دولت شيعه به مجرد رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله

ابن خلدون گويد: مبدا دولة الشيعة: اعلم ان مبدا هذه الدولة ان اهل البيت لما توفى رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم كانوا يرون انهم احق بالامر، و ان الخلافة لرجالهم دون من سواهم من قريش.
تا آنكه گويد: و فى الصحيح ايضا ان رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم قال فى مرضه الذى توفى فيه: هلموا اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا.فاختلفوا عنده فى ذلك و تنازعوا و لم يتم الكتاب.و كان ابن عباس يقول: الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و بين ذلك الكتاب لاختلافهم و لغطهم.حتى لقد ذهب كثير من الشيعة الى ان النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم اوصى فى مرضه ذلك لعلى و لم يصح ذلك من وجه يعول عليه، و قد انكرت هذه الوصية عائشة و كفى بانكارها.
تا آنكه گويد: و فى قصة الشورى ان جماعة من الصحابة كانوا يتشيعون لعلى، و يرون استحقاقه على غيره، و لما عدل به الى سواه تاففوا من ذلك و اسفوا له مثل الزبير و معه عمار بن ياسر و المقداد بن الاسود و غيرهم، الا ان القوم لرسوخ قدمهم فى الدين و حرصهم على الالفة لم يزيدوا فى ذلك على النجوى بالتافف و الاسف.[1]
«مبدا دولت‏شيعه: بدان كه مبدا اين دولت از اين پيدا شد كه: چون رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم وفات كردند، اهل بيت مى‏ديدند كه آنها به امر خلافت‏سزاوارترند، و خلافت‏بايد در مردان آنها قرار گيرد نه در غير آنها از طبقات قريش.
تا آنكه گويد: و همچنين در صحيح وارد شده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آن مرضى كه وفات يافت گفت: بيائيد! من مكتوبى براى شما بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد! در اين حال در نزد رسول الله اختلاف كردند و نزاع نمودند، و مكتوب انجام نگرفت.
و ابن عباس پيوسته مى‏گفت: مصيبت، مصيبت عظمى آن بود كه: بين رسول خدا و بين نوشتن آن مكتوب فاصله انداختند به جهت اختلافى كه نمودند و به جهت گفتار دشوار و ناهنجارى كه در آن مجلس ادا كردند.حتى اينكه كثيرى از شيعه بر اين مرامند كه: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در آن مرضش به على

ص 207
‏وصيت كرد و او را در امر خلافت وصى خود نمود، ولى اين گفتار بر وجهى كه قابل اعتماد باشد به ثبوت نرسيده است زيرا عائشه چنين وصيتى را منكر شده است و همين انكار او كافى است. [2]
تا آنكه گويد: در قضيه شورى، جماعتى از اصحاب رسول خدا، پيروى از على مى‏كردند و دنباله‏رو راه و خط مشى على بودند و تشيع او را اظهار مى‏كردند، و او را در امر خلافت‏بر غير او مقدم داشته و استحقاق او را بيان مى‏كردند، و ليكن چون خلافت از او به غير او برگردانده شد، اظهار ضجرت و ملالت كرده اف گفتند و اسف خوردند، مثل زبير كه با او عمار بن ياسر و مقداد بن اسود و غير از ايشان بودند.اما چون اين شيعيان و طرفداران على، قدمشان در دين استوار و راسخ بود و بر الفت مسلمانان حريص بودند، (دست‏به شمشير و سلاح نبرده) غير از نجوى و پنهان سخن گفتن با ضجرت و ملالت و اسف چيزى بر آن نيفزودند».
بازگشت به فهرست
گفتار مسعودي در جانبداري اعيان شيعه از امير المؤمنين عليه السلام

مورخ جليل و رحاله كبير: ابو الحسن على بن حسين مسعودى متوفى در سنه 346 از هجرت گويد:
و قد كان عمار حين بويع عثمان، بلغه قول ابى سفيان: صخر بن حرب فى دار عثمان، عقيب الوقت الذى بويع فيه عثمان و دخل داره و معه بنو امية فقال ابو سفيان: افيكم احد من غيركم؟ - و قد كان عمى - قالوا: لا! قال: يا بنى امية! تلقفوها تلقف الكرة! فوالذى يحلف به ابو سفيان مازلت ارجوها لكم، و لتصيرن الى صبيانكم وراثة.! فانتهره عثمان و سآءه ما قال.
و نمى هذا القول الى المهاجرين و الانصار و غير ذلك الكلام.
فقام عمار فى المسجد فقال: يا معشر قريش! اما اذا صرفتم هذا الامر عن اهل بيت نبيكم ههنا مرة و ههنا مرة، فما انا بآمن من ان ينزعه الله منكم، فيضعه

ص 208
فى غيركم كما نزعتموه من اهله و وضعتموه فى غير اهله!
و قام المقداد فقال: ما رايت مثل ما اوذى به اهل هذا البيت‏بعد نبيهم.فقال له عبد الرحمن بن عوف: و ما انت و ذاك يا مقداد بن عمرو؟!
فقال: انى و الله لاحبهم لحب رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم اياهم، و ان الحق معهم و فيهم.يا عبد الرحمن! اعجب من قريش - و انما تطولهم على الناس بفضل اهل هذا البيت - قد اجتمعوا على نزع سلطان رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم بعده من ايديهم! اما و ايم الله يا عبد الرحمن لو اجد على قريش انصارا لقاتلتهم كقتالى اياهم مع النبى - عليه الصلاة و السلام - يوم بدر.
و جرى بينهم من الكلام خطب طويل قد اتينا على ذكره فى كتابنا «اخبار الزمان‏» فى اخبار الشورى و الدار. [3]
«پس از آن وقتى كه با عثمان بيعت كردند و به خانه‏اش رفت و با او بنى اميه همراه بودند، به عمار بن ياسر خبر رسيد كه: ابو سفيان كه نامش صخر بن حرب است، به جماعت‏بنى اميه اينطور گفته است: آيا در ميان شما يكنفر كه غير از شما باشد هست؟! - چون در آنوقت، ابو سفيان نابينا بود - [4] گفتند: نه.ابو سفيان گفته

ص 209
‏است: اى بنى اميه! اين خلافت و امارت را براى خود همانند توپ بازى نگهداريد! و به يكديگر پاس دهيد! سوگند به آن كسى كه ابو سفيان به او قسم مى‏خورد پيوسته من اين خلافت و امارت را براى شما اميد داشتم، و بعد از اين به اطفال شما بايد بطور ميراث برسد! عثمان از اين سخن بدش آمد و او را زجر كرد.
و اين گفتار و ساير گفتارها در بين مهاجرين و انصار انتشار يافت.
پس عمار بن ياسر در مسجد رسول الله بپا خاست و گفت: اى جماعت قريش! آگاه باشيد كه: چون شما اين امر خلافت را از اهل بيت پيامبرتان يك مرتبه به اين طرف برمى‏گردانيد و يك مرتبه به آن طرف! من هيچ مامون نيستم از اينكه خداوند آن را از دست‏شما بيرون آورد و در ميان غير شما قرار دهد، همچنانكه شما آن را از دست اهلش بيرون آورديد و در ميان غير اهلش قرار داديد!
و پس از عمار، مقداد برخاست و گفت: من هيچگاه به قدر اذيتى كه اهل بيت پيغمبر، پس از پيغمبرشان اذيت كشيده و آزار ديده‏اند، نديده‏ام كسى آزار ديده و اذيت‏شده باشد! عبد الرحمن بن عوف به او گفت: تو را با اين دخالت چه مناسبت است اى مقداد بن عمرو؟
مقداد گفت: قسم به خدا من به واسطه محبتى كه پيغمبر به ايشان داشته است آنها را دوست دارم، و بدرستى كه حق با آنهاست و در آنهاست.اى عبد الرحمن! من از قريش در شگفتم - كه تو آنها را به واسطه فضل و فضيلت اهل بيت‏بر مردم مسلط كرده‏اى - كه آنها بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

ص 210
در بيرون آوردن قدرت و حكومت پيامبر از دست اهل بيتش چگونه با همديگر اجتماع كردند! آگاه باش اى عبد الرحمن! كه اگر من يارانى براى خودم به جهت جنگ با قريش مى‏يافتم هر آينه با قريش مى‏جنگيدم به همان گونه كه با آنها در معيت رسول خدا در روز غزوه بدر جنگ كردم.
و بين مقداد و عبد الرحمن بن عوف گفتار بسيارى كه مكروه و ناپسند بود واقع شد، و ما آن گفتارها را در كتاب خود كه به اخبار الزمان [5] موسوم است درباره اخبار شورى و دار - و آن خانه‏ايست كه در آن عثمان را به خلافت نشاندند - آورده‏ايم.
ابن عساكر با سلسله سند متصل خود از عمر بن على بن الحسين از على بن الحسين آورده است كه قال مروان بن الحكم: ما كان فى القوم احد ادفع عن صاحبنا من صاحبكم - يعنى عليا عن عثمان - قال: قلت له: فما لكم تسبونه على المنابر؟! قال: لا يستقيم الامر الا بذلك. [6]
«مروان بن حكم به حضرت سجاد على بن الحسين عليهما السلام گفت: هيچكس از اصحاب رسول خدا بهتر از صاحب شما از صاحب ما دفاع نكرد - يعنى على از عثمان - من به او گفتم: پس به چه علت‏شما او را بر فراز منبرها لعن و سب مى‏كنيد؟! مروان گفت: امر خلافت و حكومت‏براى ما بدون لعن و سب على استوار نمى‏شود».

ص 211
احمد امين مصرى گويد: و قد بدا التشيع من فرقة من الصحابة كانوا مخلصين فى حبهم لعلى يرونه احق بالخلافة لصفات راوها فيه، من اشهرهم سلمان الفارسى و ابوذر الغفارى و المقداد بن الاسود.و تكاثرت شيعته لما نقم الناس على عثمان فى السنوات الاخيرة من خلافته ثم لما ولى الخلافة. [7]
«و ابتداى تشيع از جماعتى از اصحاب رسول خدا پيدا شد كه آنها در محبت‏به على اخلاص مى‏ورزيدند چون به واسطه صفاتى كه در او مى‏ديدند او را احق به خلافت مى‏شناختند، كه از مشهورترين آنها سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود است.و چون در سنوات اخير از خلافت عثمان مردم به جهت‏سوء كردار عثمان بر او انكار كردند و عيب گفتند و به شديدترين وجهى كراهت‏خود را اظهار نمودند، شيعيان على رو به فزونى و زيادى گذاردند، و پس از آن چون على به خلافت رسيد شيعيان بسيار شدند».
اسامة بن زيد به خلافت ابوبكر اعتراض كرد، و در نامه براى او نوشت: اين عنوان را از كجا آورده‏اى؟
بازگشت به فهرست
عمر و ابوبكر در تحت پرچم اسامه بودند و اسامه امير آنان بود

ابن ابى الحديد گويد: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مرض موت مريض شد، اسامة بن زيد بن حارثه را به نزد خود فرا خواند و گفت: حركت كن تا سرزمينى كه پدرت در آنجا كشته شده است! و با اسبان بدانها حمله كن! من تو را امير و سپهسالار اين جيش كردم، و اگر خداوند تو را بر دشمن پيروز كرد، درنگت را كوتاه كن! و براى اطلاع از احوال دشمن، جواسيس خود را در آنجا منتشر كن! و جماعت مخبران از احوال دشمن را زودتر بفرست و در جلوى جيش خود روانه ساز! و پيامبر هيچكدام از وجوه و سرشناسان از مهاجرين و انصار را ناديده نگرفت مگر آنكه در آن جيش قرار داد، و از جمله آنها ابوبكر و عمر بودند.
جماعتى زبان به اعتراض گشودند و گفتند: اين جوان را بر معظم از اجلاء مهاجرين و انصار، امير و سرپرست كرده است! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون اين سخن را شنيد به غضب در آمد، و از منزل به مسجد آمد در حالى كه دستمالى بر سر خود پيچيده بود، و بر منبر بالا رفت و قطيفه‏اى بر خود داشت.

ص 212
فقال: ايها الناس! ما مقالة بلغتنى عن بعضكم فى تاميرى اسامة، لئن طعنتم فى تاميرى اسامة فقد طعنتم فى تاميرى اباه من قبله.و ايم الله ان كان لخليقا بالامارة، و ابنه من بعده لخليق بها، و انهما لمن احب الناس الى! فاستوصوا به خيرا فانه من خياركم.
«و فرمود: اى مردم! اين چه گفتارى است كه از بعضى از شما درباره امير نمودن اسامه بر جيش، به من رسيده است؟! سوگند به خدا كه اگر شما در امير نمودن اسامة امروز طعنه مى‏زنيد، قبلا هم در امير نمودن پدرش طعنه مى‏زديد.و سوگند به خدا كه پدرش زيد بن حارثه، لايق براى امارت بود، و پسرش بعد از او نيز لايق امارت است، و اين دو نفر از محبوب‏ترين مردم نزد من هستند! پس اين سفارش و وصيت مرا درباره او به نيكى بپذيريد، چون اسامه از اخيار و نيكان شماست‏».
سپس پيامبر از منبر فرود آمد و داخل خانه شد، و مسلمين مرتب مى‏آمدند و از رسول الله خداحافظى و وداع مى‏كردند و به لشكر اسامه در جرف مى‏پيوستند.
و كسالت پيغمبر رو به شدت مى‏نهاد، و او پيوسته تاكيد در پيوستن اعيان قريش با نام و نشانهاى معين به لشكر اسامه داشت، و قال: اغد على بركة الله! و جعل يقول: انفذوا بعث اسامة! و يكرر ذلك.فودع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خرج و معه ابوبكر و عمر [8].
«و به اسامه گفت: صبحگاهان با استمداد از بركت‏خدا حركت كن! و پيوسته مى‏گفت: در لشكر اسامه پيش برويد! و اين سخن را تكرار مى‏كرد.اسامه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وداع كرد و خارج شد و با او ابوبكر و عمر همراه، و در تحت لواى او بودند».
و حتى اسامه به رسول الله گفت: پدرم و مادرم فدايت‏باد اى رسول خدا! آيا به من اذن مى‏دهى كه چند روزى در مدينه بمانم تا خداى تو را شفا بخشد؟! چون اگر من با اين حال كسالت تو حركت كنم، دائما در دل من همانند قرحه‏اى سوزان است!
رسول خدا فرمود: اى اسامه حركت كن به آنچه را كه به تو امر كردم، چون‏

ص 213
قعود و نشستن از جهاد در هيچ حالى از احوال جايز نيست. [9]
در اينجا مى‏بينيم كه رسول الله، وجوه قريش و سركردگان و مستكبران آنها را از ابوبكر و عمر و ابو عبيده جراح و مغيرة بن شعبه و عثمان بن عفان و معاذ بن جبل و ساير معروفان از مهاجران و همچنين از انصار را نام برده و به جيش اسامه در تحت لواى اسامه داخل ساخته است.و اما امير المؤمنين عليه السلام به اجماع شيعه و سنى و تواتر احاديث در تواريخ و كتب سير و تراجم در جيش اسامه نبوده‏اند، و رسول الله آنحضرت را امر به خروج با اسامه ننمودند.
بازگشت به فهرست
اعتراض اسامه بن زيد و ابوقحافه به فرزندش ابوبكر در خلافت

از جمله كسانى كه به خلافت ابوبكر ايراد كرد اسامه بود، كه گفت: رسول خدا مرا امير تو قرار داد!
شيخ جليل عبد الجليل قزوينى گويد: و چون ابوبكر ابو قحافه در اول عهد خلافت نامه به اسامه زيد مى‏نويسد: من ابى بكر خليفۀ رسول الله الى اسامة بن زيد بن عتيق‏» (از ابوبكر خليفه رسول خدا به اسامه پسر زيد كه پدرش آزاد شده رسول خدا بوده است) انكار بر وى كرده، جواب بر اين وجه مى‏نويسد:
من الامير اسامة بن زيد بن عتيق الى ابن ابى قحافة: اما بعد، فاذا اتاك كتابى فالحق بمكانك، فان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعثنى اميرا و بعثك انت و صاحبك فى الخيل، و انا امير عليكما امرنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم. [10]
«از امير: اسامه پسر زيد: آزاد شده رسول خدا به سوى پسر ابو قحافه: اما بعد، همينكه نامه من به تو رسيد، بر سر جاى خود بنشين! چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا امير بر تو قرار داده است، و تو و رفيق تو را در ميان خيل اسبان و اسب سواران كه حركت داده است.و من امير بر شما دو نفر هستم، و اين حكومت و امارت من از ناحيه رسول الله است‏».
و در احتجاج طبرسى، آورده است كه: چون ابوبكر به خلافت انتخابى رسيد پدرش ابو قحافه در طائف بود.ابوبكر نامه‏اى به پدرش به اين عنوان نوشت: من خليفة

ص 214
‏رسول الله الى ابى قحافة: اما بعد، فان الناس قد تراضوا بى، فانى اليوم خليفة الله! فلو قدمت علينا كان اقر لعينك!
«از خليفه رسول خدا به سوى ابو قحافه: اما بعد، بدرستى كه تمام مردم به حكومت من راضى شده‏اند، و بنابراين من امروز خليفه خدا هستم! اگر تو به سوى ما بيائى موجب سرور و شادمانى و تازگى و خنكى چشم تو خواهد بود».
چون نامه را ابو قحافه قرائت كرد به رسول گفت: چه مانع شد كه على را خليفه نكردند؟! رسول گفت: او جوان بود، و كشتارش در قريش و غير قريش بسيار بود، و ابوبكر سنش از او بيشتر است.ابو قحافه گفت: اگر خلافت‏به سن است، من به خلافت‏سزاوارترم كه پدر او هستم.آنها به على ظلم كردند كه حق او را ربودند، و پيغمبر براى على بيعت گرفت و ما را امر كرد كه با على بيعت كنيم.
آنگاه نامه‏اى به اين عنوان در پاسخ نوشت: از ابو قحافه به سوى پسرش ابوبكر: اما بعد، مكتوب تو به من رسيد! من آنرا نامه احمقى يافتم كه بعضى از آن بعض ديگر را نقض مى‏كرد.يكبار مى‏گوئى: خليفه رسول خدا، و يكبار مى‏گوئى: خليفه خدا، و يكبار مى‏گوئى: مردم به من راضى شده‏اند!
اين امر امرى است كه بر تو ملتبس شده است! داخل در امرى مشو كه خروج از آن فردا براى تو سخت‏باشد، و عاقبت آن در روز قيامت، آتش و ندامت و ملامت نفس لوامه در موقف حساب باشد.براى هر يك از امور، مدخل و مخرج خاصى است كه از آن مدخل بايد داخل شد و از آن مخرج بيرون رفت، و تو مى‏دانى كه در امر خلافت چه كسى بر تو اولويت دارد! خداوند را مراقب باش بطورى كه تو او را مى‏بينى! و صاحب ولايت را وامگذار! چون اگر امروز خلافت را ترك كنى براى تو آسان‏تر و سالم‏تر است. [11]
در اينجا مناسب است اين بحث را با يك روايت كه درباره ولايت امير المؤمنين عليه السلام است‏خاتمه دهيم.طبرى روايت كرده است‏حديثى را از زياد بن مطرف كه سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: من احب ان يحيى حياتى، و يموت ميتتى، و يدخل الجنة التى وعدنى ربى قضبا من قضبانها غرسها فى

ص 215
‏جنة الخلد، فليتول على بن ابيطالب و ذريته من بعده، فانهم لن يخرجوهم من باب هدى، و لن يدخلوهم فى باب ضلالة.[12]
«زياد بن مطرف مى‏گفت: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مى‏گفت: هر كس دوست دارد كه همانند زندگى من زندگى كند، و همانند مردن من بميرد، و داخل در بهشتى شود كه پروردگار من به من وعده داده است كه: درخت‏بلند و پرشاخه و شاخه افكنده‏اى از اين گروه درختان آنرا در بهشت‏خلد غرس كند، بايد در تحت ولايت على بن ابيطالب و ذريه او باشد كه بعد از او هستند، زيرا كه آنها هيچگاه ايشان را از باب هدايت‏خارج نمى‏كنند، و در باب ضلالت و گمراهى وارد نمى‏سازند».
و حاكم در «مستدرك‏» به اين عبارت آورده است كه مطرف بن زياد از زيد بن ارقم روايت كرده كه
قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من يريد ان يحيى حياتى و يموت موتى، و يسكن جنة الخلد التى وعدنى ربى، فليتول على بن ابيطالب فانه لن يخرجكم من هدى، و لن يدخلكم فى ضلالة. [13]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس مى‏خواهد به زندگى من زنده باشد، و به مردن من بميرد، و در هشت‏خلدى كه پروردگارم به من وعده نموده است‏ساكن شود، بايد ولايت على بن ابى طالب را داشته باشد چون او هيچوقت‏شما را از هدايت‏خارج نمى‏كند و هيچوقت در ضلالت وارد نمى‏سازد».
بازگشت به فهرست

درس صد و هجدهم تا صد و بيستم:

در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.



ص 219

بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين،
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا * الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا * اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا * ذلك جزآؤهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا. [14]
«بگو اى پيغمبر آيا شما را آگاه كنيم به آن كسانى كه كردارشان از همه زيان بخش‏تر است؟ و نابودتر و بى‏مقدارتر است؟ ايشان كسانى هستند كه سعى و كوشش آنها در زندگى پست و حيات حيوانى دنيوى گم و نابود شده است و خودشان چنين مى‏پندارند كه كردارشان نيكو و پسنديده بوده است.ايشانند آنانكه به آيات پروردگارشان و به لقآء و ديدار او كفر ورزيده‏اند و بنابراين اعمالشان حبط و نابود مى‏گردد و ما براى آنها در روز قيامت وزنى و مقدارى بر پا نمى‏كنيم.اين است پاداش آنان كه جهنم است در مقابل كفرى كه آورده‏اند و آيات مرا و فرستادگان مرا به مسخره گرفته‏اند».
بازگشت به فهرست
واگذاري امور را به شخص عالم‌تر وبصير‌تر وبي‌هواتر از لوازم است

انسان بايد متوجه باشد و به خدا متكى باشد در مواقعى كه شيطان و نفس اماره از راه دين و شريعت وارد شده و بخواهند او را از اين ممشى در تحت‏سيطره و فرمان خود قرار دهند، و دائما به گوش او به عنوان كمك و يارى از دين و مردم، و حس مسئوليت در برابر اجتماع، و نبودن من به الكفاية، و وجوب فتوا و تعليم، و

ص 220
تربيت ضعفا، و رسيدگى به امور مستمندان و يتيمان، و وجوب امر به معروف و نهى از منكر، و غير ذلك من الامور التى لا تحصى كثرة او را در معركه وارد نموده، و به مقام رياست‏برسانند، رياست صورتى مجازى نه معنوى الهى، و از قبل او استفاده سوء نموده تنورى را گرم و پيوسته براى خود نان گرم و تازه بيرون آورند، در حالى كه از او بهتر و عالمتر و عارف‏تر و عاقل‏تر و بصيرتر و بى‏هوى و هوس‏تر و شجاع‏تر و مدير و مدبرتر نسبت‏به امور وجود دارد، غاية الامر صفات ذاتى و خدادادى فطرى او مانند حياء و اعراض از دنيا و ماسوى الله، و علو همت در سير مقام عرفان و لقاء الله، به او اجازه نمى‏دهد خود را در معرض اينگونه مسائل بياورد و پيشقدم براى امرى گردد كه مى‏بيند همانند جيفه دنيا بسيارى از كلاب عاويه گرد او مجتمع شده و مى‏خواهند به هر قسمى كه هست آنرا در اختيار خود داشته باشند، در اينجا وظيفه فطرى و عقلى و شرعى ايشان اينست كه دعوت به رياست را نپذيرد، و اين باغهاى سبزى را كه در آئينه‏هاى امور دينى و شرعى باو نشان مى‏دهند رد كند و نگذارد قواى وهميه و تخيليه بر قواى عقليه او غالب آيد، و برخيزد برود نزد آن شخص مهجور كه بواسطه عدم رغبت انبوه مردم و ازدحام توده كوتاه فكر، در خانه خود منعزل شده و سر به جيب تفكر فرو برده و در حندس خود تنيده - در حالى كه وجدانا و فيما بينه و بين الله مى‏داند كه از خودش اعلم و اعقل و ابصر و اشجع و اورع است - و او را از زاويه خمول بيرون كشد، و خود در تحت رياست او و در زير لواى حكومت او، هم براى حكومت او تلاش كند و هم براى ارتقاء نفس خود از اين خط مشى به سعادت ابديه و فوز دائمى.و خلاصه مطلب از رياست ظاهرى و اعتبارى بگذرد و آنرا فداى عقل و فطرت و شرع كند و خود چون يكى از مردم، مرئوسى از اين رياست‏باشد.
و خدا مى‏داند كه در اثر اين قيام و اقدام چه رحمت‏هاى متواتره و متواصله از آسمان مى‏ريزد! و چقدر مردم در خصب و نعمت‏بسر مى‏برند! و در سير طريق خداوند چه اندازه كوشا، و راههاى طويلى را در مدت كوتاهى مى‏پيمايند! و به عكس اگر خودش زمام رياست را در دست گيرد - با وجود اعقل و ابصرى كه در مقابل او موجود است - نه تنها خود در سير كمالى خود، رو به قهقرى مى‏رود و پيوسته با افكار شيطانى و تمويهات نفسانى دست‏به گريبان است‏بلكه جامعه‏اى را به دنبال خود به

ص 221
‏نقمت و گرفتارى و ذلت و اسارت قيود و حدود اعتباريه، يدك مى‏كشد.
اينان از همه افراد مردم، خسران و زيانشان بيشتر است زيرا كه ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا تمام مساعى و كوشش‏هاى آنان در زندگانى حيوانى و قواى بهيمى و انديشه‏هاى شيطانى مصرف مى‏شود، و مسكينان نيز چنين مى‏پندارند كه كار خوب مى‏كنند، خدمت‏به جامعه انجام مى‏دهند، و دست‏به خيرات و مبرات مى‏زنند، مدرسه مى‏سازند، و تمام اقسام نيكى‏ها از آنها صادر مى‏شود، اما فقط پندارى است.
بازگشت به فهرست
عمر بدعت‌هاي خود را رنگ و صبغه ديني داد

خلفاى انتخابى اولين رسول خدا چنين بودند.شيخين به صورت دين و در پوشش حمايت از دين و نگهدارى اسلام، دست‏به چنين كارهائى زدند، و با صورت تقدس و حق به جانبى، در خانه ولى خدا امير مؤمنان را بستند و شكستند و سوختند، و به عنوان حمايت از بيت المال و مستمندان فدك را از بضعه رسول خدا گرفتند، خودشان اقامه جمعه و جماعت مى‏كردند، و بر فراز منبر رسول خدا رفته خطبه مى‏خواندند و مى‏گفتند: فقط قصد ما ارشاد مردم است، و تجهيز جنگ نموده، مسلمين را به جهاد مى‏فرستادند، و با مخالفان حكومت‏خود در شهرها و قراء كه از دادن زكات به صندوق آنها به علت عدم وصول آن به خليفه حقيقى رسول خدا امتناع مى‏ورزيدند، در پوشش جهاد با مرتدان از دين جنگ مى‏كردند، با آنكه آنان مسلمان بودند و نماز مى‏خواندند و به احكام اسلام پابند بودند.ولى چون خلافت آنها را به رسميت نشناختند و مى‏گفتند: تا آنكه زكات را به دست صاحب حقيقى او ندهيم ذمه ما برى نمى‏شود، در لباس حمايت از دين و گرفتن زكات از ممتنعان، چنين امتناع را كفر تلقى كرده و با مهر و بر چسب ارتداد از اسلام، آنان را محكوم نموده و مرتد خوانده، با ايشان جنگ كردند.
و براى جلب توجه مردم و عرب به خود قائل به امتياز طبقاتى شدند و سهميه و امتيازات عرب را مطلقا در بيت المال و در نكاح و در امارت و حكومت و در قضاء و شهادت و در امامت جمعه و جماعت و در غلام و بردگى و مولويت، بسيار بيشتر و چشمگيرتر از ساير افراد مسلمان از ساير طوائف و قبايلى كه در آن زمان ايشان را به نام موالى نام نهاده بودند، معين كردند.فلهذا با صبغه دين و عنوان دين كه بكار زدند اعمال آنها صورت دينى به خود گرفت و جزء سنت‏هاى مذهبى محسوب شد.عمر از

ص 222
تمتع نساء به عقد موقت مطلقا جلوگيرى كرد، و از تمتع نساء در حج‏بين عمره و حج جلوگيرى كرد، و اين سنت‏شد.عمر نماز نوافل شبهاى ماه رمضان را كه خواندن هر نافله‏اى به جماعت‏حرام و بدعت است، به جماعت قرار داد و تا امروزه اين سنت‏باقى است و عامه هزار ركعت نماز مستحبى شهر رمضان را كه به صلاة تراويح معروف است‏به جماعت مى‏خوانند.
بارى اگر بخواهيم تغييرات احكامى را كه شيخين بالاخص شيخ دوم در اسلام داده‏اند مشروحا بيان كنيم و درباره آن توضيح دهيم تحقيقا بالغ بر كتابى مستقل خواهد شد، و اجمالا حضرت امير المؤمنين عليه السلام آنرا در خطبه فتن و بدع گوشزد نموده‏اند. [15]
اين تغييرات و بدعت‏ها به عنوان دين بود، و مخالفت‏با آن حكم مخالفت‏با حكم دينى را پيدا كرد، چون خود عمر و عثمان بر مخالفت آنها حكم جزائى صادر مى‏كردند.عمر در خطبه خود گفت: و انهما كانتا متعتين على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما احديهما متعة النساء، و لا - اقدر على رجل تزوج امراة الى اجل الا غيبته بالحجارة، و الاخرى متعة الحج. [16]
«دو تمتع و بهره بردارى از زنان، در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است و من از آن دو تمتع منع مى‏كنم، و هر كس كه آنرا بجاى آورد كيفر و مجازات مى‏نمايم.يكى از آن دو، تمتع با زنان است، و من دست نيابم بر مردى كه زنى را تا زمان معينى به ازدواج موقت‏خود در آورده است مگر آنكه پيكر او را در زير سنگ باران رجم، سنگسار نموده و پنهان كنم، و ديگرى تمتع با زنان در موسم حج است‏».
و نظير اينگونه حدود و احكام جزائى در محكمه او صادر مى‏شده است، و امت اسلام كه در حكومت او بودند مجبور بودند كه بدين احكام تن در دهند.و كم كم اين تغييرات مسجل شد و به عنوان سنت‏شيخين حجابى بر روى احكام محمدى گرفت و آن آئين پاك و الهى را در زير پوشش خود مستور و محجوب كرد و

ص 223
اين سنت‏ها به صورت حكم اولى دينى پس از عمر نيز باقى مانده و در دوران حكومت عثمان عملى مى‏شد.
بازگشت به فهرست
عمر نقشه شوري را طوري تنظيم كرد كه خلافت به عثمان برسد

در شورائى كه عمر براى تعيين خليفه معين كرد و آن را طورى تنظيم نمود كه در هر صورت خلافت‏به على بن ابيطالب عليه السلام نمى‏رسيد، پس از گذشت‏سه روز كه معين كرده بود و زمان به انتها رسيده بود عبد الرحمن بن عوف كه نسبت دامادى با عثمان را داشت چون مى‏دانست كه على بن ابيطالب، به بدعت‏هاى شيخين ابدا وقعى نمى‏گذارد، براى برگرداندن خلافت را از آنحضرت، شرط عمل به سنت‏شيخين را همچون لقمه سنگى مطرح كرده و به على عليه السلام گفت: آيا شرط مى‏كنى كه بر كتاب خدا و سنت پيغمبر و سنت‏شيخين عمل كنى؟ حضرت فرمود: من بر كتاب خدا و سنت پيغمبر و آنچه كه اجتهاد خودم به آن برسد عمل مى‏كنم.
عبد الرحمن كه از حال عثمان خوب مطلع بود به او گفت: شرط مى‏كنى كه بر كتاب خدا و سنت پيامبر و سنت‏شيخين عمل كنى؟! عثمان گفت: آرى! گفت: دستت را بياور، و با او به خلافت‏بيعت كرد.
على عليه السلام به عبد الرحمن گفت: مجانا اين امر را به او بخشيدى! اين اولين روزى نيست كه شما طائفه قريش يكديگر را بر عليه ما يارى كرديد،
فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون. [17]
به خدا قسم عثمان را خليفه نكردى مگر براى آنكه اين امر ولايت را به تو برگرداند، و خداوند را در هر روز حكم و امرى است،
و الله كل يوم هو فى شان. [18]
عبد الرحمن به على گفت: اى على بيعت كن و راه قتل را بر خود مگشا! زيرا در اينكار انديشيدم و با مردم مشورت كردم [19]، ديدم آنان كسى را به خلافت نظير

ص 224
عثمان نمى‏دانند.على بيرون آمد و مى‏گفت:
سيبلغ الكتاب اجله. [20]
يعنى بزودى آنچه مقدر شده است‏بسر مى‏رسد.
مقداد گفت: اى عبد الرحمن اما و الله لقد تركته من الذين يقضون بالحق و به يعدلون. ما رايت مثل ما اوتى الى اهل هذا البيت‏بعد نبيهم، انى لاعجب من قريش انهم تركوا رجلا ما اقول: ان احدا اعلم و لا اقضى منه بالعدل. اما و الله لو اجد عليه اعوانا.فقال عبد الرحمن: يا مقداد اتق الله فانى خائف عليك الفتنة.[21]
«سوگند به خدا تو ولايت را ترك كردى و واگذاردى و برداشتى از مردمى كه به حق حكم مى‏كنند و به حق گرايش دارند! من هيچگاه نديدم مثل آنچه بر اين اهل بيت‏بعد از پيغمبرشان وارد شده است‏بر كسى وارد شده باشد.من از كار قريش در شگفتم كه ايشان ترك كردند مردى را كه نمى‏توانم بگويم يكنفر در ميان همه امت از او داناتر، و در قضاوت به عدل استوارتر است.سوگند به خدا، اى كاش يارانى مى‏يافتم و براى يارى و كمك او قيام مى‏كردم.عبد الرحمن گفت: اى مقداد از خدا بپرهيز! من بيم دارم كه بواسطه تو فتنه‏اى بر پا شود»!
امير المؤمنين عليه السلام از بيعت‏با عثمان خوددارى كردند.عبد الرحمن گفت: فلا تجعل يا على سبيلا الى نفسك فانه السيف لا غير. [22]
«اى على راه كشته شدنت را در جلوى پاى ما مگذار! چون اگر بيعت نكنى شمشير است لا غير»! چون بنا به وصيت عمر گردن مخالف عثمان در اين شرائط بايد زده شود.طبرى گويد:
و تلكا

ص 225
على، فقال عبد الرحمن: فمن نكث فانما ينكث على نفسه [23] و [24]. «على از بيعت درنگ و توقف كرد. عبد الرحمن گفت: هر كس بيعت نكند راه شكست را خود به روى خود گشوده است‏».
عمر بدون شك از تشكيل اين شوراى شش نفرى: على، عثمان، سعد وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحه و زبير، قصدش به خلافت رسيدن عثمان بوده است.
طبرى آورده است كه: عمر وصيت كرد كه چون من بميرم سه روز مشورت كنيد، و در اين روزها صهيب با مردم نماز بخواند، و روز چهارم نبايد فرا رسد مگر آنكه اميرى از شما براى شما معين شده باشد، و عبد الله بن عمر را هم در مجلس شورى براى راهنمائى و دلالت‏حاضر كنيد و ليكن او سهمى از ولايت ندارد، و طلحه شريك شماست در امر ولايت چنانچه در اين سه روز از سفر آمد او را حاضر كنيد، و اگر قبل از آمدن او اين سه روز به سر رسيد امر ولايت را يكسره كنيد و منتظر او نشويد! آنگاه گفت: كيست كه طلحه را براى من بياورد؟ سعد بن ابى وقاص گفت: من او را مى‏آورم و ان شاء الله مخالفت نمى‏كند. عمر گفت: اميدوارم كه ان شاء الله مخالفت نكند، و من چنين مى‏پندارم كه يكى از اين دو مرد: على يا عثمان به ولايت مى‏رسند، اگر عثمان به ولايت رسيد مرد نرم و سهلى است، و اگر على به ولايت رسيد در او مزاح و شوخى است، و چقدر لايق است كه او امت را بر طريق حق روانه كند، و اگر سعد را به ولايت انتخاب كنند، اهل ولايت است، و اگر براى اين مقام برگزيده نشد والى امت از وجود او بهره گيرد و در كارها از او كمك طلبد، من هيچگاه او را به سبب خيانت و يا ضعف، از كارش بركنار نكردم.و عبد الرحمن بن عوف چه نيكو مرد صاحب تدبير است، كارهايش حساب شده و رشيد است و از جانب خدا حافظ دارد، به سخن او گوش فرا داريد!
عمر به ابو طلحه انصارى گفت: اى ابا طلحه چه مدت‏هاى طولانى، خداوند اسلام را به واسطه شما عزت بخشيد.تو پنجاه نفر مرد از طائفه انصار را انتخاب كن براى حفظ اين مجلس شورى كه مخالف را گردن زنند! و اين جماعت را كه بايد از

ص 226
ميان خود خليفه انتخاب كنند، تحريض و ترغيب و تشويق كن تا يكنفر را از ميان خود برگزينند! و عمر به مقداد بن اسود گفت: چون مرا در ميان قبرم نهفتيد اين جماعت را در خانه واحدى جمع كنيد تا يكنفر را از ميان خود برگزينند.
و عمر به صهيب گفت: سه روز تو براى مردم امام جماعت‏باش، و على و عثمان و زبير و سعد و عبد الرحمن بن عوف و طلحه را - اگر از سفر بيايد - در خانه داخل كن و عبد الله بن عمر را نيز حاضر كن - ولى او هيچ سهميه‏اى از امر خلافت را ندارد - و بر فراز سرهايشان بايست! اگر چنانچه پنج نفر از آنها در راى با يكديگر توافق داشتند و به يك مرد راضى شده و او را براى خلافت پسنديدند، و يكنفر از آنها امتناع كرد سر او را بشكن و يا با شمشير بر سرش بزن! و چنانچه چهار نفر از آنها توافق كرده و يكنفر را پسنديدند، و دو نفر از آنها مخالفت كردند سر آن دو نفر را بزن! و چنانچه سه نفر از آنها به يكى توافق كرده و سه نفر ديگر به ديگرى توافق كردند، در اين حال عبد الله بن عمر را حكم قرار دهيد، و عبد الله به هر كدام از اين دو فريق راى داد آنها مردى را كه در ميان آنهاست‏برمى‏گزينند.و اگر به حكم عبد الله بن عمر راضى نشدند در اين صورت با آن فريقى باشيد كه در ميان آنها عبد الرحمن بن عوف است، و بقيه را بكشيد اگر از آنچه مردم بر آن اجتماع كرده انحراف جويند.
همگى از نزد عمر بيرون شدند.على به همراهان خود از بنى هاشم گفت: اگر از من اطاعت مى‏كردند، هيچگاه تا ابد شما در تحت رياست و امارت آنها قرار نمى‏گرفتيد! و عباس بن عبد المطلب على را ديدار كرد.على گفت: خلافت را از ما برگرداندند.عباس گفت: از كجا مى‏دانى؟!
على گفت: عمر مرا با عثمان قرين ساخت و گفت: با اكثريت‏باشيد، و اگر دو نفر به يك مرد و دو نفر ديگر به يك مرد ديگر راى دهند شما با آن دسته‏اى باشيد كه در ميان آنها عبد الرحمن بن عوف است.
سعد وقاص، مخالفت پسر عموى خود عبد الرحمن را نخواهد كرد، و عبد الرحمن داماد عثمان است، و اينها با يكديگر مخالفت ندارند.و عليهذا يا خلافت را عبد الرحمن به عثمان مى‏دهد و يا عثمان به عبد الرحمن مى‏دهد.و اگر فرضا آن دو نفر ديگر زبير و طلحه نيز با من باشند هيچ فائده‏اى براى من نخواهد داشت.
واگذار مرا از اينكه من اميد خلافت را مگر براى يكى از اين دو نفر داشته

ص 227
باشم. [25]
بازگشت به فهرست
با شرايطي كه عمرقرار داده بود هيچگاه خلافت به اميرالمومنين نمي رسيد

با اندك دقت در مضمون آنچه از طبرى آورديم، به خوبى روشن است كه منظور و مقصود عمر از تشكيل مجلس شورى فقط به روى كار آمدن عثمان است.زيرا با وجود عثمان و شخصيت او در بين بنى اميه بالاخص كه دوبار داماد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شده است و او را ذو النورين گويند[26] عبد الرحمن بن عوف نمى‏تواند حريف اين ميدان در صحنه سياست‏باشد. و ما براى اثبات اين مدعاى خود ادله‏اى داريم:
در زمان حيات عمر مشخص بود كه عثمان خليفۀ مشخص بود

اول - آنكه: عمر در ده سال خلافت‏خود بطورى با عثمان رفتار كرده او را قرب و منزلت داد و در مهمات به او مراجعه مى‏كرد كه مردم خواه و ناخواه او را خليفه سوم خود مى‏ديدند، و به اصطلاح پارسى زبانان در محاورات امروز، او را شخص دوم مملكت مى‏دانستند كه شخص اول و راس آن خود عمر بود.
طبرى در «تاريخ‏» خود گويد: و كان عثمان يدعى فى امارة عمر رديفا.قالوا: و الرديف بلسان العرب الذى بعد الرجل.و العرب تقول ذلك للرجل الذى يرجونه بعد رئيسهم. [27]

ص 228
يعنى: «عثمان در زمان حكومت عمر به عنوان نام رديف در بين مردم خوانده مى‏شد.و گفته‏اند: در زبان عرب، رديف به كسى گويند كه بعد از شخصى زمام امور را در دست دارد. و عرب اين نام را به مردى مى‏نهد كه بعد از رئيسشان، اميد رياست او را داشته باشند».
دوم - آنكه: عثمان از زمان روى كار آمدن ابوبكر دست‏اندر كار امر خلافت‏بود و از بدو امر، خلافت ابوبكر را به رسميت‏شناخت و با او بيعت كرد.و در دوران خلافت ابوبكر از مقربان او بود.و حتى در موقعى كه ابوبكر از حال عمر پرسيد، او در پاسخ گفت: من باطن او را بهتر از ظاهرش مى‏دانم، در ميان ما همانند او كسى نيست.و حتى عهدنامه وصيت ابوبكر را براى خلافت عمر، عثمان نوشت. طبرى و ساير مورخين مى‏نويسند كه ابوبكر در مرض مرگ خود، عثمان را طلبيد و گفت‏بنويس:
بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما عهد ابوبكر بن ابى قحافة الى المسلمين: اما بعد، قال..ثم اغمى عليه فذهب عنه فكتب عثمان: اما بعد، فانى قد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب و لم آلكم خيرا منه.
ثم افاق ابوبكر فقال: اقرا على! فقرا عليه.فكبر ابوبكر و قال: اراك خفت ان يختلف الناس ان افتلتت نفسى فى غشيتى؟! قال: نعم. قال: جزاك الله خيرا عن الاسلام و اهله.و اقرها ابوبكر - رضى الله تعالى عنه - من هذا الموضع. [28]
«بسم الله الرحمن الرحيم.اينست آن عهد و وصيتى كه ابوبكر بن ابى قحافه به مسلمانان مى‏كند: اما بعد، و پس از آن بيهوش شد و مطلب از دست او بدر رفت.عثمان از پيش خود نوشت: اما بعد، من عمر بن خطاب را خليفه براى شما قرار دادم.و من نسبت‏به شما در انتخاب بهتر از او كوتاهى نكرده‏ام.
و سپس ابوبكر به هوش آمد و به عثمان گفت: براى من بخوان! عثمان آنچه را كه نوشته بود براى او خواند. ابوبكر تكبير گفت و گفت: چنين مى‏يابم كه ترسيدى اگر من در اين بى‏هوشى ناگهان بميرم، مردم در امر خلافت اختلاف كنند؟! عثمان گفت: آرى! ابوبكر گفت: خداوند تو را از اسلام و از اهل اسلام

ص 229
جزاى خير دهد. و تا اينجا را كه عثمان نوشته بود ابوبكر تثبيت نموده و به حال خود باقى گذاشت‏».
عثمان در اين كار منتى بر عمر نهاد و بدين وسيله ميخ خلافت‏خود را كوبيد.و عمر براى اينگونه خدمات او و منظور اصلى خود، او را به خلافت افراشت و بنى اميه را كه سد عظيم راه بنى هاشم بودند بيش از يك قرن بر رقاب مسلمين مسلط نمود.
ابو العباس [29] احمد مشهور به محب طبرى، از عبد الله بن عمر روايت كرده است كه او گفت:
لما طعن عمر قلت: يا امير المؤمنين لو اجتهدت بنفسك و امرت عليهم رجلا؟! قال: اقعدونى.قال عبد الله: فتمنيت لو ان بينى و بينه عرض المدينة فرقا منه حين قال: اقعدنى.ثم قال: و الذى نفسى بيده لاردنها الى الذى دفعها الى اول مرة.خرجه ابو زرعة فى كتاب العلل. [30]
«چون عمر را خنجر زدند، من به او گفتم: اى امير مؤمنان! اى كاش با بذل مساعى و سعه انديشه خود، همت‏خود را اعمال مى‏كردى و براى امت اميرى را پس از خود معين مى‏نمودى! عمر گفت: بنشانيد مرا! پسرش عبد الله مى‏گويد: آنقدر ترس از او مرا فرا گرفت كه آرزو مى‏كردم بين من و او به اندازه مدينه فاصله باشد، از اين سخن او كه گفت: مرا بنشان! و سپس عمر گفت: سوگند به آن كه جان من در دست اوست، من خلافت را بر مى‏گردانم به همان كسى كه در وهله اول به من رسانيده است‏».
و از همين روايت اخير دانستيم كه موجب انتقال خلافت‏به عمر، عثمان در مرض موت ابوبكر بوده است.
و همچنين محب الدين طبرى بنا به تخريج روايت‏خيثمة بن سليمان در

ص 230
كتاب «فضائل الصحابة‏» از حذيفه روايت كرده است كه: قيل لعمر و هو بالموقف: من الخليفة بعدك؟! قال: عثمان بن عفان. [31]
«در وقتى كه عمر در موقف عرفات بود از او پرسيدند: خليفه پس از تو كيست؟! گفت: عثمان بن عفان‏».
و نيز محب الدين طبرى آورده است از حارثة بن مضرب قال: حججت مع عمر فكان الحادى يحدو: ان الامير بعده عثمان. [32]
«كه گفت: من با عمر حج‏بجاى آوردم، و اعلان كننده با آواز خوش اعلام مى‏كرد كه: امير پس از او عثمان است‏».
و ملا متقى در «كنز العمال‏» گويد: ابا حفص عمر بن خطاب، چون در مدينه از او پرسيدند: خليفه بعد از تو كيست؟! گفت: عثمان است. [33]
بازگشت به فهرست
عمر بني اميه را در برابر بني هاشم تقويت ميكرد

سوم - آنكه: عمر از خلافت‏بنى هاشم، كراهت‏شديد داشت.كراهت وى از مطالعه مطالبى كه در همين جلد بيان كرده‏ايم، روشن است.از سخنانى كه با اين عباس رد و بدل كرده است و از ساير كلمات او كه قريش زير بار بنى هاشم نمى‏روند، پيداست.ولى او پيوسته در اين موارد مطالب خود را از زبان ديگران نقل مى‏كند و گناه را به گردن قريش مى‏اندازد.چانكه در روز سقيفه به انصار گفت: و الله لا ترضى العرب ان يؤمروكم و نبيها من غيركم. [34]
«به خدا سوگند كه عرب را خوشايند نيست‏شما را امير خود گرداند و پيامبر ايشان از غير شما باشد».
مطلوب و مراد او از عرب، خود او بوده است.زيرا اگر قريش با انصار همراهى داشتند ديگر براى عرب ايرادى نبود.و عمر چون به خوبى ادراك كرده بود كه هيچكس مانند خودش نيست كه بتواند در سايه تدبير، در برابر آنان بايستد، اين بود كه بزرگترين طايفه رقيب بنى هاشم يعنى بنى اميه را كه رياستشان به ظهور اسلام منقرض شده و دلهايشان داغدار و پر از كينه على بن ابيطالب و خاندان او بود براى اينكار پسنديد، و آن شجره ملعونه را تا توانست‏شاخ و برگ داد و آبيارى نمود، و براى

ص 231
‏روزى ذخيره مى‏كرد كه چنانچه بنى هاشم بخواهند از حق خود دفاع كرده مقام و منزلت‏خويش را باز يابند، يگانه رقيب مقتدر و تواناى ايشان، خار راه و سد محكمى براى نيل به اين مرام گردد.
پس از يزيد بن ابى سفيان كه والى شام بود، عمر برادرش: معاوية بن ابى سفيان را والى شام كرد [35]، و خودش براى تقويت ولايت او سفرى به شام نمود و مردم را به پيروى از معاويه ترغيب كرد، تا در روز فتنه و اختلاف - همان فتنه و اختلافى را كه از معاويه انتظار داشت - منظور و مقصود عملى گردد و امير المؤمنين على بن ابيطالب و خاندان و حواريون و طرفدارانش نتوانند قد علم كنند و بر روى پا بايستند.
ابن حجر هيتمى در ضمن فضايل معاويه مى‏گويد: و منها ان عمر حض الناس على اتباع معاوية و الهجرة اليه الى الشام اذا وقعت فرقة.اخرج ابن ابى الدنيا بسنده: ان عمر قال: اياكم و الفرقة بعدى فان فعلتم فاعلموا ان معاوية بالشام.فاذا وكلتم الى رايكم كيف يستبزها منكم. [36]
«از جمله فضائل معاويه آنست كه: عمر بن خطاب مردم را ترغيب و تحريض به پيروى از معاويه و هجرت نمودن به سوى او در شام نموده است، كه چنانچه افتراقى در امت‏حاصل شود مردم به شام رفته و از حكم او و دستور او پيروى كنند.ابن ابى الدنيا با سند خود تخريج كرده است كه: عمر گفت: مبادا بعد از من در ميان شما افتراق و جدائى پديدار شود! و اگر چنين شد بدانيد كه: معاويه در شام است.بايد از پيروى فكر و راهنمائى او استفاده كنيد.زيرا كه اگر شما امر خود را به آراء خودتان بسپاريد چگونه مى‏تواند اين راى ما آن افتراق و جدائى را از شما بزدايد و سلب كند؟ در حالى كه خود اين فكر، ايجاد تفرقه و جدائى كرده است؟!»

ص 232
و ما مى‏بينيم همين معاويه تقويت‏شده، بدون آنكه از مهاجرين و سابقين در اسلام احترامى كند و آنها را ارج نهد، در آن وقتى كه مردم بر عثمان عيب مى‏گرفتند و نقائص او را مى‏شمردند و تغييرات و تبديلات او را بيان مى‏كردند و زمينه اشكال و ايراد و آشوب بر پا بود تا عثمان را ساقط كنند و يا آنكه او توبه كند و دست از تبذير و اسراف در بيت المال و پخش آن به ارحام و اقوام خود بردارد، از شام به مدينه آمد و براى تثبيت عثمان و انحراف او، جدا از او حمايت كرده و مهاجرين را مورد تحذير و توعيد قرار داده است.
ابن قتيبه دينورى مى‏گويد: عثمان بر منبر بالا رفته و مى‏گفت: اما و الله يا معشر المهاجرين و الانصار! لقد عبتم على اشياء، و نقمتم امورا قد اقررتم لابن الخطاب مثلها! و لكنه و قمكم و قمعكم، و لم يجترئ منكم احد يملا بصره منه و لا - يشير بطرفه اليه! اما و الله لانا اكثر من ابن الخطاب عددا، و اقرب ناصرا و اجدر - الى ان قال لهم - اتفقدون من حقوقكم شيئا؟ فمالى لا افعل فى الفضل ما اريد؟ فلم كنت اماما اذا؟ اما و الله ما غاب على من عاب منكم امرا اجهله! و لا اتيت الذى اتيت الا و انا اعرفه! [37]
«آگاه باشيد اى جماعت مهاجرين و انصار! شما چيزهائى را بر من عيب گرفتيد و امورى را درباره من به شدت ناخوشايند دانسته و مكروه شمرديد كه مثل همين امور را درباره عمر بن خطاب نيز اثبات نموده و ايراد مى‏گرفتيد! و ليكن او شما را مقهور كرده و با شديدترين وجهى و قبيح‏ترين طرزى حاجتتان را رد مى‏كرد و با قهر و خشونت‏شما را ذليل كرده و در پاسخ نيازتان، ناكامى و محروميت‏برايتان بود، و هيچكس از شما جرات نداشت‏خيره بدو نگاه كند و يا با گوشه چشم به او اشاره‏اى بنمايد!
آگاه باشيد كه سوگند به خدا تعداد لشگريان من از ابن خطاب بيشتر است،

ص 233
و ياران من نزديكتر به من هستند، و من سزاوارتر به اينكه نسبت‏به شما سختگيرى كنم - تا آنكه به مردم گفت - آيا از حقوق و مستمرى كه به شما مى‏رسد چيزى نرسيده است؟! پس چرا در زيادى‏هائى كه به دست من مى‏رسد، آنچه را كه بخواهم نتوانم انجام دهم؟ پس در آن صورت به چه علت من امام بوده باشم؟! آگاه باشيد: سوگند به خدا گفتارى و مطلبى از آن كسانى كه از شما بر من عيب مى‏گيرند بر من، پنهان نيست، و بجاى نياورده‏ام آنچه را كه به جاى آورده‏ام مگر اينكه من آنرا از روى شناسائى و بينش انجام داده‏ام، و به هدف و مقصدى نرسيده‏ام مگر آنكه از روى علم و دانائى بوده است‏»!
بازگشت به فهرست
دنباله متن

پاورقي


[1] «تاريخ ابن خلدون‏»، ج 3، ص 170 و ص 171.
[2] وصيت رسول خدا به امير المؤمنين عليهما السلام در مرض موت، جاى شبهه نيست و اعاظم و اعلام در كتب سير و تاريخ بيان كرده‏اند، و ليكن چون عائشه كه دختر خليفه انتخابى اول و از سرسخت على است، آنرا انكار كرده است، همين انكار او، ابن خلدون عامى مخالفان مذهب را كه در حد قداست عائشه را مى‏ستايد بر آن داشته كه: به شهادت عائشه حكم به عدم وصيت كند، و روايات و احاديث‏بى‏شمارى را كه از ام سلمه زوجه والا تبار رسول خدا و حضرت صديقه زهراء فاطمه بنت رسول الله و اهل البيت و غيرهم وارد شده است ناديده انگارد.
[3] «مروج الذهب‏» طبع دار الاندلس، بيروت، ج 2، ص 342 و ص 343، و طبع مطبعه سعادت مصر 1367، و ج 2، ص 351 و ص 352.
[4] يعنى ابو سفيان اين مطلب را فقط مى‏خواست در جمع بنى اميه بگويد بطورى كه يكنفر از غير بنى اميه از طرفداران بنى هاشم در ميان آنها نباشد، كه فاش نشود و اين مطلب گفتار سرى باشد.و ما در درس‏هاى 91 تا 93، از «امام شناسى‏» در ص 41، از جلد هفتم، گفتار ابو سفيان را با عبارت ديگرى آورده‏ايم.
و ابن ابى الحديد در جلد دوم از «شرح نهج البلاغة‏» ص 44 از احمد بن عبد العزيز روايت كرده است كه: ان ابا سفيان، قال لما بويع عثمان: كان هذا الامر فى تيم، و انى لتيم هذا الامر؟ ثم صار الى عدى، فابعد و ابعد، ثم رجعت الى منازلها و استقر الامر قراره، فتلقفوها تلقف الكرة.يعنى چون با عثمان به خلافت‏بيعت‏شد، ابو سفيان گفت: اين امر ولايت مردم در قبيله تيم اولا بوجود آمد، و چگونه براى تيم اين امر است؟ و پس از آن در قبيله عدى به وجود آمد، پس دورتر و باز هم دورتر شد.و سپس به منازل و محل‏هاى خود برگشت، و اين امر ولايت در محل قرار خود استقرار يافت، بنابراين شما آن را مانند توپ بازى براى خود محكم بگيريد! و به همديگر رد كنيد و پاس دهيد!
و نيز ابن ابى الحديد در ص 45، از احمد بن عبد العزيز روايت كرده است كه: ان ابا سفيان قال لعثمان: بابى انت انفق و لا تكن كابى حجر! و تداولوها يا بنى امية تداول الولدان الكرة! فوالله ما من جنة و لا نار.و كان الزبير حاضرا، فقال عثمان لابى سفيان: اعزب! فقال: يا بنى اههنا احد؟! قال الزبير: نعم و الله لاكتمتها عليك! «ابو سفيان به عثمان گفت: اموال را يكسره بده، و مانند فلان كه كارش منع بود مباش! و اى بنى اميه شما مانند اطفال كه در بازى خود توپ را از دست رقيب مى‏گيرند و به همديگر پاس مى‏دهند شما هم حكومت و امارت را به يكديگر پاس دهيد! سوگند به خدا نه بهشتى است و نه آتشى! زبير در آن مجلس بود. عثمان به ابو سفيان گفت: دور شو! ابو سفيان گفت: اى پسران من مگر در اينجا كسى هست؟! زبير گفت: آرى سوگند به خدا كه من اين داستان را پنهان نمى‏كنم‏».
راوى اين روايت: مغيرة بن محمد مهلبى مى‏گويد: من چون اين داستان را با اسماعيل بن اسحاق قاضى به بحث و بيان گذاردم، گفت: اين نقل درست نيست.گفتم: چطور؟ گفت: من منكر اين سخن از ابو سفيان نيستم، ولى منكر اين هستم كه عثمان اين سخن را از وى شنيده و گردن او را زده است. (يعنى اگر ابو سفيان چنين گفته بود عثمان گردن او را مى‏زد).
[5] در كتاب «كشف الظنون‏» ج 1، ص 27 آورده است كه: «اخبار الزمان و من اباده الحدثان‏» در تاريخ، تصنيف امام ابى الحسن على بن محمد بن الحسين (على بن الحسين بن على) مسعودى متوفى در سنه 346 مى‏باشد و آن تاريخ كبيرى است كه در آن ذكر چگونگى زمين و شهرها و كوهها و نهرها و معادن و اخبار عظيمه و شان ابتدا و اصل نسل بنى آدم و انقسام اقاليم و اختلاف و تباين مردم را مقدم داشته است و پس از آن ذكر پادشاهان گذشته و امتهاى از بين رفته و قرون خاليه و اخبار انبياء را آورده و سپس ذكر حوادث را هر سال پس از سال ديگر آورده است تا زمان تاليف «مروج الذهب‏» كه سنه 332 بوده است.و بعد از تاليف كتاب «اخبار الزمان‏» كتاب متوسطى كه به تفصيل آن نيست تاليف كرده و در آن كتاب «اوسط‏» اجمال آنچه را كه در «اخبار الزمان‏» آورده است جمع كرده است، و در آخر كار كتاب مختصرى تاليف نموده.و كتاب «اخبار الزمان‏» را در سى فن ترتيب داده است.
[6]. «تاريخ دمشق‏» ترجمة الامام على بن ابيطالب، ج 3، ص 98.

[7] 38. «ضحى الاسلام‏»، ج 3، ص 209.

[8] 39. «شرح نهج البلاغة‏» ج 1، ص 159 و ص 160، و «احتجاج طبرسى‏»، ج 1 ص 90.
[9]. «احتجاج‏»، ج 1، ص 90.
[10] 41. «كتاب نقض‏» ص 32.و همين نامه و پاسخ نامه را در «احتجاج طبرسى‏»، ج 1 ص 114 به وجه مبسوط ترى آورده است.
[11] «احتجاج طبرسى‏» ج 1، ص 115.
[12] «منتخب ذيل المذيل‏» ص 57.
[13] «مستدرك حاكم‏»، ج 3، ص 128.و در پايان بيان حديث گويد: اين حديث‏بدون تخريج‏شيخين صحيح الاسناد است.
[14] ـ آيات‌ يكصد و دوّم‌ تا يكصد و پنجم‌ از سورة‌ كهف‌: هجدهمين‌ دوره‌ از قرآن‌ كريم‌.

[15] ـ «روضة‌ كافي‌» طبع‌ مطبعة‌ حيدري‌، ص‌ 58 تا ص‌ 63.

[16] ـ «سُنن‌ بيهقّي‌» از مُسْلِم‌، از أبو نضره‌ بنا بر نقل‌ «تفسير الميزان‌» ج‌ 2، ص‌ 90 و 91.

[17] ـ آية‌ 18، از سورة‌ 12: يوسف‌: «و در اين‌ مصيبت‌ صبر جميل‌ مي‌كنم‌؛ و خدا فقط‌ مورد اتّكاء و ياري‌ من‌ است‌ در رفع‌ اين‌ بليّه‌ كه‌ شما اظهار مي‌داريد».

[18] ـ «و خداوند در هر روزي‌ به‌ شأن‌ و كاري‌ خاصّ پردازد». و آية‌ مباركة‌ 29: از سورة‌ 55: الرحمن‌ اينطور است‌: يَسْئَلُهُ مَن‌ فِي‌ السَّمَوَاتِ وَ الرْضِ كُلُّ يَوْمٍ هُوَ فِي‌ شَأنٍ.

[19] ـ اين‌ مطلب‌ كه‌ عبدالرحمن‌ مي‌گويد: «با مردم‌ مشورت‌ نمودم‌» در «تاريخ‌ طبري‌» طبع‌ حسينيّة‌ مصريّه‌ سنة‌ 1326، و در «كامل‌ ابن‌ أثير» وجود ندارد. و ممكن‌ است‌ از اضافات‌ در طبع‌ باشد؛ و بر فرض‌ آنكه‌ عبدالرحمن‌ چنين‌ مطلبي‌ را گفته‌ باشد دروغ‌ گفته‌ است‌. زيرا اگر راست‌ بود به‌ بزرگان‌ اصحاب‌ كه‌ در خلافت‌ عثمان‌ از كارهاي‌ او خشمگين‌ شدند و به‌ او اعتراض‌ كردند كه‌ اين‌ عملي‌ است‌ كه‌ بدست‌ تو صورت‌ گرفته‌ است‌ پاسخ‌ داده‌ و مي‌گفت‌: بلكه‌ اين‌ نتيجة‌ رأي‌ و انديشه‌ و عمل‌ خود شماست‌ كه‌ من‌ با شما مشورت‌ كردم‌. وليكن‌ عبدالرحمن‌ چنين‌ عذري‌ نداشت‌ و فقط‌ به‌ اصحاب‌ گفت‌: من‌ ديگر در مدّت‌ عمرم‌ با عثمان‌ سخن‌ نمي‌گويم‌ (قهر مي‌كنم‌) و با او ديگر سخن‌ نگفت‌. و چون‌ مريض‌ شد و عثمان‌ به‌ ديدن‌ او آمد رو به‌ ديوار كرد سخن‌ نفگت‌ (عقد الفريد، ج‌ 3، ص‌ 73). آري‌ مگر قهر كردن‌ و سخن‌ نگفتن‌ كفّارة‌ گناه‌ او مي‌شود كه‌ امّت‌ مسلمان‌ را در تحت‌ سيطرة‌ مرد هواخواه‌ و شكم‌ پرست‌ قرار داده‌ است‌؟!

[20] ـ آية‌ 235، از سورة‌ 2: بقره‌. حَتَّي‌ يَبْلُغَ الْكِتَـٰبِ أَجَلَهُ مي‌باشد.
[21] ـ «تاريخ‌ طبري‌» طع‌ مطبعة‌ استقامت‌ قاهره‌ ج‌ 3، ص‌ 297، و طبع‌ دارالمعارف‌ مصر، ج‌ 4، ص‌ 233 و «عقد الفريد» ج‌ 3، ص‌ 76.
[22] ـ «الإمامة‌ و السيّاسة‌» طبع‌ مطبعة‌ الامة‌ بدرت‌ شغلان‌، سنة‌ 1328 هجري‌، ص‌ 26.

[23] ـ آية‌ 10، از سورة‌ 48: فتح‌

[24] ـ «تاريخ‌ طبري‌» ج‌ 3، ص‌ 302

[25] ـ «تاريخ‌ طبري‌»، مطبعة‌ استقامت‌، ج‌ 3، ص‌ 293، و ص‌ 294؛ و مطبة‌ دارالمعارف‌، ج‌ 4، ص‌ 229، و ص‌ 230. و «عقد الفريد» طبع‌ اوّل‌ سنة‌ 1331، ج‌ 3، ص‌ 72.
[26] ـ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از خديجه‌ از جنس‌ دختر، چهار دختر آوردند، زينب‌، رقيّه‌، اُمّ كلثوم‌ و فاطمه‌ سلام‌ الله‌ عليها. رقيّه‌ را در مكّه‌ به‌ عُتبه‌ بن‌ أبي‌ لهب‌ تزويج‌ كردند. چون‌ سورة‌ تبّت‌ نازل‌ شد أبولهب‌ پسرش‌ را امر كرد تا رقيّه‌ را طلاق‌ دهد. و عتبه‌ رقيّه‌ را قبل‌ از دخول‌ طلاق‌ داد كَرَامةً مِن‌ اللهِ وز هَواناً لابي‌ لَهَبٍ. و رقيّه‌ را پس‌ از طلاق‌، عثمان‌ درمكّه‌ تزويج‌ كرد. و رقيّه‌ با عثمان‌ هجرت‌ به‌ حبشه‌ كردند، در آنجا خداوند به‌ رقيّه‌ پسري‌ داد كه‌ او را عبدالله‌ گفتند و به‌ همين‌ جهت‌ عثمان‌ را أبوعبدالله‌ مي‌گفتند. اين‌ پسر شش‌ ساله‌ شد و خروسي‌ بر چشم‌ او منقار زد و صورت‌ او متورّم‌ شد و در جمادي‌ الاولي‌ سنة‌ چهارم‌ از هجرت‌ فوت‌ كرد و رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بر او نماز خواندند. در وقتي‌ كه‌ رسول‌ خدا براي‌ غزوة‌ بدر مي‌رفتند دخترشان‌ رقيّه‌ مريض‌ بود. حضرت‌؛ عثمان‌ را اجازة‌ بدر ندادند و او را براي‌ مراقبت‌ از رقيّه‌ در مدينه‌ باقي‌ گذاردند. و رقيّه‌ در روزي‌ كه‌ زيد بن‌ حارثه‌ به‌ مدينه‌ آمد و خبر ظفر رسول‌ الله‌ را بر مشركين‌ آورد از دنيا رفت‌. مرض‌ رقيّه‌ حصبه‌ بود كه‌ بر اثر آن‌ وفات‌ كرد. و امّا كلثوم‌ را عثمان‌ بعد از وفات‌ رقيّه‌ تزويج‌ كرد، و امُّ كلثوم‌ در خانة‌ عثمان‌ رحلت‌ كرد. («تنقيح‌ المقال‌» ج‌ 3، ص‌ 78 و ص‌ 73. و «إعلام‌ الوري‌» ص‌ 147 و ص‌ 148. و «اسد الغابة‌» ج‌ 3، ص‌ 376 و ص‌ 377).
[27] ـ «تاريخ‌ طبري‌»، طبع‌ مطبعة‌ استقامت‌، ج‌ 3، ص‌ 2.
[28] ـ «تاريخ‌ طبري‌» طبع‌ استقامت‌، ج‌ 2، ص‌ 618 و ص‌ 619؛ و طبع‌ دارالمعارف‌، ج‌ 3، ص‌ 429. و «الرياض‌ النّضرة‌» با تعليقة‌ محمد مصطفي‌ ابوالعلاء، ج‌ 3، ص‌ 66.

[29] ـ در «أعلام‌ زركلي‌» ج‌ 1، ص‌ 153 چنين‌ آورده‌ است‌: معحبّ الدين‌ طبري‌ متولد 615 و متوفّي‌ 694 احمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ محمّد طبري‌، ابوالعبّاس‌ حافظ‌ فقيه‌ شافعي‌ از متفنّين‌ در علوم‌ مختلفي‌ بوده‌ است‌. تولّدش‌ و وفاتش‌ هر دو در مكّه‌ بوده‌ است‌. و شيخ‌ الحرم‌ در مكّه‌ بوده‌ است‌. تصانيف‌ او عبارت‌ است‌ از: «السَّمط‌ الثمين‌ في‌ مناقب‌ أمّهات‌ المؤمنين‌» و «الرياض‌ النَّضرة‌ في‌ مناقب‌ العشرة‌» و «القري‌ القاصد اُمُّ القري‌» و «ذخائر العقبي‌ في‌ مناقب‌ ذوي‌ القربي‌» و «الاحكام‌».
[30] ـ «الريّاض‌ النَّضرة‌»، طبع‌ دوّم‌، ج‌ 2، ص‌ 182.
[31] ـ «الريّاض‌ النّضرة‌»، طبع‌ دوّم‌، ج‌ 3، ص‌ 66.

[32] - همان مصدر

[33] ـ «كنز العمّال‌» طبع‌ اوّل‌، ج‌ 3، ص‌ 158.

[34] ـ «الإمامة‌ و السيّاسة‌» طبع‌ مصر، 1328 هجري‌، ص‌ 9.

[35] ـ «الإصابة‌» ج‌ 3، ص‌ 412. و در «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» ابن‌ أبي‌ الحديد، طبع‌ دار إحياء الكتب‌ العربيّة‌، ج‌ 1، ص‌ 338 آورده‌ است‌ كه‌: معاويه‌ چهل‌ و دو ساله‌ حكومت‌ كرد. از اين‌ مدّت‌، بيست‌ و دو سالش‌ حكومت‌ شام‌ را بعد از مردن‌ برادرش‌ يزيد بن‌ أبي‌سفيان‌ بعد از پنج‌ سال‌ از خلافت‌ عمر تا كشته‌ شدن‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در سال‌ چهلم‌ از هجرت‌، داشته‌ است‌؛ و بيست‌ سال‌ به‌ عنوان‌ خلافت‌ تا در سنة‌ شصتم‌ هجري‌ كه‌ مرگش‌ فرا رسيده‌ بوده‌ است‌.
[36] رسالة‌ «تطهير الجنّان‌» مطبع‌ در هامش‌ «الصّواعق‌ المُحرقة‌» ص‌ 37 و ص‌ 38. و اصل‌ اين‌ حديث‌ را ابن‌ حجر عَسْقلاني‌ شافعي‌ در كتاب‌ «الإصابة‌» ج‌ 3، ص‌ 414، در ضمن‌ ترجمة‌ معاويه‌ ذكر كرده‌ است‌.
[37] ـ «الإمامة‌ و السيّاسة‌» ص‌ 28، از طبع‌ سوّم‌، مصر، سنة‌ 1382 مطبعة‌ مصطفي‌ البابي‌ الحلبي‌، و در اين‌ طبع‌ عبارت‌ ما غَاب‌ عَلَيَّ با غين‌ معجمه‌ است‌، و بنابراين‌ ترجمة‌ آن‌ همان‌ است‌ كه‌ در متن‌ آورديم‌. وليكن‌ در طبع‌ مطبعة‌ أمه‌، درب‌ شغلان‌، مصر، سنة‌ 1328 در ص‌ 26 و ص‌ 27 كه‌ اين‌ داستان‌ را آورده‌ است‌ با عبارت‌ ما عابَ عَلَيَّ با عين‌ مهمله‌ آورده‌ است‌. و بنابراين‌ ترجمة‌اش‌ اينطور مي‌شود: «آگاه‌ باشيد سوگند به‌ خدا كه‌ به‌ هيچيك‌ از معايبي‌ كه‌ عيب‌ گيرندگان‌ از شما بر من‌ عيب‌ گرفته‌اند جاهل‌ نيستم‌».
بازگشت به فهرست
دنباله متن



http://www.maarefislam.com/doreholom...m#_Toc70763026
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشريح‌ وقايع‌ عاشورا كه‌ عشق‌ محض‌ بوده‌ است‌

تشريح‌ وقايع‌ عاشورا كه‌ عشق‌ محض‌ بوده‌ است‌

تشريح‌ وقايع‌ عاشورا كه‌ عشق‌ محض‌ بوده‌ است‌


در تمام‌ دهۀ عزاداري‌، حال‌ حضرت‌ حدّاد بسيار منقلب‌ بود. چهره‌ سرخ‌ مي‌شد و چشمان‌ درخشان‌ و نوراني‌؛ ولي‌ حال‌ حزن‌ و اندوه‌ در ايشان‌ ديده‌ نمي‌شد؛ سراسر ابتهاج‌ و مسرّت‌ بود. ميفرمود: چقدر مردم‌ غافلند كه‌ براي‌ اين‌ شهيد جان‌ باخته‌ غصّه‌ ميخورند و ماتم‌ و اندوه‌ بپا ميدارند ! صحنۀ عاشورا عالي‌ترين‌ مناظر عشقبازي‌ است‌؛ و زيباترين‌ مواطن‌ جمال‌ و جلال‌ إلهي‌، و نيكوترين‌ مظاهر أسماء رحمت‌ و غضب‌؛ و براي‌ اهل‌ بيت‌

ص 79
عليهم‌السّلام‌ جز عبور از درجات‌ و مراتب‌، و وصول‌ به‌ أعلي‌ ذِروۀ حيات‌ جاويدان‌، و منسلخ‌ شدن‌ از مظاهر، و تحقّق‌ به‌ اصل‌ ظاهر، و فناي‌ مطلق‌ در ذات‌ أحديّت‌ چيزي‌ نبوده‌ است‌.
تحقيقاً روز شادي‌ و مسرّت‌ اهل‌ بيت‌ است‌. زيرا روز كاميابي‌ و ظفر و قبولي‌ ورود در حريم‌ خدا و حرم‌ امن‌ و امان‌ اوست‌. روز عبور از جزئيّت‌ و دخول‌ در عالم‌ كلّيّت‌ است‌. روز پيروزي‌ و نجاح‌ است‌. روز وصول‌ به‌ مطلوب‌ غائي‌ و هدف‌ اصلي‌ است‌. روزي‌ است‌ كه‌ گوشه‌اي‌ از آنرا اگر به‌ سالكان‌ و عاشقان‌ و شوريدگان‌ راه‌ خدا نشان‌ دهند، در تمام‌ عمر از فرط‌ شادي‌ مدهوش‌ ميگردند و يكسره‌ تا قيامت‌ بر پا شود به‌ سجدۀ شكر به‌ رو در مي‌افتند.
حضرت‌ آقاي‌ حدّاد ميفرمود: مردم‌ خبر ندارند، و چنان‌ محبّت‌ دنيا چشم‌ و گوششان‌ را بسته‌ كه‌ بر آن‌ روز تأسّف‌ ميخورند و همچون‌ زن‌ فرزند مرده‌ مي‌نالند. مردم‌ نميدانند كه‌ همۀ آنها فوز و نجاح‌ و معاملۀ پر بها و ابتياع‌ اشياءِ نفيسه‌ و جواهر قيمتي‌ در برابر
خَزَف‌ بوده‌ است‌. آن‌ كشتن‌ مرگ‌ نبود؛ عين‌ حيات‌ بود. انقطاع‌ و بريدگي‌ عمر نبود؛ حيات‌ سرمدي‌ بود.
ميفرمودند: شاعري‌ وارد بر مردم‌ حَلَب‌ گفت‌:
گفت‌: آري‌، ليك‌ كو دور يزيد كِيْ بُد است‌ آن‌ غم‌، چه‌ دير اينجا رسيد
چشم‌ كوران‌ آن‌ خسارت‌ را بديد گوش‌ كرّان‌ اين‌ حكايت‌ را شنيد
در دهۀ عاشورا حضرت‌ آقاي‌ حدّاد بسيار گريه‌ ميكردند، ولي‌ همه‌اش‌ گريۀ شوق‌ بود. و بعضي‌ اوقات‌ از شدّت‌ وَجد و سرور، چنان‌ اشكهايشان‌ متوالي‌ و متواتر مي‌آمد كه‌ گوئي‌ ناوداني‌ است‌ كه‌ آب‌ رحمت‌ باران‌ عشق‌ را بر

ص 80
روي‌ محاسن‌ شريفشان‌ ميريزد.
بازگشت به فهرست
قرائت‌ حضرت‌ حدّاد اشعار «مثنوي‌» را در غفلت‌ عامّۀ مردم‌ از عاشورا

چند بار از روي‌ كتاب‌ مولانا محمّد بلخي‌ رومي‌، اين‌ اشعار را با چه‌ صوت‌ و آهنگ‌ دلنوازي‌ ميخواندند كه‌ هنوز كه‌ هنوز است‌ آن‌ صدا، و آن‌ آهنگ‌، و آن‌ اشكهاي‌ سيلاب‌ وار در خاطره‌ مجسّم‌؛ و تو گوئي‌: اينك‌ حدّاد است‌ كه‌ در برابر نشسته‌ و كتاب‌ «مثنوي‌» را در دست‌ دارد:
زادۀ ثاني‌ است‌ احمد در جهان‌ صد قيامت‌ بود او اندر عيان‌
زو قيامت‌ را همي‌ پرسيده‌اند كاي‌ قيامت‌ ! تا قيامت‌ راه‌ چند ؟
با زبان‌ حال‌ مي‌گفتي‌ بسي‌ : كه‌ ز محشر حشر را پرسد كسي‌ ؟
بهر اين‌ گفت‌ آن‌ رسول‌ خوش‌ پيام‌ رمز موتوا قَبْلَ موتوا[35] يا كِرام‌
همچنانكه‌ مرده‌ام‌ من‌ قبل‌ موت‌ زان‌ طرف‌ آورده‌ام‌ اين‌ صيت[36]‌ و صوت[37]
پس‌ قيامت‌ شو قيامت‌ را ببين‌ ديدن‌ هر چيز را شرط‌ است‌ اين‌
تا نگردي‌ اين‌ ندانيّش‌ تمام‌ خواه‌ كان‌ انوار باشد يا ظلام‌
عقل‌ گردي‌ عقل‌ را داني‌ كمال‌ عشق‌ گردي‌ عشق‌ را بيني‌ جمال‌
نار گردي‌ نار را داني‌ يقين‌ نور گردي‌ هم‌ بداني‌ آن‌ و اين‌
گفتمي‌ برهان‌ بر اين‌ دعوت‌ مُبين‌ گر بدي‌ ادراك‌ اندر خورد اين‌
هست‌ انجير اين‌ طرف‌ بسيار خوار گر رسد مرغي‌ قُنُق[38]‌ انجيرخوار
در همه‌ عالم‌ اگر مرد و زنند دم‌ به‌ دم‌ در نزع‌ و اندر مردنند
اين‌ سخنها را وصيّتها شِمَر كه‌ پدر گويد در آن‌ دم‌ با پسر
تا برُويد رحمت‌ و غيرت‌ بدين‌ تا ببرّد بيخ‌ بغض‌ و رَشك‌ و كين‌

ص 81
تو بدان‌ نيّت‌ نِگَر در أقربا تا ز نزع‌ او بسوزد دل‌ ترا
كُلُّ ءَاتٍ ءَاتٍ آنرا نقد دان‌ دوست‌ را در نزع‌ و اندر فقد دان‌
ور غرضها زين‌ نظر گردد حجيب‌ اين‌ نظرها را برون‌ افكن‌ ز جيب‌
در نياز خشك‌ و بر عجزي‌ مايست‌ زانكه‌ با عاجز گزيده‌ معجزيست‌
عجز زنجيريست‌ زنجيرت‌ نهاد چشم‌ در زنجير نه‌ بايد گشاد
پس‌ تضرّع‌ كن‌ كه‌ اي‌ هاديّ زيست‌ باز بودم‌ پشّه‌ گشتم‌ اين‌ ز چيست‌
سخت‌تر افشرده‌ام‌ در سر قدم‌ كه‌ لَفي‌ خُسْرم‌ ز قهرت‌ دم‌ به‌ دم‌
از نصيحتهاي‌ تو كر بوده‌ام‌ بت‌شكن‌ دعويّ و بتگر بوده‌ام‌
ياد صُنعَت‌ فرض‌تر، يا ياد مرگ‌ مرگ‌ مانند خزان‌، تو أصل‌ برگ‌
سالها اين‌ مرگ‌، طبلك‌ ميزند گوش‌ تو بيگاه‌، جنبش‌ ميكند
تشبيه‌ مغفّلي‌ كه‌ عمر ضايع‌ كند و در نزع‌ بيدار شود، به‌ ماتم‌ اهل‌ حَلَب‌
گويد اندر نزعِ جان‌ از آه‌ مرگ‌ اين‌ زمان‌ كردت‌ ز خود آگاه‌ مرگ‌
اين‌ گلوي‌ مرگ‌ از نعره‌ گرفت‌ طبل‌ او بشكافت‌ از ضربِ شگفت‌
در دقايق‌ خويش‌ را درتافتي‌ رمزِ مردن‌ اين‌ زمان‌ دريافتي
بازگشت به فهرست
اشعار مولوي‌ و شاعر وارد به‌ مردم‌ حلب‌ در مرثيۀ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌


رسيدن‌ شاعر به‌ حلب‌ روز عاشورا و حال‌ معلوم‌ نمودن‌
و نكته‌ گفتن‌ و بيان‌ حال‌ كردن‌

روز عاشورا همه‌ اهل‌ حَلَب‌ باب‌ أنطاكيّه[39]‌ اندر تا به‌ شب‌
گرد آيد مرد و زن‌ جمعي‌ عظيم‌ زماتم‌ آن‌ خاندان‌ دارد مقيم‌
تا به‌ شب‌ نوحه‌ كنند اندر بُكا شيعه‌ عاشورا براي‌ كربلا
بشمرند آن‌ ظلمها و امتهان‌[40] كز يزيد و شمر ديد آن‌ خاندان‌
از غريو و ناله‌ها در سرگذشت‌ پُر همي‌ گردد همه‌ صحرا و دشت‌

ص 82
يك‌ غريبي‌ شاعري‌ از ره‌ رسيد روز عاشورا و آن‌ افغان‌ شنيد
شهر را بگذاشت‌ و آن‌ سو راي‌ كرد قصد جستجوي‌ آن‌ هيهاي‌ كرد
پرس‌ پرسان‌ مي‌شد اندر افتقاد چيست‌ اين‌ غم‌، بر كه‌ اين‌ ماتم‌ فتاد
اين‌ رئيسي‌ زَفْت‌ باشد كه‌ بمرد اينچنين‌ مجمع‌ نباشد كار خرد
نام‌ او القاب‌ او شرحم‌ دهيد كه‌ غريبم‌ من‌، شما اهل‌ دِهيد
چيست‌ نام‌ و پيشه‌ و اوصاف‌ او تا بگويم‌ مرثيۀ الطاف‌ او
مرثيه‌ سازم‌ كه‌ مرد شاعرم‌ تا از اينجا برگ‌ و لالَنگي‌[41] برم‌
آن‌ يكي‌ گفتش‌ كه‌ تو ديوانه‌اي‌ تو نه‌اي‌ شيعه‌ عدوّ خانه‌اي‌
روزعاشورا نميداني‌ كه‌ هست‌ ماتم‌ جاني‌ كه‌ از قرني‌ به‌ است‌
پيش‌ مؤمن‌ كي‌ بود اين‌ قصّه‌ خوار قدر عشقِ گوش‌، عشقِ گوشوار
پيش‌ مؤمن‌ ماتم‌ آن‌ پاك‌ روح‌ شُهره‌تر باشد ز صد طوفان‌ نوح
بازگشت به فهرست
ملاّي‌ رومي‌ چه‌ خوب‌ قضاياي‌ عاشورا را تحقيق‌ مي‌كند

نكته‌ گفتن‌ شاعر جهت‌ طعن‌ شيعۀ حَلَب‌

گفت‌: آري‌ ليك‌ كو دور يزيد كي‌ بُد است‌ آن‌ غم‌، چه‌ دير اينجا رسيد
چشم‌ كوران‌ آن‌ خسارت‌ را بديد گوش‌ كرّان‌ اين‌ حكايت‌ را شنيد
خفته‌ بودستيد تا اكنون‌ شما تا كنون‌ جامه‌ دريديد از عزا
پس‌ عزا بر خود كنيد اي‌ خفتگان‌ زانكه‌ بد مرگيست‌ اين‌ خواب‌ گران‌
روح‌ سلطاني‌ ز زنداني‌ بِجَست‌ جامه‌ چون‌ درّيم‌ و چون‌ خائيم‌ دست‌
چونكه‌ ايشان‌ خسرو دين‌ بوده‌اند وقت‌ شادي‌ شد چو بگسستند بند
سوي‌ شادَروان‌ دولت‌ تاختند كُنده‌ و زنجير را انداختند
روز مُلْكَست‌ و گَهِ شاهنشهي‌ گر تو يك‌ ذرّه‌ از ايشان‌ آگهي‌
ور نه‌اي‌ آگه‌ برو بر خود گري‌ زانكه‌ در انكار نقل‌ و محشري‌

ص 83
بر دل‌ و دين‌ خرابت‌ نوحه‌ كن‌ چون‌ نمي‌بيند جز اين‌ خاك‌ كهن‌
ور همي‌ بيند چرا نبود دلير پشت‌ دار و جان‌ سپار و چشم‌ سير
در رخت‌ كو از پي‌ دين‌ فرّخي‌ گر بديدي‌ بَحر، كو كفّ سخيّ
آنكه‌ جو ديد آب‌ را نكْند دريغ‌ خاصه‌ آن‌ كو ديد دريا را و ميغ
بازگشت به فهرست
قرائت‌ حضرت‌ حدّاد ابيات‌ عاشورا را گويا با جان‌ و روح‌ او خمير شده‌ است‌

تمثيل‌ حريص‌ بر دنيا به‌ موري‌ كه‌ به‌ دانه‌اي‌ از خرمني‌ قانع‌ نشود

مور بر دانه‌ از آن‌ لرزان‌ شود كو ز خرمنگاه‌ خود عُمْيان[42]‌ بود
مي‌كشد يك‌ دانه‌ را از حرص‌ و بيم‌ چون‌ نمي‌بيند چنان‌ چاش[43]‌ عظيم‌
صاحب‌ خرمن‌ همي‌ گويد كه‌ هي‌ اي‌ ز كوري‌ پيش‌ تو معدوم‌، شي‌ء
تو ز خرمن‌هاي‌ ما آن‌ ديده‌اي‌ كاندر آن‌ دانه‌ به‌ جان‌ پيچيده‌اي‌
اي‌ به‌ صورت‌ ذرّه‌ كيوان‌ را ببين‌ مورِ لنگي‌، رو سليمان‌ را ببين‌
تو نِه‌اي‌ آن‌ جسم‌ بل‌ آن‌ ديده‌اي‌ وا رهي‌ از جسم‌ گر جان‌ ديده‌اي‌
آدمي‌ ديده‌ است‌ و باقي‌ لَحم‌ و پوست‌ هرچه‌ چشمش‌ ديده‌ است‌ آن‌ خير اوست‌
كوه‌ را غرقه‌ كند يك‌ خُم‌ زِ نَم‌ مَنفذي‌ گر باز باشد سوي‌ يَم‌
چون‌ به‌ دريا راه‌ شد از جان‌ خُم‌ خمّ با جيحون‌ برآرد اُشتلُم‌[44]
زين‌ سبب‌ قُل‌ گفتۀ دريا بود گر چه‌ نطق‌ احمدي‌ گويا بود
گفتۀ او جمله‌ دُرِّ بحر بود كه‌ دلش‌ را بود در دريا نفوذ
دادِ دريا چون‌ ز خمّ ما بود چه‌ عجب‌ گر ماهي‌ از دريا بود

ص 84
چشمِ حسّ افسرده[45]‌ بر نقش‌ قمر تو قمر مي‌بيني‌ و او مستقرّ
اين‌ دوئي‌، اوصاف‌ ديدۀ أحول‌ است‌ ورنه‌ اوّل‌ آخِر، آخر اوّل‌ است‌
هين‌ گذر از نقش‌ خُم‌، در خم‌ نگر كاندر او بحري‌ است‌ بي‌پايان‌ و سر
پاك‌ از آغاز و آخر آن‌ عِذاب[46]‌ مانده‌ محرومان‌ ز قهرش‌ در عَذاب‌
اينچنين‌ خم‌ را تو دريا دان‌ يقين‌ زنده‌ از وي‌ آسمان‌ و هم‌ زمين‌
گشته‌ دريائي‌ دوئي‌ در عين‌ وصل‌ شد ز سو در بي‌سوئي‌ در عين‌ وصل‌
بلكه‌ وحدت‌ گشته‌ او را در وصال‌ شد خطاب‌ او خطاب‌ ذوالجلال‌[47]
آري‌، مرگ‌ براي‌ سيّد الشّهداء سيّد مظلومان‌ عليه‌ السّلام‌ عين‌ درجه‌ و ارتقاء و فوز و نجاح‌ است‌. لهذا در روايت‌ وارده‌ در مبحث‌ «معاد شناسي‌» آمد كه‌ در روز عاشورا هر چه‌ آتش‌ جنگ‌ افروخته‌تر مي‌شد و مصائب‌ آنحضرت‌ افزون‌تر، چهرۀ منوّرش‌ بر افروخته‌تر و شاداب‌تر مي‌شد...
بازگشت به فهرست
تشريح‌ حضرت‌ حدّاد وقايع‌ عاشورا را همچون‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌

وَ كَانَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَآئِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ. فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ:
انْظُرُوا لَا يُبَالِي‌ بِالْمَوْتِ !
فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: صَبْرًا بَنِي‌ الْكِرَامِ ! فَمَا الْمَوْتُ إلَّا قَنْطَرَةٌ يَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّآءِ إلَي‌ الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّآئِمَةِ. فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِن‌ سِجْنٍ إلَي‌ قَصْرٍ ؟!...

ص 85
إنَّ أَبِي‌ حَدَّثَنِي‌ عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: إنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ؛ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَٓؤُلَآءِ إلَي‌ جَنَّاتِهِمْ، وَ جِسْرُ هَٓؤُلَآءِ إلَي‌ جَحِيمِهِمْ. مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ ! [48]
«وليكن‌ حال‌ حسين‌ بن‌ عليّ سيّد الشّهداء عليه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ و بعضي‌ از يارانش‌ كه‌ با وي‌ بودند چنين‌ بود كه‌ رنگ‌ صورت‌هايشان‌ ميدرخشيد و اعضاء و جوارحشان‌ آرام‌ ميگرفت‌، و نفَس‌هايشان‌ بدون‌ اضطراب‌ و آرام‌ بود. در اينحال‌ بعضي‌ از آنها به‌ بعض‌ ديگر گفتند:
ببينيد ! اين‌ مرد ابداً از مرگ‌ ترسي‌ ندارد؛ و آنرا ساده‌ و بدون‌ اهمّيّت‌ مي‌شمرد !
حضرت‌ سيّد الشّهداء صلوات‌ الله‌ عليه‌ به‌ آنها گفت‌: اي‌ فرزندان‌ بزرگ‌زادگان‌، و اي‌ عزيزان‌ بلند پايه‌ و ارجمند ! صبر و تحمّل‌ و شكيبائي‌ پيشه‌گيريد ! چرا كه‌ مرگ‌ چيزي‌ نيست‌ مگر به‌ مثابۀ پلي‌ كه‌ شما را از روي‌ خود عبور ميدهد از گرفتاري‌ و شدّت‌ و مضرّت‌، به‌ سوي‌ بهشتهاي‌ وسيعه‌ و نعمتهاي‌ جاويدان‌ إلهيّه‌ ! پس‌ كداميك‌ از شما خوشش‌ نمي‌آيد كه‌ از زنداني‌ به‌ سوي‌ قصري‌ انتقال‌ يابد ؟!...
بدرستيكه‌ پدرم‌ براي‌ من‌ روايت‌ كرد از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ كه‌: دنيا زندان‌ مؤمن‌ است‌ و بهشت‌ كافر. و مرگ‌ پل‌ عبور است‌ براي‌ اينان‌ به‌ سوي‌ بهشتهايشان‌، و پل‌ عبور است‌ براي‌ آنان‌ به‌ سوي‌ دوزخ‌ گداخته‌شان‌. نه‌ من‌ دروغ‌ مي‌گويم‌، و نه‌ به‌ من‌ دروغ‌ گفته‌ شده‌ است‌.»
بازگشت به فهرست
مطالب‌ حضرت‌ حدّاد دربارۀ عاشورا مختصّ به‌ حالات‌ فناء ايشان‌ در آن‌ هنگام‌ است‌

بايد دانست‌ كه‌: آنچه‌ را كه‌ مرحوم‌ حدّاد فرموده‌اند، حالات‌ شخصي‌ خود ايشان‌ در آن‌ أوان‌ بوده‌ است‌ كه‌ از عوالم‌ كثرات‌ عبور نموده‌ و به‌ فناي‌ مطلق‌

ص 86
في‌ الله‌ رسيده‌ بودند، و به‌ عبارت‌ دگر: سفر إلي‌ الله‌ به‌ پايان‌ رسيده‌، اشتغال‌ به‌ سفر دوّم‌ كه‌ في‌ الله‌ است‌ داشته‌اند. همانطور كه‌ در احوال‌ ملاّي‌ رومي‌ در وقت‌ سرودن‌ اين‌ اشعار، و احوال‌ آن‌ مرد شاعر شيعي‌ وارد در شهر حلب‌ نيز بدينگونه‌ بوده‌ است‌ كه‌ جنبۀ وجه‌ الخَلقي‌ آنها تبديل‌ به‌ جنبۀ وجه‌ الحقّي‌ و وجه‌الرَّبّي‌ گرديده‌ است‌؛ و از درجات‌ نفس‌ عبور كرده‌، در حرم‌ عزّ توحيد و حريم‌ وصال‌ حقّ متمكّن‌ گرديده‌اند.
امّا سائر افراد مردم‌ كه‌ در عالم‌ كثرات‌ گرفتارند و از نفس‌ برون‌ نيامده‌اند، حتماً بايد گريه‌ و عزاداري‌ و سينه‌زني‌ و نوحه‌خواني‌ كنند تا بدينطريق‌ بتوانند راه‌ را طيّ كنند و بدان‌ مقصد عالي‌ نائل‌ آيند. اين‌ مجاز قنطره‌اي‌ است‌ براي‌ آن‌ حقيقت‌. همچنانكه‌ در روايات‌ كثيرۀ مستفيضه‌ ما را امر به‌ عزاداري‌ نموده‌اند تا بدينوسيله‌ جان‌ خود را پاك‌ كنيم‌ و با آن‌ سروران‌ در طيّ اين‌ سبيل‌ هم‌ آهنگ‌ گرديم‌.
و تازه‌ وقتيكه‌ أسفار أربعه‌ طيّ شد، از لوازم‌ بقاء بالله‌ بعد از مقام‌ فناء في‌الله‌، متشكّل‌ شدن‌ به‌ عوالم‌ كثرت‌، و حقّ هر عالم‌ را كما هو حقّه‌ رعايت‌ نمودن‌ است‌ كه‌ با خداوند در عالم‌ خلق‌ بودن‌ و متّصف‌ به‌ صفات‌ خلقي‌ در عين‌ وحدت‌ ربوبي‌ گرديدن‌ مي‌باشد كه‌ هم‌ عشق‌ است‌ و هم‌ عزا، هم‌ توحيد است‌ و هم‌ كثرت‌؛ چنانكه‌ عين‌ خود اين‌ حالات‌ در حضرت‌ آقاي‌ حدّاد در اواخر عمر مشاهده‌ مي‌شد كه‌ پس‌ از مقام‌ فناءِ صرف‌ و تمكّن‌ در تجرّد، داراي‌ مقام‌ بقاء بوده‌اند. توأم‌ با همان‌ عشق‌ شديد، در مجالس‌ سوگواري‌، گريه‌ و عزاداري‌ ناشي‌ از سوز دل‌ و حرقت‌ قلب‌ از ايشان‌ مشهود بود. خود حضرت‌ سيّدالشّهداء عليه‌ السّلام‌ هم‌ به‌ حضرت‌ سكينه‌ دختر عزيزشان‌ فرمودند:
لا تُحْرِقي‌ قَلْبي‌ بِدَمْعِكِ حَسْرَةً مادامَ مِنّي‌ الرّوحُ في‌ جُثْماني‌
«قلب‌ مرا با سرشكت‌ آتش‌ مزن‌، اين‌ سرشكي‌ كه‌ از روي‌ حسرت‌

ص 87
مي‌ريزد؛ تا وقتيكه‌ جان‌ در بدن‌ دارم‌!»

و به‌ عبارت‌ مختصر و كوتاه‌: داستان‌ كربلا داستان‌ بسيار غامض‌ و پيچيده‌اي‌ است‌. عيناً مانند سكّۀ دو رو مي‌باشد: يك‌ روي‌ آن‌ عشق‌ و شور و نيل‌ و فوز حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ مي‌باشد به‌ آن‌ عوالم‌، و روي‌ ديگر آن‌ غصّه‌ و اندوه‌ و عذاب‌ و شكنجه‌ و گريه‌ مي‌باشد. امّا كسي‌ ميتواند آن‌ روي‌ سكّه‌ را تماشا كند كه‌ اين‌ رو را ديده‌ و تماشا كرده‌ و از آن‌ عبور نموده‌ باشد؛ بِمِثْل‌ هذا فلْيَعملِ العامِلون‌.
باري‌، نحوۀ قرائت‌ و كيفيّت‌ خواندن‌ اين‌ ابيات‌ مولانا طوري‌ بود كه‌ گوئي‌ حضرت‌ حدّاد با حقيقت‌ آن‌ معاني‌ متّحد و از آبشخوار واقعيّات‌ و حقائق‌ و معادن‌ آن‌، سخن‌ ميگويد. تو گوئي‌ كه‌ اينجا روز عاشوراست‌، و او دارد از باطن‌ و ضمير حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ خبر ميدهد و براي‌ اصحاب‌ و ياران‌ خود پرده‌ بر ميدارد.
لفظ‌ « فَناء » بيشترين‌ لفظي‌ بود كه‌ بر زبان‌ حدّاد عبور ميكرد، و هيچ‌ چاره‌ و گريزي‌ را بالاتر از فَناء نميديد، و رفقاي‌ خود را بدان‌ دعوت‌ مي‌نمود.
بازگشت به فهرست
تشرّف‌ حضرت‌ حدّاد به‌ سامرّاء و زيارت‌ عسكريّين‌ سلام‌ الله‌ عليها

حقير تا سوّم‌ شهادت‌ امام‌ عليه‌ السّلام‌ در كربلا ماندم‌ و روز چهاردهم‌ در خدمت‌ حضرت‌ استاد به‌ كاظمين‌ عليهما السّلام‌ وارد شديم‌ و دو شب‌ در آنجا توقّف‌ نموده‌ و پس‌ از آن‌ با ايشان‌ و برخي‌ از رفقاي‌ دگر به‌ سامرّاءمشرّف‌ شديم‌ و چهار شب‌ هم‌ در آنجا از بركات‌ آن‌ انوار قدسيّه‌ بهرمند گشتيم‌، سپس‌ به‌ كاظمين‌ عليهما السّلام‌ مراجعت‌ نموده‌ و از آنجا يكسره‌ به‌ طهران‌ برگشتم‌ كه‌ از بيستم‌ شهر محرّم‌ الحرام‌ تجاوز ميكرد، و مجموع‌ اين‌ سفر پنجاه‌ و پنج‌ روز شد.
بازگشت به فهرست
دنباله متن


پاورقي

[31] ـ چون‌ جناب‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد مرتضي‌ عسكري‌ دامتْ بركاتُه‌ نوادۀ دختري‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ آقا ميرزا محمّد طهراني‌ مقيم‌ سامرّاء بوده‌اند، و مرحومه‌ جدّۀ پدري‌ ما يعني‌ والدۀ پدر، مسمّاة‌ به‌ بي‌بي‌ شهربانو خواهر آقا ميرزا محمّد بوده‌اند بنابراين‌ علاّمۀ عسكري‌ نوۀ دائي‌ پدر ما مي‌باشند.

[32] ـ كرّادۀ شرقيّه‌ در مشرق‌ دجله‌ است‌ و كرّادۀ مريم‌ در مغرب‌ آن‌.

[33] ـ آيۀ 26 و 27، از سورۀ 55: الرّحمن‌

[34] ـ مسبّحات‌ عبارت‌ است‌ از پنج‌ سوره‌: الحَديد، الحَشْر، الصَّفّ، الجُمُعَة‌، التَّغابن‌.
[35] ـ رمز موتوا، اشارت‌ به‌ حديث‌ نبوي‌ است‌ كه‌ فرموده‌اند: موتوا قَبْلَ أنْ تَموتوا. يعني‌ «بميريد پيش‌ از آنكه‌ به‌ موت‌ طبيعي‌ بميريد.» يعني‌ موت‌ اختياري‌ گزينيد تا حالت‌ مردگان‌ نبينيد ! (تعليقه‌)

[36] صيت‌: آوازه‌.

[37] صوت‌: صدا. قُنُق‌ (به‌ تركي‌)

[38] قُنُق‌ (به‌ تركي‌) ميهمان‌

[39] أنطاكيّه‌: نام‌ شهري‌ است‌.

[40] امتهان‌: خواري‌. (تعليقه‌)
[41] لالَنگ‌: نانْ پاره‌ و طعامهائي‌ كه‌ گدايان‌ از مهمانيها و سفره‌ها جمع‌ نمايند.

[42] ـ عُمْيان‌ بمعني‌ كوران‌، جمع‌ أعمي‌ مي‌باشد؛ ولي‌ در اين‌ شعر بمعني‌ كور آمده‌ است‌؛ چنانچه‌ در «لغت‌نامۀ دهخدا» پس‌ از آنكه‌ عُميان‌ را به‌ كوران‌ و نابينايان‌ معني‌ نموده‌ است‌، بعنوان‌ معناي‌ دوّم‌، كور و نابينا را ذكر كرده‌ و همين‌ بيت‌ «مثنوي‌» را شاهد آورده‌ است‌ و در تعليقه‌ گويد: ظاهراً اين‌ كلمه‌ كه‌ در عربي‌ جمع‌ است‌ مانند بسياري‌ از كلمات‌ ديگر از قبيل‌ طلبه‌، حور و... در فارسي‌ به‌ معني‌ مفرد بكار رفته‌ است‌. (م‌)

[43] چاش‌: خرمن‌.

[44] اشتلم‌: تندي‌ و غلبه‌ و زور كردن‌.

[45]ـ يعني‌ حقيقت‌ قمر و ماه‌ آسماني‌ يك‌ چيز بيش‌ نيست‌، امّا چشم‌ حسّ كه‌ افسرده‌ و ناتوان‌ است‌ صورت‌ آنرا در آب‌ و آينه‌ يك‌ چيز ثابت‌ و مستقرّي‌ مي‌بيند؛ امّا تو كه‌ داراي‌ عقل‌ و ادراك‌ هستي‌ حقيقت‌ قمر را كه‌ ستارۀ سيّار و متحرّكي‌ است‌ و داراي‌ منازل‌ و أشكال‌ مختلف‌ است‌ مشاهده‌ مي‌نمائي‌ !

[46] عِذاب‌: جمع‌ عَذْب‌ به‌ معني‌ آب‌ گوارا.

[47] «مثنوي‌ معنوي‌» ملاّي‌ رومي‌، جلد ششم‌، از طبع‌ آقا ميرزا محمود، ص‌ 570 و 571؛ و از طبع‌ ميرخاني‌ ص‌ 550 تا ص‌ 552

[48] «معاني‌ الاخبار» باب‌ مَعني‌ المَوت‌، حديث‌ 3، ص‌ 288 و 289؛ و «معادشناسي‌» از دورۀ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌، ج‌ 1، مجلس‌ سوّم‌، آخر مجلس‌
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا