سلام یاسی جون من که الان نمی تونم چیزی بهش اضافه کنم، شاید باید فکر کنمخدایا کفر نمی گویم ! سلام بچه ها این یکی خیلی به نظرم جالب اومد
این گلایه از خداست
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو از جانم !
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب ، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه دیوار بگشایی
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن ، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا !
تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
منم یه تیکه بهش اضافه می کنم
خداوندا ! کاشکی فقط یه بار بشر بودنو تجربه می کردی فقط واسه یه روز
می دونی چیه فقط واسه اینکه دلم می خواد خیلی چیزا ازت بپرسم ولی جواب بگیرم و شاید دوست دارم خنده و گریتو ببینم و یا اینکه دوست دارم ببینم خدا اگه پیروز شی چی کار می کنی یا اگه شکست بخوری از کی گلایه می کنی
بعد دوست دارم بپرم تو بغلت ببوسمت بگم ممنونم از این که تن سالم و احساس و خانواده بهم دادی
چون خیلی ها همین هم ندارن پس من که دارم بی خیال دنیا که فقط دو روزه
بچه ها شما ها هم یه چی اضافه کنین (هرچی دل تنگت می خواد بگو )
جملات خودت خیلی قشنگه