دلتنگی؟بیا که همدردیم.

ناژین

عضو جدید
حالمان بد نيست غم کم مي خوريم کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!!!!
خنجري بر قلب بيمارم زدند بي گناهي بودم و دارم زدند
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد مي شوم خوب اگر اينست من بد مي شوم
بس کن اي دل نابساماني بس است کافرم! ديگر مسلماني بس است
در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم
بعد ازاين با بي کسي خو مي کنم هر چه در دل داشتم رو مي کنم
نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستي کار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست
درد مي بارد چو لب تر مي کنم طالعم شوم است باور مي کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمي گويم که خاموشم مکن من نمي گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش من نمي گويم مرا غم خوار باش
من نمي گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياري نبود قصه هايم را خريداري نبود!!!
واي! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون مي چکد خون من،فرهاد،مجنون مي چکد
خسته ام از قصه هاي شوم تان خسته از همدردي مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلي،کسي مجنون نشد
آسمان خالي شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويي از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم"
مرسی عزیزم.این شعر از خودته؟
 

ناژین

عضو جدید
روزی

خواهم آمد و پیامی خواهم آورد

در رگ ها نور خواهم ریخت

و صدا خواهم در داد :

ای سبدهاتان پر خواب !

سیب آوردم

سیب سرخ خورشید
 

ناژین

عضو جدید
زندگی ام
کافه ای شده بود
لبریز
از
باورهای دم نکشیده!
ذهن های جوش اورده
و قلب هایی زنگ زده
با کافه چی هایی که
در لباس فرشته ها
شیطانی میکردند!
با
اینهمه
تنها
به دوستی فکر میکنم
که هیچ وقت نفهمید
به خاطر او کافه می رفتم...!

وحید
 

samira_3001

عضو جدید
کاربر ممتاز
up...........
 

.behzad

عضو جدید
سلام.
امروز چون خیلی دلم گرفته بود گفتم یه تاپیک بزنم که توش دلتنگیامونو بگیم.
دوست داشتید همراهیم کنید.
مرسی:cry:
آه ای اشکهای بی گناه من
چه معصو مانه خود را از عمق وجودم به خاطر دلتنگی من بیرون راندید !
کاش می دانستید عشقی که به خاطرش خود را جاری ساختید
هیچ عشق و عاطفه ای از معشوقش در دل نداشت !
او زمانی دیگر معشوقی دیگر در دل خود داشته است !
ومن تا به حال بازیچه ای بیش نبوده ام در دستان عروسک گردان !
هم اکنون من در آتش درون خود می سوزم ولی فریادم را کسی نخواهد شنید
و شعله های وجودم نیز از چشمان همه پنهان خواهد ماند
واژه هایم نیز در حجم خالی سکوت محو میشوند !
 

.behzad

عضو جدید
نمیدانم دلتنگی هایم را با …..



نمیدانم دلتنگی هایم را با کدام واژه به تصویر بکشم… دلتنگی های شبانه ام را به دست کدوم باد بسپارم… آیا بادی هست برای دلتنگی های وقت و بی وقت این دل خسته….؟! نمیدانم!
من پر از دردم.. پر از سردی… پر از تنهایی… پر از دلتنگی… این روزها تنهایی‌هایم را بیشتر دوست دارم.. زیرا هر لحظه اش با تو بودن را برایم یادآور می‌شود.. خوب میدانم که در یکی از همین روزها که پر از دلتنگی و بهانه هستم .. پر خواهم کشید.. در همین روزهایی که صبح وشبش به امید ذره ایی تغییر میدوم و می بینم که جز دلتنگی چیز دیگری نیست… یکی از همین روزها که دلم بیشتر از هر وقتی بهانه ات را می‌گیرد و من بی توجه به بهانه های دلم به زندگی دامه میدهم…در همین روزهایی که آسمانش سیاه تر از همیشه و زندگی در آن به یغما رفته …در همین روزهای که خودم را گم کرده‌ام …
 

djmehdi33

عضو جدید
من نمي تونم دل تنگيهام رو مثل شما بيان كنم ولي وقتي دلم مي گيره
صداي استاد محمدرضا شجريان آرومم ميكنه.
راستي دلتنگي تا كي؟
 

accounting

عضو جدید
ميداني چه مي شود وقتي تمام احساساتت و عشقت را جمع كني و همه را به يك نفر هديه كني ..! مايه نشاطش باشي و تمام تلاشت شاد نگهداشتن او باشد . اما او بي اعتنا باشد و بي تفاوت . اينچنين است كه لحظه هاي خاموشي جان مي گيرد
 

nobody!

عضو جدید
‏:-(
چقد عجیبه، من چند وقت پیش تو یکی از تاپیکا گفتم که الان مجبوری زندم و دیگه حالم از این زندگی بهم میخوره اما همه یطوری موضع گرفتن که انگار دیوونم،
حالا میبینم ادمای دیگه ای هم مثل من اینجا هستن که هم دردیم.
بله...
خیلی ها ادعا میکنن هیچیشون نیست و راضی هستند...ازتمام شکستها و غرور های بیجاشون احساس رضایت دارن..اما همش تظاهره...جالبه حتی تو این دنیای مجازی هم دست از نصیحت افرادی مثل من برنیم دارن و "دکتر بازی" میکنن...نصیحت می کنن و حرفایی که پایه و اساسشون با دروغ شکل گرفته...
به نظر من دیوونه کسیه که هیچ غمی نداره!! مثل بعضی ها!
منم مثل اونایی هستم که سالهاست دردی تو سینم پنهون نگه داشتمش و تمام بغضم نگه داشتم واسه روزی که سرمو بذارم رو شونه ی "انسان" ...بهش بگم چی کشیدم از زندگی آدما ... بعدش تو آغوش امن اش واسه همیشه بخوابم....
امروز هم باز دلم گرفته...اما اولین روز ماه رجبه...عاشق رجب هستم...
 

ناژین

عضو جدید
خب خدارو شکر میبینم که دیگه کسی دلتنگ نیست
اما اگه شعرای خوشکل دارید بنویسید.
مرسی:w23:
 

tanhatarin_asb-3

عضو جدید
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدن خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

ديييونه خودتي فهميدي ايييي خدا..... گاطي كردم.:D:(
 

Similar threads

بالا