coherent
عضو جدید
[h=3][/h] [h=1]در خیابانهای پایتخت، خر داغ میکنند
[/h] [h=2]فرجادی، محسن - آنچه در ادامه می آید یادداشت یکی از دوستان روزنامه نگار فرهیخته، با اخلاق و صادقی است که شناخته ام. وقتی یادداشتش را دیدم شک بردم که نکند روایتی است ژورنالیستی از وضعیت مسکن و ... اما وقتی با او گپ زدم دیدم عین واقعیت است. بد نیست مردم بدانند بخش زیادی از خبرنگاران هم از جنس آنها هستند.[/h]
[h=4] «یک هفتهی تمام، تمام جنوب تهران و حومه را برای رهن یک واحد زیر 50متر(حتی سوئیت) گشتم و حتی در انتهای شادآباد نیز(جایی که زنان وسط کوچه، چمپاتمه زده و سبزی خرد میکنند) موردی نیافتم. تنها یک مورد در همین کوچه بود که صاحبخانه، در کمتر از 24ساعت، دو میلیون دبه کرد.
وقتی وارد بنگاه میشوی و دنبال رهن کامل با پانزده میلیون تومان میگردی، انگار فحش خواهر و مادر به "بنگاهی" دادهای، چنان با نفرت و بیحوصلگی پاسخت را میدهد که فرار را بر قرار ترجیح میدهی.
در خیابانهای تهران، بجای مسکن و گوشت و مرغ و روغن و سینما و کتاب و موسیقی و آرامش، نفرت و حسرت و بیچارگی نصیب کارمندان و کارگرانی که حقوقشان زیر یک میلیون تومن میشود.
اینجا ایران است، سرزمین سعدی و شعر بنیآدم، هرکسی که یک چاردیواری، یک واحد کوچک، به ملکیت خود میآورد، قکر میکند مالک آسمانها و زمین است و هر عددی که دلش خواست، میتواند ذیل فایلهای ملکی بنگاهها قید کند و سپس مستاجر خوب مطالبه کند: کارمند، دو نفر زن و شوهر، بدون بچه، خوب، بیدردسر.
اینجا، پیرزنان و پیرمردان 30سالهای میبینی که با آخرین رمق، دنبال "موردی کوچک برای رهن و اجاره میگردند" و جواب رد میشنوند. "بنگاهی" حتی زحمت نمیکشد سربالا کند و به صورت خسته مشتریاش نگاهی کند. مشتری باید برود خیابانها و کوچههای پایینتر تا "موردی کوچک" به نسبت پولش پیدا کند.
اما تهران نیز، انتهایی دارد. من به انتهای تهران رسیدم و برای "15میلیون"، "موردی کوچک" پیدا نکردم. نه در انتهای شادآباد، نه در انتهای فاز چهارم شهرک پردیس و نه در انتهای نواب.
و تهران، پایانی نیز دارد و آن پایان، گویا فرا رسیده است. تهران، برای طبقهی من، تمام شده است. من و افرادی چون من(که بسیاریم) یا باید از تهران برویم یا درآمدی در شآن این شهر داشته باشیم. آیا میتوانیم بر هزاران معادلهی چندمجهولی غلبه کرد و "درآمد" را بالا برد؟
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب، دور خواهم شد از این شهر غــــــــــــــــــــــــــــریب
مدتی بود، نوشتن از "درد"( بهقول برخیها نقزدن) را کنار گذاشته بودم، به"خوبی"، "اخلاق"، "ساختن"، "توسعه"، "آینده"، اندیشگی" و ... میپرداختم تا "نقنزده باشم"، اما گویا ما خود را در "رویاها" فروبردهایم، از اخلاق و انسانیت و تفکر و ... مینویسیم و نمیدانیم، آنچه در خیابانهای شهر جاری است، "نامردی" و "تنفر" و "وحشیگری" است. نمیتوان به تراژدی تصاعدی حاکم در خیابانها، بیتوجه بود و "اندیشه" کرد. باید از آنچه بر "طبقه من" میرود، نوشت... .
در خیابانهای پایتخت، خر داغ میکنند... .»
[/h]
[h=4] «یک هفتهی تمام، تمام جنوب تهران و حومه را برای رهن یک واحد زیر 50متر(حتی سوئیت) گشتم و حتی در انتهای شادآباد نیز(جایی که زنان وسط کوچه، چمپاتمه زده و سبزی خرد میکنند) موردی نیافتم. تنها یک مورد در همین کوچه بود که صاحبخانه، در کمتر از 24ساعت، دو میلیون دبه کرد.
وقتی وارد بنگاه میشوی و دنبال رهن کامل با پانزده میلیون تومان میگردی، انگار فحش خواهر و مادر به "بنگاهی" دادهای، چنان با نفرت و بیحوصلگی پاسخت را میدهد که فرار را بر قرار ترجیح میدهی.
در خیابانهای تهران، بجای مسکن و گوشت و مرغ و روغن و سینما و کتاب و موسیقی و آرامش، نفرت و حسرت و بیچارگی نصیب کارمندان و کارگرانی که حقوقشان زیر یک میلیون تومن میشود.
اینجا ایران است، سرزمین سعدی و شعر بنیآدم، هرکسی که یک چاردیواری، یک واحد کوچک، به ملکیت خود میآورد، قکر میکند مالک آسمانها و زمین است و هر عددی که دلش خواست، میتواند ذیل فایلهای ملکی بنگاهها قید کند و سپس مستاجر خوب مطالبه کند: کارمند، دو نفر زن و شوهر، بدون بچه، خوب، بیدردسر.
اینجا، پیرزنان و پیرمردان 30سالهای میبینی که با آخرین رمق، دنبال "موردی کوچک برای رهن و اجاره میگردند" و جواب رد میشنوند. "بنگاهی" حتی زحمت نمیکشد سربالا کند و به صورت خسته مشتریاش نگاهی کند. مشتری باید برود خیابانها و کوچههای پایینتر تا "موردی کوچک" به نسبت پولش پیدا کند.
اما تهران نیز، انتهایی دارد. من به انتهای تهران رسیدم و برای "15میلیون"، "موردی کوچک" پیدا نکردم. نه در انتهای شادآباد، نه در انتهای فاز چهارم شهرک پردیس و نه در انتهای نواب.
و تهران، پایانی نیز دارد و آن پایان، گویا فرا رسیده است. تهران، برای طبقهی من، تمام شده است. من و افرادی چون من(که بسیاریم) یا باید از تهران برویم یا درآمدی در شآن این شهر داشته باشیم. آیا میتوانیم بر هزاران معادلهی چندمجهولی غلبه کرد و "درآمد" را بالا برد؟
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب، دور خواهم شد از این شهر غــــــــــــــــــــــــــــریب
مدتی بود، نوشتن از "درد"( بهقول برخیها نقزدن) را کنار گذاشته بودم، به"خوبی"، "اخلاق"، "ساختن"، "توسعه"، "آینده"، اندیشگی" و ... میپرداختم تا "نقنزده باشم"، اما گویا ما خود را در "رویاها" فروبردهایم، از اخلاق و انسانیت و تفکر و ... مینویسیم و نمیدانیم، آنچه در خیابانهای شهر جاری است، "نامردی" و "تنفر" و "وحشیگری" است. نمیتوان به تراژدی تصاعدی حاکم در خیابانها، بیتوجه بود و "اندیشه" کرد. باید از آنچه بر "طبقه من" میرود، نوشت... .
در خیابانهای پایتخت، خر داغ میکنند... .»
[/h]