مرا رها نكن
من هنوز دستهايت را در ميان انگشتان بي حسم , حس مي كنم
چه خياليست ...
بي هيچ ترديدي ...
رفتن ..
اما من ... در سكوت .. ميان انتظارم از تو ... از عشق ... از بوسه و نگاه هاي بي حست فاصله مي اندازم
فاصله هائي به وسعت بيكران
مرا رها نكن ... من نمي دانم بي تو بودن چگونه واژه ايست كه حتي وقتي ديگران به زبان مي آورند
من معني اش را نمي فهمم
ساليان است كه تنهائي واژه غريب بين من و خداست ....