اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر
پشت هر پنــجره ای خاطره ای
قصه از عشــق و محبت بسیار
قصه ها از دل این اهل دیار!
قصـه ها بســیارنـد
گاه هریک چو کتابـی ست قطور
گاه ویرانی مردی ز غرور
گاه از حرمـت یک قلـب صبــور
گاه اندیشـه یــک زن به خــیال
گاه از باور پرواز ، بدون پر و بال
قصـه ها بســیار است
پشت هر پنــجره ای!
لیک چون پنـــجره ها
یک لبــــی باز نشــد
تا بگوید:غــم چیســت!!!
یا بگوید که دگر غمـــگین نیست!
یا بگویــد که اصول دل شادان در چیسـت!!!
از چه باید خندید
ازچه با گریه اندوه گریسـت!!!
معنی بودن انسان در چیست؟!
قــصه ها بسیارند
و پر از خاطـره ها
پشـت هر پنــجره ای
دل انسان طپشی دارد بازد
که ز "سرسبـزی بودن" گویـد
گرچه در عمـق سکـوت
لیک همـواره به هر ثانیـه ای
می طپـد باز پر از
حــس نیــاز
در تـمـــنای وفــا
در تـب عشـق هــنوز
نبــض بودن به امــیــد
"می زند در شــب و روز"!!!
و چه غــافل دل ماســت
که اگر "بودن ســبزی" باید
"سبـزی روح طلــب مــیدارد"!
و دراین باغ پر از سبــزه دهــر
گل احساس و محبــت افسـوس
جایگاهــش خالــیست
و جز این حرفــی نیســت:
قــصه ها بســـیارند
پشت هر پنــجـره ای
و اگر پنــجـره ای باز نـشــد
جای تـردیدی نیســت
که ز باغ دل او هــم امــروز
جای گلهای محبت خالیست!!!
دل او شادان نیســـت
و اگـر باز کــند پنــجـره را
شایـد از لطــف نسیـم
روح او تازه شـــود
با نگاهی به مســیر پرواز
با یکـی رنگ تبســم بر لــب
بر همان آبــی دهــر
"آسمــانــی که بر او هرچـه گذشت"
" عاقبــت رنــگ دلــش آبــی بود"!
و پر از خــاطـره های پــرواز !!!
و پــر از خــاطــره های پرواز!!!