داستان کوتاه من و پدرم

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من 4 سال دارم : پدرم بهترین است
من 6 سال دارم : پدرم همه مردم را می شناسد
من 10 سال دارم : پدرم خیلی خوب ولی کم حوصله است
من 12 سال دارم : وقتی کوچک بودم پدرم مهربان بود
من 14 سال دارم : پدرم واقعا دارد حساس می شود
من 16 سال دارم : امکان ندارد پدرم با این دوره پیش برود
من 18 سال دارم : با گذر هر روز اخلاق پدرم تند تر میشود
من 20 سال دارم : خیلی سخت است با پدرم سازش کنم.تعجب میکنم مادرم چگونه توانست با او کنار بیاید؟
من 25 سال دارم : پدرم به هر چیزی اعتراض میکند
من 30 سال دارم : خیلی سخت است با پدرم کنار بیایم.وقتی پدرم جوان بوده پدربزرگم واقعا چه رنجی از دست او کشیده!!
من 40 سال دارم : پدرم در این زندگی مرا بسیار قانونمند تربیت کرد.من ناچارم همانها را انجام بدهم.
من 45 سال دارم : سرگردانم! پدرم چطور تونست همه ما را تربیت کنه؟!
من 50 سال دارم : سخت است که در مورد فرزندانم ناعادلانه نظر بدهم.چقدر پدرم در تربیت و نگهداری ما رنج کشید!!
من 55 سال دارم : پدرم دوراندیش بود و برای ما نقشه ها داشت.پدرم منحصر به فرد و مهربان بود.
من 60 سال دارم : پدرم بهترین است.

تمامی آنچه گذشت،نیازمند 56 سال- که یک دوره کامل است –می باشد تا به همان نقطه آغازین در 4 سالگی برگردد: پدرم بهترین است
پس پیش از اینکه وقت از دست برود،باید نیکی را در حق پدر و مادر ادا کنیم و از خداوند بخواهیم که با فرزندان خود رفتاری بهتر از رفتار خود با پدر و مادرمان داشته باشیم.
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
من وسط راه یعنی توی 23 سالگی پدرم رو از دست دادم.
ولی همون موقع هم میدونستم که پدر من بهترین است.
 

Similar threads

بالا