خیلی قشنگ

خیلی قشنگ


  • مجموع رای دهندگان
    8

گیگیل

عضو جدید
طناب

داستان را در دلتان با صداي بلند و با توجه بخوانيد.مطمئنا تا مدتها آن را بخاطر خواهيد داشت.
داستان درباره يك كوهنورد است كه مي خواست از بلندترين كوهها بالا برود.او پس از سالها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز نمود ولي از آنجا كه افتخار اين كار را فقط براي خود مي خواست،تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود.
او سفرش را زماني آغاز كرد كه هوا رفته رفته رو به تاريكي مي رفت ولي قهرمان ما به جاي آنكه چادر بزند و شب را زير چادر به صبح برساند،به صعودش ادامه داد تا اينكه هوا كاملا تاريك شد و به جز تاريكي هيچ چيز ديده نمي شد.سياهي شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمي توانست چيزي ببيند.حتي ماه و ستاره ها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند.كوهنورد همانطور كه داشت بالا مي رفت،در حاليكه چيزي به فتح قله نمانده بود،ناگهان پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط كرد.سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامي خاطرات خوب و بد زندگيش را به ياد مي آورد.داشت فكر مي كرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان احساس كرد طناب به دور كمرش حلقه خورده و وسط زمين و هوا مانده است. حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط كاملش شده بود.در آن لحظات سنگين سكوت چاره اي نداشت جز فرياد بزند:"خدايا كمكم كن".
ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي خواهي؟
-نجاتم ده.
-واقعا فكر مي كني مي توانم نجاتت دهم؟
-البته تو تنها كسي هستي كه مي تواني مرا نجات دهي.
-پس آن طناب دور كمرت را ببر.
براي يك لحظه، سكوت عميقي همه جا را فراگرفت و مرد تصميم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نكند.
روز بعد،گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده يك كوهنورد را پيدا كردند كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود در حاليكه تنها يك متر!!! با زمين فاصله داشت.
و شما؟شما تا چه حد به طناب چسبيده ايد؟آيا تا بحال شده كه طناب را رها كرده باشيد؟
سیدمرتضی
 

minoomy

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چی عمل میکنیم یا چیو عمل میکنیم؟؟؟؟!!!!!
 

minoomy

عضو جدید
کاربر ممتاز
والا من که تا حالا صدای خدا رو نشنیدم مردم چه شانسی دارن به خدا!!!
 

Similar threads

بالا